راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

"اوکرائین" را

امریکا به ورطه

نابودی کشاند!

فصلنامه علم و اجتماع

ترجمه و تلخیص: فروزنده فرزاد

  

اکنون دیگر با افشاگری هائی که از بعد از جنگ اوکراین درباره نقش کودتائی امریکا در اوکراین با برپائی یک انقلاب رنگی در سال 2014 بازی کرد، بر مردم آشکار شده که انقلاب های رنگی از طرح های پنتاگون و سازمان اطلاعات مرکزی امریکاست. تغییر رژیم های سیاسی در پی یک تظاهرات چند هزار نفره در پایتخت یک کشور کمتر کسی را شگفت زده میکند. با نقشه ای که امریکا برای متلاشی کردن روسیه و تقسیم آن به چند کشور، شبیه فاجعه یوگسلاوی در دهه ی 90 اکنون کشانده شدن جنگ اوکراین به اروپا روز به روز محتمل تر می شود. اگر روسیه پیشدستی نکرده و وارد اوکراین نشده بود هم این نقشه امریکا بزودی به فرماندهی ناتو از مرزهای شرقی اوکراین علیه روسیه آغاز می شد.

رویدادهای کودتائی و رنگی از اواخر سال ۲۰۱۳ در اوکراین آغاز شد و در سال ۲۰۱۴ برای نخستین بار دو قدرت ژئوپولتیک کم و بیش آشکار با هم رو در رو شدند و جهان در آستانه ی جنگ جهانی تازه یی قرار گرفت.

مسئولیت بحران اوکراین که به جنگ داخلی در این کشور منجر شد اساسا به دلیل دخالت کشورهای عضو ناتو و بیش از همه ایالات متحده است. ایالات متحده تغییر رژیم های بسیاری را در کارنامه خود دارد و رویدادهای اوکراین نیز در ادامه ی همین گونه نقش آفرینی های آمریکا در پهنه ی سیاست جهانی است. آنها که با حمایت غرب در کیف به قدرت رسیدند علیه مردم شرق و جنوب شرقی این کشور وارد جنگ فاشیستی شدند و در مرکز و غرب کشور نیز حقوق دموکراتیک مخالفان و احزاب سیاسی اپوزیسیون و آزادی رسانه ها را به سبک نازی های آلمان محدود کردند. دولت کیف تمایلات فاشیستی خود را پنهان نکرد و چهره هایی مانند استپان باندرا {از رهبران نازی ای اوکراین و متحد آلمان نازی در دهه ی ۴۰ میلادی م.} را بعنوان قهرمان ملی معرفی کرد و دست گروههای راستگرای افراطی را برای برخورد با مخالفان باز گذاشت.

در واقع ریشه ی اصلی بحران اوکراین به توسعه طلبی عامدانه ی سیاست های نولیبرال بوسیله ی ایالات متحده باز میگردد که در پی فروپاشی اتحاد شوروی آغاز شد. چنین سیاست هایی (کاهش اشتغال و خدمات اجتماعی و غیره که بلافاصله پس از کودتای سال 2014 در اوکراین آغاز شد.) برای حرکت و گسترش سرمایه جهانی ضروری بود و به پدیده ی «سرمایه داری الیگارشی- گانگستری» در جمهوریهای پیشین اتحاد شوروی و بویژه اوکراین انجامید. مردم عادی در اوکراین در این توهم بودند که همگرایی با اتحادیه ی اروپا برای آنها شکوفایی اقتصادی به همراه میآورد، در حالیکه برندگان بحران اوکراین بانکهای غربی، شرکتهای اوکراینی که برای صادرات به اروپای غربی اعتبار دریافت میکردند و نیز بنگاهها و موسسات اقتصادی اروپایی بودند که از اوکراین کالای ارزان - بویژه غلات- وارد می کردند.

کوشش برای پیاده سازی سیاست های اقتصادی و اجتماعی لیبرال و راستگرا در کشورهای آسیای میانه در دوره ی پس ار اتحاد شوروی درست همان چیزیست که به سرمایه داری بوروکراتیک و الیگارشی پیرامونی (در مقایسه با سرمایه ی جهانی م) منجر شد. سیاستهایی که نمیتوانست به نتایجی جز آنچه در جهان شاهدش هستیم بیانجامد. (از انگیزه های رو به رشد خاتمه بخشیدن به هژمونی امریکا برجهان- م)

چنین شرایطی که محصول سیاستهای نولیبرال و پدید آمدن سرمایه داری الیگارشی بود شهروندان اوکراین را بر آن داشت تا با استفاده از اندک دموکراسی باقی مانده از دوره ی ریاست جمهوری "یاناکوویچ" دست به اعتراض بزنند. و البته این تنها یک روی سکه بود. روی دیگر آن که به همان اندازه اهمیت داشت این بود که جنبش اعتراضی به الیگارشی هوادار غرب و ایالات متحده و به میزانی کمتر، هواداران اتحادیه اروپا پایان داد. اما نتیجه آن شد که الیگارشی راستگراتری بر دوش جنبش اعتراضی «میدان» در اوکراین به قدرت رسید.

بحران اوکراین را نباید تنها به فاکتورهای اقتصادی- اجتماعی فروکاست. سرکوب ناسیونالیسم روس و مخالفان به روش های خشونت آمیز توسط حاکمان (نازیست) کیف را نیز نباید کم اهمیت شمرد. دولت کیف مخالفان جنبش «میدان» را که خواهان همه پرسی برای فدرالیسم بود«تروریست» خواند و بجای فدرالیسم پیشنهادی آنها، با حمایت آمریکا اوکراینی دوپارچه (شرق و غرب) و دو اردوی در برابر هم به جا گذاشت. و اما مساله ی زبان نیز مهم است.

اوکراین به لحاظ تاریخی و فرهنگی کشوری است با دو زبان و بسیاری از شهروندانش نه تنها در شرق و جنوب شرق که در مرکز این کشور به روسی سخن میگویند. در چنین کشوری سیاست رژیم کیف برای به رسمیت نشناختن زبان روسی و حذف آن از حیات آموزشی فرهنگی و اجتماعی-سیاسی نقض حقوق تقریبا اکثریت جمعیت این کشور بود. همنوایی با ناسیونالیسم راستگرای اوکراین و حمایت از تشکیلات و سازمانهای هوادار فاشیسم شیوه ی عمل رژیم های سیاسی اوکراین در تمام دوره پس از فروپاشی اتحاد شوروی بود. و بالاخره رویارویی گروههای شبه فاشیستی با جنبش مقاومت اوکراین به تشدید ناسیونالیسم اوکراینی و روسی نه تنها در اوکراین که در فدراسیون روسیه هم منجر شده و جوشش احساسات ناسیونالیستی دستمایه یی برای بهره برداری راستگرایی در اوکراین و روسیه شد.

میتوان گفت که با کودتای 2014 در اوکراین این کشور به مسیری سوق داده شد که نتیجه آن را امروز شاهدیم: جنگ٬ بدهی عظیم بانکی، کمبود انرژی، تنفر قومی و نژادی٬ سلاح های بیولوژیک {که علیه شهروندان روس شرق و جنوب شرق بکار گرفته شد م.} و بی عدالتی اقتصادی به باور نیاورد.

مسئولیت بحران اوکراین که به جنگ در این کشور منجر شد اساسا به دلیل دخالت کشورهای عضو ناتو و بیش از همه ایالات متحده است. ایالات متحده تغییر رژیم های بسیاری را در کارنامه خود دارد و رویدادهای اوکراین نیز در ادامه ی همین گونه نقش آفرینی آمریکا در پهنه ی سیاست جهانی است.

در واقع ریشه ی اصلی بحران اوکراین به توسعه طلبی عامدانه ی سیاستهای نولیبرال بوسیله ی ایالات متحده باز میگردد که از فردای فروپاشی اتحاد شوروی در سال ۱۹۹۱ آغاز شد و توافقننامه ی ورسای که مطابق آن آلمان شکست خورده به حاشیه رانده شد به فراموشی سپرده شد.

پس از ۲۵ سال روسیه در برابر توسعه طلبی غرب و ناتو به رهبری ایالات متحده ایستاد که منجر به  پیوستن کریمه به روسیه شد. همه پرسی در کریمه به باور بسیاری شفاف و در شرایط عادی و عاری از هرگونه حضور نظامی روسیه انجام شد. در حقوق بین الملل اصل اساسی برابری انسانهاست. اما حقوق بین الملل دارای موارد متضادی هم هست، از جمله تضاد میان تعهد به کمک کردن به مردمی که در شرایط دشوار به سر میبرند و اصل عدم مداخله. کوشش برای حل این تضاد در اصل دیگری که مداخله را تنها در صورت نقض آشکار حقوق بشر مجاز میداند نمایان است. و افزون بر اینهمه حق تعیین سرنوشت برای ملتها اصل مهم دیگریست که به رسمیت شناخته شده است.

به هر روی واکنش روسیه در مساله ی اوکراین بیش از هر چیز در برابر توسعه طلبی ناتو بود.

اکنون پرسش اساسی اینست که کدام گزینه مترقی تر است:

۱-  جهانی که در آن ناتو و به عبارتی پلیس جهانی سیاست و خواست کشورهای غربی را  تحمیل کند

2- جهانی چند قطبی که دیگر کشورها نیز فعالانه در امور آن مشارکت داشته باشند.

اوکراین تا پیش از رویدادهای «میدان» در سال 2014 میدان رقابت الیگارش های گوناگون بود.

مساله ی دونباس (جنوب شرق اوکراین) و جمهوریهای مردمی دونتسک و لوگانسگ که نووراسیا (روسیه ی نوین) خوانده میشود نیز در خور بررسی است. رفتار سیاسی و احساسات مردم این منطقه و نیز کریمه از گونه ی رفتار سیاسی شهروندان اتحاد شوروی است. احساساتی که در آن خواست امنیت و خدمات اجتماعی، همگرایی و برابری طلبی و غرور ملی و آمادگی دفاع از میهن موج میزند. به نظر میرسد که غرب این را تهدیدی جدی برای نظم لیبرال میدانست. غرب بویژه حاکمیت دونباس و روسیه را خطری برای بازگشت سنت های دوره ی اتحاد شوروی می انگارد که هسته ی اصلی آن همگرایی اجتماعی و کولکتیویسم بعنوان جایگزینی برای سرمایه داری است. ماهیت رژیم دونباس نیزمدام در حال تکامل بود. در آغاز تشکیل جمهوریهای مردمی دونتسک و لوگانسگ در ۲۰۱۴ اداره ی امور بیشتر در دست گروه های مختلف و همچنین داوطلبان مسلح بود. آرام آرام و با آغاز سال ۲۰۱۵ رهبران معتقد به نظام سوسیالیستی و بهره گیری از تجربه اتحاد شوروی اداره ی امور را بدست گرفتند.

در تحلیل وضعیت کنونی اوکراین، علاوه بر ادامه جنگی که تاکنون بیش از 40 در صد اقتصاد آنرا نابود کرده، زیر ساخت های آن را ویران کرده  و 8 میلیون مهاجر و 5 میلیون  آواره در داخل کشور بوجود آورده، تضادهائی را  در سطوح گوناگون باید در نظر گرفت. سلطه طلبی سرمایه جهانی همه را به مرداب اوکراین کشانده است.

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 879  -  20 اردیبهشت 1402                                اشتراک گذاری:

بازگشت