برلنی ها- بخش 6 پایان جنگ اول با شکست آلمان و بالا گرفتن حریق انقلاب |
شرح صدمات و مشقاتی که من از قحط و غلای عمومی در این مدت مانند همه اهالی آن مملکت فلک زده کشیدم از گنجایش امثال این مختصر مقاله بیرون است و یک کتاب به اندازه روضه الصفا برای آن لازم است. لهذا ادای این وظیفه را به عهده مورخین این جنگ میگذارم. اینکه میگویم قحط و غلای «عمومی» مقصودم این است که در قحط و غلاهای معمولی غالباً تنگدستی ارزاق منحصر به یکی دو فقره است مثلاً نان و گوشت یا غیر آن دو، ولی در مدت جنگ (جنگ اول) در آلمان به واسطهٔ محاصره بری و بحری دول متفقه که یک زنجیر آهنین از کشتیهای جنگی و پانزده میلیون سر نیزه گرداگرد آن مملکت کشیده بودند همه چیز مطلقاً و به طور کلی از نان و آرد و گوشت گرفته الی سیب زمینی و برنج و جمیع حبوبات و شیر و پنیر و اقسام لبنیات و قند و شکر و مربا و عسل و صابون و حتی کفش و حوله و ملحفه به کلی نایاب بود و پیدا نمیشد ارزاق ضروریه را دولت به دست گرفته و به هر نفری سهمی معین در مدتی معین توزیع میکرد، ولی چه مقدار؟ مثلاً هفته ای ۲۶ سیر نان سیاه و سه سیر گوشت و پنج مثقال، روغن و ماهی چهار سیر و نیم قند و یک عدد تخم مرغ . غنی زاده نیز در همین زمینه مینویسد: سال ۱۹۱۸ میلادی به واسطه ادامه جنگ اروپایی ها از حد اعتدال گذشته از حیث آذوقه و تمام لوازم زندگی دایره معیشت هر دقیقه تنگتر میشد. برلین پایتخت آلمان در نقطه احتراق این غوغای قیامت اثر، تحت فشار بیست میلیون سرنیزه، هر ساعت مقداری دیگر از غذاهای یومیه زنها و بچه ها می کاست و به جبهه می فرستاد. آلمان و متحدان مایل به صلح بودند ولی احدی حاضر نبود از شرافت ملی ذره ای فداکاری نماید. یک عده ایرانی و غیر ایرانی از هند و مصر و ترکیه و قفقاز، همه گیر کرده بودیم. بدلیل عدم کفایت خورد و خوراک مانند مرتاضان هند شده بودیم که به تصفیه باطن می کوشند. احساسات رقيقه انسانها، در آن روزها جور دیگر شده بود. علامه قزوینی داستان این روزهای نوامبر ۱۹۱۸ را به صورت یادداشتهای روزانه تحت عنوان روزنامه اقامت اروپا مینویسد و ما برای نشان دادن روحیه و زندگی روزانه و طرز برخورد برلنی ها با رویدادهای سیاسی و اجتماعی آن دوره آلمان قسمت هایی از آن یادداشتها را در اینجا می آوریم: شنبه ۹ نوامبر ۱۹۱۸ - استعفای، قیصر. امروز حدود ساعت یک بعد از ظهر که از کتابخانه سلطنتی بیرون آمدم در خیابان «اونتر در لیندن» از زن و مرد و بچه سیاه بود. شاید قریب صدهزار جمعیت در عرض این دو ساعته که من در کتابخانه بودم در آن خیابان ورقه فوق العاده جراید و خود جریده B.Z را می خواندند. خودم هم در دست کسی خواندم که قیصر استعفا داد و "ابرت" رئیس الوزرا شده است. کتابخانه را امروز به حکم رئیس به واسطه آنکه عملجات تعطیل کرده اند و از اونتر در لیندن عبور خواهند کرد و کتابخانه در آن خیابان واقع است برای احتیاط خلاف معهود ساعت ۲ زودتر بستند. پروفسور "هوله" به من گفت که قدری زودتر به خانه بروید، چه ممکن است اغتشاش و مصادمه ما بين عملجات و قوای نظامی بشود و تیراندازی شود یا «گرانات» خالی شود. محتمل است خیلی شلوغ تر بشود، چه، تمام شمال و شمال غربی آلمان الآن به دست سربازان و عملجات است. از روز یکشنبه در "کیل" شروع شد و پس از آن بسرعت برق به تمام ولایات مجاور سرایت کرد و الآن خوف آن می رود که به برلن هم با وجود آنکه تلگرافاً و تلفوناً و از حیث راه آهن از تمام نقاط مقطوع و محجوب است سرایت کند. بعد از ظهر معلوم شد که این حرکت شورشیان ولایات به اشد وجوه به برلین هم سرایت کرده و از امروز ساعت ۱۰ صبح اغلب کارخانجات تعطیل کرده و سربازان و ملاحان از شهرهای دیگر بعضی پیاده، بعضی با ترن مخصوص قبل از ظهر وارد برلن شده. در حدود ظهر اغلب سربازان ساخلوی برلن با شورشیان متحد شده مجالس عملجات و سربازان ترتیب داده و مردم هجوم آورده سربازها را از ساخلوها بیرون آورده و سربازها به حکم صاحب منصبان خود برای «آتش» اطاعت نکرده، خلاصه بعد از ظهر تمام نقاط مهمه شهر را متصرف شدند. تمام برلن و حکومت به چنگ شورشیان افتاد. مـن قدری در "کورفوستن دام" در گوشۀ "اولیوار پلاتس" ایستاده تماشای اوضاع را کردم و اوراق فوق العاده شورشیان را که گاریهای اتومبیل سربازان پخش میکردند خواندم. بعد آقای نواب با زنش به ما برخوردند. قدری با ایشان تا حوالی کلیسای یادگار "گدشنتیتر گیرشه|" گردش کرده، در حدود ساعت ۸ شب به واسطه ترس مجبوراً برگشتم. یکشنبه دهم نوامبر ۱۹۱۸ ـ دوم روز رولوسیون- در برلن امروز معلوم شد که دیروز اولین روز رولوسیون بوده است. خلاصه ملت دیروز تمام ادارات دولتی را متصرف شد و ساخلوی برلین نیز به شورشیان (که اغلب بلکه تمام عملجات بودند ملحق شد و من با آقای نواب و اعظم السلطنه (عباس خان منشی سفارت برلین پسر احتشام السلطنه) با راه آهن رفتیم و در گار "فریدریش اشتراسه" پیاده شدیم که به "اونتر در لیندن" برویم. به محض پیاده شدن صدای ماشین شنیدیم که از طرف دست راست پیاده شونده شروع شد. قدری صبر کردیم شدیدتر شد و خیلی نزدیک بود شاید بیست قدمی یک مرتبه دیدیم همه مردم فرار کردند. اعظم السلطنه رنگش مثل ماست شده غیب شد و من خیلی مضطرب بودم ولی نواب ظاهراً خیلی آرام بود و هی اصرار میکرد که برویم در "اونتر در لیندن" تماشای اوضاع را بکنیم. من نه به قدر اعظم السلطنه ترسیده بودم و نه به قدر آقای نواب آرام و بی اضطراب بودم. اصرار به مراجعت کردم. ما هم مثل سایر مردم توی "گار" طپیده و بی بلیط به واگنها هجوم آورده، مثل تمام مردم بی بلیط مراجعت کردیم. بعد معلوم شد ما در خود لانه زنبور قدم گذاشته بودیم. در همان نقطه که ما پیاده شده بودیم از صبح ساعت هشت از هتل "کونتینانتال" که مقابل "گار" است و از "آشینگر" و از هتل "سانترال" و "ویکتوریا" چندین مرتبه صاحب منصبان که مخفی شده بودند با "میترایوز" عابران و سربازان سرخ را گلوله باران کرده بودند و جمعی مجروح بودند. باری خدا رحم کرد که بی جهت و بی فایده فدای یک اتفاق هوایی نشدیم. باری آمدیم در "Z00" پیاده شدیم و کورفوستندام را که از مردم سیاه بود گردش کرده به خانه رفتیم. بعد از ظهر ساعت پنج به خانه آقای تقی زاده رفتیم و آنجا آقایان علوی و وحیدالملک و تربیت بودند. قدری در خصوص این اوضاع گفت و گو کردیم. وحیدالملک گفت شرایط متارکه آمده است و در نزدیک گار "شارلوتن بورگ" در اداره Neue Zeik آویخته اند. رفتیم و آن را خواندیم. دوشنبه ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ - روز سوم رولوسيون. امروز صبحی از خانه آقای نواب بیرون آمده روزنامه جات را که مردم صف طویلی قبل از ساعت هشت برای خرید آن کشیده بودند خریدم. معلوم شد حکومت دیروز تأسیس شده و آن حکومت سوسیالیست خالص که صرف بحث است، مرکب است از دو فرقه سوسیالیست آلمان (فرقۀ سوسیالیست اکثریت) و (فرقه سوسیالیست مستقل) با شش نفر به ریاست حکومت سه نفر از سوسیالیست اکثریت. بعد از ساعت هشت کسی نباید در کوچه ها باشد، در تمام آلمان ملوک الطوایف یا خلع ید شده یا خود استعفا داده اند یا فرار کرده اند و در تمام آلمان انجمن های عملجات و سربازان حکومت را به دست گرفته اند و ملوک الطوایف آلمان به کلی از میان رفت و حالا حکومت خیال دارد با اعلام وضع مشروطه و انتخاب یک حکومت نهایی برای تمام آلمان که به احتمال قوی جمهوری خواهد بود ترتیب دهد. به نقد دور دور سوسیالیستهاست. سه قیصر اروپا روسیه، اطریش و آلمان از میان رفتند و بولشویکی مثل لکه روغن بسرعت تمام در همه جا می پراکند. شکست رایش دوم نزدیک میشد. وضع نابسامان تر شده بود. با پیروزی در جنگ بی گمان انگلیس ها دستشان در ایران باز می شد و اتحاد جماهیر شوروی هم گرفتار سر و سامان دادن به کار خود (انقلاب) بود و هرچند با ایران دوستی نشان داد اما اطمینان به این دشمن دیرینه، هرچند که چهره تازه ای یافته، نیست. از همان پایان سال ۱۹۱۷ ملیون ایرانی در جست و جوی حامی تازه ای برآمدند و استراتژی قدیمی جست وجوی یک نیروی سوم را دنبال کردند و همانگونه که در زمان فتحعلی شاه به فکر کمک گرفتن از فرانسه افتاده بودند، در آغاز جنگ اول به آلمان روی آورده بودند و حالا چشمشان به امریکا بود. صحبت شد که خوب است تلگرافی به مستر ویلسون رئیس جمهوری آمریکا به نام ملیون ایران مخابره شود و چون حمایت از حقوق ملل ضعیف و کوچک کرده است مظلومیت ایران خاطرنشان او بشود. ایرانیان ناامید مجالسی تشکیل میدهند و درباره آینده ایران و وضع خودشان در آلمان صحبت میکنند و این مجالس خالی از تأسف و تأثر نبود معتقدند که از توقف امروز در آلمان هیچ نتیجه ای متصور نیست. کاری مستقیم یا غیر مستقیم برای ایران و سرنوشت کشور آلمان دیگر هیچ رنج دیده نمیتواند انجام دهد. در همین جلسات گفته می شود که با اطلاعاتی که همه داریم میدانیم که دخول آمریکا در این جنگ و نیات مستر ویلسون رئیس جمهور آن کشور و بخصوص مواد چهارده گانه او نه تنها برای ما بلکه برای تمام کشورهای کوچک و ضعیف و حتی برای آلمان امروزی که با او در جنگ بوده اند بی فایده نبود، بلکه خیلی مهم بوده است. آمریکا چنانکه همه میدانیم نظر استعماری ندارد و امریکا امروز باید سازمان خودش را آن طور که باید و شاید تکمیل نماید. امریکا نظر خصوصی هم به کشورهای اروپا و حتی آسیا ندارد. می خواهد تا حدی دنیا آرام زیسته در ترقیات خود و بسط تمکن و تمول و تمدن خود کوشا باشد. این نظر را هم مستر ویلسون بارها اظهار کرده (است) و حقیقتاً با اطلاعاتی که داریم در آنها صمیمی میباشد و داخل شدن آمریکا در این جنگ به علت حفظ تجارت و اقتصادیات و جلوگیری از غرق کشتیهای تجارتی در دریاها بخصوص در آنجاهایی که کشتیهای بازرگانی امریکایی در تردد بودند بوده است و قصد کشورستانی و جبران خسارت از متحدین نداشته است. امروز هم همین نظری که مستر ویلسون بارها داشته و مواد چهارده گانه اش، بر روی آنها استوار است برای ایران مفید میباشد. صحیح است که سیاست پس از این جنگ مبارزی در ایران ندارد و یکه و تنها انگلیس میتواند به عملیات بپردازد ولی سیاست آمریکا باید بدانیم برای ما مفید است. یکی از شرکت کنندگان اظهار عقیده میکند که ما هم نمیتوانیم با این نویدها خودمان را کاملاً قانع نگـه داریم. بدیهی است بالاخره کارها در دست خود انسان است. این کشورهایی که ترقی کرده اند و دارند جلو می روند خودشان این ترقیات را به جا آورده.اند. این ترقیات برای آنها از آسمان نیامده است. در اینکه ما باید کوشش داشته باشیم در اینکه باید مانند آلمانها که کار میکنند کار کنیم و خودمان را در شاهراه ترقی بیندازیم حرفی نیست ولی آن خودمان را باید پیدا کرد و از کجا پیدا شود؟ درست است تاریخ ما باستانی است. درست است ما همت مردانه در تاریخ از خود نشان داده ایم اما متأسفانه امروز به این حالت افتاده ایم و کاردنیا همچنان که میدانیم با حرف انجام نمیگیرد. باید ما که مدتی خارج از ایران بوده ایم و در این مدت همه نوع سرد و گرمی چشیده ایم طرق نیل به این سعادت (را) پیدا کنیم و با وسائل ممکنه به آرزوی خود برسیم. بنابراین باید هر کدام یک نقشه ای روی ذوق و اطلاعات خود برای بهبودی اوضاع کشور ستمدیده خودمان ترسیم کنیم و با آن نقشه دامن همت را بالا زده به تهران برگردیم مشغول کار شویم. تمایل به همکاری با آمریکا تا هنگامی که بازماندگان کمیته در برلن هستند ادامه مییابد و از جمله تقی زاده در نامه ای به محمود افشار از برلن در تاریخ دسامبر ۱۹۲۱ چنین می نویسد: .... اگر مطلب عمده که به عقیده اینجانب کشیدن آمریکایی ها به ایران و دست دادن آنها در ادارات است سربگیرد، عنقریب کارها به جاده اصلاح می افتد. باید آنچه که ممکن است کوشش کرد که آمریکا را به ایران کشید، امتیازات داد. مستشارهای مالی و فواید عامه و زراعت و تجارت و طرق و شوارع و تلگراف از آنها آورد به مدارس امریکایی تقویت کامل نمود....
تلگرام راه توده:
|