خاطرات ناپلئون از ناکامی آرزوهایش برای مصر دکتر "سروش سهرابی" |
با اینکه فرانسه در سال ۱۸۰۱ از مصر عقب نشینی کرد، در باغ سبزی که از الگوی پیشرفت در مصر ارائه می داد همچنان باز ماند. ناپلئون در سنت هلن در خاطرات خود با افسوس از ناکام ماندن آرزوهای خود و در واقع فرانسه برای تبدیل مصر به یک صادر کننده پنبه و محصولات نساجی با ایجاد و گسترش کانالهای آبیاری می گوید و بر عقیم ماندن برنامه توسعه دریانوردی و بنادری که میتوانسته به زعم وی هویت جدید مصری- عربی برای آن کشور بسازد سخن می گوید. در واقع لشگر ناپلیون را گروه بزرگی از مهندسین و باستان شناسان و زبانشناسان و پزشکان و ...همراهی میکرد و میتوان گمان برد که آرزوهای فرانسه برای مصر پیش از ناپلئون شکل گرفته بوده اند. با اینحال محمد علی که پس از شکست دادن تهاجم انگلیسی ها در سال ۱۸۰۷ به قهرمان مصریها تبدیل شده بود تقریبا همان برنامه های ناپلئون را پیگیری کرد و به همین دلیل او را به عنوان اصلاحگری بزرگ ستایش میکنند. تبدیل مصر به یک مزرعه بزرگ پنبه و تحت کنترل ارتش برای صادرات و روزآمد کردن ارتش و نیروی دریایی و تاسیس چند کارخانه نساجی و یک کارخانه کوچک ذوب آهن و تولید ورق های فولادی به قصد تولیدات نظامی و اعزام دانشجویان به فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی از کارهای اوست که در غرب تحسین می کنند. محمد علی را میتوان از اولین "اصلاحگران" شرق با تقلید از غرب به شمار آورد و در این راه سرامد عثمانی و دیگران از جمله در ایران بوده است. تلاشهای او برای "اصلاحات" تقریبا همزمان با تلاش های امریکا و چندین دهه پیش از ژاپن است با این تفاوت که نگرش و بینش او به مقوله پیشرفت کاملا با آن کشورها فرق داشت. جاه طلبی های احتمالا تحریک شده او تقریبا سه دهه بعد و پس از دو جنگ و همراهی انگلستان و فرانسه با عثمانی به پایان رسید و مجبور به صرفنظر کردن از سوریه و لبنان و فلسطین و کاهش ارتش و نیروی دریایی خود شد. به این ترتیب تنها آرزوی باقیمانده و مشترک جانشینان او با فرانسه و انگلستان به جز صادرات پنبه، احداث کانال سوئز برای کشتی های بزرگ و کسب درآمد از این راه بود که نتیجه آن ورشکست شدن و اهدای کانال به انگلستان و فرانسه و برقراری قیمومیت بر مصر بود. در همین دوران بنجامین دیزرائیلی در نامه ای به ملکه اعلام میکند که آرزوی دیرین برآورده شده است و انگلستان مالک ۴۵ درصد کانال سوئز است. نکته جالبتر برای ما در همین دوران مکاتبات نخست وزیر و وزیر امور خارجه انگلستان با هفتمین ارل شافتسبوری از سال ۱۸۳۲ به بعد است که موضوع آن نیاز انگلستان به یک کلونی در سوریه و فلسطین می باشد که بنظر آنان این کلونی اهمیت بسیاری خواهد یافت. در مکاتبات آنها آمده است که ایجاد یک کلونی در این منطقه نیاز به جمعیت و سرمایه دارد که یهودیان اشکنازی هر دو امکان را دارا میباشند و به این ترتیب یک کلونی یهودی در فلسطین را معادل یک کلونی انگلیسی در مناطق دیگر ارزیابی می کنند. همه آنان در خطر ایجاد چنین کلونی توسط رقیبان برای منافع انگلستان هم نظر هستند که به نظر میرسد اشاره به تلاش و ایده قدیمی تر فرانسه میباشد. در توضیح این مکاتبات بیشتر پژوهشگران دلیل آنرا به نفوذ ایدئولوژی صهیونیسم مسیحی در سیاستمداران انگلستان نسبت میدهند بخصوص که هفتمین ارل شافتسبوری بعدا به یکی از سردمداران کلیسای اوانجلیک در انگلستان تبدیل شد. ما با توجه به همزمانی این پروژه ها و گسترش کلیساهای اوانجلیک بیشتر گمان میکنیم که تمایلات ژئواستراتژیک انگلستان از نوعی خوانش متون کهن مذهبی بهره برداری می کرد که میتوانست توجیه کننده ایجاد یک کلونی انگلیسی متشکل از یهودیان اروپایی در اکثریت و تعدادی از مومنین اوانجلیک انگلیسی باشد. البته دیدگاه دشمنانه نسبت به شرق و تمدن کهن آن سده ها پس از جنگهای صلیبی هم در آن دوران و هم اکنون همچنان ریشه های نیرومندی در فرهنگ و پرورش سیاستمداران غربی دارد. به این ترتیب سرنوشت مصر از همان دوران ناپلئون و آغاز سده نوزدهم در انگلستان با پروژه تشکیل یک دولت و کلونی یهودی در منطقه فلسطین در ارتباط قرار داشت بویژه آنکه از دست رفتن استقلال مصر به معنی پایان درگیریها نبود و جنبشهایی در این دوران برای کسب استقلال و یا مقاومت در برابر نیروهای انگلیسی در مصر و سودان انجام شد که تصور حکومت آسان بر این منطقه را نقش بر آب میکرد. لزوم ایجاد و حمایت از جنبش صهیونیستی و تشکیل دولت بزرگ و قدرتمند یهودی از همین دوران مورد توجه بیشتر انگلستان قرار گرفت هر چند فرانسه و پروس نیز به شکلهای دیگری به این راهکار و پروژه میاندیشیدند. چندی بعد انگستان و فرانسه تقویت ژاپن را هم برای سرکوب و کنترل چین و کشورهای همجوار آن و هم بعنوان وزنه ای دربرابر ورسیه آغاز کردند. در ابتدای قرن بیستم نیز تلاش کم نتیجه ای برای کوچاندن گروههایی از یهودیان به "اوگاندا"ی کنونی انجام شد. میتوان تصور کرد که ایجاد قدرتی نامتجانس در یک منطقه مسلمان نشین از طرفی موجب جنگها و درگیریهای بی پایان و پیچیده تر شدن مسیر تحولات اجتماعی میگردد و از طرف دیگر قدرتهای برتر میتوانستند نقش حامی و حاکم و تعدیل کننده لازم الوجود را در منطقه ای که یکی از مهمترین راههای تجارت جهانی و منابع انرژی جدید در آن قرار داشت با هم بازی کنند. در چارچوب این پروژه جنبش صهیونیستی با انجمنهای دانشجویان یهودی در وین در سال ۱۸۹۰ آغاز و به سرعت رشد کرد که این رشد بدون حمایت همه جانبه از آن امکانپذیر نبود. واژه صهیونیسم که اشاره به تلاش برای تاسیس دولت یهودی داشت برای اولین بار در سال ۱۸۹۰ توسط ناتان بیرنبام به کار رفت و تیودور هرتسل چند سال بعد واژه صهیونیسم مسیحی را در رابطه با یک کشیش پروتستان آلمانی - انگلیسی به کار برد که رابطه گردانندگان انجمن های دانشجویی صهیونیست را با حکمرانان و قیصر آلمان و سپس سیاستمداران انگلیسی برقرار کرد . این انجمنهای دانشجویی چندان توجهی به مذهب نداشتند و هم اکنون نیز از جمله مهمترین انتقاداتی که یهودیان ارتدکس و مخالف صهیونیسم به انها وارد میکنند آنست که گویا برخی از رهبران اولیه صهیونیست و از جمله تیودور هرتسل ختنه نشده بوده اند و به عبارتی پرورش یافته خانواده ای غیرمذهبی بوده اند . به این ترتیب میتوان گفت که بیشتر شرکت کنندگان اولیه در جنبش صهیونیستی انگیزه های مذهبی پر رنگی نداشته اند یا آنرا بروز نمیداده اند و از جمله درخواستهای تئودور هرتسل از شرکت کنندگان اولین کنگره صهیونیست ها استفاده از لباس و پوشش مطابق با فرهنگ انروز اروپا و پرهیز از تظاهرات مذهبی بوده است. البته در طول زمان بسیاری از یهودیان با تکیه بر تصوری که از تاریخ و مذهب خود دارند به این جنبش پیوسته اند و به جز آن نیز نمیتوان تصور دیگری از چنین جنبش و آرمانی داشت. تصور جذب یهودیان بی تفاوت به تاریخ و مذهب به جنبش صهیونیسم چندان هوشمندانه به نظر نمیرسد. به این ترتیب یهودیان بسیاری با امید به حمایت انگلستان به فلسطین مهاجرت کردند و در کنار ارتش انگلستان برای سرکوب جنبشهای اعتراضی فلسطینی ها که وجودشان ناچیز در نظر گرفته میشد قرار گرفتند. اگر چه جنبش صهیونیستی در درون خود دارای تمایلات مختلف راست یا چپ گرایانه است، ویژگی همه انها ناچیز و بی ارزش دانستن جان و مال و زندگی مردم فلسطین است. مهمترین شعار اولیه در انگلستان و نزد صهیونیست ها "سرزمینی بدون مردم برای مردمی بدون سرزمین" بود و در چنین نگرشی اختلافی بین چپ و راست صهیونیستی و انگلستان نبود. برخی از رهبران سازمانهای تروریستی یا نظامی اولیه صهیونیستی همچون ولادیمیر ژابوتینسکی که نشان افتخار امپراتوری بریتانیا را نیز دریافت کرده است در لزوم بیرحمانه ترین رفتار با فلسطینی ها دچار هیچ تردیدی نبودند و به شکلی منطقی اذعان داشتند که امکان ایجاد رابطه دوستی بین سلب جان و مالکیت کنندگان صهیونیست و قربانیان یا بازماندگان انان نیست و خشونت را نتیجه الزامی و منطقی آرمان خود یعنی غصب سرزمین های فلسطینی میدانستند. بر خلاف آنان صهیونیست های موسوم به چپگرا از گفتمانی متفاوت ولی روشهایی مشابه استفاده میکرده اند. با توجه به نکات تاریخی که تاکنون مورد توجه قرار داده ایم میتوانیم بگوییم که ایدئولوژی صهیونیسم چه یهودی و چه مسیحی جدای از اهداف ژئواستراتژیک نبوده اند و امکان درک بهتر انها فقط بر پایه های فرهنگی یا مذهبی و تاریخی خارج از درک اماجهایشان وجود ندارد. از این نظر میتوان با ایلان پاپه تاریخ نگار برجسته و مترقی یهودی آنجا که میگوید صهیونیسم یهودی بیشتر یک پروژه است تا آرمان یا کشور موافق بود. از طرف دیگر ارتباط دادن صهیونیسم مسیحی با آن تفسیر و کلیساهایی که تکیه بر خوانش بدون تفسیر متون مذهبی را ترویج می کنند یعنی نتیجه گیری مستقیم و متکی به نص انجیل را تبلیغ و از آن ضرورت حمایت از یهودیان در سرزمین های فلسطینی را نتیجه می گیرند حداقل از دویست سال پیش ابزاری برای اهداف ژئواستراتژیک بوده است. با اینحال چگونگی و چرایی تبدیل صهیونیسم مسیحی به یکی از اجزای مهم ایدیولوژی امریکایی همچنان در ابهام باقی مانده است که بایستی به آن توجه کرد.
تلگرام راه توده:
|