راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

استالین ستیزی

ضرباتی تاریخی

به روسیه و جنبش

کمونیستی جهان زد

ریا نووستی- پیتر آکوپوف

ترجمه: آزاده اسفندیاری

 

مردی در 130 سال پیش، پای به عرصه هستی گذاشت که حدود 30 سال رهبری کشور شورا ها را به عهده داشت. در این خصوص مائوتسه تونگ، استالین را نابغه خطاب می کرد و او را معلم خود میدانست.

این در حالی است که هم اکنون ما باید از خود مائو، درس های فراوانی بیاموزیم و به آنچه که رهبر چین در باره معلم بزرگ خود گفت توجه لازم را معطوف بداریم، زیرا این سخنان مائو در باره استالین بود که نگرش چینی ها را نسبت به خود مائو، از پیش تعیین کرد و موفقیت چین را در دوره پس از مائو، روشن کرد. ناتوانی ما در پیروی نکردن از روش مائو، شکست ها و مشکلات ما را از پیش رقم زد و منجر به نابودی اتحاد جماهیر شوروی شد.

استالین و مائو به اندازه روسیه و چین تفاوت دارند اما در عین حال به همان اندازه منحصر به فرد هستند. با این همه، آنها خصوصیات مشترک زیادی دارند: هر دو از طریق سالها مبارزه مسلحانه انقلابی زیرزمینی به قدرت رسیدند.

موضوع این است که استالین طی دهه ها مبارزه زیرزمینی بلشویکی و یک جنگ داخلی 5 ساله را به پیش برد و مائو چین را با یک دوره 20 ساله جنگ داخلی رهبری کرد.

 مائو در زمان انقلاب 56 سال داشت و استالین زمانی که هنوز 50 ساله نشده بود به قدرت رسید. استالین، تقریباً سه دهه کشور ما را رهبری کرد و مائو به مدت 27 سال بر تمام چین حکمرانی داشت. هر دو کشور، تحت رهبری این دو رهبر، راه سوسیالیسم را پی گرفتند. جمهوری خلق چین با کمکهای بی شائبه اتحاد جماهیر شوروی بر روی پای خود ایستاد. از همین روی مائو واقعاً احترام زیادی برای استالین قائل بود.

آنها فقط در زمستان 1949-1950 با هم ملاقات کردند، زمانی که رهبر چین که به تازگی ایجاد جمهوری خلق چین را اعلام کرده بود، برای مراسم سالگرد تشکیل اتحاد جماهیر شوروی به مسکو آمد.

در آن زمان، کشورهای ما نزدیکترین متحدان یکدیگر بودند، اما سه سال بعد از مرگ استالین (سال 1953) بذرهای گسست کاشته شد. رهبری جدید اتحاد شوروی، در سال های اول از استالین انتقاد نکرد، اما در سال 1956 خروشچف "کیش شخصیت" را محکوم کرد که باعث ایجاد مشکلاتی در روابط با متحدان، همینطور با کمونیست های اروپای غربی شد.

هر سال، وزن محکوم کردن "جنایت های استالین" بیشتر شد و در اوایل دهه 1960 به اوج خود رسید، تا جایی که جسد او را از مقبره مومیایی در کنار لنین، خارج و در دیوار کرملین دفن کردند. این اتفاق پس از بیست و دومین کنگره حزب کمونیست اتحاد شوروی رخ داد و در عین حال این آخرین کنگره ای بود که هیئت حزب کمونیست چین در آن حضور داشت. در ادامه، اختلافات دو طرف که قبلاً ماهیت پشت پرده ای داشت، علنی گردید و روابط دو کشور متحد، تیره و تار شد و حتی برکناری خروشچف در سال 1964 نیز نتوانست این روند را متوقف کند.

 در سال 1966 آشفتگی "انقلاب فرهنگی" در چین آغاز گردید و تنش های متقابل بسیار شدید تر شد. وقایع فاجعه بارسال 1969 در "جزیره دامانسکی" به اوج تنش رسید: درگیری نظامی بین طرفین به وقوع پیوست تا جایی که در پکن احتمال حمله هسته ای اتحاد شوروی به چین را مطرح کردند.

در سال 1972، ریچارد نیکسون، رئیس جمهور اسبق ایالات متحده آمریکا به چین سفر کرد: آمریکا در پی فرصتی برای بازی با تضادهای اتحاد شوروی و چین بود و مائو، فکر بهره گیری از رقابت جهانی آمریکا و اتحاد شوروی به نفع چین را در سر داشت.

پس از مرگ مائو در سال 1976، چین در مسیر اصلاحات اجتماعی- اقتصادی جدی قرار گرفت و هم اکنون به بزرگترین قدرت تجاری و در واقع اولین اقتصاد جهان تبدیل شده است. روابط با اتحاد جماهیر شوروی در سالهای پرسترویکا، رو به بهبودی گذاشت، اما نابودی سیستم سوسیالیستی، کشور ما را در آشفتگی و بحران فرو برد و علاقه مندی چین نسبت به ما به ضعف گذاشت و رهبران غربگرای ما، چین را درک نکردند و علاقه ای نیز به آن نداشتند. با این حال جمهوری خلق چین، پس از اینکه ما شروع به بهبود و آغاز نقش مستقل در صحنه جهانی کردیم، رویکرد خود را دگرگون کرد و روابط دو کشور جایگاه مهمی را به خود اختصاص داد، بطوری که طی ده سال گذشته شاهد تقویت چشمگیر روابط دو کشور در همه زمینه ها بوده ایم.

ولادیمیر پوتین و شی جین پینگ رهبر چین پس از مائو، تنها به آینده نظر نداشت بلکه دید گاه اش در باره نظم جهانی، صحیح و مفید برای هر دو کشور، بسیار به هم نزدیک بود.

حال چرا اکنون باید به گفته مائو گوش فرا دهیم؟ زیرا در سال 1956، پس از جنجالی که بنام "جنایات استالین" برپا شد، رهبر چین مستقیماً رهبران اتحاد شوروی را مخاطب قرار داد و گفت: "ما با شما مخالفیم زیرا عمدتاً در ابتدای طرح این موضوع، میزان شایستگی ها و اشتباهات استالین به درستی مشخص نشده بود. اشتباه است اگر که اشتباهات و شایستگی های استالین را حتی نصف کنیم، هر چند که ممکن است شایستگی های او همچنان بیشتر از اشتباهات باشد. به طور کلی به نظر ما، استالین تقریباً 70 درصد شایستگی و 30 درصد اشتباهات داشت. اگر چه مورخان اشتباهات و خدمات استالین را منصفانه ارزیابی بکنند، سخن از اشتباهات ده درصدی او به میان خواهند آورد".

از سال 1956، انتقاد از استالین شتاب بیشتری گرفت. خروشچف، نمی توانست خود را کنترل کند و داستان هایی نا درست در ارتباط با چگونگی هدایت جنگ جهانی توسط استالین می گفت و یا قتل "سرگیی کیروف" را به گردن رهبر انداخت (کیروف از رهبران حزب کمونیست بود که در سال 1934 ترور شد.)

در روابط با چین، موضوع حمله به استالین توسط رهبران ما بی اهمیت تلقی می شد، اگرچه برای مائو، مسئله استالین ماهیت اساساً متفاوتی داشت. مائو همه اقدامات رهبر اتحاد شوروی را توجیه نکرد، اتفاقاً او نیز زبان به انتقاد گشود، زیرا استالین معتقد بود که مائو، اگرچه یک کمونیست بود، اما به ناسیونالیسم نیز گرایش داشت با این حال وی خطر بی اعتبار کردن کل دوره استالین را دید. به همین دلیل است که او پیشنهاد داد تا یک ارزیابی صادقانه از استالین ارائه شود تا دستاوردها از اشتباهات جدا شوند.

رهبران اتحاد جماهیر شوروی هرگز نتوانستند در این راه گام بردارند. در دوره پس از خروشچف، رهبران وقت به سادگی از استالین چهره ای در خور نساختند (او فقط به عنوان فرمانده کل در طول جنگ مطرح می شد). این سیاست شتر- مرغ گونه بسیار خطرناک بود، زیرا در طول سال های پرسترویکا، افشای اشتباهات واقعی و تخیلی استالین (که قبلاً چیزی جز "جنایت" نامیده نمی شدند) بود که ضربه مهلکی به ایدئولوژی کمونیستی وارد کرد. پس از آن در بحران آنچه دنگ شیائوپینگ، در سال 1963 درباره آن هشدار داد (با اشاره به مائو) به حقیقت پیوست و گفت: "شما شمشیری مانند استالین را کاملاً رها کردید، این شمشیر را دور انداختید، در نتیجه دشمنان آن را برداشتند تا ما را با آن بکشند. این عمل مساوی است با برداشتن سنگ و آن را روی پای خود انداختن. مسیر و خط اصلی در دوره رهبری استالین صحیح بود و شما نمی توانید با رفیق خود به عنوان یک دشمن رفتار کنید."

 این همان دنگ شیائوپینگ بود که دو بار از رهبری کشور برکنار شد، اما پس از مرگ مائو به قدرت بازگشت و رهبری کشور را بدست گرفت و سپس فرمول مائو را در باره "خورشید بر ملت چین می تابد" را به کار برد. "هفتاد درصد شایستگی و 30 درصد خطا" این حکم به حزب کمونیست چین مجال آن را داد تا نه تنها قدرت را حفظ کند، بلکه راه و روش چین را اصلاح کرده و آن را به موقعیت یک قدرت جهانی برساند.

پرتره مائو، بر روی "یوان" پول ملی چین و میدان اصلی کشور نقش بسته است (مقبره او نیز در آنجا قرار دارد)، وفاداری به ایده های او در قانون اساسی نوشته شده است که مانع از اصلاح کشور، اقتصاد و جامعه، توسط رهبران چین نمی شود. برعکس، به تلاش آنها برای تقویت و توسعه چین کمک می کند، زیرا تنها جامعه ای که مبتنی بر سنت های گذشته است می تواند پایدار باشد. چین پنج هزار ساله این موضوع را به خوبی می داند، به خصوص که این مائو انقلابی بود که بار دیگر در تاریخ چین، یک کشور عملاً تجزیه شده را متحد کرد (طی سالها کشور بزرگ چین تا انقلاب 1949، بین حکومت های آمریکا، بریتانیا و فرانسه... تقسیم شده بود.م)

طی دورانی ما توصیه های مائو را نمی پذیرفتیم، اما اکنون هیچ کس مانع از آن نمی شود تا با تاریخ خود دقیقاً همانطور که سکاندار بزرگ جمهوری خلق چین وصیت کرده است رفتار کنیم و این نه تنها در باره استالین، بلکه برای همه رهبران دوره های مختلف تاریخ بزرگ و غم انگیز ما صدق می کند. نسبت شایستگی ها و اشتباهات ممکن است متفاوت باشد، برای برخی تعادل بسیار منفی، اما همه اجداد ما مایلند در خدمت پیروزی های آینده ما شریک باشند و دستاویزی جهت شکاف و سلاحی در دست دشمن نشوند.

https://ria.ru/20231226/mao_tszedun-1918043207.html

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 914  - 27 دیماه 1402                                اشتراک گذاری:

بازگشت