نقشه امریکا برای تبدیل جنگ اوکراین به یک جنگ چریکی " والری ماتسویچ" سایت روسی "استولتی" ترجمه- کیوان خسروی |
رهبری ایالات متحده آمریکا تلاش خواهد کرد تا جایی که امکان داشته باشد درگیری در اوکراین را برای اینکه بمرور زمان روسیه را به خاک و خون بکشد، طولانی کند. این مسئله را سرهنگ بازنشسته ارتش آمریکا، «داگلاس مک گرگور»، که برخی عملیات نظامی بزرگ را برنامه ریزی کرده بود، بیان کرد. به گفته وی، اکنون سخن از تبدیل اوکراین غربی به اوکراینستان - نوعی افغانستان برای روس ها - است تا آنها به یک جنگ چریکی بی پایان کشیده شوند. با چه کسی؟ مسلم است با نسل باندراییهای کنونی. اطلاعات جالبی است، اگرچه جدید نیستند. نکته جالب دیگر برداشت و نتیجه گیری "استراتژیست" آمریکایی است که بر اساس آن بعید است چیزی از این ایده حاصل شود. می دانید چرا؟ معلوم است که اوکراین به هیچ وجه افغانستان نیست و هیچ کوه یا غاری وجود ندارد که بتوان در آن پنهان شد. از این رو، روس ها می توانند مجاهدین نو ظهور و به طور کلی هر چیزی را که بجنبد، با شلیک موشک نابود کنند. تشبیه اوکراین با افغانستان به بیانی ساده تر، پیش از هر چیز از ناواردی و بیاطلاعی خود در جغرافیا را شگفت زده میکند: اوکراین به اندازه کافی کوه و جنگل دارد. به تنهایی رشته کوه های "کارپات" ارزشش را دارند! هر چند فکری را که سرهنگ بیان کرد به خودی خود جالب است. البته همه ما به یاد داریم که جنگ 20 ساله افغانستان با چه فرار شرم آوری برای ایالات متحده آمریکا به پایان رسید و سرهنگ به وضوح به نتیجه مشابه برای روسیه در نتیجه جنگ "بی پایان" با «باندرا»ها اشاره می کند. این ملاحظات و قضاوتهای نظامی که پس از استعفا، مانند بسیاری دیگر از بازنشستگان غربی «بینایی خود را بدست آورده اند»، به طرز عجیبی با اعتراف ناتو به شکست «ضد حمله» اوکراین و در واقع شکست خود در این مرحله از جنگ، همزمان بود. اخیراً وزرای خارجه کشورهای ناتو در نشست سران خود خاطرنشان کردند که رژیم کی یف در ضد حمله علیه نیروهای روسیه شکست خورده است. این مسئله را «پیتر سییارتو»، وزیر امور خارجه مجارستان اعلام کرد. به گفته وی، هیچ کس، به استثنای "یکی از همکارانش"، ضد حمله نیروهای مسلح اوکراین را "بمثابه موفقیت و پیروزی" تلقی نکرده است. بهیچ وجه مهم نیست که این "همکار" دقیقاً چه کسی است، مهم نتیجه گیری است، که اساسا در نگاه اول آنطور که به نظر می رسد چندان قطعی نیست. بدیهی است که جنگ ایالات متحده آمریکا به رهبری ناتو علیه روسیه ادامه خواهد داشت. واضح است که مرحله داغ این جنگ همچنان و مانند گذشته در اوکراین و به طور دقیقتر در بخش غربی آن بصورت «جنگ چریکی» روی خواهد داد. چنانکه با مبارزه زیرزمینی خاص آن. بدین ترتیب، «روایت سرهنگ مک گرگور» گمان می کند که نیروهای روسی به مرزهای غربی اوکراین، از جمله به لهستان، می رسند، دقیق تر- آنها به قلمرو اوکراین غربی (گالیسیا) می آیند، از جایی که مجبور شدند دو بار از آنجا خارج شوند: ارتش امپراتوری روسیه در سال 1915 و در سال 1941 ارتش سرخ. و هر دو بار، پس از خروج نیروهای روسیه، در اینجا یا "هولوکاست" روسی، که در سال 1915 آغاز شد، یا نسل کشی یهودی- لهستانی (همچنین هولوکاست)، که در سال 1941 آغاز شد، روی داد. در ضمن در اسناد نظامی شوروی در سال 1920، "گالیسیایی" ها اغلب به عنوان یک ملیت جداگانه مشخص می شدند. بعدها، در روند اجرای سیاست ملی ضد روسی و اساساً بلشویکی، آنها خودبخود اوکراینی بحساب آمدند. در مجموع، در دوران جنگ جهانی اول، دولتهای اتریش- مجارستان حدود 70 هزار نفر از ساکنان روسی "گالیسیا"، "بوکووینا" و "ترانس کارپاتیا" را - بخاطر "روسوفیلی"(روس دوستی) بودن، اعدام کردند. نه برای اقدامات غیرقانونی علیه دولتها. بلکه بخاطر - "جرم فکری". بسیاری از کسانی که مشکوک به کوچکترین همدردی با روسیه بودند، در اردوگاه های کار اجباری ویژه "تالرهوف" و "ترزین" زندانی شدند که به پیشگامان اردوگاه های کار اجباری نازی ها تبدیل شدند. در آنجا حدود 40 هزار انسان بی گناه شکنجه شدند (شمار دقیقی از قربانیان وجود نداشت). جالب اینجا است که نقش ویژه ای در جنایات علیه مردم "روسین"(قومیت دور از وطن هستند که به زبان اسلاوی شرقی موسوم به زبان روسینی صحبت می کنند. روسین ها نشات گرفته از مردمان روتنی و نام یکی از ساکنان روسیه باستان هستند. مترجم) توسط به اصطلاح اوکراینی ها یا "مازپاس" ها - همان روسین های محلی، خدمتگزاران مقامات وین، که هویت مصنوعی اوکراینی تحمیلی را پذیرفتند، داشتند. آنها فعالانه همسایگان و هم روستاییان خود را محکوم میکردند و همچنین در اقدامات تنبیهی شرکت میکردند. سه دهه می گذرد و دنباله روان- باندرائیت های آنها به همان اندازه جدی و فعالانه به نازی ها خدمت می کنند و به همان اندازه با لهستانیها، یهودیان و آن دسته از روس های باقی مانده که توانسته اند از تلاطمات قبلی جان سالم به در ببرند، بطرز وحشیانه ای سرکوب و قلع و قمع کردند. در تابستان 1915، یک محاکمه سیاسی پرسر و صدا در وین علیه "روسوفیل های گالیسیایی" که متهم به حمایت از وحدت ملی مردم روس شدند، برگزار شد. همه متهمان به اعدام محکوم شدند و به حبس ابد در یک اردوگاه کار اجباری انتقال یافتند. بنحویکه دیده می شود "باندرائیسم" کنونی ریشه های ایدئولوژیک عمیقی دارد.علاوه بر این، «مک گرگور» احتمالاً بسیار شگفت زده خواهد شد که بفهمد جنبش ملی گرای اوکراین ظهور خود را مدیون سرمایه های غربی، در درجه اول اتریش و آلمان است، و وجود آن پس از جنگ جهانی دوم بدون حمایت ایالات متحده کاملاً غیرممکن بود. اسناد آرشیوی سازمان سیا که به تازگی از طبقه بندی خارج شده اند تأیید میکنند که پس از جنگ جهانی دوم، حامیان "باندرا"ها توسط سرویس های اطلاعاتی آمریکا تأمین مالی می شدند. «جفری یانگ»، سیاستمدار آمریکایی و نامزد فرماندار کنتاکی معتقد است که از سده گذشته، ایالات متحده آمریکا به ملی گرایان اوکراینی کمک کرده است تا از آنها علیه اتحاد جماهیر شوروی و روسیه استفاده کند. «یانگ» در توییتر نوشت: "طی 80 سال گذشته، تمام حمایت آمریکا از نازیهای اوکراینی یک هدف داشت - نابودی اتحاد جماهیر شوروی، سپس روسیه، تبدیل اوکراین به یک پایگاه عظیم ناتو که خود روسیه را هدف می گرفت، و در نهایت، روسیه را به قطعاتی تقسیم و بر آنها غلبه کرده و مردم روسیه را به اسارت بگیرد". اهداف آلمان نازی. او در مورد انتشار عملیات" آیرودینامیک" که در چارچوب آن سازمان سیا پس از جنگ جهانی دوم، "باندرا"ی مخفی و غیر علنی را در غرب اوکراین تامین مالی کرد، چنین توضیح داد. این اسناد جزئیات عملیات خرابکارانه سازمان سیا علیه اتحاد جماهیر شوروی موسوم به «آیرودینامیک» را نشان می دهد. سه سال پس از جنگ - در سال 1948 – این عملیات خرابکارانه را آغاز کردند. همکارانی از سرویس های اطلاعاتی بریتانیا، آلمان و ایتالیا به آمریکایی ها کمک کردند. اجراکنندگان مستقیم این خرابکاری عمدتاً ایادی و دستیاران آلمان نازی از اروپای شرقی بودند. طبیعتاً حامیان "باندرا" نقش مهمی در این عملیات داشتند. رابط اصلی حلقه بین سازمان سیا و حامیان "باندرا"، رئیس سرویس امنیتی سازمان ملی گرایان اوکراین، «میکولا لبد» بود. اطلاعات نظامی آمریکا «لبد» را بمثابه "یک سادیست معروف و دستیار آلمانی" توصیف کرد. وی به ویژه ایدئولوگ پاکسازی قومی در غرب اوکراین بود که نابودی کامل لهستانیها و یهودیان را در نظر داشتند. جهت گیری اصلی عملیات "آیرودینامیک"، عبارت ازانتشار و گسترش ادبیات ناسیونالیستی و ضد کمونیستی و فعالیت های اطلاعاتی بود. جاسوسان مخفی شده بودند. به طور کلی، در آن سال ها درعمل زمینه برای آن کودتایی که «میدان» نامیده میشود، آماده می شد. در این بین، سرویسهای اطلاعاتی غربی ضمن استفاده از آنها در مبارزه خونین برای «ارزشهای» پوچ دموکراتیک، از همکاری با جنایتکاران بینالمللی کوتاهی نکردند. در این اسناد از"باندرا"-«استفان باندرا»، نیز سخن بمیان میآید. او را درآغاز به عنوان یک فاشیست اوکراینی و یک مامور حرفه ای هیتلر معرفی می کند. در دنباله، بسیاری ویژگیهای شگفتانگیز نیز به این "قهرمان اوکراین" داده میشود، که «پوروشنکو- زلنسکی» با هم خواستار آشتی با او هستند. در بین این اوراق، گزارش ماموران اطلاعاتی آمریکا در سال 1951 با عنوان "استپان باندرا و دولت اوکراین در سال 1941" وجود دارد. در این سند گفته میشود: "در 30 ژوئن 1941، فاشیست و جاسوس حرفه ای اوکراینی هیتلر «استپان باندرا» (نام مستعار مامور کنسول 2) برقراری مجدد دولت اوکراین غربی در "لویو" را اعلام کرده است." در زیر این سند نوشته شده است: "بر اساس قانون افشای جنایتکاران جنگی نازی از طبقه بندی خارج شده است." در این سند جنایات در سرزمین هایی که توسط نازی ها اشغال شده بودند، توصیف می شوند. بنحویکه، تنها طی پنج هفته موجودیت "دولت باندرا"، 5 هزار اوکراینی، 15 هزار یهودی و چندین هزار لهستانی کشته شدند. بر اساس گزارشی از واحد خدمات استراتژیک (به سرپرستی سرهنگ «ویلیام کوین»)، گردآوری شده درسپتامبر 1945، "باندرا" به خاطر سیاست های ترور که توسط پیروانش در دوران جنگ انجام شد، نام و شهرت وحشتناکی به دست آورد. براساس نظر تحلیلگران آمریکایی، او همچنین مهره ای معتبرتر از رهبر جناح رقیب سازمان ملی گرایان اوکراین «آندری ملنیک» برای شرایط غیر علنی اوکراین بود. در میانه سال 1946، آمریکایی ها شروع به اجرای دو پروژه تحت نظارت واحد خدمات استراتژیک کردند که در آن اوکراینی هایی که در آلمان بودند فعالانه مشارکت داشتند. پروژه "بلادونا" فعالیت هایی را برای جمع آوری اطلاعات در مورد نیروهای اشغالگر شوروی انجام می داد، حال آن که پروژه "لینکس" جاسوسان شوروی را در آلمان شناسایی میکرد. در آغاز سال 1947، پروژه " لینکس" بسته شد و پروژه "تریدنت" به جای آن مستقر شد. علاوه بر آن، در بالاترین رده های سازمان اطلاعاتی آمریکا "باندرا" و افرادش مستقیماً تروریست خوانده می شدند. در این بین، بدون مشروعیت سیاسی و حمایت رسمی از خارج، ملی گرایان اوکراینی هیچ شانسی برای موفقیت در اوکراین نداشتند. اما ایالات متحده آمریکا نمی توانست سازمان ملی گرایان اوکراین و ارتش شورشی اوکراین را به عنوان بازیگران رسمی سیاسی به رسمیت بشناسد، هرچند به این دلیل که همکاری آنها با نازی ها به شدت پنهان و پوشیده بودند. اما، سازمان سیا، که در سال 1947 ایجاد شد، به زودی برای "بهره برداری" از ملی گرایان اوکراینی تلاش کرد. در آنجا ارزش پایین آنها را در زمان صلح اذعان می کردند، اما به این امر اصرار می کردند که آنها می توانند در صورت جنگ آشکار با اتحاد جماهیر شوروی مفید باشند، زیرا در آن زمان ایالات متحده آمریکا «به هزاران نفر از این مهاجران به عنوان مبلغان، تیم های بازجویی، خرابکاران، جاسوسان و کارکنان اداری نیاز مبرم خواهد داشت.» نخستین پرواز بر فراز قلمرو اتحاد جماهیر شوروی توسط سازمان سیا در اکتبر همان سال 1949 ، زمانی که دو مامور اوکراینی در نزدیکی "لووف" فرود آمدند، انجام شد. اما، سازمان ضد جاسوسی شوروی سریع عمل کرد و عوامل به زودی کشف و از بین برده شدند. تا سال 1953، آمریکایی ها چندین تلاش مشابه انجام دادند، اما نتایج عملیات ناامید کننده بودند. با وجود این که ازعملیات میدانی میبایست پس از سال 1953 امتناع می شد، پروژه "اوکراینی" سازمان سیا در کل معلوم شد که موفق ترین پروژه ای بود که مشارکت گروه های قومی از میان شهروندان سابق اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیتی در نظر گرفته شده بوند. خرابکاری جای خود را به اشکال دیگر مبارزه داد، به ویژه، با کمک مالی سازمان سیا، دیاسپورای اوکراینی موفق شد بنیاد پژوهشی خود را در نیویورک افتتاح کند، که در واقع مشغول تبلیغات آشکار بود و تحریکات ضد شوروی را تکرار می کرد. این بنیاد پژوهشی کار خود را تا پایان جنگ سرد ادامه داد. اسناد سازمان سیا اواخر دهه 1950 در اوکراین رویدادهای امروز را روشن می کنند و در واقع در برنامه ریزی و اجرای "میدان اروپا" در سال 2013 - عملیاتی به نام "تک کمپ" استفاده شد. از زمان یورومیدان (در سال 2004)، آمریکاییها کیف را ضمن تقویت نیروهای مسلح اوکراین با سلاح و روسهراسی برای جنگ با روسیه آماده میکردند. اوکراین سرانجام پس از "انقلاب گیدنوست" در سال 2014 به اسارت استعمار ایالات متحده آمریکا در آمد. "یورومیدان" توسط آمریکایی ها سازماندهی شد تا اوکراین را به کشوری کامیکازه تبدیل کند که در لحظه ضروری برای واشنگتن به روسیه حمله کند. همه اینها منجر به آن شد که ما اکنون بی وقفه در زمان واقعی می بینیم. تاکتیک نازیهای جدید اوکراین کاملاً مطابق با سنتهای سازمان ملی گرایان اوکراین و Uارتش شورشی اوکراین است. خرابکاری، وحشت، بی رحمی شدید. این میراث آن کسانی است که با ورود ارتش هیتلر به "گالیسیا" از شرایط مخفی و غیر علنی بیرون آمدند. و در سال 1941 قتل عام" لووف" و بعداً قتل عام "ولین" را سازمان دادند. به دست نیروهای سرکوبگر "باندرا" در اوکراین، پیش از هر چیز غرب اوکراین، 850 هزار یهودی، 220 هزار لهستانی، بیش از 400 هزار اسیر جنگی شوروی و 500 هزار غیرنظامی دیگر - چک، اسلواک، مجار، یوگسلاوی، فرانسوی و غیره، بهلاکت رسیدند. "باندرا"ها قیام های مردمی علیه نازی ها را در ورشو و پراگ سرکوب کردند. رژیم های همین کشورهای اروپایی امروز فعالانه آخرین پیروان "باندررا" را علیه روسیه تسلیح و تحریک می کنند. پس از جنگ، "باندرا"یی ها واقعا توقع داشتند که ایالات متحده آمریکا و بریتانیا به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی حمله کنند. امروزه تشابهات تاریخی آشکار است. هم در آن زمان و هم اکنون، متصدیان و نمایشگردانان غربی ارتشی از ملی گرایان را در اوکراین تشکیل داده اند که از روسیه متنفرند. و احتمالاً عاشقانه تمام اروپا را دوست دارند ، جایی که همین ارتش به زودی برای غرامت جنگ با روسیه خواهد آمد و با سلاح هم خواهد آمد. «ولادیمیر پوتین» رئیس جمهور روسیه در نشست شورای امنیت این کشور گفت که رژیم کی یف در حال ایجاد یک شرایط غیر علنی راهزنانه است و افرادی را به قلمرو فدراسیون روسیه می فرستد تا اقدامات خرابکارانه انجام دهند. رئیس دولت روسیه خاطرنشان کرد که: «همانند اسلاف ایدئولوژیک خود (کیف)، "باندرا"یی ها- ایادی و همدست هیتلر تلاش می کنند تا شرایط غیر علنی راهزنانه ای را ایجاد کنند و گروه های خرابکار را به خاک ما بفرستند». به نظر می رسد مرحله دیگری در پیش است: ستیزه جویان با الگوبرداری از اسلاف خود و به دستور همان اربابان، دوباره به شرایط غیر علنی می روند. زمانی، پیروان "باندرا" رسماً در سالهای 1945-1955 علیه اتحاد جماهیر شوروی جنگیدند. در واقع این جنگ در نیمه اول دهه 1960 به پایان رسید. این امر کسی خوشش بیاید و یا نیاید، حقیقت زندگی است. بعدش چی؟ «سرگئی ریابکوف»، معاون وزیر امور خارجه روسیه به خبرنگاران اعلام کرد که: روسیه برای هرگونه تحولی در رویدادها آماده است. از او پرسیده شد که آیا در صورت عادی نشدن روابط، درگیری مسلحانه بین روسیه و ناتو در آینده امکان پذیر است؟ پاسخ این بود: «ما آنطور که قبلاً نشان داده شد، آمادهایم تا با تمام امکاناتی که در اختیار داریم از منافع ملی خود دفاع کنیم.» https://www.stoletie.ru/tekuschiiy_moment/vmesto_ukrainy__ukrainistan_993.htm
تلگرام راه توده:
|