راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

با روایت هولوکاست

فاشیسم به اروپا

بازگرانده شد!

دکتر سروش سهرابی

 

تلاش برای جایگزینی روایت هولوکاست با تاریخ اوجگیری فاشیسم در اروپا بازگرداندن فاشیسم در لباسی دیگر بوده است. برای فاشیسم تعاریف مختلفی ارائه شده است. کمونیستها  فاشیسم را ایدیولوژی سرمایه داری مهاجم  میدانند  و در مقابل ایدیولوگهای غربی آنرا همراه با کمونیسم در چهارچوب عنوان  توتالیتاریسم مورد بررسی قرار میدهند.

میتوان گفت وجه اشتراک و پایه  همه ایدئولوژیهای فاشیستی در وعده خوشبختی به مردم خود در برابر بدبختی و ویرانی  دیگران است. اگر بررسی خود را از پایه های این ایدیولوژی آغاز کنیم میتوانیم بگوییم که در اندیشه انسانها چنین تمایلی از دیرباز وجود داشته است از غارت قبائل و دهکده ها و شهرها یا تصرف کشورها برای تصاحب  ثروت آنها. فاشیسم علاوه بر وعده خوشبختی به مردمی که باید آنها را همراهی کنند آنچنان سیستم منسجم ایدئولوژیک  ایجاد میکنند که همراهان آنان نه با تصور تکرار کاری با سابقه در بدویت  انسانها که برای شرکت در یک حماسه تاریخی با سردمداران فاشیسم همراهی میکنند.

این تصور با  ایجاد حس برتری و داشتن حقی بیش از دیگران و ماموریتی تاریخی برای تحمیل آن  در دنباله روان فاشیسم ایجاد میشود. به این ترتیب فاشیسم در یک روند ایجاد میشود و نه ناگهان و بدون زمینه تاریخی و اجتماعی. اینکه گروهی بدانند که فاشیسم مربوط به دوران سرمایه داریست از آنجا ناشی میشود که گسترش نفوذ غرب در جهان از چند سده پیش همیشه همراه با ادعاهایی چون برتری نژادی یا مذهبی و فرهنگی بوده است و  خود برتر بینی به شکل سیستماتیک از چند سده پیش تا کنون  تبلیغ شده است.

در مورد فاشیسم قرن بیستم نیز نمیتوان تصور کرد که فاشیسم  آلمانی با نوشتن کتاب "نبرد من" توسط هیتلر یا فاشیسم صهیونیستی با به قدرت رسیدن ان گروههای سیاسی صهیونیستی که به ان راست افراطی میگویند آغاز شده است. آنچنانکه پیشتر هم اشاره کردیم دولت فاشیستی هیتلر نه یک گسست در سیاستهای کلی پروس و آلمان که امتداد آن بود. و در بررسی تاریخ اکراین هم گفتیم از قرن نوزدهم گزارشهای زیادی از ثروت روسیه و اکراین و همچنین تاکید بر ناتوانی دولت روسیه در بهره برداری از این ثروتها و نتایج کنترل این ثروتها توسط دیگران وجود دارد و بیشتر این گزارشها مربوط به دولت پروس و آلمان است. از این نظر گفتیم که میتوان جنگهای دوران بیسمارک و دو جنگ جهانی را کاملا در امتداد یکدیگر دانست و درک این دوران بدون دیدن پیوستگی در آن منجر به درک خوبی از تاریخ اروپا نمیشود. جوانه های فاشیسم آلمانی قرن بیستم  از همان دوران بیسمارک قرن نوزدهم  قابل مشاهده بوده است.

از جمله سفسطه هایی که در بررسی تاریخ انجام شده است تقابل فاشیسم با دمکراسی میباشد و به این ترتیب حکومتها به دمکراتیک و توتالیتر شامل کمونیسم و فاشیسم دسته بندی میشوند. برای مثال هم اینک اسرائیل را تنها دمکراسی این منطقه میدانند و به این ترتیب هر نوع اشاره به وجود فاشیسم در اسرائیل بی نیاز از توجه به شواهد توهین و یهود ستیزی محسوب میشود تا جایی که اکنون با جرائم مالی سنگین و زندان روبروست. ولی آیا فاشیسم همچنانکه گفته میشود در کنار کمونیسم و در مقابل دمکراسی قرار دارد؟ آیا امکان وجود همزمان فاشیسم و دمکراسی وجود دارد؟

یادآوری میکنیم که فاشیسم آلمانی و ایتالیایی هر دو با انتخابات به قدرت رسیدند و اینکه انتخابات دیگری برگذار نشد به معنای آن نیست که فاشیستهای اروپا در آن دوران از حمایت مردمی برخوردار نبودند. آنچه قابل پیش بینی میباشد آنکه حکومتهای فاشیستی در پیش بینی امکان شکست ممکنست از انتخابات دوری کنند یا نتایج آنرا مردود اعلام کنند ولی تصور اینکه ایدئولوژی فاشیستی نمیتواند در کشوری که در آن انتخابات برگذار میشود به وجود بیاید تصور درستی نیست و هم اکنون ایدئولوژی فاشیستی نه تنها در اسرائیل یا آمریکا که در بیشتر اروپا در حال برداشتن آخرین گامهای خویش برای رسیدن به انسجام  است.

در مورد اسرائیل  میتوان گفت که از ابتدای تاسیس و حتی پیش از ان در چهارچوب جنبش صهیونیستی  دارای سیستم انتخاباتی بوده است ولی مهمترین ویژگی مشترک ایدئولوژیهای فاشیستی همانا تلاش برای خوشبختی روی ویرانه های زندگی دیگران است و از این نظر سیستمی مبتنی بر برتری نژادی و بی توجه به زندگی دیگران همراه با انتخابات در درون خود  به سادگی قابل تشخیص است. همانطوری که مردمان سده های میانی دمکراسی در  قبیله های مهاجم را دلیلی بر حقانیت  تهاجم  آنها نمی دانستند در این مورد هم محروم شدن ساکنان اصلی فلسطین از جان و مال با استناد به وجود رای گیری در اسرائیل توجیه پذیر نیست و حداقل میتوان گفت که بمب باران شدگان نمیتوانند بدلیل انتخابات منظم در اسرائیل انان را دارای چنین حقی بدانند.

 

به این ترتیب با سفسطه ای روبرو هستیم که حداقل برای  فلسطینیان قابل پذیرش نیست و پرسشی که پیش میاید آنکه چه هدف دیگری در پشت این سفسطه نه چندان پیچیده پنهان است؟ به نظر میرسد که تقسیم بندی جوامع به دمکراتیک و توتالیتر شامل کمونیسم و فاشیسم  نیز نوعی تردستی و سفسطه برای بازگرداندن فاشیسم با لباس دمکراسی مشابه تلاش برای جایگزینی روایت هولوکاست با تاریخ واقعی تر فاشیسم است. گویا سابقه رقابت انتخاباتی در یک کشور به  مجوزی برای محروم کردن دیگران از زندگی تبدیل شده است. علاوه بر اسراییل مدعیان دمکراسی و جامعه دمکراتیک حق سرکوب و محرومیت  جوامع غیر دمکراتیک را به خود اعطا کرده اند و از این حق نه تنها در فلسطین که در ویتنام و عراق و سوریه و لیبی و افغانستان و... نیز استفاده شده و هر مداخله در سرنوشت دیگر انسانها بعنوان دموکراسی تبدیل به ابزاری برای برتری جویی شده است.

بعضی از موسوم به چپ گرایان اسرائیلی از دیگر چپ گرایان جهان برای  کمک به اسرائیل  و برای ماندن آنچه آنان سوسیالیسم اسرائیلی میدانند درخواست کمک داشتند. پیش از این گفتیم که برخی از منشعبین از حزب ما مثل خلیل ملکی و جلال آل احمد و جامعه سوسیالیستها شیفته سوسیالیسم اسرائیلی شده بودند و درباره آن مطالبی را منتشر میکردند.

آیا وجود یک سیستم تعاونی یا همان کیبوتص به معنی تفاوت بنیادین با یک جامعه فاشیستی است؟ اگر تاریخ سیاسی صهیونیسم را مورد توجه قرار دهیم متوجه میشویم که رهبران  آن از دهه سی قرن بیستم  به بعد همچون بن گوریون و گلدا مایر یا موشه دایان همگی طرفدار یک سیستم سوسیالیستی بوده اند و برخی مثل گلدا مایر از اعضا جنبش جوانان مارکسیست صهیونیستی بوده اند و نام جنبش آنها  با وجود اینکه با کمک بانکدارانی چون روچیلد و کشور انگلستان ایجاد شد جنبش سوسیال صهیونیستی بوده است.

گرایش  سیاسی راست‌گرا  خیلی بعد از سوسیال صهیونیستها  وارد مبارزات سیاسی شدند و کسانی چون مناخیم بگین، اسحاق شامیر و آریل شارون از اعضای سازمانهای تروریستی صهیونیستی بودند و در ابتدا از وجودشان به عنوان مردان سیاست سخنی در میان نبود هر چند بعنوان افراد در سایه  به کشتار فلسطینیان و ایجاد وحشت مشغول بودند و هیچوقت مورد مخالفت سوسیال صهیونیستها نیز قرار نگرفتند. چنانکه آریل شارون برای مثال بسیار مورد علاقه بن گوریون بود. ورود تروریست‌های سابق به سیاست بعنوان راستگرایان حرب لیکود مربوط به چند دهه پس از تاسیس اسرائیل و از زمان مناخیم بگین در اواخر دهه هفتاد است.

به این ترتیب آیا میتوان گفت که چون در بیشتر این دوران هفتاد و پنج ساله  اسراییل کشوری مبتنی بر سوسیالیسم و دمکراسی بوده و بنابراین نمیتوان آنرا یک کشور با تمایلات فاشیستی دانست؟ آیا طرفداران عدالت اجتماعی در جهان بایستی برای حمایت از اسرائیل به پا خیزند؟ آیا حمله هفتم اکتبر آنچنان که برخی میگویند حمله به سوسیالیسم است؟

آنان که تبلیغات دهه های گذشته را به یاد دارند می دانند که تبلیغات مستقیم و غیر مستقیم برای اسرائیل فراوان بود مثلا گفته میشد به گلدا مایر اجازه افزایش مساحت آشپزخانه اش را نداده اند با اینکه او بیشتر کارهای سیاسی را در آشپزخانه خود انجام میدهد و بسیاری از گفته های دیگر که برتری اسرائیل را از نظر عدالت اجتماعی و قانونمندی بر کشورهای مخالفش نشان میداد. فساد در اسرائیل که بتازگی آغاز شده است هنوز قابل مقایسه با کشورهای همسایه یا ایران نیست و میتوان گفت قانونمندی و عدالت اجتماعی از عوامل انسجام جامعه ناهمگون اسرائیل و از دلایل برتری آن در خاورمیانه بوده است.

این واقعیات را در برتری بسیار سیستم اجتماعی اسراییل نسبت به همسایگانش و نیز ایران نمیتوان نادیده گرفت هر چند در نظر گرفتن تمام این برتریهای هوشمندانه که لازمه انسجام یک جامعه ناهمگون برای مقابله با دشمنانش میباشد نمیتواند ماهیت آپارتاید و فاشیستی حکومت اسرائیل را تغییر دهد. در جوامع مختلف از دسته جات راهزن و دزدان دریایی و قبائل صحرا نشین میتوان نظر سنجی و انتخاب و تقسیم عادلانه تر غنایم را مشاهده کرد و هیچکدام از این ویژگیها که لازمه انسجام این جوامع بوده است بعنوان دلیل حقانیت آنها از طرف قربانیان در نظر گرفته نشده است. در مورد فلسطینیان نیز همدلی با اسرائیل بدلیل چنین ویژگیهای اجتماعی نه در دوران حکومت موسوم به چپ گرایان و نه موسوم به  راست گرایان مشاهده نشده است.

آیا آنچه که در اسرائیل اتفاق افتاده همان تصوریست که کمونیست ها از جامعه آرمانی خود دارند؟ مهمترین ویژگی آرمان کمونیسم در قرن نوزدهم و بیستم انترناسیونالیسم بود و سازمانهای جهانی که توسط رهبران اولیه کمونیست ایجاد شدند از مارکس و انگلس و لنین همگی معتقد به همراهی و همکاری همگانی برای ساختن جهانی بهتر  بودند و دقیقا همین ویژگی بود که مورد نفرت ناسیونال سوسیالیست های آلمانی و ایتالیایی و اسرائیلی بود و هست. هیچ کمونیستی  خوشبختی بر ویرانه های دیگران را وعده نکرده است و این وعده را یادگاری از دوران بربریت میداند و به همین دلیل گفته رزا لوکزامبورگ در باره سوسیالیسم یا بربریت همچنان معتبر است و تفاوت ایندو در همان تفاوت ارمان بهروزی در چهارچوب همکاری جهانی یا بر ویرانه های زندگی دیگران است.

 بر خلاف او هیتلر  به وضوح میگفت که اعتقاد به انترناسیونالیسم قسمتی از ملت آلمان را فاسد و لازم به پاکسازی اخلاقی کرده است و به این ترتیب ناسیونال سوسیالیسم هدف خود را بنای خوشبختی نژاد ژرمن بر ویرانه های زندگی دیگران و اکراه از برده دانستن دیگران را فاسد شدن با ایده های انترناسیونالیسم میدانست. اینکه اولین سیستم تامین اجتماعی جهان در دوران بیسمارک پایه گذاری شد و موسولینی و هیتلر و سوسیال صهیونیستها همگی معتقد به عدالت اجتماعی  بودند برای ایجاد انسجام در جوامعی بود که میبایستی درجاتی از خودگذشتگی را برای خلق آن حماسه تاریخی مورد نظر فاشیستها  بروز دهند و ایجاد نوعی از سیستم سوسیالیستی بر پایه تصاحب اموال دیگران را بایستی ترکیبی هوشمندانه از بربریت و نیاز به انسجام اجتماعی دانست نه آن آرمان انسانی سوسیالیسم و همکاری برای بهتر کردن جهان یا انترناسیونالیسم.

به این ترتیب آن دو نیرویی که در برابر یکدیگر صف آرایی کرده اند نه دمکراسی در مقابل توتالیتاریسم شامل بر فاشیسم و کمونیسم که انترناسیونالیسم و همکاری و همدلی جهانی برابر حقوق است در برابر برتری جویی به دلایل مذهبی، نژادی، فرهنگی و ازجمله به استناد سنت انتخاباتی یا بنام دموکراسی.

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 906  -   اول آذر 1402                                اشتراک گذاری:

بازگشت