راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

برلنی ها- بخش چهارم

رضاشاه

در چه دورانی

دست به کودتا زد؟

  

 برلنی ها سرگذشت نسل اول مهاجرین ایرانی به اروپا و بویژه به آلمان است. نسلی که در میان آنها بعدها معروف ترین چهره های سیاسی و ادبی ایران رشد کرده و نامشان در تاریخ معاصر ایران ثبت شد. توصیه ما آنست که این کتاب را که با زحمت آن را تهیه، تایپ و بتدریج در راه توده منتشر می کنیم را با دقت بخوانید. خوانندگان را بار دیگر توجه میدهیم که همه این فعالیت ها مربوط به دوران پیش و آغاز جنگ اول جهانی است که فروپاشی امپراطوری عثمانی یکی از نتایج آن بود. و باز به خوانندگان توجه میدهیم که بسیاری از کسانی که نامشان را در برلنی ها می خوانید، بعدها به مقامات عالی حکومتی، رهبران حزب کمونیست و سپس حزب توده ایران شدند، به مجالس شورا و سنای دوران پهلوی راه یافتند، بزرگترین محققان تاریخ ایران شدند و حتی به ریاست مجلس در دوران پهلوی رسیدند. توجه کنید که در جنبش جنگل چه کسانی از میان ایرانی ها و آلمان ها، روس ها و انگلیس ها و اطریشی ها فعال بودند. و یا در جنبش ملی خیابانی در تبریز چه پیشینیه ای داشت. و باز توجه کنید که رضاشاه در چه دورانی به کمک انگلیس ها دست به کودتا زد و رژیم پهلوی را بنیانگذاری کرد. این بخش چهارم کتاب است که در این شماره راه توده منتشر می شود:

 

«جمال زاده و پورداود روزنامه رستاخیز را در بغداد و کرمانشاه منتشر کردند. انتشار روزنامه کار دشواری است و میان پورداود و دوستانش برخوردی پیش آمد و پورداود طی نامه ای به تقی زاده شکوه کرد و از وضع نابسامان خود و اختلافات میان یاران کمیته سخن گفت:

" .... پس از افتادن کرمانشاه به دست روسها برای سومین بار در بغداد برای ایجاد روزنامه کوشیدم یک شماره هم به چاپ رسید به تحریک برخی از دوستان ترکها انتشار آن را مانع شدند. از بغداد نا امید خواستم ماشین چاپ کوچکی خریده به قصر شیرین برگردم و در آنجا مشغول کار شوم. دوستان پول آن را تصویب نکردند. مختصراً در این مدت یک سال، آنچه در قوه داشتم کوشیدم در نزد وجدان خود شرمنده نباشم، قصائد روزنامه و مقاله های فوق العاده گواه آن زحمات شبانه روز میباشد. ... باری پس از روزنامه در بغداد نتوانستم بی عنوان راه رفته باشم. مردم در گوشه و کنار بد می.گفتند. مخصوصاً به من ناگوار و سخت بود که مردم مرا مزدور آلمانیان پندارند. گذشته از این، سلوک همراهان شرم آور بود ... پس از حرکتم از بغداد البته شنیده اید که چه کرده اند، بخصوص آبروی همه را ریختند... هوای بغداد هم روز به روز به گرمی میرفت. ترسیدم مانند تابستان سال گذشته بیمار و رنجور شوم و هم باید بگویم بیش از پیش برای کسان و علاقه آنان در رشت دلتنگ و پریشان بوده، ترسیدم گناه من دامنگیر آنان شود... از برای حفظ شرف خود و آبروی خانواده خود ناچار شدم از بغداد بیرون آمده از رسوایی و رذالت دور شوم به هر شکلی بود از تاجری پول گرفته برات دادم. از صندوق آنجا ابداً درخواستی نکردم تا راه بد به همراهان دیگر نشان نداده باشم با هزار رنج و محنت به اسلامبول  رسیدم. اکنون دو ماه و نیم میباشد در اینجا هستم/ خیال دارم بروم سوییس و در لوزان یا ژنو، با خانواده خود رابطه رسانیده وسیله زندگی به دست آورم.  بدبختانه هنوز به آرزوی خویش نرسیده ذخیره ای که از برای چند ماه سوئیس داشتم با گرانی زندگانی اسلامبول از دست رفت."

 

آنگاه جمال زاده به تهران می رود و در بازگشت چند ماهی در منطقه کرمانشاه میان ایلات کاکاوند، کلهر گوران و سنجابی رفت و آمد میکند و گروهی به نام قشون نادری از جوانان کرد را برای جنگ با روس و انگلیس تشکیل میدهد اما این قشون بزودی منحل می شود. در بغداد جمال زاده با عارف و حیدرخان عمواوغلی آشنا میشود و در بغداد و برلن با عمواوغلی دوستی دور و دراز پیدا می کند. طی ماهها، جمال زاده و بعضی دوستانش پارا بلوم به کمر به قول خود او در میان کاکاوندها و سایر ایلات به مذاکره با سران ایل و تشویق آنها به جنگ با قوای اشغالی مشغول میشوند و در همین زمان است که اشرف زاده که عازم مأموریت خود به شیراز است در شهر "صحنه" نزدیک کرمانشاه به قتل میرسد. جمال زاده داستان این قتل و ماجرای دیدن اسب اشرف زاده را در خانه یکی از میزبانان خود در ایل کاکاوند به تفصیل شرح می دهد. جمالزاده از طرف کمیته ملیون مأموریت داشت که هر هفته گزارش کارها و اخبار وقایع را خطاب به تقی زاده نوشته با پست مخصوص کنسولگریهای آلمان به برلن بفرستد. دو فقره از این گزارشها در دست است. این گزارشها که از کرمانشاه فرستاده شده بسیار دقیق و گاه به صورت گزارشهای نظامی و حتی جنگی است:

 

«دیروز از مأموریت تهران مراجعت نمودم و مقرر شده که فردا به کاکاوند بروم رئوف بیگ (افسر ترک) که یگانه مانع وصول به مقصود شده بود مجبور به مراجعت شد و مشکوه همایون برادر امیر حشمت را هم به کرمانشاه آوردم که قشون ملی را اداره نماید... فردا صبح می بایست به طرف کاکاوند حرکت نمایم تا شاید بتوانم اعظم السلطنه رئیس کاکاوند را متقاعد کنم که یک عده سوار به دست ما بدهد. گویا دویست الی سیصد سوار میتواند بدهد و معلوم است نظر به موقعیت و اهمیت ایل اگر به مقصود خود نایل گردم برای ما موقعیتی است امید بخش... قوایی که عجالتاً در کرمانشاه موجود است قوایی نیست که بتواند در مقابل قشون منظم روسیه عرض وجودی نماید. شخص من تصور نمیکنم که اگر امروز روسها با ۶۰۰ قزاق به طرف کرمانشاه روان شوند قوه ای باشد که بتواند مانع از جلو آمدن آنان گردد. عجالتاً در بین صحنه و کنگاور گردنه معروف به «بید سرخ» را مستحکم ساخته مشغول سنگرسازی هستند و راه های دیگری هم که به همدان میرود به وسیله سوار تفنگچی تا اندازه ای گرفته شده است. این سوارها تفنگ و فشنگ و اسبشان از خودشان است و همین مسئله اسباب نگرانی ما شده است. مخصوصاً نقصان فشنگ که خیلی اسباب زحمت شده. همچنین در این گزارشها شرحی درباره رابطه ایرانیها با افسران آلمانی و نیز رابطه افسران عثمانی و آلمانی و زندگی روزانه در ایل کاکاوند و قتل گراف و همین  کانیتر افسر آلمانی آمده است. این گزارشها مرتباً به تقی زاده می رسیدند و به صور گوناگون (مقاله خبر، ...) در مجله کاوه منعکس می شدند. زندگی در منطقه کرمانشاه و رفت و آمد و نشست و برخاست با ایلات و عشایر الهامبخش جمال زاده در نگارش نخستین داستانهای کوتاه خود در بهار ۱۹۱۵ است. قصهٔ دشمن خونی را در ژوئیه ۱۹۱۵ در بغداد می نویسد و آن را به اشرف زاده نشان میدهد. دوستی خاله خرسه نیز هنگام مبارزه ناسیونالیستهای ایرانی با قوای روسیه در کرمانشاه نوشته شده است. چنان به نظر میرسد که دوستی خاله خرسه از داستان کشته شدن اشرف زاده متأثر است. ملایر و کنگاور محل وقوع حادثه است. داستان نیز در همانجا اتفاق می افتد. از سوی دیگر میدانیم که گراف کانیتر افسر آلمانی نیز در حوالی شهر کنگاور به قتل میرسد و هیچگاه جسد او را پیدا نمیکنند. داستان دوستی خاله خرسه حکایت مرگ یک جوانمرد ایرانی است به دست یک روس نابکار و این داستان بخوبی طرز تفکر ناسیونالیستهای ایرانی را نشان می دهد که چگونه در برابر جوانمردیهایشان به وسیله روسها ربوده و کشته می شوند. کاظم زاده مستقیماً از طریق روسیه به تهران رفت و مأموریت داشت که با رؤسای فرقه دمکرات مذاکره نموده ایشان را تشویق و ترغیب به همدستی کند و به یاری و همت ایشان قوای ژاندارم ایرانی را که در آن وقت یگانه قوای نظامی و دفاعی ایران و در زیر دست صاحب منصبان سوئدی بود با مقاصد ملی خود همراه ساخته، یک قوه دفاعیه در مقابل قشون روس و انگلیس به وجود بیاورد.» در تهران سلیمان میرزا که رئیس فرقه دمکرات بود با این نقشه موافقت داشت و جلسات متعددی در خانه میرزا نصراله جهانگیر با  حضور سلیمان میرزا و وحیدالملک و ... تشکیل شد. آمدن کاظم زاده به تهران سر و صدایی برپا نمود. سپهر عضو سفارت آلمان در یادداشتهای ژوئن خود در سال ۱۹۱۵ نوشت: چندی است کاظم زاده از برلن به تهران آمده، از طرف تقی زاده نشریات طغیان آمیزی بر علیه روس و انگلیس و سایر متفقین به نظم و نثر با خود آورده و توسط سفارت آلمان در تهران و ولایات و تمامی محافل و حتی در قهوه خانه ها پخش شده است. کاظم زاده پس از مدتی اقامت در تهران با جمعی از رؤسای حزب دمکرات مهاجرت کرد و پس از چند روز توقف در ساوه و زد و خورد با پیش قراولان روس به سوی قم و عراق و همدان و کرمانشاه رفت و از آنجا به اتفاق صاحب منصبان آلمانی و با مهمات و اسلحه ایشان مشغول تسليح عشایر اطراف گردید. همین که قشون روس به طرف کرمانشاه حرکت کرد مهاجرین به بغداد رفتند و پس از چند ماه که روسها عقب نشینی کردند دوباره به کرمانشاه باز گشتند. در آن وقت نظام السلطنه در زیر نفوذ نظامیان ترکیه بود و رؤسای دمکرات برای احتراز از تیرگی با او همدست شدند ولی نتیجه معکوس بخشید و مصائب بسیار ناگواری تولید کرد. به قول کسروی در پایان کار میان طرفداران حکومت موقت دو دستگی پدید آمد و یک دسته ناخشنودیها مینمودند و کار به جایی رسید که به دستور نظام السلطنه چند تن از سران کوچندگان را که اردبیلی و یکانی و کاظم زاده و دیگران باشند گرفته و بند کردند و سخت به بازپرسی پرداختند و تا بغداد اینان دربند بودند.

 جمال زاده از قول کاظم زاده میگوید: ... پای ما را با زنجیر به شکم قاطرها بستند و ما را به لرستان تبعید کردند و قاطرچیها که همه کرد بودند ما را «بنی» میخواندند و معلوم شد که مقصودشان «بندی» است. یعنی کسانی که در بند و زنجیر هستند. اسمعیل امیرخیزی نیز در این باره مینویسد که کاظم زاده و یکانی توقیف شده و امیرخیزی را نیز احضار میکنند و فوزی بیک که مأمور دولت عثمانی نزد نظام السلطنه است او را استنطاق میکند و میخواهد اطلاعاتی درباره سوء قصد به نظام السلطنه به دست بیآورد. این استنطاق در مورد امیرخیزی بخوبی پایان می پذیرد اما کاظم زاده و یکانی به حلب تبعید می شوند. امیرخیزی در یادداشتهای خود از این ماجرا تعجب میکند، چرا که به گمان او کاظم زاده مرد متقی و «مبری از اینگونه خیالات بود و یکانی هم از طرفداران نظام السلطنه به شمار می رفت.» با شکست عثمانیها از روسها اوضاع به زیان ایرانیان گشت. دولت موقت منحل شد و همراهان نظام السلطنه چاره ای جز رفتن ندیدند و با عثمانیان به سوی اسلامبول شتافتند. عده ای از آزادی خواهان و ژاندارمها نیز ماندن در ایران را بیشتر پسندیدند و چندی به ایل سنجابی پناهنده شدند. به قول کسروی کوچ به پایان رسید و کوچندگان که به چنان کاری برخاسته و به چنین نتیجه ای رسیده بودند زبانها همه به سرزنش و بدگویی از ایشان تند گردید و راه رهایی برای ایشان باز نماند. کاظم زاده در نوامبر ۱۹۱۷ که جنگ هنوز ادامه داشت از طریق اسلامبول  به برلن بازگشت، اما برخی از همکاران کمیته برلن (امیرخیزی، یکانی، نوبری، رضا افشار سعداله درویش) در اسلامبول ماندند و سپس به ایران رفتند. از میان مهاجرین و اعضای دولت موقت بعدها چند نفری به برلن آمدند و چنانکه خواهیم دید در محفل کاوه شرکت کردند. رضا افشار و سعداله درویش که در منطقه کرمانشاه مأموریت داشتند، پس از پایان کار نزد میرزا کوچک خان جنگلی رفتند. در این زمان جنبش جنگل در گیلان آغاز گردید و عملاً از سال ۱۹۱۷ شورشیان علیه حکومت مرکزی و نفوذ بریتانیا وارد مبارزه شدند. یک کمیته انقلابی که نام «اتحاد اسلام» بر خود نهاده بود تشکیل شد و حلقه ارتباطی با ترکها و آلمانها را به وجود آورد ... میرزا کوچک خان آلمانها را قهرمان مبارزه با انگلیس ها و روس ها میدانست و یک آلمانی به نام «گائوک» مشهور به «هوشنگ» از مصاحبان دائمی و وفادار او بود. مربیان نظامی آلمانی به سرپرستی «فون بافن» در جنگلهای گیلان بودند و فنون نظامی را به جنگلیها می آموختند. این افسران از کرمانشاه آمده بودند. در میان نیروهای کوچک خان عده ای اطریشی نیز که از اردوگاه اسیران جنگی باکو گریخته بودند به چشم می خورد. جنگلی ها چند نفر انگلیسی و دو افسر و کنسول انگلیس در رشت را دستگیر کردند و آنها را به تلافی توقیف "سلیمان میرزا" رهبر سوسیالیستهای ایران که تبعید شده بود به گروگان گرفتند. عده ای از افسران میهن پرست ایرانی و نیز عده ای از آزادی خواهان از پزشک و معلم و روحانی با جنگلی ها همکاری داشتند. ما در میان اعضاء کمیته ۲۷ نفری با نام رضا افشار و عزت اله هدایت روبه رو می.شویم. عزت اله هدایت مدتی نماینده غیر مسلح جنگلیها در رشت بود و در مذاکرات با ۳۶ نمایندگان ژنرال دنسترویل فرمانده قوای انگلیس شرکت داشت. درباره چگونگی سفر هدایت به گیلان اطلاعی نداریم. رضا افشار نیز امور مالی کوچک خان را اداره میکرد و نماینده دیگر جنگلی ها در مذاکرات با انگلیسها .بود. از همه شنیدنی تر مذاکرات کلنل حبیب اله خان شیبانی و سعداله درویش، آشنایان قدیم برلن است که اینک یکی به عنوان فرمانده نیروی دولتی خطه مازندران و دیگری به عنوان نماینده نیروهای جنگل در برابر هم قرار میگیرند. پس از پایان کار جنگلی ها درویش و افشار با هم به تهران میروند و درویش به قولی کارمند وزارت دارایی می شود و به قولی دیگر در ورامین به فلاحت مشغول می گردد. رضا افشار هم به نمایندگی مجلس میرسد. همزمان با فعالیت ایرانیان عضو کمیته ملیون در غرب ایران مأموران آلمانی در جاهای دیگر ایران نیز فعالیت داشتند و شبکه جاسوسی وسیعی به وجود آورده بودند. آنان با وسواس خاصی میکوشیدند که با ایرانیان در ارتباط باشند و در همه مراسم ملی و مذهبی خصوصاً اعیاد و عزاداری ها شرکت داشتند. مردم از اینکه آلمانها به دین اسلام درآمده اند شادمانی مینمودند. برجسته ترین و شناخته ترین جاسوس آلمانی بیگمان «واسموس» بود و در کنار او جاسوسانی چون «نیدر مایر» و نشومان» و ... فعالیت میکردند. کنسولهای آلمان در شیراز و اصفهان و کرمان نیز از صحنه گردانان بودند. قیامهای ضد انگلیسی و اشغال شعبات بانکها و دفترهای مالی روس و انگلیس نتیجه فعالیت آنها بود. مردم شیراز به کنسولگری انگلیس ریختند و اسناد را به قنسول آلمان تحویل دادند و این اسناد پس از مدتی کوتاه در انتشارات کاوه در برلن ترجمه و منتشر شد و این نشانه ای است از رابطه نزدیک میان کمیته ملیون و مأموران آلمانی در ایران و هماهنگی فعالیتهای آنان. اعلان انتشار این اسناد در مجلهٔ کاوه به این مضمون است: کشف تلبیس از روی اسناد محرمانه انگلیس درباره ایران کتابی است خیلی مفید و دارای عکس عینی برای سیاسیون ایران مطالعه اش لازم است.

اسناد محرمانه نشان داد که واسموس جاسوس آلمانی و کنسول سابق آن دولت در بوشهر به یک جنگ پنهان علیه انگلستان دست زده بود. او رؤسای قبایل تنگستان و دشتستان را علیه بریتانیا متحد کرده بود و این قبایل به مواضع انگلیسیها حمله می کردند. ایرانیان شاهد فداکاریهای تنگستانیها و خصوصاً فرمانده دلیر آنها "رئیس علی" بودند و نام واسموس که در سایه او میزیست در همه جا به گوش میرسید. در قهوه خانه ها داستان جنگاوری دشتستانیها نقل میشد و خیمه شب بازان عروسک تازه ای که مردی مو طلایی با چشمان آبی را نشان میداد به بازیکنان بومی خود افزوده بودند. و اسموس قهرمان ایرانی شده بود. اروپاییان نیز نام "لورنس" آلمانی را به او داده بودند. وقتی رئیس علی کشته شد مردم برای عزاداری مقابل سفارت آلمان شدند. جمع مأموریت در ایران موفقیت آمیز نبود و خاطره ای تلخ در اعضای کمیته به جای گذاشت. این افراد با شور وطن پرستی آنچه از دستشان برآمده بود انجام داده بودند اما تیرگی روابط میان عثمانیان و آلمانها و از این پس کمیته ملیون ایرانی دو دستگی در میان مهاجران کرمانشاه را بوجود آورد و شکست مأموریت آغاز شد. فقط امید پیروزی آلمانها در جنگ و نتیجه آن، یعنی رهایی ایران از انگلیس ها و روسها بود که به اعضای کمیته نیرو می بخشید. کمیته از این پس به فعالیتهای تبلیغاتی پرداخت و انتشار دوره اول روزنامه کاوه ابزار اصلی این فعالیت بود. پس از خاتمه مأموریت در ایران برخی از اعضای کمیته در ایران ماندند و به کارهای دیگر پرداختند یا به سراغ میرزا کوچک خان جنگلی یا بعدها "خیابانی"، در تبریز رفتند و چند نفری نیز که اتفاقاً اهل قلم بودند به برلن بازگشتند و در هیئت تحریریه کاوه مشغول کار شدند (جمال زاده، کاظم زاده، پورداود و ...) خصوصاً جمال زاده و کاظم زاده بسیار فعال شدند و با تقی زاده همکاری نزدیک داشتند. هیئت تحریریه مجله کاوه تشکیل شده بود از تقی زاده، جمال زاده، پورداوود، غنی زاده، عزت الدوله هدایت، ابوالحسن علوی، ابراهیم زاده، کریم طاهرزاده بهزاد و فضلعلی آقا مجتهد نیز مورد مشورت بودند. مقالات بی امضا یا با امضا مستعار منتشر می شدند. «محصل» تقی زاده بود و «شاهرخ» جمال زاده. هدف اصلی دوره اول کاوه انتشار اخبار جنگ و پیروزیهای آلمان، جنایات روس و انگلیس در ایران، چگونگی فعالیت ملیون ایرانی و دولت موقت کرمانشاه و نیز ستایش از آلمان به عنوان متحد مردم ایران و جهان اسلام بود. در سرمقاله نخستین شماره می خوانیم: در یک زمان فوق العاده تاریخی هستیم که عظمت و اهمیت آن از شدت ظهور خفا به هم رسانیده و ما چون در جریان وقایع عظیمه آن هستیم درست ملتفت دهشت هولناکشان نیستیم و فقط اخلاف ما حکایات این زمان پرهراس را با هول و عجب خواهند خواند ... اوضاع عجیبی برپاست.

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 880  -  3 خرداد 1402                                اشتراک گذاری:

بازگشت