"منازعات هژمونیک" تئوری جدید غربگرایان ایران |
در شرایطی که آمریکا، با یقین از شکست خود در اوکراین، ناوگان هایش را به سمت خلیج فارس روانه می کند تا پیامدهای آن شکست را با یک پیروزی در خاورمیانه -علیه ایران- جبران کند، غربگرایان ایرانی بجای آنکه از ضرورت تحکیم پیوندهای جهانی ایران با روسیه و چین و کشورهای پیمان شانگهای و اوراسیا و بریکس سخن بگویند در پی نظریه سازی های تازه به تازه هستند تا ضرورت تسلیم به آمریکا را توجیه کنند. یکی از این نظریه های تازه اختراع شده نظریه "منازعات هژمونیک" است که همان تئوری کهنه ابرقدرت ها در زرورقی تازه است. برای یادآوری، در دوران اتحاد شوروی نظریه ای وجود داشت بنام "ابرقدرتها" یا "دو ابرقدرت". این نظریه دو بال داشت: یکی سازش ابرقدرتها. دوم رقابت ابرقدرتها. همه چیز جهان بر اساس سازش یا رقابت ابرقدرتها تفسیر می شد. این نظریه در دوران پس از انقلاب، هم توسط ساده اندیشان تازه به حکومت رسیده و هم توسط شارلاتان های حکومتی تبلیغ می شد. نظریه ابرقدرتها همه چیز را ساده کرده بود. هرجا حکومتی سر کار بود که طرفدار اتحاد شوروی یا ایالات متحده امریکا بود، می گفتند این نتیجه سازش ابرقدرتهاست. هرجا درگیری و جنگ و تخاصم و کودتایی در کار بود می گفتند این نتیجه رقابت ابرقدرتهاست. پس از فروپاشی اتحاد شوروی این نظریه ساده لوحانه به جای واقعی خود، یعنی زباله دان تاریخ رفت. دیگر نمی شد فروپاشی شوروی را هم با سازش ابرقدرتها توضیح داد. امریکا اعلام کرد ابرقدرتی غیر از امریکا وجود ندارد. نه قدرتی یارای هماوردی با امریکا را دارد که بخواهیم با آن رقابت کنیم و نه قدرتی توان تهدید برای امریکا را دارد که بخواهیم با آن سازش کنیم. این جهان یک ابرقدرت دارد و آن هم امریکاست. غربگرایان ایرانی هم مانند مرغ هایی که بدنبال خروس می روند نظریه سازش و رقابت ابرقدرتها را کنار گذاشتند و فراموش شد تا جایی که احتمالا نسل امروز، که پس از فروپاشی شوروی پا به جهان گذاشته اصلا این نظریه و سابقه آن را نمیداند و نمی داند که زمانی در همین جمهوری اسلامی صبح تا شام همه جهان با سازش و رقابت ابرقدرتها تحلیل می شد. اکنون با افول قدرت آمریکا و غرب و سربرآوردن روسیه و چین و هند و برزیل و حتی ایران و دهها کشوری که جهان یک قطبی غربی را به چالش گرفته اند، نظریه کهنه ابرقدرتها در زرورق های نوینی مانند "منازعات هژمونیک" احیا می شود. نفس احیای این نظریه از یک جهت مثبت است، از این جهت که نشان می دهد که شکست ناتو در جنگ اوکراین قطعی شده، امریکا و غرب در حال باختن نبرد اقتصادی به چین و اوراسیا هستند و جهان تک قطبی پایان یافته و ما وارد دوران جهان چندقطبی شده ایم. شالوده تفسیر جهان بر مبنای نظریه "منازعات هژمونیک" یا همان رقابت ابرقدرتها آن است که: ۱- ما با قدرت هایی با ماهیت یکسان سر و کار داریم. ماهیت آمریکا و اروپا با روسیه و چین و کشورهای بریکس و بقیه تفاوتی ندارد. ۲- آمریکا و غرب با کشورهایی نظیر ما کاری ندارند بلکه با روسیه و چین کار دارند. ۳- ما نباید وارد بازی رقابت ابرقدرتها و منازعات هژمونیک آنها بشویم زیرا ممکن است آنها با هم سازش کنند و کشورهایی نظیر ما در میانه این منازعه قربانی سازش ابرقدرتها بشوند. اگر این نظریه در زمان اتحاد شوروی مهمل و پوچ بود اکنون به مراتب پوچ تر است. اولا که هیچیک از کشورهایی که در پیمان هایی نظیر بریکس یا ارواسیا یا شانگهای با چین و روسیه همکاری می کنند تا به امروز نگفته اند که چین و روسیه بر ما هژمونی برقرار کرده اند یا در پی تسلط و هژمونی هستند. اگر امروز ۲۳ کشور جنوب و در حال توسعه خواهان پیوستن به بریکس هستند دقیقا به همین دلیل است که می دانند در آنجا قدرت هژمونیک که بخواهد بر دیگران سلطه برقرار کند وجود ندارد. ثانیا. اگر چنانکه این نظریه مدعی است آمریکا و غرب به ما کاری ندارند و دنبال منازعه با روسیه و چین بر سر هژمونی بر جهان هستند برای چه آمریکا در یوگسلاوی و افغانستان و عراق و سودان و سومالی و لیبی و ... جنگ و مداخله نظامی به راه انداخت؟ در آن زمان که هنوز روسیه و چینی در کار نبود که بخواهند "منازعه هژمونیک" با آمریکا داشته باشند. اتفاقا همه این جنگ ها در زمان جهان تک قطبی، پس از اتحاد شوروی به راه افتاد. بنابراین، نه تنها فشار آمریکا بر ایران و فرستادن ناوگان های آن به خلیج فارس صرفا برآمده از منازعه با چین و روسیه نیست که بخواهیم یا بتوانیم خود را از آن کنار بکشیم، بلکه تنها با تقویت همکاری با چین و روسیه و همه کشورهایی که دربرابر جهان تک قطبی ایستاده اند می توان دربرابر این تهاجم مقاومت کرد. اینکه مقابله با چین و روسیه الویت امریکاست درست است، ولی اینکه امریکا بدون نگرانی از چین و روسیه ده کشور را اشغال کرد هم درست است. امروز نیز مقابله آمریکا با ایران نه بخاطر روابط مبهم آن با چین و روسیه بلکه بدلیل نقشی است که می تواند در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه و آسیای غربی در پایان دادن به هژمونی آمریکا داشته باشد. طرفداران نظریه ساده لوحانه "منازعه هژمونیک" از آنجا که فکر می کنند که آمریکا همه چیز است و ایران هیچ چیز نیست، نمی توانند بپذیرند که ایران خود می تواند یک خطر برای سلطه و هژمونی غرب در جهان باشد. در حالیکه ایران خود یک هدف است، صرفنظر از آن که روسیه و چین در کار باشند یا نباشند. تنها تفاوت در آنجاست که وجود چین و روسیه و جبهه شرق و همکاری ما با آنها، به ما امکان مقاومت دربرابر خواست آمریکا به سلطه بر ایران را می دهد، بدون این همکاری و اتحاد نمی توانیم دربرابر غرب مقاومت کنیم، همانطور که خود روسیه و چین هم بدون اتحاد با یکدیگر نمی توانستند مقاومت کنند. مفسسران جهان بر مبنای نظریه ساده لوحانه منازعه هژمونیک میان آمریکا و روسیه و چین می خواهند چنین وانمود کنند که ایران می تواند خود را از این منازعه با فاصله گرفتن از روسیه و چین کنار بکشد. در حالیکه واقعیت این نیست. واقعیت اینست که ایران یک هدف مستقل برای امریکاست و خودش را از نبردی که برای پایان دادن به جهان تک قطبی در گرفته است نمی تواند کنار بکشد. کنار کشیدن ایران از این نبرد، یعنی از دست دادن متحدان بزرگی مانند چین و روسیه و جبهه شرق و این به معنای پذیرش سلطه غرب یا شکست از آن در یک جنگ نابرابر است.
تلگرام راه توده:
|