گذشته تاریخی رابطه اوکراین با روسیه و لهستان تحقیق وتحلیل- دکتر سروش سهرابی |
از نخستین سالهای سده بیست و یکم برخی دانشگاههای غربی و بخصوص آمریکا دست به کار نوعی تاریخ سازی زدند که بتواند ملتی را به نام اوکراین در برابر روسیه قرار دهد. شاید برجسته ترین نمونه آن تبلیغ کارهای پروفسور تیموتی اشنایدر باشد که در ایران هم شناخته شده است. این بازنویسی تاریخ اوکراین چندان به مدارک تاریخی توجهی ندارد بلکه نگارشی بر مبنای نیازهای امروز گروه بندی های جویای تسلط بر جهان است. بر مبنای این تاریخسازی اوکراین شرقی محل زندگی قزاقهاست که همچون فیلم تاراس بولبا در حال سواری و خواندن آواز و نوشیدن ودکا و خوردن گوزن و رقص دسته جمعی هستند تا اینکه سرانجام بدنبال اختلاف با لهستانیها در سال ۱۶۵۴ با روسها متحد میشوند و یک حکومت خودمختاری ایجاد میکنند. ولی روسها خودمختاری آنها را در سال ۱۷۷۵ بعد از دومین تقسیم لهستان "نامردانه" لغو و این شیفتگان شکار و آزادی را به دهقانان وابسته به زمین که از آن به شدت نفرت دارند تبدیل میکنند. در حالیکه گویا در همان زمان اوکراین غربی تحت حاکمیت امپراتوری تحت تاثیر عصر روشنگری قرار میگیرد که سرواژ را لغو میکند و به اوکراینی ها آزادی میدهد و ... این تصویر با واقعیت آنچه بوده و روی داده همخوانی ندارد. برای مقابله با این تاریخسازی که مرز حقیقت و مجاز را در هم می امیزد لازم است واقعیت های تاریخی بیشتر بررسی شود. بدین منظور باید تاریخ اوکراین غربی یا گالیسیای شرقی را در ارتباط با امپراتوری هابسبورگ یا اتریش مورد توجه قرار دهیم. اتحادیه لهستان - لیتوانی از سده هفدهم میلادی وارد مرحله افول خود شد و در نیمه دوم سده هجدهم سه بار تقسیم شد. در اولین تقسیم در ۱۷۷۲ گالیسیای شرقی به قلمرو امپراتوری اتریش افزوده شد و از آن زمان تا تشکیل دوباره دولت لهستان پس از جنگ جهانی اول در کنترل آن بود. ساکنان گالیسیای شرقی به ترتیب عبارت بودند از جمعیت اوکراینی ها (لهستانیها به آنها روسکی russki و دیگران بنا بر سابقه لاتینی ruthene میگفتند)، لهستانیها، یهودیهای مهاجر یا قدیمی و ارمنیها و اقلیت های کوچک دیگر بودند. در این دوران جوزف دوم همراه مادرش ماری ترز بر امپراتوری هابسبورگ فرمان می راندند. جوزف دوم را همچون فردریک دوم پادشاه پروس enlighted despote یا مستبدی تحت تاثیر دوران روشنگری میدانند . این دو که یکدیگر را ملاقات نیز کرده بودند به انجام اصلاحاتی در زمینه های مختلف فکر کرده بودند. گفته می شود جوزف دوم طرفدار "آزاد اندیشی دینی" بود. در مخالفت با کلیسا اموال چند کلیسا در بروکسل را که دارای فعالیتهای درمانی یا آموزشی نبودند ضبط کرد و آزادیهای بیشتری به غیرکاتولیکها در بلژیک و لوکزامبورگ کنونی داد. محدودیتهایی برای محاکمه متهمین به جادوگری برقرار کرد و محاکمه آنها را منحصر به دادگاههای دولتی کرد. البته سیاست او در گالیسیای شرقی و منطقه زندگی اسلاوهای شرقی همانند گذشته تشویق کاتولیسیسم بود و نه آزادی مذهبی. آزادی های بیشتر وی برای غیر کاتولیک ها فقط در چهارچوب قسمتهایی از بلژیک و لوکزامبورگ محدود ماند. جوزف دوم هچنین به ساختارهای متفاوت اداری بر مبنای تقسیمات دولتی و نه فئودالی فکر کرد و اسناد و قوانین جدید بسیاری تدوین کرد که در آنها هویت دهقانان نه بر مبنای ارتباطشان با زمینی که در آن کشاورزی میکنند که در رابطه با دولت و ساختارهای اداری تعیین میشد. وی همچنین سرواژ را لغو و مالکیت دهقانان بر زمین به شرط پرداخت بهای آن را مقرر کرد. بیشتر این تلاشها در ده سال آخر عمر وی انجام شد یعنی هنگامی که به تنهایی امپراتور هابسبورگ بود. از او بعنوان امپراتوری پرکار که بی وقفه در کار نگارش قوانین و اسناد بود یاد میکنند. در این دوران بیش از ده هزار سند و مدرک و قانون نوشته شده است که نشان دهنده میزان کار اوست. شعار او همچون فردریک دوم و دیگر مستبدین تحت تأثیر روشنگری همه چیز برای مردم ولی بدون دخالت مردم بود. تقریبا همان چیزی که در دوران ما گروهی از آن به تجدد آمرانه یاد میکنند و برای مثال رضا شاه را سمبل آن میدانند. در این دوران زبان اوکراینی نه در مدارس بلکه در دانشگاه Lviv یا Lemberg به شکل محدود تدریس میشده است. هر چند در ادامه تلاشهای تمرکز گرایانه جوزف دوم فقط زبان آلمانی رسمیت یافت. تنها در قلمرو سرزمین های پست اتریش که در قلمرو کنونی بلژیک است زبان فرانسه پذیرفته شد که شاید ناشی از آن بود که ماری آنتوانت خواهر ژوزف دوم در همان زمان ملکه فرانسه بود. آن آزادیهای بیشتر فرهنگی برای اوکراینی ها که از آن یاد میکنند درواقع مربوط به اواخر قرن نوزدهم است. سیاستی که ژوزف دوم در گالیسیای شرقی ادامه داد تقویت کلیسای کاتولیک شرقی دربرابر ارتدوکسی بود یعنی همان تشویق آیین کاتولیک که قبلا توسط لهستانیها نیز پیگیری می شد. سرانجام در آخر قرن شانزدهم تعدادی از کلیساهای ارتدوکس بدنبال یک گرد همایی در شهر برست که در آن دوران در قلمرو لیتوانی و امروزه شهری در بلاروس است پیروی از پاپ رم را پذیرفتند. قرارداد صلح روسیه با پروس و اتریش هم در همین شهر امضا شد هر چند آیینها و زبان مذهبیشان در ابتدا تغییری نکرد و هنوز هم بسیاری از کلیساهای کاتولیک یونانی از زبان لاتینی استفاده نمیکنند. در میان کلیساهای متعدد موسوم به کاتولیک یونانی همچون کلیسای مارونی یا کلیسای ارمنی کاتولیک و... کلیسای کاتولیک یونانی اوکراین بزرگترین آنهاست. سیاست قدیمی تقویت کلیسای کاتولیک اوکراین از دوران تسلط لهستان و لیتوانی تا کنون تعقیب شده است و بسیاری از ناگفته ها و نانوشته های تاریخ اوکراین که هنوز امکان بررسی آنها در آرشیوهای واتیکان فراهم نیست در دل این سیاست پنهان است. آنچه مربوط به ژوزف دوم امپراتور روشنگر اتریش میتوان گفت اینکه اقدامات او در بیشتر در مرحله نگارش متوقف ماند و آن کارهای کوچکی هم که در محدود کردن کلیساهایی در بلژیک کنونی انجام شد توسط جانشینش به جای اول بازگشت. در واقع جانشینان او نظری کاملا منفی به کارهای او داشتند و تلاش کردند تا کاملا به دوران قبل از او بازگردند. در باره لغو سرواژ و اصلاحات ارضی هم که از سال ۱۸۴۸ آغاز شد فاصله کمی با لغو سرواژ در روسیه به سال ۱۸۶۱ دارد. از سوی دیگر قزاقهای زاپروژیا که ملت کنونی اوکراین به آنها نسبت داده می شود در منطقه ای در میان قلمروهای روسیه و لهستان و خانات کریمه و عثمانی که کم و بیش همان منطقه محدودی است که تا چندی پیش توسط سد منفجر نشده کاخوفکا آبیاری میشد زندگی میکردند .در واقع سرزمین های کنونی لوگانسک و دونتسک هیچ زمان اوکراینی نشین نبوده و حتی نخستین دولت کوتاه مدت جمهوری اوکراین که در سال ۱۹۱۸ تشکیل شد این سرزمین ها را جزو قلمرو خود محسوب نمی کرد. اینکه برخی رهبران روسیه کنونی می گویند که کشوری بنام اوکراین هیچ زمان وجود نداشته و آن را ساخته و پرداخته شوروی یا "استالین" می دانند. در این چارچوب درست است که مرزهای کنونی اوکراین که ناسیونالیست ها و نازی های اوکراین مدعی تعلق آن به خود هستند، مرزهای اداری و تقسیمات سرزمینی داخلی اتحاد شوروی است واگرنه هیچ زمان تا قبل از شکلگیری اتحاد شوروی ملتی بنام اوکراین یا کشوری بدین نام در مرزهای کنونی آن وجود نداشته است. سرزمین های دونتسک، لوگانسک و خارکف همیشه و تا همین امروز روس و روس نشین بوده اند. در بررسی های ژنتیکی نیز قزاق های زاپاروژیا جزیی از همان اسلاوهای شرقی هستند که روسها و اوکراینی ها و بلا روسی ها را شامل میشود هر چند سبک زندگی آنها تحت تاثیر صحرانشینان ترک و مغول قرار گرفته است. این قزاق ها بعنوان سلحشوران و جنگاوران به خدمت حکومت های مختلف روسی و لهستانی و عثمانی درآمده اند هر چند در نهایت و بدنبال درگیری با لهستان آنچنانکه در نامه رهبرشان به امپراتور روسیه نگاشته شده بدلیل زبان و مذهب یکسان تمایل به همراهی با روسیه داشته اند. آنچه ما در تاریخ خود بنام "بریگاد قزاق" و سرکوب کنندگان انقلاب مشروطه می شناسیم در واقع همین ها هستند که در خدمت امپراتوری روسیه قرار گرفته بودند. اینکه این قزاق ها بدلیل شیوه زندگی و سلحشوری همچون بسیاری از عشایر ما دارای اتحادها و درگیریهای تاریخی با حکومت های مختلف و از جمله روسیه بوده اند درست است ولی ارتباط آنان با روسیه در بیشتر موارد همکاری و نه تقابل نظامی بوده است آنچنان که از سده شانزدهم به بعد همیشه در ارتش روسیه بعنوان جنگاوران نخبه و جان بر کف حضور داشته اند و کمی پس از لغو خودمختاری نقش بسیار مهمی در جنگ با ارتش بزرگ ناپلئون ایفا کردند. میتوان تصور کرد که ادامه خودمختاری رهبران قزاق با سیاست تمرکز روسیه پس از تصرف کامل اوکراین شرقی هماهنگ نبوده است و از نیروهای قزاق در جاهای دیگر و از جمله در تسخیر قفقاز و پیشروی در سیبری و آسیای میانه از جمله در ایران بهره گیری شده است. همچنین مهاجرتهایی که این قزاق ها بدان وادار شدند، همچون مهاجرتها و اسکان های اجباری که عشایر ایران در طول تاریخ به آن وادار شده اند در زمان خود ناخواسته و ناگوار بوده است ولی نمیتوان آنرا دلیل دشمنی تاریخی یا بدتر از آن تبدیل شدن به جنگجویان نیابتی برای دیگران دانست. بدیهی است اقدام تزارهای روسیه در لغو خودمختاری قزاق های زاپوروژیا و استفاده از نیروی آنان در جاهای دیگر توسط کاترین دوم اقدامی ناجوانمردانه بوده است درحالیکه قزاقها در مقابل مردانه در کنار پسر او ایستادند و با ناپلئون جنگیدند. از اینگونه اقدامات ناجوانمردانه ما نیز در تاریخ خود بسیار داریم مانند رفتار نادر یا آغامحمدخان در گرجستان و ساختن کوه های سر و چشم ولی موجب نشده که گرجی ها خواهان جنگ با ایران به نیابت از امریکا باشند. سرنوشت این قزاق ها هرچه بود، آنها بخش بسیار کوچکی از جمعیت این قلمرو بسیار پرجمعیت در آن دوران هستند و به غیر از آنها جماعتهای روستایی و شهری با اقلیت های قومی و مذهبی و مشاغل مختلف وجود داشته اند. زندگی این اکثریت عظیم دهقانان دور از آن تصویر مجازی اوکراینی های آزاد و شکارچی است که تاریخنگاری غربی ساخته که گویا روس ها آنها را به سرف تبدیل کرده اند. آنان در این قلمرو اوکراین غربی تحت تسلط لهستان و سپس اتریش وضعیت مشابهی با روسیه در چهارچوب سرواژ داشتند. همچنین مدارک تاریخی نشان نمی دهد که دهقانان اوکراین شرقی در حسرت زندگی دهقانان اوکراین غربی بوده اند، برعکس سرزمینهای حاصل خیز و مهاجر پذیر آن مقصد مهاجرت گروههای بزرگی از دهقانان روتن یا اوکراینی و نیز آلمانیزبان بوده است. بدینسان تصویر تاریخی واقعی که با کمک آن نمیتوان دشمنی و جنگ نیابتی را توجیه کرد این چنین است: مردمانی هم نژاد که پس از تهاجم مغولها به مدت چند سده تحت حکومت های گوناگونی از روسی و لهستانی و لیتوانی و مجاری و رومانی و عثمانی و اتریشی بوده اند، همه این مردمان با وجود جنگهایی که روی داده همزیستی داشته اند. پس از این دوران پراکندگی روند برقراری یک حکومت روسی از قرن شانزدهم آغاز و در قرن هجدهم به اوج خود میرسد و سرانجام پس از جنگ دوم جهانی کامل میشود. تاریخ سازی مبنی بر تصویر فانتزی حماسی با ترکیب نمادهای بی محتوایی چون قزاق های آزاد و امپراتور روشن بین و لغو سرواژ و آزادی مذهبی و بردگی قزاقها و... میکوشد جنگ نیابتی و ویرانگری را توجیه کند که غرب از همان دوران پایان جنگ جهانی اول و بویژه از دهه ۹۰ سده گذشته در تدارک آن بود.
تلگرام راه توده:
|