راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

بخش 4

غرب، چرا

اوکراین را

علیه روسیه

انتخاب کرد!

تحقیق و تفحص- دکتر سروش سهرابی

 

  

گفتگوی ما در باره  تاریخ پیچیده  اوکراین با نگاهی به پیمان ناتو و شباهت آن با پیمان ضد کمینترن و محور (ناتو) در جنگ جهانی دوم آغاز شد. انگیزه همه این  پیمانها رویارویی با خطر کمونیسم و شوروی بود آنهم در شرایطی که اتحاد شوروی هم پس از جنگ اول و هم پس از جنگ دوم جهانی بدلیل تلفات زیاد مادی و انسانی در شرایط بسیار نابسامانی قرار داشت هر چند دارای  جذابیت برای بسیاری از مردم و روشنفکران جهان بود.

در مورد پیمان های محور و بعدا ناتو ما شاهد نوعی تکرار تاریخ و بهره گیری از شکل های متفاوت برای پیشبرد یک استراتژی واحد هستیم. آیا در تاریخ اوکراین و نقشی که برای اوکراین در شطرنج جهانی در نظر گرفته شده میتوان شباهت‌هایی در استراتژی های قدیم و جدیدتر دید؟ آیا میتوان گفت تاریخ در مورد اوکراین هم در حال تکرار است؟ پیش از این گفتیم که از نیمه دوم قرن نوزدهم و با اوجگیری دولت پروس و بخصوص پس از غلبه بر فرانسه تلاش برای تسلط بر اوکراین جزیی از تلاش برای تسلط بیشتر بر جهان بوده است و دیگر نمیتوان آن را در چهارچوب محلی یا قاره اروپا مورد توجه قرار داد. برای امپراتوری هابسبورگ و بیشتر از آن  اتحادیه آلمان که پس از شکست دادن فرانسه ایجاد میشود اوکراین کنونی تامین کننده غذا و مواد اولیه لازم برای ماشین جنگی آن محسوب می شد که می‌بایستی جایگاه درخوری برای آنها در جهان فراهم کند.

در دوران جنگ داخلی در روسیه پس از انقلاب اکتبر و شکست پروس نیاز به تسلط بر اوکراین و اوراسیا بعنوان پیش نیاز تسلط بر جهان بعنوان یک نظریه ژئوپولیتیک مطرح می شود، تسلطی که بدلیل توسعه راه آهن امکانپذیر به نظر می‌رسید. شکست اتحاد آلمانی در جنگ اول جهانی پایان درگیری نبود و آلمان پس از پیروزی انقلاب اکتبر دوباره مورد توجه قرار گرفت. میتوان گمان کرد که اگر انقلاب اکتبر پیروز نشده بود و روسیه تمرکز سابق خود را باز نمی یافت از بازسازی  قدرت نظامی و صنعتی آلمان جلوگیری میشد. ولی قدرت نظامی و صنعتی آلمان به سرعت توسط پیروزمندان جنگ بازسازی شد هرچند جاه طلبی های آن کشور در چهارچوب فقط حمله به اتحاد شوروی که انگلستان و آمریکا تصور می کردند محدود نماند. 

درباره اوکراین نیز قلمرو جغرافیایی اوکراین کنونی پس از قریب 900 سال توسط اتحاد شوروی پیروزمند ولی به شدت زخم یافته ایجاد شد. بدیهی است درک اینکه مردمانی که در یک کشور پهناور مثل روسیه یا ایران در کنار هم زندگی میکنند دارای تاریخ کاملا یکسانی نباشند و هر گروه به جز اشتراک، تفاوت یا درگیریهایی هم در سرگذشت تاریخی با دیگران داشته باشد شگفت انگیز نیست و حتی عادیست. چنانکه مردم این گونه سرزمینها به شباهتها و تفاوتهای خود آگاهی دارند. آنچه اهمیت دارد چگونگی و انگیزه  توجه به این تفاوت‌ها در شرایط بحرانی جهانی است.

در مورد تاریخ اوکراین و روسیه و تفاوت‌ها و شباهت های آن با دو نگرش و روش ناشی از انگیزه های ناهمساز روبرو هستیم. یک نگرش تمایل دارد مردمانی را که قرن‌ها در کنار هم زیسته اند و از این پس نیز بایستی با هم یا در کنار هم همزیستی داشته باشند  به هم نزدیک بداند و تلاش کند آینده آنها را از دشمنی دور کند و دیگری میکوشد ملت هایی متفاوت و به خصوص دشمنانی تاریخی را پیدا و معرفی کند که سرنوشتشان بیشتر جنگ است تا همزیستی. تلاشهای پیگیرانه ای که از ابتدای قرن بیست و یکم و پیش از آن برای معرفی ملتی به نام اوکراین  که از نظر تاریخی در برابر روسیه قرار دارد و سرنوشتش در هماوردی با آن تعیین خواهد شد در همین چارچوب دوم قرار دارد. آنچه در این دوران گفته و نوشته شده است و ترفندهایی که با کمک آنها روایت خاصی از تاریخ اوکراین ارایه میشود با وجود پیچیدگی دارای آگاهی های جدید تاریخی یا نوآوری در روش  نیست. هر چند بررسی آنها از نظر آشنایی با پوشش ها و پیچش هایی که به کمک آنها میتوان یک نظریه قدیمی را جدید و یک نظریه فاشیستی را دمکراتیک نشان داد و برای آن از سرگذشتهای تاریخی کمک گرفت بسیار لازم است .

یکی از تلاشهایی که برای نشان دادن نزدیکی ملتهای روسیه و اوکراین چند ماه پیش از آغاز خونریزی‌ها در اوکراین انجام گرفته است نوشته ای از ولادیمیر پوتین با عنوان  "در باره اتحاد تاریخی روس‌ها و اوکراینی ها"ست که با  واکنش شدید پروفسور اشنایدر یکی از  برجسته ترین نظریه پردازان ملت سازی اوکراینی در برابر روسیه روبرو شد و آنگونه که خود میگوید پاسخ به نوشته پوتین از انگیزه های وی برای تدریس سیستماتیک تاریخ اوکراین در دانشگاه ییل بوده است.

نخستین اعتراض او  به عنوان  نوشته ولادیمیر پوتین است یعنی "در باره اتحاد تاریخی روس ها و اوکراینی ها". پرفسور اشنایدر ایشان از منظر یک استاد تاریخ می گوید که استفاده از چنین عنوانی بدلیل القای نتیجه قبل از آغاز نوشتار که در این مورد در باره وجود تاریخی اتحاد روس‌ها و اوکراینی هاست درست نیست و پژوهشگر تاریخ در عنوان مقاله خود نمی‌تواند نتیجه را القا کند و برای اینکه این مقاله بتواند جایگاهی در حد یک دانشجوی سال اول تاریخ داشته باشد بایستی عنوان آن چیزی مثل تحقیق در مورد یا بررسی ادعای اتحاد تاریخی روس‌ها و اوکراینی ها باشد. اگر مقاله آقای پوتین نوشته ای تحقیقی در مورد تاریخ بود میشد با گفته پروفسور اشنایدر موافقت کرد ولی نوشته پوتین بیشتر تلاشی برای یادآوری اشتراکات و پیام دوستی با پدیدار شدن شبح جنگ است و نه تحقیق تاریخی درباره اختلافات اوکراینی ها و روس‌ها. ولی آن نکته بینی و موشکافی‌های تاریخی پرفسور اشنایدر در مورد اینکه روس ها و اوکراینی ها حتما بجای اتحاد باید راه رویارویی را در پیش بگیرند می توان بررسی کرد که تا چه اندازه خود مبتنی بر یک نگاه بیطرفانه و علمی است.

انچنان که پروفسور اشنایدر بدرستی میگوید نمیتوان تشکیل یک ملت را  جدا از  ارتباط آن با دیگر ملتها بررسی کرد  و برای این منظور ارتباط ملت اوکراین را با دولتهای لیتوانی و بخصوص لهستان مورد توجه قرار میدهد چون لهستان و لیتوانی اولین حکومت های پس از آغاز شکست مغولها در  بیشتر قلمرو کنونی اوکراین هستند. ویژگی این حکومت‌ها چیست ؟ مهمترین ویژگی آنها بنظر اشنایدر نزدیکتر بودنشان به غرب و فرهنگ و مذهب آنست. چنانکه به مسیحیت غربی باور دارند و تحت تاثیر فرهنگ غرب هستند و حتی رنسانس ویژه خود را داشته اند. آنها حکومتهایی متکی بر طبقه گسترده  اشراف و نجبا بودند که پادشاه را تعیین می‌کردند. آن اشراف و نجبا در مقابل مالیات و یا تقاضاهای دیگر درخواست حقوق قانونی میکردند که آنچنان که ایشان میگوید برخلاف پول و مالیات که خرج می‌شده ماندنی بوده و منشا درک از حق و قانون است. از طرف دیگر حکومت مسکوی متاثر از  شرق و مغولهای بیابان‌گرد است که حکومتی عمودی و یک طرفه و از بالا به پایین است و درکی از حقوق و خواستاری در آن وجود ندارد.

بنابراین پس از فروپاشی اولین سلسله پادشاهی روس ها در کیف، اهالی اوکراین تحت حاکمیت حکومتی جمهوری و افقی روبرو هستند. برعکس روس‌ها که تحت حکومت عمودی قرار می گیرند. ملت اوکراینی هم که در این شرایط در حال ساخته شدن است دو شاخه دارد یک شاخه که تحت حکومت مستقیم لهستان و لیتوانی است بدون اینکه خود حقی داشته باشد شیفته فرهنگ و شیوه حکومت لهستان است و شاخه دوم که همان قزاق‌های آزاد هستند نیز با وجود شیوه زندگی سلحشورانه خود  گویا شیفته فرهنگ و حکومت لهستان و در آرزوی پذیرش در آن  است.

اینها فرضیه هایی است که براساس آن قرار است شکل گیری ملت اوکراین، نه در اتحاد تاریخی، بلکه در مقابل روسیه توضیح داده شود. می توان به این موضوع اندیشید که سخنان و شیوه های اشکار برخی زمامداران اوکراینی درباره واجب بودن قتل و کشتار همه روس ها – و از جمله روس های قلمرو اوکراین کنونی - اعم از مرد و زن و کودک که برفرض وجود یک سرشت اوکراینی کاملا جدا  نسبت به روس‌ها مبتنی است تا چه اندازه تحت تاثیر چنین خوانشی از تاریخ است. خوانشی که سرشت "انسان اوکراینی" را آزاد و سرشت انسان روس را مستبد معرفی می کند. ریشه های پرورش نازیسم اوکراینی را در چنین خوانشی از تاریخ می توان مشاهده کرد، خوانشی که تحت عنوان تکریم دموکراسی، توجیه فکری نژاد پرستی و فاشیسم را می سازد.

این در حالیست که فرضیه های پرفسور اشنایدر خود از همان آغاز دچار تناقضاتی جدیست. براساس این فرضیات دهقانان وابسته به زمین و قزاق‌های آزاد از سرواژ هر دو به دلیل علاقه به شیوه حکومت لهستانی که البته تغییری در زندگی و جایگاه آنها ایجاد نمی‌کرده است به ملتی واحد تبدیل میشوند. در حالیکه معلوم نیست چرا تفاوتی چنان  فاحش بین این دو دسته منجر به ایجاد دو ملت نگردیده است؟  کاملا اشکار است که این فرضیه ها با فرضیه های قدیمی تر درباره دلایل عقب ماندگی شباهتی بارز دارند. تأثیر فلسفه غربی و رنسانس و اشرافیت گسترده در پیشرفت کشورها قبلاً مورد توجه نظریه پردازان غربی عقب ماندگی قرار گرفته است ولی اینجا جایگاهی بالاتر هم میابد و میتواند پدیده تکوین یک ملت متشکل از دو گروه ناهمگون سرف ها و قزاق‌های آزاد را بدلیل علاقه مشترکشان به شیوه حکومت لهستانی ها هر چند بی اثر بر زندگیشان توضیح دهد. از نظر اشتراکات فرهنگی میدانیم که تعدادی از کلیساهای ارتدکس دهقانان روسکی آنچنان که لهستانی‌ها آنها را می‌نامیدند بدنبال فشارهای حکومتی کاتولیک شدند ولی قزاق‌ها همچنان ارتدکس باقی ماندند و حتی دلیل درخواست حمایت از تزار روسیه را مذهب و زبان مشترک اعلام کردند که با فرضیه های پرفسور اشنایدار سازگاری ندارد و حتی ناقض آن است.

با تاکید بر مسیحیت غربی در کشور پیشرفته تر لهستان اینگونه القا میشود که طرفداران مسیحیت غربی انسانهایی متمدن تر بوده اند هر چند آنچه در اوکراین مشاهده میکنیم با انفجار و حمله و تخریب کلیساهای ارتدوکس به سختی میتوان طرفداران مسیحیت غربی را متمدن تر از مسیحیت شرقی دانست. در مورد حماسه سرایی در مورد دمکراسی و حقوق در لهستان و فقدان آن حتی در امپراتوری مغول نمیتوان موافق بود چون چنین شوراهای حکومتی یا دخالت در تعیین پادشاه در جوامع مختلفی وجود داشته است از حکومت های باستانی تا صحرانشینان که البته تفاوت زیادی با مفهوم جمهوری و حق و قانون دارد هر چند این بحثی است که بایستی در جای دیگری انجام گیرد. ادعاهای پرفسور اشنایدر به وجود  دمکراسی و جمهوری و  حقوق در لهستان و نبود آن در روسیه و حتی امپراتوری مغول بازسازی خیالی از تاریخ است. قطعا در میان مغول ها دموکراسی قبیله ای به مراتب نیرومند تر از حقوق زمینداری در لهستان بوده است، واقعیتی که ارتباطی به شیوه حکومت تزارها در روسیه بنوبه خود نداشته است. بنابراین در شیوه حکومتی و دموکراسی قبیله ای مغول ها با روسیه تزاری و اتحاد شوروی و روسیه امروز هیچ ارتباط مستقیمی وجود ندارد چه رسد به آنکه بخواهیم از آن تصویری که از هجوم مغول ها در تاریخ ساخته شده سرشتی ثابت و پایدار را بعنوان "انسان روسی" نتیجه بگیریم. همانگونه که میان حقوق زمینداران لهستان با ملت کنونی اوکراین ارتباط مستقیمی وجود ندارد که بتوان براساس آن نازی های اوکراین را نماد دموکراسی معرفی کرد، به همان شکل که نمی توان اینها را نماد ملت اوکراین دانست و همه اوکراینی ها را نازی معرفی کرد. با این شیوه تاریخسازی می توان از "انسان مغول" یا "انسان ایرانی" بدلیل وجود قورولتای مغول یا مجلس مهستان در ایران در جایگاهی به مراتب بالاتر از انسان لهستانی و حتی انگلیسی ساخت.

---

شماره های پیشین این تحقیق را در لینکهای زیر دنبال کنید:

1 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2023/jolay/890/sohrabi.html

2 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2023/ogost/891/sohrabi.html

3  - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2023/ogost/892/sohrabi.html

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 893  -  25 مرداد 1402                                اشتراک گذاری:

بازگشت