راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

نگاهی به تاریخ اوکراین- 2

اوکراین در میدان

جدال امپراتوری ها

دکتر سروش سهرابی

  

پهنه جغرافیایی که اکنون به نام "اوکراین" شناخته میشود، پس از جنگ جهانی دوم به شکل کنونی خود پدیدار گشته است. منطقه ای که اوکراین کنونی در آن قرار گرفته از چند سده پیش و بعد از شکست امپراتوری  مغولها مورد نزاع قدرتهای مختلف آن منطقه بوده و تغییرات بسیاری را در مرزها، حاکمان و ساکنان خود شاهد بوده است. تلاشهای مختلف برای تسلط بر این منطقه تا پیدایش دولت پروس را میتوان در چهارچوب  منطقه ای و از آن پس در چهار چوب تلاش برای تسلط بیشتر بر جهان ارزیابی کرد.

استراتژی دولت به قدرت رسیده پروس پس از شکست ناپلئون رسیدن به سهم مناسبی از تقسیم جهان بود و در این راه در اولین قدم توجه خود را به شرق متوجه کرد که آنرا منبع آذوقه و مواد اولیه کارخانه های خود در نظر می‌گرفت و به همين دليل اندیشیدن در این مورد سابقه دورتری در پروس نسبت به انگلستان دارد.

در ابتدای قرن بیستم نظریه معروف "محور جغرافیایی تاریخ" توسط هالفورد مک کیندر انگلیسی نوشته میشود و بتدریج تکامل می یابد. مک کیندر در ۱۹۰۴ همچون حاکمان پروس معتقد است که تسلط بر اکراین و اروپای شرقی پایه تسلط بر کل جهان است و در ۱۹۱۹ و در اوج جنگ داخلی در روسیه تسلط بر تمام اوراسیا را که با توجه به توسعه راه آهن ممکن خواهد بود مورد توجه قرار میدهد.

این نظریه که در آغاز بیشتر به تلاشی برای نوعی تفاهم با امپراتوری پروس یا هشداری در برابر استراتژی گسترش آن به نظر می‌رسد، به نظریه پردازی برای تسلط بر جهان از راه تسلط بر اوراسیا  تبدیل میشود. این در شرایطی است که پروس در جنگ شکست خورده است و در روسیه جنگ داخلی بدنبال انقلاب اکتبر با شدت ادامه دارد. نتیجه نظریه مک کیندر آن است که برای تسلط بر جهان باید اتحاد شوروی را شکست داد.

 پس از شکست نظامی چهارده کشور برای سرکوب انقلاب اکتبر، آلمان که وارث پروس بود بعنوان یکی از اجزای مهم اجرای چنین نقشه بلند پروازانه ای باقی ماند. بعدها نظریه تقریبا مشابهی توسط زیبیگنو برژینسکی – مشاور امنیت ملی دولت کارتر – مطرح شد که در سال ۱۹۹۷ تسلط بر اکراین را پیش نیاز تسلط و کنترل اوراسیا دانست.

می توان این پرسش را طرح کرد که اگر در قرن بیستم و در جنگ جهانی دوم نقش اروپای شرقی بیشتر پیاده نظام مقابله با اتحاد شوروی بود، نقشی که در قرن بیست و یکم برای اکراین در نظر گرفته اند چیست و چه ویژگی هایی در تاریخ اکراین امکان امیدواری به چنین بلندپروازی هایی را فراهم کرده است؟

برای پاسخ به این پرسش نگاهی فشرده به تاریخ این منطقه جغرافیایی لازم است.

محدوده جغرافیایی کنونی روسیه و اکراین کنونی محل سکونت اقوام مختلف ایرانی و ترک و مغول و اسلاو و وایکینگ بوده است. اولین حکومت اسلاوها به پادشاهی یک وایکینگ در نووگورود تاسیس و اندکی بعد با تصرف کیف اولین حکومت اسلاوها  معروف به دولت "روس کیف" در شهر کیف  از قرن نهم تا دوازدهم برقرار میگردد. از اواخر قرن یازدهم  تجزیه این قلمرو گسترده که در شرق با ترکان قبچاق همسایه است آغاز میشود و در حمله مغول که تقریبا یکصد سال بعد انجام میشود دیگر حکومت یکپارچه و متمرکزی در این نواحی وجود ندارد. البته پیش از حمله مغول و بدلیل فقدان تمرکز و نیز حملات قبایل ترک مهاجرتهایی روی میدهد و از جمله مسکو بدنبال همین مهاجرتها در اوایل قرن دوازدهم شروع به گسترش میکند هر چند همچون شهر کیف و یا ریازان و روستوف و بسیاری مناطق دیگر تحت تسلط حکومت های پراکنده  پرنس های اسلاو توسط مغولها کاملا تخریب میگردد. کیف در نیمه دوم قرن چهاردهم پس از پیروزی لیتوانی بر مغولها در قلمرو آن قرار میگیرد و به این ترتیب لیتوانی که بزرگترین کشور اروپا در قرن چهاردهم است بر بزرگترین منطقه جغرافیای کنونی اکراین حاکمیت پیدا میکند و پس از آن لهستان در قسمت‌های غربی‌تر.

کمی بعد از آن روس‌ها نیز در مسکو موفق به شکست مغولها میشوند هر چند بدلیل قدرت مغولها امکانی جز پیشرفت به سمت شمال و غرب را ندارند و مناطق جنوب همچنان تحت کنترل مغولهاست. تقریبا یک سده پس از این پیروزی در سال ۱۴۸۰پس از شکست آخرین تهاجم مغولها به سمت مسکو حکومتی که دیگر خراجگزار مغولها نیست تاسیس میشود که پس از آن  شروع به گسترش به سمت جنوب و نیز قسمت‌هایی از شمال شرقی اکراین کنونی مینماید.

امپراتوری عثمانی نیز به تدریج، هم از راه نظامی، هم اتحاد با خانات تاتار، بر کریمه و مناطقی از ساحل شمالی دریای سیاه حاکم میشود. به این ترتیب روسها در سه قلمرو روسیه و لهستان و لیتوانی که از نیمه دوم قرن چهاردهم میتوان آنها را متحد در نظر گرفت و کمتر از آنها در قلمرو عثمانی زندگی می‌کردند. از نظر مذهبی روس‌ها که از سده دهم و یازدهم پیرو کلیسای ارتدوکس بودند همچنان در اکثریت خود ارتدوکس باقی میمانند هر چند تحت فشار لهستان تعدادی از آنها کاتولیک میشوند و کلیسای کاتولیک یونانی یا شرقی از قرن شانزدهم تشکیل میشود و پیروان زیادی در غرب اکراین کنونی دارد.

از اواخر سده شانزدهم قزاق‌هایی که در منطقه تلاقی قلمروهای روسیه و لیتوانی و لهستان و خانات کریمه زندگی می‌کردند در گسترش روسیه به شرق شرکت میکنند. قزاق‌ها که بیشتر نوعی زندگی کوچ نشینی و جنگاوری داشتند در بیشترین تعداد  اسلاوهایی بودند که تمایل به سرف شدن نداشتند و برای فرار از چنین سرنوشتی در استپها زندگی می‌کردند. البته در میان کسانی که برای فرار از رعیت وابسته به زمین شدن زندگی آزاد در استپها را انتخاب میکردند از قزاق‌ها ی یهودی هم یاد شده است. در هر حال تعداد کسانی که اینگونه در استپ ها زندگی می‌کرده اند نمی توانسته خیلی زیاد باشد. در مدارک لهستانی که مربوط به ثبت نام قزاق‌ها برای شناخت آنان از سرفهاست به اعداد متفاوتی از بیست تا پنجاه هزار برخورد میکنیم. هر چند در اکراین کنونی تلاش میشود تاریخ اکراین را بر پایه این اقلیت بازنویسی کنند و تلاش  برای اینگونه ملت سازی از اوکراین خیلی پیش از درگیریهای اخیر در برخی دانشگاههای آمریکا آغاز شده بود. در هر حال  بسیاری از قزاق‌ها بعنوان سربازان مزدور در ارتشهای لهستان و لیتوانی علیه امپراتوری عثمانی و نیز  در روسیه برای گسترش به شرق به کار گرفته میشدند.

در انتهای قرن شانزده و ابتدای قرن هفدهم بدنبال تحولاتی که پس از مرگ ایوان مخوف روی میدهد قسمت‌های بزرگی از روسیه و از جمله نووگورود و مسکو توسط سوئدی ها و لهستانی‌ها اشغال میشود هر چند روس‌ها موفق به بیرون کردن لهستانی‌ها و پس از آن سوئدی ها میشوند و سلسله رومانوف ها در روسیه مستقر میشود.

تقریبا در همان زمان بیشتر قزاق های زاپوروژیا که قبلاً به عنوان مزدور در خدمت  ارتشهای لیتوانی و لهستان بر علیه عثمانی بودند بدلایلی تصمیم می گیرند تحت حمایت روسیه قرار گیرند و به این ترتیب حکومت خودمختاری از قزاق‌ها در آن مناطق شکل میگیرد که خود را همراه روس‌ها بدلیل زبان و مذهب مشترک میداند. به این ترتیب پیمانی در سال ۱۶۵۴ بین قزاق ها و رومانوفهای تازه به قدرت رسیده منعقد می‌شود و در سیصد سالگی همین قرارداد است که نیکیتا خروشچف شبه جزیره کریمه را به قلمرو اوکراین اضافه میکند. این دورانی است که امپراتوری رومانوف ها که تازه به قدرت رسیده وارد جنگهای تقریبا سی ساله ای میشود که نتیجه آن تلاشی این اتحادیه و تصرف قسمت‌های زیادی از اوکراین کنونی می شود.

قرن هفدهم و به ویژه هجدهم دوران پایان شکوه اتحادیه لهستان و لیتوانی ست و قلمرو آنها بین دولتهای پروس و اتریش و روسیه تقسیم میشود. در این میان قسمت غربی اکراین که به آن گالیسی شرقی میگفتند تحت اختیار امپراتوری اتریش قرار میگیرد. به این ترتیب در قرن هجدهم اکراین غربی با جمعیت زیادی از اسلاوهای کاتولیک در قلمرو اتریش و قسمت‌های زیادی از اکراین در قلمرو امپراتوری روسیه است. در این دوران لهستان بعنوان ملت وجود دارد و بیشترین زمینداران اکراین غربی لهستانی هستند. تهاجم ناپلئون به سمت روسیه که لهستانی‌ها آنرا فرصتی برای کسب استقلال میدانستند امکان ایجاد دولت لهستان را برای مدت بسیار کوتاهی فراهم میکند هر چند با شکست ناپلئون چیزی جز تعداد زیادی کشته برای لهستان باقی نمی‌ماند.

قرن نوزدهم دوران کشف و توسعه میادین آهن و ذغال سنگ در قلمرو کنونی دونتسک و لوهانسک نیز هست که متعاقب آن مهاجرت های زیادی برای کار در این مناطق انجام میشود و سرمایه گذاری های زیادی از طرف پروسی ها و فرانسوی و بلژیکی و آمریکاییها هم انجام میشود و به این ترتیب این منطقه به پیشرفته ترین منطقه صنعتی روسیه تبدیل میشود.

همزمان با اینها باید تاریخ امپراتوری اتریش و پروس را که با تاریخ اوکراین و روسیه در ارتباط است یادآوری کرد. امپراتوری اتریش بازمانده امپراتوری هابسبورگ بود که تاریخی طولانی و پر فراز و نشیب داشت. زمانی قدرتمندترین امپراتوری اروپا بود ولی در قرن نوزدهم بسیار محدودتر و کم توان تر از رقبایش یعنی پروس و فرانسه شد. سیاست دولت پروس هم  بعنوان بالنده ترین  قلمرو آلمانی زبان  در قرن نوزدهم  الحاق یا اتحاد همه مناطق آلمانی زبان به استثنای سویس بود. در همان حال اتریش هم در راس اتحادیه آلمانی زبان بود و در نهایت در جنگی چند هفته ای اتریش از پروس شکست خورد و بدنبال آن با مجارستان متحد شد و تا پایان جنگ اول جهانی از آنها بعنوان امپراتوری اتریش مجارستان یاد خواهد شد. از سال ۱۸۶۶ به بعد امپراتوری اتریش-مجارستان را با وجود اختلاف نظرهایی میتوان دنباله رو دولت پروس یا اتحادیه آلمان شمالی دانست که چند سال بعد فرانسه و ناپلئون سوم را هم شکست داد و به قوی ترین قدرت قاره اروپا تبدیل شد.

پروس هم دارای تاریخ پر فراز و نشیبی است. میتوان آغاز آنرا  به دوران شوالیه های جهادگر توتونی نسبت داد که منطقه ای در کناره دریای بالتیک را برای مسیحی کردن اقوام بالتیک که آخرین مسیحی شدگان اروپا هستند اشغال کرده بودند و در هنگام تسلط مغولان بر روسیه با همراهی سوئدی ها به روسیه ارتدوکس نیز برای اجبار آن به پیروی از کلیسای رم  حمله کردند و پرنس الکساندر نفسکی که از قهرمانان روسهای ارتدوکس است آنها را شکست داد.

قسمتی از این منطقه که محصور در قلمروهای لهستان بود و به پروس شرقی هم شناخته میشد و از بهانه های حمله آلمان به لهستان بود. این منطقه اکنون با نام کالینینگراد در اختیار روسیه و قسمتی از آن در اختیار لهستان است. پروس شرقی دوران پر فراز و نشیبی در رابطه با لهستان و کشورهای بالتیک داشته است. شهر معروف سابقا آلمانی دانتسیش که در ایران بیشتر دالان دانتسیش یا دانستزیگ شناخته شده است از بهانه های تهاجم آلمان بود که امروزه در لهستان قرار دارد و به آن گدانسک می گویند.

قسمت پویاتر پروس در براندنبورگ قرار داشت که شامل برلن کنونی ست و از قرن هجدهم به خصوص با فردریک کبیر شناخته میشود. پس از شکست‌های قرن هفدهم اتحادیه لهستان لیتوانی از روسیه بخش بزرگی از اکراین به روسیه بازگشت. در نیمه دوم قرن هجدهم با تقسیم قلمرو این اتحادیه بلاروس هم پس از چند سده دوباره در قلمرو روسیه قرار گرفت. بنابراین در دوران اوج پروس قسمت‌های زیادی از قلمروهای مردمان روس زبان یعنی روسیه و بلاروس و قسمت بزرگی از اکراین به استثنای اکراین غربی یا گالیسی شرقی با هم دوباره در یک کشور متحد شده اند.

سیاست پروس و بیسمارک در ابتدا همکاری با روسیه بود و در نیمه دوم قرن نوزدهم نیز پرنفوذترین کشور خارجی در روسیه و به خصوص اکراین پروس یا آلمان است. اینکه چرا این دو کشور بیش از اتحاد با هم جنگیده و یکدیگر را نابود کرده اند و چرا هم اکنون نیز جلوگیری از همراهی روسیه و آلمان از محور های سیاست آمریکا و انگلستان است و اینکه در صد و پنجاه سال اخیر چگونه موفق شده اند آنها را رویاروی هم قرار دهند منجر به گمانه زنی های بسیاری اکنون و در گذشته گردیده است مثل انفجار اخیر نورد استریم و چرایی سکوت زمامداران آلمانی.

آنچه با اطمینان میتوان گفت اینکه انگیزه این رویارویی ها در قرن های نوزدهم و بیستم و بیست و یکم با اینکه به نتایج مشابهی منجر میشوند یکسان نیستند. نمیتوان این انگیزه ها و دلایل را در پروس و آلمان نیرومندی که خواهان سهم خود در تقسیم جهان است با آلمان کنونی که دیگر نمیتوان آنرا کاملا مستقل دانست یکسان دانست.

----

بخش اول و پیشین این مقاله که در شماره 890 راه توده منتشر شد را در آدرس زیر میتوانید بخوانید:

https://www.rahetudeh.com/rahetude/2023/jolay/890/sohrabi.html

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 891  -  11 مرداد 1402                                اشتراک گذاری:

بازگشت