راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

به دریافت

 جایزه نوبل ادبیات

روزنامه ساویتسکایا راسیا

مترجم: آزاده اسفندیاری

  

روز 10 دسامبر سال 1965، جایزه نوبل ادبیات به میخائیل شلوخوف، نویسنده برجسته اتحاد شوروی به دلیل قدرت هنری و یکپارچگی حماسه درباره "قزاق های دن"، اهدا شد. شلوخوف، با شرکت در مراسم اهدای جایزه نوبل خطاب به حاضران گفت:

در این نشست بزرگ، وظیفه اساسی خود می دانم که بار دیگر از آکادمی سلطنتی سوئد که جایزه ادبیات نوبل را به من اعطا کرد، سپاسگزاری کنم.

من قبلاً این فرصت را داشته ام تا با خود بیاندیشم که این جایزه به من احساس رضایت می دهد، نه تنها به عنوان شناخت جهانی شایستگی های حرفه ای و ویژگی کارهای من به عنوان یک نویسنده، بلکه از این جهت هم افتخار می کنم که این جایزه به یک نویسنده روسی - شوروی اهدا شده است. ضمن اینکه من در اینجا نماینده گروه بزرگی از نویسندگان سرزمین مادری خود هستم.

قبلاً از این که این جایزه به طور غیرمستقیم تأیید دیگری بر ژانر رمان است، ابراز خرسندی کرده ام. صادقانه بگویم، اغلب در سالهای اخیر سخنانی شنیده ام و خوانده ام که تعجب مرا بر انگیخته است. بدین معنی که گویا شکل و ژانر رمان منسوخ شده و مطابق با الزامات دوران مدرن نیست. به نظر من، این رمان است که این امکان را فراهم می کند تا دنیای واقعیت به شکل کامل نشان داده بشود و نگرش فرد نسبت به آن، نسبت به مشکلات بنیادین آن و نگرش همفکران خود را به تصویر می کشد.

اساساً این رمان است که بیشتر ما را ترغیب به شناخت عمیق زندگی گسترده در اطراف ما می کند و نه تلاش برای تصور «من» کوچک به عنوان مرکز جهان. این ژانر، طبیعتاً گسترده ترین سکوی پرشی را برای یک هنرمند رئالیست فراهم می آورد. بسیاری از حرکت های جدید در هنر، رئالیسم را بر اساس این واقعیت که ظاهراً به هدف خود عمل کرده است، رد می کنند. بدون ترس از سرزنش دیدگاه محافظه کاری، اعلام میکنم که نظرات مخالفی دارم و معتقدم که به هنر واقع گرا تعلق دارم.

امروزه اغلب در باره به اصطلاح آوانگارد ادبی صحبت می کنند، به این معنی که پیشرو ترین کارها  در درجه اول به فرم یک اثر هنری برمی گردد. به نظر من، آوانگارد واقعی هنرمندانی هستند که در آثار خود محتوای جدیدی را آشکار می کنند که ویژگی های زندگی قرن ما را برجسته می کند. هم رئالیسم به طور کلی و هم رمان رئالیستی، مبتنی بر تجربه هنری استادان بزرگ گذشته است که در توسعه کار خود ویژگی های بسیار جدید و عمیقا مدرن را به دست آوردند.

من در باره آن رئالیسمی صحبت می کنم که در درون خود ایده تجدید زندگی و بازسازی آن به نفع انسان را در خود دارد. من البته در باره نوع رئالیسمی صحبت می کنم که ما اکنون آن را رئالیسم سوسیالیستی می نامیم. اصالت آن رئالیسم در این است که جهان بینی ای را بیان می کند که کناره گیری از واقعیت را نمی پذیرد و خواهان مبارزه برای پیشرفت نوع بشر است و درک اهداف نزدیک به میلیون ها نفر انسان را ممکن می سازد و راه های مبارزه برای همگرایی را روشن می کند.

بشریت به انبوهی از افراد جدا جدا تقسیم نشده است، افرادی که گویی در حالت بی وزنی شناور هستند، مانند فضانوردانی که از مرزهای جاذبه فراتر رفته اند. ما بر روی زمین زندگی می کنیم، از قوانین زمینی پیروی می کنیم و همانطور که انجیل می گوید، روز های ما تحت سلطه بدخواهی ها، نگرانی ها و خواسته های آن و امیدهای آن برای فردایی بهتر است. لایه های عظیمی از جمعیت کره زمین توسط آرزوهای مشترک هدایت می شوند، با منافع و انگیزههای مشترک زندگی می کنند که آنها را به میزان بس فزون تری از جدایی، با یکدیگر متحد می کند.

این جمعیت ها اهل کار و سازندگی هستند، کسانی که همه چیز را با دست و مغز خود خلق می کنند. من از جمله نویسندگانی هستم که برای خود بالاترین افتخار و بالاترین آزادی را در فرصت بی قید و شرطی می بینند که با قلم خود در خدمت زحمتکشان قرار دارد. همه چیز از این منبع سرچشمه می گیرد. چنین امری منجر به این نتیجه گیری می شود که من به عنوان یک نویسنده اتحاد شوروی چگونه جایگاه هنرمند را در دنیای مدرن به تصویر می کشم.

ما در سال های پرتلاطمی زندگی می کنیم، اما هیچ انسانی روی زمین وجود ندارد که جنگ را دوست داشته باشد. نیروهایی هستند که تمام هستی ملت ها را با آتش جنگ می سوزانند. آیا خاکستر آن آتش ها در قلب نویسنده آشوب به پا نمی کند، همچون خاکستر آتش های گسترده جنگ جهانی دوم؟ آیا یک نویسنده صادق حق ندارد علیه کسانی که برآنند تا بشریت را به باد فنا بسپارند و به نابودی می کشانند سخن بگوید؟ هنرمندی که خود را نه شبیه خدایی بی تفاوت نسبت به رنج های بشری، که بالاتر از نبرد نیروهای مخالف به المپوس صعود کرده، بلکه فرزند قومش، بخش کوچکی از بشریت میداند، چه موقعیتی دارد؟

باید با خواننده مطالب خود صادقانه صحبت کنیم، حقیقت را به مردم بگوییم، هر چند گاهی خشن، اما همیشه شجاعانه، برای تقویت ایمان در قلب انسان ها به آینده، به قدرتی که قادر به ساختن این آینده است، تا مبارز صلح در سراسر جهان باشیم و تا هر جایی که این حرف برد دارد، چنین مبارزانی را با گفتن و نوشتن های خود تربیت کنیم. مردم را در آرزوی طبیعی و اصیل خود برای پیشرفت متحد کنیم. هنر بر ذهن و قلب انسان تأثیر بسزایی دارد. من فکر می کنم کسی که این قدرت را برای ایجاد زیباییها در روح مردم به نفع بشریت هدایت می کند، حق دارد هنرمند نامیده شود.

مردم بومی من در مسیرهای تاریخی خود، در راه مقصود نا پیدا قدم بر نداشتند. اینها مسیرهای کاشفان، پیشگامان و راهگشایان زندگی بودند. من وظیفه خود را به عنوان یک نویسنده در این می دیدم و می بینم که با هر آنچه که نوشته ام و خواهم نوشت، باید به این مردم زحمتکش، مردم سازنده، مردم قهرمان که به کسی تعرض نکردند، اما همیشه دفاع کردن را فرا گرفته بودند ادای احترام کنم. با عزت آنچه را که خلق کردند، برای دفاع از آزادی و شرافت شما، حق شما برای ساختن آینده ای برای خود و بر اساس انتخاب خود. دوست دارم کتاب هایم به مردم کمک کند تا انسان های بهتری شوند، روح آنها پاک تر شود، عشق به مردم در دل هایشان فروزان تر شود، میل به مبارزه فعالانه برای آرمان های اومانیسم و پیشرفت بشریت بیدار شوند. در این صورت چنانچه تا حدودی موفق شدم خوشحال خواهم بود.

از همه کسانی که در این نشست حضور دارند، از همه کسانی که به مناسبت جایزه نوبل به من تبریک گفتند و تبریک فرستادند، سپاسگزاری می کنم.

https://sovross.ru/2023/10/18/nobelevskaya-rech-mihaila-sholohova

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 906  -   اول آذر 1402                                اشتراک گذاری:

بازگشت