راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

سرمقاله 913

فاشیسم اسرائیل جز با جنگ

سرکوب نشده و عقب نمی نشیند

  

قتل و کشتار فلسطینی ها توسط اسرائیل در ماه های اخیر در غزه و کرانه باختری که همراه با ترویج ایدئولوژی مادون انسان بودن فلسطینی ها توسط رسانه ها و مقامات اسرائیلی است مسئله رابطه میان دمکراسی و فاشیسم را یک بار دیگر و بر مبانی تازه مطرح کرد.

رسانه های غرب از اسرائیل به عنوان تنها دموکراسی خاورمیانه نام می برند که هر چند دروغ است ولی در وجود احزاب و شکلی از دموکراسی غربی در اسرائیل تردید نمی توان کرد. از سوی دیگر در نژاد پرستی و فاشیستی بودن دولت اسرائیل و ترویج ایدئولوژی ضدانسانی در آن هم تردیدی وجود ندارد. سئوال اینجاست که چگونه دموکراسی و فاشیسم می تواند با هم جمع شود و آیا این یک استثنا در تاریخ است یا برعکس نماد یک قانونمندی است؟

پاسخ به این پرسش بستگی به آن دارد که فاشیسم را چگونه تعریف کنیم. اگر تعریف قدیمی جنبش کمونیستی از فاشیسم را بپذیریم یعنی فاشیسم را نماد سیاست هارترین جناح های سرمایه داری در بحران از طریق بکارگیری روش های خشونت و سرکوب و نقض آزادی ها بدانیم، در آنصورت قادر به توضیح پدیده فاشیسم اسرائیلی نیسیتم. در واقع آنچه امروز در جهان می گذرد همانطور که در سلسله مقاله های دکتر سروش سهرابی در باره ریشه های جنگ اوکراین و غزه در راه توده دیده می شود – بازبینی درک ما نسبت به فاشیسم را ایجاب می کند.

فاشیسم اسرائیلی نشان می دهد که فاشیسم نه تنها با دموکراسی می تواند سازگار باشد بلکه حتی با سوسیالیسم و تقسیم عادلانه تر درآمد میان مردم نیز می تواند تناقض نداشته باشد. چنانکه هیتلر عنوان حزب خود را "ناسیونال سوسیالیزم" می نامید و آن را سوسیالیستی می دانست و "یوآل نوح هراری" تاریخ نگار اسرائیلی از سوسیالیست های جهان دعوت می کند تا از اسرائیل و تعاونی های کشاورزی و زمین های اشتراکی اسرائیلی در برابر حمله بنیادگرایان حماس حمایت کنند!

بعبارت دیگر یک دولت فاشیستی زمین های فلسطینیان را غصب کرده و آنها را به شکل اشتراکی مورد بهره برداری کلون ها و صهیونیست های مهاجر قرار داده است. اینجا می بینیم که چگونه مفاهیم و تدابیر اقتصادی و اجتماعی می تواند معکوس شود. مصادره اموال و بهره برداری اشتراکی از زمین ها که در شرایطی نماد یک جنبش مترقی است می تواند در شرایط و جای دیگر سرپوش و وسیله تحکیم یک دولت و حکومت فاشیستی باشد.

بدینسان یک حکومت نه فقط می تواند در عین اینکه فاشیست است دموکرات هم باشد و نظام انتخابات و احزاب را رعایت کند بلکه حتی می تواند سوسیالیست و طرفدار اراضی اشتراکی و تقسیم عادلانه در درامد در میان مردم هم باشد. چنانکه کسانی نظیر "گلدا مایر" از تروریست های اولیه اسرائیلی و نخست وزیر آن کشور خود را "مارکسیست" می دانست و جنبش صهیونیستی در آغاز بعنوان یک جنبش چپ شناخته می شد. شاید یکی از دلایلی که اتحاد شوروی فریب این جنبش را خورد همین تصورات راجع به مارکسیسم و چپ و سوسیالیسم در میان آنها بود.

همه اینها ضرورت یک بحث و تجدید نظر درباره درک ما از فاشیسم و ریشه های آن را نشان می دهد. مطالعه دقیق تر نشان می دهد که فاشیسم ارتباطی با بحران سرمایه داری ندارد، بلکه همزاد سرمایه داری و مرحله ای است در پیدایش ملت ها در اروپا.

چنانکه می دانیم مفهوم ملی و ملت سازی در اروپا با نژاد پرستی شکل گرفت. یعنی واحدهای پراکنده در اروپا برای آنکه بتوانند بصورت یک واحد ملی در بیایند، هویت ملی خود را درون نژاد پرستی شکل دادند. بعدها جنبش های فاشیستی و نازیستی این نژاد پرستی را به پرچم خود تبدیل کردند نه اینکه بقیه جریان های سیاسی اروپا نژادپرست و فاشیست نباشند. در واقع پیدایش جنبش کارگری و طرح اندیشه انترناسیونالیسم پرولتری برای نخستین بار یک جنبش ضد نژادپرستی و فاشیسم را در اروپا پایه گذاشت. فاشیسم درواقع دربرابر انترناسیونالیسم و صلح و دوستی میان ملتهاست، نه دربرابر دموکراسی و نه در برابر سوسیالیسم. هم دموکراسی فاشیستی و هم سوسیالیسم فاشیستی می تواند وجود داشته باشد و دارد ولی انترناسیونالیسم فاشیستی نمی تواند وجود داشته باشد و وجود ندارد.

دولت های ملی در اروپا برخلاف مفهوم ملی در شرق که طی چند هزار سال شکل گرفته بود، در یک دوره خیلی کوتاهی می خواستند ملت سازی کنند و ناگزیر شدند روی نژاد پرستی تکیه کنند. در یک دوره صد یا دویست ساله قرار بود از درون واحدهای پراکنده فئودالی یک ملت بنام انگلیس یا فرانسه یا آلمان شکل بگیرد. نژاد پرستی بعنوان پایه ملت سازی بخشی رو به خارج از اروپا بود که همه دنیا را پست و برده می دانست و یکی هم نژاد پرستی در داخل که دیگری را مادون معرفی می کردند که در حالت حاد آن به شکل پست تر دانستن اسلاوها یا یهودی ها در می آمد. و از این نظر فاشیسم بعنوان جز جدایی ناپذیر نژادپرستی درون روند تکامل ملی اروپا و امریکا وجود داشت و حاصل یک تکامل تاریخی طولانی توام با پیروزی و شکست نبود که پدیده های نژادپرستی و فاشیستی را تعدیل کند. چرا که فاشیسم فقط با شکست در جنگ است که از بین می رود. هیچ فاشیسمی درتاریخ بدون شکست در یک جنگ از میان نرفته است. مقاومتی که آمریکا و اروپا بر سر جنگ اوکراین می کنند یا اسرائیل و غرب بر سر جنگ غزه، از این نظر نیز هست که شکست در این جنگ ها سرآغاز پایان ایدئولوژی فاشیستی و نژادپرستی در اروپا و امریکا و اسرائیل است. آنها تا در این جنگ ها شکست نخورند باور نمی کنند که نژاد برتر نیستند و جایگاه واقعی خود در جهان را نمی پذیرند. رویه دیگر فاشیسم آنها که فاشیسم داخلی است در این شرایط می تواند سر برآورد.

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 913  - 20 دیماه 1402                                اشتراک گذاری:

بازگشت