راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

 

راه ابریشم نوین – بخش پنجم

راهبرد آمریکا و غرب

 در برابر چین،

راهبرد در برابر اتحاد شوروی است

برگردان: م. مهرجو

 

تاریخ تکرار می شود

 

در سال 1946، دیپلمات آمریکایی "جورج کنان"[1] ، دو سند به نام های، "تلگرام طولانی"[2] و "مقاله ایکس[3]" منتشر کرد، که در آن از چارچوب کلی جنگ سرد در رویارویی با اتحاد جماهیر شوروی پس از پایان جنگ جهانی دوم رونمایی می کرد. در سال 2021، "اندیشکده شورای آتلانتیک"[4] که در سال 1961 به عنوان اتاق فکری برای پشتیبانی از رهبری ایالات متحده در امور بین الملل پایه گذاری شد، سندی[5] را منتشر کرد که همانند سند جورج کنان بود. این سند، چارچوب های راهبردی  و راهکارهای رویارویی آمریکا را با چین تعیین می کند و مانند همان سند جورج کنان در رویارویی با اتحاد شوروی است و در اینجا تنها نام "چین"  را به جای نام "اتحاد شوروی" بکار برده است.

سند "کنان" بر پایه نابرابری کشورها در جهان پس از جنگ جهانی دوم استوار است. ایالات متحده در جنگ پیروز شده بود و بر آن بود که از این برتری، با پیشگیری از سر برآوردن دیگر کشورها پاسداری کند، آنها را به خود وابسته نگه دارد و بکوشد که کشورهای مستقل را نیز به خود وابسته کند. هدف آن بود که ساختار جهان نوین به رهبری ایالات متحده آمریکا جایگزین ساختارهای پیشین قدرت های سرمایه داری شده و استوار شود.

سند استراتژی "شورای آتلانتیک" 2021  برپایه همین راهبرد نوشته شده است و نویسندگان آن را در سه نکته خلاصه کرده اند.

نخست، چین از مدت‌ها پیش یک راهبرد یکپارچه در رویارویی با ایالات متحده در پیش گرفته است. آمریکا هنوز چنین راهبردی در برابر چین نداشته است. بنابراین باید یک راهبرد نوین در برابر چین به کار گرفته شود.

دوم ، راهبرد و سیاست های ایالات متحده در برابر چین باید بر روی "گسل" ها میان "شی" و دایره همکاران نزدیک او استوار باشد که هدف از آن، تغییر آماج ها و رفتار آنان و در نتیجه تغییر مسیر راهبردی آنها بشود.

سوم، راهبرد ایالات متحده باید به گونه ای پیش برده شود که رهبران چین دریابند که سود چین، نه در هماوردی و ساماندهی یک ساز و کار نوین، بلکه فعالیت درچارچوب نظم بین‌المللی لیبرال به رهبری ایالات متحده است و سود حزب کمونیست چین نیز در این است که به دنبال گسترش مرزهای چین و یا صادر کردن مدل سیاسی خود به خارج از مرزهای چین نباشد.

همه آنچه که در این سند نوشته شده، به اندازه کافی گویاست و نیازی به واکاوی بیشتر ندارد. در بهترین حالت، این سند، از هماورد خود می خواهد که خودکشی کند. ولی تاریخ نشان داده است که درخواست از یک"رقیب سیاسی"، هرگز به بار ننشسته است.

چین که برای نزدیک به دویست سال از سوی نیروهای استعمارگر چپاول و سرکوب شده بود، در سال 1949 بازکردن یوغ استعماری از گردن خود را آغاز کرد. در آن هنگام، چین از دیدگاه مواد خام توانگر و از دیدگاه نظامی و اقتصادی ناتوان بود. امپراتوری بریتانیا تلاش می کرد که  فرمانروایی خود را بر استان های میانی چین از شانگهای، در امتداد "یانگ تسه" تا "سیچوان" و از جمله از"تبت"[6] تا مرز هند گسترش دهد. فرانسه به جنوب چین فشار می آورد تا آن بخش را به هندوچین پیوند بزند. روسیه می کوشید تا بر مغولستان بیرونی و بخش هایی از "منچوری"[7]چیره شود و ژاپن نیز در تلاش برای چنگ انداختن بر منچوری و مغولستان داخلی بود.

پس از اینکه روسیه توانست 1.5 میلیون کیلومتر مربع از سرزمین های امپراتوری ناتوان چین را به چنگ آورد، دیگر قدرت های بزرگ نیز همین راه را در پیش گرفتند و از روسیه پیروی کردند. "پیمان نامه" های نابرابرمیان پادشاهی چین و نیروهای بیگانهغربی بسته شد که تنگناهای گوناگونی بر بخش های سیاسی، اداری و قضایی این کشور تحمیل می‌کرد. این پیمان نامه ها نشان دهنده تسلیم چین به غرب بودند. پیمان های "نانکینگ"[8] در 1842 و "هومن"[9] در 1843با بریتانیای کبیر، پیمان"وانگیا"[10] در سال 1844 با ایالات متحده آمریکا و فرانسه و پیمان"تیانجین"[11] در سال 1858 با فرانسه، بریتانیا، ایالات متحده آمریکا و روسیه، چین را میدان تاخت و تاز نیروهای بیگانه کرده بود. این روند دو سال بعد با کنوانسیون پکن با روسیه، فرانسه و بریتانیا دنبال شد. در سال 1861 پروس نیز برای نخستین بار در چین وارد شد. در دهه های بعدی، پیمان نامه های تحقیرآمیزتری نیز به چین تحمیل شدند که نمونه آن پیمان نامه 1901" شینچو"[12] است که با هشت کشور بریتانیای کبیر، ایالات متحده آمریکا، روسیه، فرانسه، آلمان، ایتالیا، اتریش- مجارستان و ژاپن بسته شد و بعدهاً اسپانیا، هلند و بلژیک نیز به آن پیوستند. بدین گونه، چین تحت الحمایه قدرت های بزرگ قرار گرفت. واردات کالاهای ساخت کشورهای غربی و چیرگی سرمایه داران غربی بر اقتصاد چین به نابودی اقتصاد این کشور انجامید و امنیت اجتماعی و زندگی سنتی چینی ها از میان رفت و سطح زندگی مردم بشدت کاهش یافت.

آمریکا که در تجزیه کشور دخالتی نداشت، به عنوان "پشتیبان منافع چین" وارد میدان شد. پس از پیروزی و اشغال فیلیپین در سال 1898، ایالات متحده آمریکا نیز خود را به عنوان یک قدرت در آسیا می‌دید، ولی نیروی نظامی و اقتصادی آن هنوز به اندازه ای نبود که اروپایی ها را کنار بزند. با این همه، آنها خواهان سیاست "درهای باز" شدند و بر باز شدن بندرها و بازارهای چین به روی"بازرگانی آزاد"پافشاری می کردند. سیاست "درهای باز" به همه قدرت‌های بزرگ که با چین بازرگانی داشتند، حقوق اقتصادی برابر می‌ داد و هدف از آن دسترسی آزاد به بندرهای چین برای همه بود. البته پیمان نامه "درهای باز"، پیشتر، در "کنفرانس بین المللی کنگو" در برلین در سال 1884ـ 85، به تصویب رسیده بود و هدف اصلی آن نیز، رسمیت بخشیدن به مالکیت استعماریدر ساز و کارها و آیین نامه های بین المللی بود.

پس از جنگ جهانی اول که برای آلمان به عنوان یک قدرت استعماری، شکستی تاریخی بود، بنا شد که سیاست درهای باز همچنان ادامه یابد و پیمان های نابرابر جایگاه خود را از دست ندادند. با اینهمه در"پیمان نامه ورسای" در سال 1912، با کوشش آمریکا، "جمهوری چین" بنیان نهاده شد و این جمهوری، خواهان باز پس گیری سرزمین های اشغالی خود شد. در همین سال، بخش هایی از ایالت "شانونگ" (کیاوچو)[13] که تا آن هنگام در دست آلمان ها بود، به اشغال ژاپنی ها درآمد.

در دهه 1920، درگیری های نظامی بسیاری در چین آغاز شد و در این جنگ های داخلی، هر کدام از گروه های جنگجو، از سوی یکی از کشورهای بیگانه مورد پشتیبانی قرار می گرفتند. در سال 1938، کشور ژاپن، آشکارا به چین لشکرکشی کرد و دولت دست نشانده "مانچوکو"[14] را بر سر کار آورد. با آغاز جنگ دوم جهانی، اتحاد جماهیر شوروی در اجرای "پیمان ضد هیتلری" به سرکوب نظامی ژاپن فاشیستی در خاور دور دست زد و بدین سان توازن نیروها را در چین به سود "ارتش خلق چین" به رهبری "مائو تسه دونگ"[15] دگرگون کرد و آنان توانستند کشور خود را آزاد و"جمهوری خلق چین" را پایه گذاری کنند.

نخستین دهه ها برای چینی ها بسیار دشوار بود. از یک سو، سالها استعمار و بهره کشی بیگانگان از کشور ویرانه ای بشدت عقب مانده برجای گذاشته بود و از سوی دیگر، چالش های دشواری در پیشرفت کشور پدید آمده بود که ریشه در سیاست های نادرست خودشان داشت. سیاست "جهش بزرگ" و "انقلاب فرهنگی" دو نمونه آشکار از این اشتباه ها بود. در این دوران، چین، چالشی برای ایالات متحده و دیگر کشورهای جهان غرب نبود. پس از آنکه واشنگتن به اشتباه گمان‌کرد که می‌تواند پکن را به عنوان یک هم پیمان در برابر اتحاد جماهیر شوروی بکار بگیرد، پیشرفت اقتصادی چین سرعت گرفت. اصلاحات "دنگ شیائوپینگ"[16] در پایان دهه 1970 و باز شدن درهای کشور، به نیرومندی فزاینده جمهوری خلق چین انجامید و سپس به چالشی جدی برای ایالات متحده تبدیل شد. جهان یک قطبی که با فروپاشی اتحاد شوروی پدید آمده و به  یکه تازی تنها ابرقدرت باقی مانده در جهان انجامیده بود، تنها برای دو دهه ادامه داشت و در پی آن دوقطبی نوینی پدیدار شد.  در سال 2011، رئیس جمهور ایالات متحده، باراک اوباما، ناحیه آسیا و اقیانوسیه را منطقه استراتژیک نوین نامید. هدف از این جابجایی ژئواستراتژیک به "خاور دور" از سوی واشنگتن تنها برای شکست دادن جمهوری خلق چین به  عنوان  بزرگترین چالش سرمایه داری ایالات متحده از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و هم پیمانان آن است. در اتاق‌ها فکرهای ایالات متحده با هدف نظریه پردازی و مشروعیت تراشی سیاسی برای این راهبرد گام‌هایی برداشته شده و هنوزهم باید گام های بیشتری برداشته شود. این گام ها بر پایه نگرشی است که بیش از صد سال پیشاز سوی "سرهالفورد جان مکیندر،"[17]ژئو‌استراتژیست بریتانیایی، فرمول‌بندی شده است. او پیشتر درباره "خطر زرد" برای اروپا ابراز ناخشنودی می کرد و بر این نظر بود که  باید از پیوند اوراسیا، یعنی پیوند میان اروپا با روسیه و یا از پیوند چین و روسیه پیشگیری کرد.

روزنامه نگار مشهور آمریکایی "روبرت دی کاپلان"[18]، کانون چالش ژئو پلیتیکی در سده 21 را اقیانوس هند می داند و البته او تنها کسی نیست که منطقه اقیانوس هند ـ آرام را میدان چالش های سده کنونی می داند. نود درصد بازرگانی[19]جهان و دو سوم ترابری انرژی اکنون در این گذرگاه آبی انجام می شود. به گفته استراتژیست هلندی - آمریکایی،"نیکلاس جی اسپیکمن"[20] (1893-1943)، شاگرد "ماچیندر"[21]، «چیرگی بر کرانه های ساحلی اوراسیا، کلید تسخیر اوراسیا از بیرون است و این تا هنگامی که هماورد شما به اندازه شما نیرومند است،  امکان پذیر نیست». او در سال 1942 توضیح داد که «برای پیروزی بایستی که شما کمی از هماورد خود نیرومندتر باشید. نیرویی که شما به آن نیاز دارید، باید بتواند نیروی دیگر کشورها را خنثی کند و به کشور شما اجازه دهد که تنها نیروی تعیین کننده باشد»[22].

جمهوری خلق چین به سیاست محاصره ای که ایالات متحده و هم پیمانانش علیه اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد و اکنون علیه روسیه و چین به پیش می برند، واکنش نشان می دهد و این واکنش نه تنها در بر گیرنده افزایش توان نظامی، بلکه شامل دست زدن به راهکارهای سیاسی و اقتصادی مانند جاده ابریشم نوین نیز هست. چین برای دستیابی به بلند پروازی های ژئوپلیتیکی خود پافشاری می کند، همانند کاری که ایالات متحده در سده بیستم در منطقه اقیانوس اطلس انجام داد، ولی با یک تفاوت بنیادین: چین این هدف را به ماموریتی برای گسترش الگوی اجتماعی خود در سراسر جهان گره نمی زند.

 


 

[1] Georg Kennan

[2]Telegramm

[3] X-Articlel

[4] Thinktank Atlantic Council

[5] A New American ChinaSterategy

[6] Shanghai, Jangtse,Sichuan,Tibet

[7]Mandschurei

[8]Nanking

[9]Humen

[10]Wanghia

[11]Tianjin

[12]Xinchou

[13]Shandong (Kiautschou)

[14]Mandschukuo

[15] Mao Zedong

[16] Deng Xiaoping

[17] Sir Halford John Mackinder

[18]Robert D. Kaplan

[20]Nicolas J. Spykman

[21]Machinder

[22]So Spykman in "America's Strategy in World Politics: The United States and the Balance of Power".

 

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 879  -  20 اردیبهشت 1402                                اشتراک گذاری:

بازگشت