راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

آیا اوکراین با روسیه

تقابل تاریخی دارد؟

تحقیق و تفحص (بخش پنجم)

دکتر سروش سهرابی

  

در بررسی های تاریخی – تبلیغی که در غرب و بویژه ایالات متحده درباره اوکراین منتشر می شود چنین گفته می شود که یک جنبش ملی ازادیخواهانه تاریخی در اوکراین وجود داشته است که در تقابل با روسیه شکل گرفته است. این جنبش تحت تاثیر نظام سیاسی گویا بیشتر دموکراتیک لهستان و غرب بوده و نظام استبداد سیاسی روسیه در مقابل آن قرار داشته است. آنچه امروز در اوکراین می گذرد بنوعی ادامه همین تقابل تاریخی و بقول مطبوعات غرب جنگ روسیه استبدادی است که نمی تواند نظام سیاسی "آزاد" اوکراین را در کنار خود تحمل کند. چه اندازه حقیقت تاریخی در این نگاه وجود دارد؟ اندیشه های مترقی و ارتجاعی که اوکراین کنونی وارث آن است چگونه و در کجا شکل گرفته اند؟ نقش جنبش انقلابی و سوسیالیستی روسیه از یکسو و کلیسای کاتولیک در میراث فکری اوکراین سده های نوزدهم و بیستم چیست؟

برای پاسخ به این پرسش ها نگاه فشرده ای به تحولات تاریخی لازم است. گفتیم که بیشترین قلمرو اکراین کنونی تا قرن هفدهم تحت حاکمیت اتحادیه لهستان و لیتوانی قرار داشته است. در این منطقه سیاست تشویق کاتولیسیسم از قرن چهاردهم و پانزدهم میلادی به شدت دنبال می‌شد تا اینکه در سال ۱۵۹۹ گروهی از  کلیساهای ارتدکس به طور رسمی تبعیت از واتیکان را  هر چند با نگهداری زبان مذهبی و برخی از آیینها و سنتها  در گردهمایی برست در بلا روس کنونی اعلام میکنند و به این ترتیب تلاشهای دراز مدت برای برتری کلیسای رم در اکراین و بلاروس کنونی به موفقیتهایی نایل میشود. سیاست ترویج کاتولیسیسم از این پس هم با حمایت لهستان و پس از آن اتریش با شدت دنبال میشود و به این ترتیب نوعی نزدیکی بین برخی از اوکراینی ها و اسلاوهای غربی در تفاوت با اکتریت ارتدکس شرقی تشویق می‌شود. اسلاوهای شرقی روس‌ها و بلا روس‌ها و اوکراینی ها و اسلاوهای غربی گروههای متعددی چون لهستانی و اسلوواکی و چک و اسلاوهای جنوبی شامل  صرب و کرووات و بلغار .... می‌باشند که بیشترشان  از نظر تاریخی تحت حاکمیت  امپراتوری مقدس  رومی ژرمنی  قرار داشتند.

به این ترتیب بیشتر اسلاوها در قرن هجدهم در دو امپراتوری رقیب یعنی روسیه و اتریش با دو مذهب  متخاصم ساکن هستند. در روسیه ارتدوکس ها و در اتریش کاتولیک ها. تاریخ و ساختار پیچیده امپراتوری مقدس رومی ژرمنی که خود پس از افول امپراتوری پایه گذاری شده توسط شارلمانی  تاسیس و به امپراتوری هابسبورگ و امپراتوری اتریش مجارستان و آلمان خاتمه میابد فراتر از این بررسی می‌باشد. تنها یادآور می‌شویم که مذهب کاتولیک نقش بسیار مهمی هم در امپراتوری کارولنژینها بنا نهاده شده توسط شارلمانی و هم در وارث آن امپراتوری مقدس رمی ژرمنی داشته است و این امپراتوری ها را می‌توان تا حد زیادی ابزار واتیکان نیز به شمار آورد  .

اسلاوهای غربی شامل چک و اسلوواکی  و ... تاریخ طولانی در این امپراتوری دارند و نام برخی شهرها مثل لایپزیگ یا درسدن و نیز بسیاری از نامهای خانواده های آلمانی حتی در ارتش هیتلر باوجود نفرت او از اسلاوها از این حضور این اقوام اسلاو در آلمان ناشی میشود .این گروه از اسلاوها در تبعیت از واتیکان همسان بودند و هنوز هم کلیسای کاتولیک نفوذ بسیاری بر این کشورها و مردمانش دارد  در واقع بازگشت بازماندگان زمینداران قدیمی لهستانی به مالکیت و قدرت پس از فروپاشی بلوک شرق بدون حمایت واتیکان امکانپذیر نبود و نقش کلیسای کاتولیک و واتیکان در بسیاری از رویدادها و فجایع در این مناطق بسیار  پررنگ است که بتدریج مورد بررسی قرار خواهیم داد .

به این ترتیب بیشتر قلمرو اکراین کنونی تا قرن هیجدهم تحت کنترل اتحادیه لهستانی و لیتوانی قرار داشته و مذهب کاتولیک در این نواحی به شدت تشویق می‌شده است هر چند بیشترین میزان تغییر مذهب در اکراین غربی یا گالیسیای شرقی اتفاق افتاده است. به این ترتیب بازیگر دیگری به جز قدرت‌های مستقیم دولتی وارد صحنه می‌شود یعنی واتیکان.

پس از تقسیم کامل لهستان در اواخر سده هجدهم بایستی نقش سه نیرو را مورد توجه قرار دهیم. بیشترین قسمت قلمرو کنونی اکراین تحت حاکمیت روسیه است و اکراین غربی تحت کنترل امپراتوری هابسبورگ یا اتریش که وارث امپراتوری مقدس رومی ژرمنی است و کلیسای کاتولیک  که علاوه بر نفوذ بر امپراتوری اتریش دارای شبکه بسیار گسترده ای در اکراین غربی و کمتر از آن اکراین تحت کنترل روسیه است. نقش این شبکه از کلیسا ها  و نیز واتیکان بسیار پیچیده تر از مذهب یا امور معنوی برای باورمندانش بوده و هست .

پیش از اینها در بررسی جایگاه کلیسا و پاپ‌ها در تاریخ اروپای پس از فروپاشی امپراتوری روم غربی یادآوری کردیم که کلیسای رم  نقش مهمی در کنترل هرج و مرج و کاهش آسیب‌ها در اروپای پس از سقوط رم با ایجاد نوعی حکومت فرادولتی بازی کرده است. واتیکان در چند سده اخیر و  با وجود کاهش توانایی تاریخی آن همچنان وارث چنان جایگاهیست که بایستی آنرا همچون یک امپراتوری فرا دولتی پراگماتیست و نه  با توجه به مذهب یا امور معنوی درک کرد. برای مثال در جریان سال های منتهی به جنگ دوم جهانی، واتیکان با وجود نفوذ بسیار عمیق‌تر کاتولیسیسم در لهستان از آلمان هیتلری  با جمعیت بزرگی از پروتستانها و کشنده لهستانیهای کاتولیک جانبداری کرد. انگیزه این پشتیبانی واتیکان از آلمان را میتوان از جمله در آشکار بودن ناتوانی لهستان برای شکست شوروی و تصور چنین توانایی برای آلمان هیتلری جستجو کرد. چنانکه پیش از آن نیز واتیکان با درک میرایی امپراتوری اتریش سیاست تقویت پروس را در پیش گرفت و ... بدینسان امپراتوری پهناور ظاهراً فاقد سرزمین واتیکان تلاشهای متفاوتی از همفکری و همراهی با قدرتهای بزرگ تا سازماندهی شبکه های جاسوسی انجام داده است و تلاش برای درک بهتر تاریخ و سیاست بدون تلاش برای شناخت بیشتر از تاریخ و سیاست واتیکان با وجود دشواری های بسیار  ممکن نیست .

از سوی دیگر می دانیم که اواخر سده هجدهم و سالهای آغازین سده نوزدهم تحت تاثیر انقلاب فرانسه و پس از آن جنگهای ناپلئون قرار دارد .تأثیر تهاجم ناپلئون بر ساکنان اکراین کنونی  را میتوان از طرفی در بازگشت کوتاه مدت دولت لهستان و از طرفی در جنگ های او با ارتش روسیه که قزاق‌ها از ارکان آن بودند جستجو کرد هر چند نتایج این تهاجم در نیمه دوم قرن نوزدهم آشکارتر میشود .در اینجا همینقدر یادآور می‌شویم که تقویت دولت لهستان برای کنترل ژرمنها توسط فرانسه در قرن بیستم هم پیگیری خواهد شد .مهمترین نتیجه شکست ناپلئون  برآمدن امپراتوری پروس است که مسیر رشد و جبران عقب ماندگی را بر مبنای گسترش صنایع فلزی و شیمیایی و نظامی به سرعت می‌پیماید و از نیمه دوم قرن نوزدهم میتوان آنرا همپای فرانسه و انگلستان دانست. موقعیت برتر  امپراتوری پروس با غلبه بر اتریش و پس از آن فرانسه آشکار میشود و از این دوران نه امپراتوری اتریش که اتحادیه آلمانی و دولت پروس متحد درجه اول واتیکان است و دولت اتریش به دنباله رو دولت پروس تبدیل میشود .این دوران هم اندیشی  واتیکان و پروس و اتریش است .

از نتایج این هم اندیشی  و چاره جویی تلاش برای گسترش و تشکیل امپراتوری  اتریش و مجارستان و کرواسی است که سرانجام به تشکیل امپراتوری اتریش و مجارستان منجر میشود و در همین دوران  آزادیهای فرهنگی بیشتر برای اقلیتهای قومی کاتولیک سیاست امپراتوریست. در قلمرو پروس و با ابتکار بیسمارک نیز  قوانین  بسیاری برای حمایت از  کارگران و سربازان وضع و اجرا میشود. آگاهی از انگیزه های آن تغییرات جز در پرتو  توجه به تلاش برای یافتن جایگاهی بالاتر در جهان با گسترش پروس مورد پشتیبانی واتیکان امکانپذیر نیست .انگیزه پروس و اتریش در هم اندیشی با واتیکان  بیش از رقابت و خنثی سازی اندیشه های انترناسیونال سوسیالیست یا مقابله با انقلاب احتمالی یا توجه ناگهانی به  حقوق اقلیتهای قومی و آزاد اندیشی، تقویت توان آن  کشورها برای رقابتهای جهانی بوده و در چهارچوب افزایش همراهان سیاست های حکومت در داخل و خارج قابل فهم میباشد .

یکی از میدان‌های رقابت که از دیر باز مورد توجه واتیکان و با فاصله زمانی پروس قرار داشت  گسترش در شرق بود که برای انجام آن به جز قدرت و انگیزه و هوشمندی آلمانی‌ها و واتیکان شبکه کلیساهای کاتولیک شرقی هر چند نه چندان گسترده  نیز وجود داشت .به این ترتیب میتوان گفت که سیاست واتیکان به جز  تکفیر و انکیزیسیون و حمایت از فناتیسم کاتولیکی و تطبیق هوشمندانه با  موقعیتهای مختلف نیز بوده است .

اکنون نگاهی بیندازیم به آنچه از آن بعنوان جنبش ملی اوکراین نام می برند. از سده نوزدهم  با عنوان  دوران اوجگیری ناسیونالیسم و ادبیات  اکراینی و پی بردن به هویت ملی و ....یاد میکنند. وقتی شاعران و نویسندگان این دوران را مورد توجه قرار دهیم متوجه میشویم که تقریبا همه آنها نه در قلمرو اتریش که در روسیه می‌زیسته اند . بیشتر آن نویسندگان مخالفان سرواژ و دولت تزاری و خود از شرکت کنندگان در جنبش های مترقی روسیه و از جمله قیام دکابریستها  بوده اند و باید آنها را بخشی از جنبش ترقی خواهانه و انسان دوستانه گسترده در قرن نوزدهم روسیه دانست نه اوکراین های ضد روس. شناخته شده ترین آنها تاراس شفچنکو را میتوان کاملا تحت تاثیر افکار انسان دوستانه و سوسیالیسم تخیلی قرن نوزدهم روسیه همچون چرنیشفسکی دانست  که نه تنها با دهقانان اکراین و روسیه  که با زحمتکشان قفقاز  نیز  همدردی نشان میدهد و کارهای ادبی و اندیشه های او هم در دوران اتحاد شوروی و هم اکنون نیز  مورد توجه روسها میباشد.

بنابراین پرسش اینجاست که نمود و بازتاب تاثیر اندیشه های "ازادیخواهانه" لهستان و اتریش در جنبش روشنفکری و ازادیخواهانه اوکراین در کجاست؟ آنچه از آن بعنوان جنبش ملی اوکراین نام برده می شود همگی تحت تاثیر اندیشه های مترقی و سوسیالیستی روسیه و جزیی از این جنبش است و نه دربرابر آن. تردستی انجام شده توسط تبلیغات چی های معرفی شده بعنوان پژوهشگران تاریخ  همسان دانستن مخالفت با حکومت روسیه و مخالفت با روسها ست و به این ترتیب  مخالفت دولت تزاری با تکریم صدمین سال تولد شفچنکو هم  به مخالفت روس‌ها با اوکراینی ها  نسبت داده می‌شود. در حالیکه شفچنکو خود را جزئی از جنبش دموکراتیک روسیه و کلا جنبش دموکراتیک می دانست و نه یک ضد روس انچنانکه نازی های کنونی اوکراین هستند.

ریشه مخالفت دولت روسیه با جنبش ملی اوکراین هم در بخش مهمی برآمده از رقابت های ژئوپولیتیک آن دوران است. در همین دوران است که تغییر نام  امپراتوری اتریش به اتریش - مجارستان  و زمزمه تشکیل کشور اکراین مستقل شامل گالیسیای شرقی و اکراین شرقی که بایستی از روسیه جدا شود آغاز می‌گردد. براساس همین نگرانی است که دولت تزاری محدودیت‌هایی را برای زبان اکراینی اعمال میکند در حالیکه سیاست سنتی تزارهای روسیه سرکوب فرهنگی و روسی سازی اجباری نبوده است، مگر در مواردی که خطر بهره برداری قدرت های خارجی را می دیده اند. چنانکه ما در تاریخ خودمان وجود ادبیات و هویت ملی و نیز استفاده از انتشارات به زبان فارسی و ترکی در قفقاز در دوران قاجار و مشروطیت را شاهد بوده ایم. همچنانکه دیگر اقلیتهای ملی مثل ارمنی یا گرجی نیز تا انقلاب اکتبر به خط خودشان یا فارسی می نوشته اند، تا جاییکه برخی از رهبران مشهور کمونیست و حتی امثال اخوندزاده که خود اذری و لیبرال است بدنبال تصورات حاکم در آن روز دلیل عقب ماندگی قفقاز و آسیای مرکزی را به غلط به خط پارسی نسبت میدهند. این خود نشان می دهد سیاست دولت روسیه، روسی سازی اجباری نبوده و اگر در اوکراین جلوی گسترش زبان اوکراینی را می گیرد بدلیل نقشه ای است که از همان زمان برای استفاده از این قلمرو برای حمله به خاک روسیه وجود داشته است. با اینحال این سیاست در دوران اتحاد شوروی هم به کلی کنار گذاشته می شود و سیاست تشویق فرهنگی زبان و ادبیات اوکراینی دنبال می شود. چنانکه دو رهبر مهم اتحاد شوروی یعنی خروشچف و برژنف هر دو  زاده قلمرو اوکراین بوده اند.

در مورد گالیسیای شرقی یا اکراین غربی همچنانکه میدانید این بخش از کشور اکراین کنونی هیچگاه تا جنگ جهانی دوم تحت کنترل  روسیه نبوده است و با  اینکه بسیار از تاثیر جمهوری لهستان و امپراتور روشنگر اتریش و شکوفایی آزادیهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی در نیمه دوم قرن نوزدهم در آن سخن گفته شده است سهم آشکار  آن در فرهنگ و ادبیات اوکراینی  بر خلاف جایگاه  آن در بنیادگرایی کاتولیکی و فاشیسم و نفرت و کشتار دیگران بسیار ناچیز است.

به این ترتیب برخلاف آنچه تاریخسازان می گویند، ادبیات و جنبش مترقی اوکراین همگی محصول روشنفکرانی است که در قلمرو روسیه زندگی می کرده اند و در پیوند تنگاتنگ با جنبش دموکراتیک روسیه بوده اند. قلمرو اوکراین غربی که گویا تحت تاثیر آزادی ها بوده اند هیچ روشنفکر اوکراینی را تا سده بیستم از خود بیرون نداده، برعکس محل رشد و نمو اندیشه های فاشیستی و نژادپرستانه ضدروس و ضد لهستانی و ضد لیتوانی و دیگر اندیشه های ارتجاعی مورد نیاز برای نقشه های جنگی قدرت های زمان بوده است همچنانکه امروز هست. آن کمتر از ۲۵ درصد مردم اوکراین که در انتخابات ۲۰۱۹ به ویکتور پروشنکو که اشکارا از اندیشه های فاشیستی و ضد روس حمایت می کرد رای دادند همگی اهالی آن بخش غربی اوکراین هستند که بطور تاریخی تحت تاثیر سنت های حاکمیت اتریش و اندبشه های فناتیک و ارتجاعی کلیسای کاتولیک قرار داشته اند. فاشیست ها و نازی های اوکراین نیز همگی از این ناحیه بیرون آمده اند.

لینکهای شماره های گذشته:

1 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2023/jolay/890/sohrabi.html

 

2 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2023/ogost/891/sohrabi.html

 

3 - www.rahetudeh.com/rahetude/2023/ogost/892/sohrabi.htm

 

 4 - www.rahetudeh.com/rahetude/2023/ogost/893/sohrabi.html

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 894  -  اول شهریور1402                                اشتراک گذاری:

بازگشت