راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

جنگ اوکراین

ادامه دو جنگ

اول و دوم جهانی

دکتر سروش سهرابی

  

درهفته های گذشته اجلاس سازمان ناتو در لیتوانی برگزار شد، اجلاسی که گردانندگان ناتو می کوشند آن را یک پیروزی بزرگ قلمداد کنند. بررسی این اجلاس و نتایج آن را باید درون جریان شکل گیری ناتو و تاریخچه مناسبات غرب با روسیه بررسی کرد. در واقع در جریان جنگ دوم جهانی و با آشکار شدن چشم انداز پیروزی متفقین بر "اتحاد محور" پس از  نبرد استالینگراد کنفرانس‌هایی در تهران و پس از آن یالتا و پوتسدام برگزار شد که موضوع آنها به خصوص در دو کنفرانس آخر سرنوشت اروپای پس از جنگ بود. این کنفرانس‌ها در شرایطی برگزار می شد که برخلاف کشورهای محور، هیچ پیمانی میان سه قدرت "متفقین" وجود نداشت.

شکلگیری پیمان محور ظاهراً به ابتکار "بنیتو موسولینی" در سال ۱۹۲۳ با تلاش برای همراهی با آلمان آغاز شد و دلیل آن تمایل ایتالیا برای مقابله با فرانسه و تلاش برای ایجاد یک امپراتوری مستعمراتی در آفریقا بود. هر چند تلاش برای دستیابی به چنین هدفی در اتحاد با کشوری شکست خورده و ورشکسته  مانند آلمان از طرف ایتالیایی که در جنگ اول جهانی علیه پروس و امپراتوری اتریش - مجارستان جنگیده بود کمی پرسش برانگیز است. ضمن اینکه با وجود تمایلات سیاسی و اجتماعی غیر قابل پذیرش موسولینی، در هوشمندی و میزان  آگاهی او نمیتوان شک کرد.

درهر حال همچنانکه موسولینی پیش بینی کرده بود سرنوشت کشورهای اروپایی قرار بود برمبنای چگونگی رابطه آنها با محور رم - برلین تعیین شود و نامگذاری آن اتحاد به پیمان محور بر شالوده این فکر بود. تبدیل این اتحاد شفاهی به پیمان واقعی نظامی تا سال ۱۹۳۵ که سال پایان محرومیت آلمان از فعالیتهای نظامی بود به تعویق افتاد.

برای درک آن دوران باید به یاد داشت که ادامه فعالیتهای صنعتی دو گانه آلمان تنها با کمکهای بسیار سخاوتمندانه فنی آمریکا  و بانکهای آمریکایی و اروپایی ممکن شده بود و سرعت تحول ماشین صنعتی و جنگی آلمان در فاصله بین ۱۹۳۵ تا ۱۹۳۹ را براین پایه باید درک کرد.

چهره واقعی  پیمان محور پس از پیمان ضد کمینترن بین آلمان و ژاپن آشکارتر شد و نهایتا پیمان رسمی محور بین ایتالیا و آلمان و ژاپن در سال ۱۹۴۰ به امضا رسید. ژاپن علاوه بر شرکت در جنگ جهانی اول در کنار پیروزمندان، سابقه شکست دادن روسیه با همراهی انگلستان و فرانسه را هم در سال ۱۹۰۵ داشت. به این ترتیب پیمانی در درجه اول بر علیه شوروی و کمینترن تشکیل شد هر چند گامهای بعدی مطابق پیش بینی ها جلو نرفت و اولین قربانیان کشورهایی مانند لهستان بودند که قرار بود از نابودی شوروی بهره مند شوند و فرانسه قبل از شوروی قربانی تهاجم آلمان یا درواقع متحد آن شد.

تا پیش از این دوران، آلمان با چشم پوشی پیروزمندان جنگ جهانی اول پروژه های لجستیکی در کشورهای هم مرز شوروی انجام میدهد و راه آهن های مشابهی در کشورهای رومانی و بلغارستان ایجاد می شود که مانند راه آهن ایران که مرز دریایی جنوب ایران  را به نزدیک مرزهای شوروی و بدون ارتباط با مراکز اقتصادی ایران وصل میکند جنبه نظامی ضد شوروی داشت و نه اقتصادی.

در ایران هم رضا شاه اندکی پس از تلاشهای دیپلماتیک موسولینی برای ایجاد محور رم - برلین دربرابر افسران خود درباره جنگ نزدیک آینده علیه شوروی سخنرانی می کرد. به این ترتیب است که علیرغم مخالفت حزب کمونیست ایران و چهره های ملی همچون دکتر مصدق که خواهان احداث راه آهن بین مراکز اقتصادی شمال غربی و شرقی و مرکز بودند راه آهنی در ایران بین مناطق تحت کنترل انگلستان و نزدیک به مرزهای شوروی کشیده شد. می توان گفت مخالفت و کارشکنی کنونی غربگرایان ایرانی با احداث کریدور شمال – جنوب و راه های ارتباطی شرق به غرب که جنبه اقتصادی برای توسعه ایران دارند ادامه تاریخی همان مخالفت با راه آهن شرق و غرب در زمان رضاشاه است با همان انگیزه پیروزی نظامی غرب بر روسیه.

در آن دوران بلغارستان و رومانی از متحدین محور در جنگ علیه شوروی بودند و رضا شاه نیز با تصور پیروزی آلمان جانب آنرا گرفته بود هر چند عملا در جنگ شرکت نکرد. کشورهای اسلواکی و مجارستان و پس از آنها کرواسی نیز رسماً به اتحاد محور پیوستند و بسیاری از کشورهای دیگر مثل فنلاند که بدون امضای پیمان در جنگ علیه شوروی شرکت کرد و برخی دیگر مانند سوئد و .... نیز به درجات مختلف به یاری اتحاد محور رفتند.

با اینحال سیر رویدادها متفاوت از برنامه ها پیش رفتند و اتحاد شوروی پس از دست ردی که انگلستان و فرانسه به پیشنهاد پیمان ضدهیتلری آن زدند، پیمانی با آلمان امضا کرد که آغاز مرحله دیگری در حوادث دوران بود. تا پیش از آن لهستان متحد آلمان هیتلری محسوب میشد و قرار بود پس از شکست شوروی اکراین را به قلمرو خود اضافه کند و در برابر آن سرزمینهای اشغال کرده از قلمرو پادشاهی اتریش، مجارستان و پروس را به آلمان واگذار نماید. ولی پس از معاهده شوروی و آلمان، شوروی مناطق از دست رفته روسیه قبل از انقلاب اکتبر را پس گرفت و آلمان بیشتر قلمرو لهستان را پس از تهاجمی خونین به تصرف درآورد.

 قرارداد مولوتوف - ریبنتروپ که امضای آنرا، کشورهای محور هیچگاه بر استالین نبخشیدند فرصتی را برای شوروی فراهم کرد تا مراکز صنعتی نظامی خود را به سرعت به سمت شرق منتقل کند، هر چند سیاستی که آمریکا و انگلستان، آلمان را برای انجام آن مسلح کرده بودند نتایج خود را سریع تر از انتظار دولت شوروی نشان داد و آلمان پس از اشغال فرانسه و عقب نشینی انگلستان به جزیره خود، تهاجم به شوروی را نیز آغاز کرد.

اینکه استالین و شوروی هرگز برای امضای این معاهده بخشیده نشدند از آن جهت بود که این قرارداد انحراف و چرخشی در برنامه پیش بینی شده برای نابودی شوروی بوجود آورد وگرنه تهاجمات آلمان قبل از حمله به لهستان آغاز شده بود و سکوت دربرابر آن را به اشتباه و خوشدلی دولتمردان انگلستان و فرانسه برای حفظ صلح و جلوگیری از خونریزی  نسبت میدادند و میدهند .

این چرخش آلمان، آشکار شدن پیمایش مسیری متفاوت  از سیاست پیش بینی و توافق شده با غرب و بازگشت به استراتژی و آرزوهای  تقریبا یکصد ساله امپراتوری پروس بود که در آن به جز پیشروی به شرق و دستیابی به منابع آن فکر تسلط بر کل اروپا نیز وجود داشت. درواقع فکر گسترش به سمت شرق و تسلط بر غرب از ارکان استراتژی دولت پروس از سالهای ۱۸۵۰ به بعد بود که پس از شکست ناپلئون در سر رهبران آلمان بوجود آمد و در رایش سوم نیز پیگیری شد. چنانکه بیسمارک هم از معماران و مجریان این فکر در امپراتوری پروس بود.

در رابطه با روسیه بایستی توجه کرد که تلاش برای تجزیه آن از دوران تزاری تا اتحاد شوروی و تا به امروز سیاستی بدون تغییر از طرف قدرتهای غربی و به خصوص پروس و آلمان و بعدها امریکا بوده است. امپراتوری پروس، اکراین را انبار غله و معدن سنگ آهن و ذغال سنگ میدانست و  آرزوی هیتلر راندن شوروی  به آنسوی کوههای اورال بود. هر چند این عقب راندن تا پشت کوههای اورال آخرین مرحله آرزوها و برنامه های غرب برای روسیه نبود.

جنگ چنانکه می دانیم با شکست سخت آلمان هیتلری پایان یافت. شوروی پیروزمند ولی با تنی به شدت رنجور از جنگ جهانی دوم خارج شد و آن اتفاق نانوشته دوران جنگ  همچنانکه چرچیل به سرعت آنرا بیان کرد به دشمنی تبدیل شد. دو بلوک شرق و غرب شکل گرفت که رهبری یکی را شوروی تشکیل میداد و دیگری آمریکا. در یک طرف کشوری که علاوه بر نابودیهای بسیار گسترده  در سه دهه و در جنگ اول جهانی و جنگ داخلی و جنگ دوم حداقل چهل میلیون قربانی داده بود و در طرف دیگر کشوری که با حداقل تلفات انسانی و مادی از پیروزمندان دو جنگ بود.

در کشورهای بلوک شرق که بیشترشان سابقه شرکت در جنگ علیه شوروی را داشتند کمونیستهایی که غالبا رهبری عملیات پارتیزانی علیه اشغالگران آلمانی را برعهده داشتند به قدرت رسیدند که همه آنها برای بازسازی متکی به کشوری بودند که هر چند پیروزمند جنگ بود ولی فاقد منابع مادی و انسانی بود. درجبهه مقابل بازسازی به خصوص اقتصادی کشورهای نه چندان آسیب دیده از جنگ همچون فرانسه و ایتالیا و... بر مبنای کمکهای اقتصادی آمریکا معروف به طرح مارشال شروع شد.

پیمان آتلانتیک شمالی یا ناتو در سال ۱۹۴۹ ادامه همان پیمان محور و پیمان ضد کمینترن نازی ها بود که با هدف مقابله با شوروی شکل گرفت، کشوری که در یک دوران تقریبا سی ساله چهل میلیون از ساکنانش را از دست داده بود. پیمان ورشو نه به سرعت که تقریبا شش سال پس از امضای پیمان ناتو و بدنبال بازگشت آلمان غربی به صحنه سیاسی و تشکیل اتحادیه اروپای غربی و ورود قابل پیش بینی آن به ناتو تشکیل شد.

از سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۹۹ یعنی در یک دوران چهل ساله نوعی تعادل برقرار گشت و این دو پیمان نظامی هرگز با یکدیگر مستقیما رو در رو نمی شوند. از طرفی انقلابهایی به پیروزی میرسند و از طرف دیگر کودتاهایی صف بندی جهانی را دچار تغییراتی میکند و این تعادل  تا فروپاشی اتحاد شوروی کم و بیش پایدار بود.

فروپاشی اتحاد شوروی و بلوک شرق مرحله جدیدی در مناسبات جهانی بود. نتیجه این فروپاشی  آنچنانکه برخی می پنداشتند پایان تاریخ  و پیروزی لیبرال دمکراسی نبود بلکه نوعی بازگشت به دوران پیش از فروپاشی سیستم مستعمراتی و به چالش گرفتن مفاهیمی  چون حق حاکمیت ملتها بود. به عبارتی مشکل فقط پیشرفت ناتو در شرق نبود بلکه در سطح جهانی نیز نوع جدیدی از سیستم مستعمراتی با برتر دانستن حق آمریکا و لزوم تسلیم همه کشورها دوباره پا به عرصه وجود گذاشت.

در مذاکراتی که پیش از انحلال بلوک شرق با سران شوروی انجام می شد گفته میشد که ناتو نیز بدلیل از دست دادن علت وجودی خود به یک اتحادیه فرهنگی تبدیل خواهد شد و هیچ نوع تلاشی برای گسترش پیمان نظامی ناتو به سوی شرق نخواهد شد. به این ترتیب یلتسین و گورباچوف بدون توجه به نتیجه نظر سنجی ساکنان اتحاد شوروی که بیش از ۷۱ درصد به بقای آن رای داده بودند انحلال آنرا اعلام کردند.

سرنوشت این دو قهرمان نیز شایان توجه است که یکی سوژه تمسخر به خاطر سرمستی هایش در مجامع عمومی بود و آن دیگری برای تبلیغ  تیغ ژیلت موی خود را می‌تراشید یا با پرچم آمریکا همراه با دیگر رهبران بلوک شرق  در برابر جورج بوش رژه میرفت.

از آنطرف روابط نظامی با کشورهای اروپای شرقی و از جمله اکراین با شتاب آغاز شد. چنانکه به گفته فرماندهان سابق ناتو آموزش نظامیان اکراینی از سال ۱۹۹۳ آغاز شد و این در شرایطی بود که مراکز حساس نظامی و اتمی روسیه در دسترس کارشناسان نظامی آمریکا و ناتو قرار گرفته بود. بنابراین این تلاش را نمیتوان با احساس خطر از روسیه یا یلتسین توجیه کرد. بلکه ادامه همان فکر تجزیه روسیه است که از دویست سال قبل از آن وجود داشته و همچنان توهم آن ادامه داشت.

شاید اولین نشانه های اشکار شدن آگاهی در روسیه نسبت به وجود یک گرایش تاریخی در غرب در جهت محاصره و تجزیه آن کشور را بتوان در اعتراض کلامی بوریس یلتسین بدنبال تصمیم به حمله به یوگسلاوی دید که به جز تمسخر غرب نتیجه دیگری نداشت. ولی این سراغاز پایان یلتسین و واکنش روسیه چپاول و تحقیر شده بود که با ورود ولادیمیر پوتین به دولت روسیه آغاز شد. در این دوران از یکسو روسیه در حال بازسازی قدرت نظامی و اقتصادی خود است و از سوی دیگر این دوران  یکه تازی و جهانشمولی سیاست و قوانین آمریکایی در جهان است. متحدین آمریکا  و سازمانهای جهانی نیز به اجرا کنندگان سیاست های آمریکا تبدیل شدند که دایره آن همچنان که امروز میبینیم تا فدراسیونهای جهانی ورزش نیز امتداد میابد.

در این دوران شاهد دو واکنش  در گرجستان و سپس در برابر کودتای ۲۰۱۴ در اکراین از طرف روسیه بوده ایم هرچند در اکثریت موارد خواست‌های آمریکا از طریق مجامع سیاسی جهانی به پیش رفته و شماری انقلابهای رنگین که بی شباهت با کودتای 28 مرداد نبودند روی داد و  برای اهداف نظامی هم ائتلافی از کشورهای متحد آمریکا وارد عمل شد. از این نظر شاید بتوان سال ۲۰۱۴ را آغاز چرخشی در جهان دانست هر چند در آن سال روسیه به تنهایی وارد مقابله با آمریکا و متحدانش در اکراین شد ولی شروع جنبش گسترده جهانی برای مهار و مقابله با  آمریکا و متحدانش در  چند سال اخیر ریشه در آن زمان دارد. به نظر می‌رسد که از همین دوران نیز آمریکا و غرب متوجه افول نسبی  خود و نیاز به ترکیب ظرافت با قدرت شده باشند.

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 890  -  4 مرداد 1402                                اشتراک گذاری:

بازگشت