مباحث نوین مارکسیستی جهان ما یک تاریخ دارد نه دو تاریخ ! ترجمه و تدوین- علیرضا کیوان |
در دهه هشتاد میلادی شماری از تاریخنگاران اتحاد شوروی که عمدتا در چارچوب "انستیتوی پژوهشهای خاور" در آکادمی لنینگراد فعالیت میکردند اثری سه جلدی تحت عنوان "تاریخ جهان باستان" زیر نظر "ایگور دیاکونف" منتشر کردند. این اثر بنوعی ادامه و روزآمد شده تاریخ ده جلدی جهان و همچنین تاریخ جهان باستان بود که در دهههای پس از جنگ در اتحاد شوروی منتشر شده بود. سه جلد این اثر به ترتیب به "دوران باستان متقدم"، "شکوفایی جوامع باستانی" و "انحطاط جوامع باستانی" اختصاص داشت. در سال 1991 دانشگاه شیکاگو در ایالات متحده ترجمه انگلیسی جلد نخست این اثر را با مقدمهای از ویراستار انگلیسی آن "فیلیپ کوهل" منتشر کرد. ترجمه دو جلد بعدی هرگز منتتشر نشد. دکتر کوهل در مقدمه خود (صفحات 6 تا 22 کتاب به اعداد رومی) پس از اشاره به اینکه ترجمه این اثر به درخواست ایگور دیاکونف انجام شده به برخی مشکلات در راه ترجمه و به پارهای نکات درباره اثر و بویژه جمع بندی جامع دیاکونف در جلد اول آن میپردازد. این مشکلات طیفی از مسائل مربوط به دوری راه و سختگیریهای ویرایشی دیاکونف از یکسو و ماهیت اثر بعنوان کتابی برای عموم و تفاوت میان مخاطبان عمومی در اتحاد شوروی و غرب و بقول وی "بازاری" را که برای چنین آثاری در غرب وجود دارد در بر میگیرد. دکتر کوهل پس از اشاره به فاصلهای که میان پژوهشگران اتحاد شوروی وقت و غرب وجود داشت تاکید میکند که در غرب درکی "کاریکاتوری" از پژوهشهای علمی در اتحاد شوروی وجود دارد که تصویری "یکسویه، جزم گرا، که همه در آن چه به زور یا به مدد مغزشویی تابع سیستمی ارتدکس شده اند" ارائه میدهد و این تصویری است هم از کل جامعه شوروی و هم این یا ان شاخه از علوم که به گفته وی "بیشتر پیشداوریهای غربی را آشکار میکند تا روش شورویها را". دکتر کوهل سپس تاکید میکند که "آثار علوم اجتماعی و تاریخی شوروی انباشته است از بحث، دیدگاههای کاملا متعارض که غالبا یک خواننده ناوارد غربی را شوکه میکند". وی از این مقدمه به آنجا میرسد که کتاب "تاریخ جهان باستان" و مقدمه دیاکونف بر آن مورد تایید همه تاریخنگاران اتحاد شوروی نیست و بر سر مطالب آن اختلاف نظرهای جدی حتی میان نویسندگان کتاب وجود دارد. به گفته وی "مهمترین مسئله نظری" که در مقدمه دیاکونف بر کتاب وجود دارد عبارتست از "تمایز تحول تاریخی در شرق نسبت به غرب (یعنی برای دوران باستان – رم و یونان کلاسیک)" بعبارت دیگر بزرگترین مشکل نظری کتاب و مقدمه آن از نظر دکتر کوهل آن است که نویسندگان کتاب دو جهان مجزای شرق و غرب، بین النهرین و مصر و آسیا، از یکسو و اروپا، از سوی دیگر نیافریدهاند یعنی به "تمایز تحول تاریخی" در انها توجه کافی نکردهاند و همه آنها را در یک مجموعه واحد جهان باستان جای دادهاند. دکتر کوهل به آن بخشهایی از مارکسیسم که در غرب مورد علاقه و تاکید است اشاره می کند و مینویسد:
"مقدمه کتاب به تمایز شرق، پدیده استبداد شرقی، اعتبار مفهوم مارکسیستی شیوه تولید آسیایی و مشابه آنها میپردازد و انها را همچون مسائلی که اساسا و همین امروز در میان پژوهشگران غرب مورد بحث است میداند." همچنین بنوشته وی مقدمه کتاب در بررسی نوشتههای شوروی درباره این مسائل که بطور متناوب در نشریات علمی شوروی مطرح میشود گزارشی "نرم و عمدا سازش گرانه" ارائه داده است و میخواهد بر روی اختلافها سرپوش بگذارد یعنی می خواهد اندیشه نویسندگان کتاب را که به بررسی شرق و غرب بطور مجزا معتقد نیستند به همه نویسندگان شوروی نسبت دهند. دکتر کوهل توضیح میدهد: "کتاب تاریخ جهان باستان میکوشد تحول جهان کهن را به عنوان جزیی از یک روند واحد تاریخ عمومی بشریت نشان دهد؛ تاکید آن بر روی جوانب مشترک و همگونیها به بهای نادیده گرفتن ویژگیها انجام میشود و در نتیجه تمدنهای جداگانه را در مقولههای گونه شناسی مشابهی در هم میآمیزد. از این چشم انداز، رم و یونان کلاسیک باید شبیه به تمدنهای خاور نزدیک باستانی باشند." بعبارت دیگر اگر قرار باشد برعکس به "یک روند واحد تاریخ عمومی بشریت" معتقد نباشیم یا منکر آن باشیم باید بر روی تمایزهای رم و یونان کلاسیک با تمدن های خاور نزدیک باستانی تکیه کنیم. ما در اینجا به عمق اختلافی نزدیک میشویم که در غرب تحت عنوان تحول "تک خطی" و "چند خطی" معرفی شده است که گویا اکثریت تاریخنگاران اتحاد شوروی به شکلی دگماتیک و جزمی و به دستور استالین به تحول تک خطی تاریخ معتقد بودهاند. در واقع بحث بر سر وجود راههای مختلف تکامل جوامع نیست که هیچکس تردیدی در آن ندارد، بحث بر سر آن است که آیا بشریت تاریخ واحد و مشترکی داشته که باید بر روی این تاریخ مشترک تکیه کنیم و خطوط عمده تحول و ارتباط و مشترکات آن را بیابیم؛ یا برعکس، از همان دوران کهن، جوامع متمایز شرق، از یکسو، و غرب یعنی رم و یونان "کلاسیک"، از سوی دیگر، بیافرینیم که ظاهرا از آغاز هریک جهانی مجزا را تشکیل میدادهاند که براساس "ویژگی"های خود شکلهای تحولی مجزا را تا به امروز دنبال کردهاند. با نگاه اخیر و وظیفه ای که در غرب برای تاریخ باستان تعیین کردهاند که وظیفه آن انکار وجود یک تاریخ عمومی بشریت است؛ وظیفه امروز تاریخ و علوم اجتماعی غرب هم آن میشود که این خط تمایز تاریخی را ادامه دهند و این جهانهای مصنوعا جدا شده در شرق و غرب را به شکلی مجزا، نه در پیوند که در مقایسه با هم بررسی کنند یعنی بدنبال تفاوتها باشند و بکوشند دلایل پیشرفت یکی و عقب ماندگی دیگری را در این تمایزها و مقایسهها و تفاوت ها بیابند. در این چشم انداز، ریشههای جهان کنونی را در تاریخ واحد جهانی، تاریخ مشترک شرق و غرب نباید جستجو کرد، بلکه در تمایز هر یک از آنها باید دنبال کرد. دکتر کوهل خود به نقدهایی که بر این دیدگاه وارد است توجه دارد و یادآوری میکند که در بین پژوهشگران منتقد سنت "شرق شناسی" غرب، تصویر "شرق یکپارچه، بدون تغییر و متمایز" با "تسلط استعماری غرب" در ارتباط قرار داده میشود. با اینحال وی همچنان بر روی تمایزها تاکید میکند و به یک سلسله مسائل بنظر وی "بنیادین" که تاریخنگاری غرب به عنوان تمایزهای میان شرق و غرب مطرح میکند اشاره میکند از جمله: "دامنه و اهمیت به اصطلاح بخش خصوصی \ اشتراکی در سومین هزاره پیش از میلاد در بین النهرین و مسائل مربوط به اهمیت نسبی و تسلط بخش پرستشگاه \ دولت در تمدنهای آبیاری اولیه خاور نزدیک؛ خصلت دولتهای نظامی بعدی در هزاره دوم پیش از میلاد {…} سرشت شهرهای یونان کلاسیک در مقایسه با شهرهای معاصر و بعدی خاور نزدیک؛ مناسبات مالکیت در رم و یونان کلاسیک و اینکه چگونه باید آنها را از مناسبات مالکیت در جوامع خاور نزدیک متمایز کرد." اینها مسائلی است که در هر کتاب تاریخ و جامعه شناسی غربی که قصد آن توضیح یا توجیه دلایل عقب ماندگی شرق از غرب است یا در میان هواداران نظریه شیوه تولید آسیائی دیده میشود و دکتر کوهل معتقد است که کتاب "تاریخ جهان باستان" به آنها نپرداخته است. دکتر کوهل سپس با یادآوری نظریات برخی تاریخنگاران شوروی مانند داندامایف و ملیکیشویلی تاکید میکند: "باید بخاطر داشته باشیم که بحث درباره تفسیر مسائل بنیادین هم در خارج و هم داخل اتحاد شوروی ادامه دارد و "تاریخ جهان باستان" تنها یک دورنمای خاص از مجموعهای وسیع از داده ها، قرائتی ویژه درشکلی مسنجم از نظر اقتصادی و قابل مطالعه ارائه میدهد." بعبارت دیگر آنچه در کتاب تاریخ جهان باستان در پیوند و یکپارچگی تاریخ شرق و غرب آمده نه مورد پذیرش همه تاریخنگاران شوروی است، نه همه ماركسيستها و نه پژوهشگران غربی و تنها یک تفسیر و قرائتی خاص از دادههای تاریخی است. قصد البته این نیست که مقدمه دکتر کوهل را به همین موضوع خلاصه کنیم یا با اشاره به پیامدها یا انگیزههای احتمالی طرح آنها مدعی باشیم. همه نقدها و مسائلی که وی مطرح میکند از همین جنس هستند یا ارزش تامل و پاسخگویی ندارند. قصد فقط نشان دادن آن بود که عمق مسئله در کجا قرار دارد و بحث نه بر سر تکامل تک خطی یا چند خطی بلکه بر سر نگاه به تاریخ جهان همچون یک تاریخ واحد یا دو تاریخ متمایز است. پیشگفتار دکتر دیاکونوف بر کتاب نیز به همین مسائل اشاره میکند. ما در آینده با تفصیل بیشتر به این کتاب و بویژه پیشگفتار و طرح خطوط کلی تاریخ باستان دکتر دیاکونف باز خواهیم گذشت چرا که بیانگر آخرین دستاوردها و نگرش بخشی از تاریخنگاران شوروی به تاریخ جهان و شرق باستان و در عین حال نشانه چالشها، دشواریها و پاسخهایی است که آنان به یک سلسله مسائل مورد مناقشه یا در نتیجه پژوهشهای تازه یافته ارائه دادهاند. در اینجا تنها به چند نکته از پیشگفتار کتاب که به موضوع بحث ما مربوط میشود اشاره میکنیم. دیاکونف در پیشگفتار کتاب بر روی درک واحد از تاریخ بشری تاکید میکند و مینویسد که "دانشگاههای غرب امروزه درسهایی جداگانه درباره تاریخهای ویژه یونان، رم و شرق باستان ارائه میدهند. درباره شرق، این درسها ناگهان خودسرانه در دورههایی از توسعه جوامع مختلف آسیایی یا افریقایی متوقف میشود و تاریخ آنها همچون جزیی از روند تاریخ جهانی ارائه نمیگردد." دیاکونف با اشاره به اصرار پارهای پژوهشگران در جدا کردن تاریخ شرق و غرب مینویسد: "در عامترین شکل خود مسئله عبارتست از آنکه "غرب" (یعنی اروپا) و "شرق" (یعنی عملا بقیه جهان) آیا کمابیش به طریقی مشابه تحول یافته اند، یا راهی که هر یک از آنها طی کرده به طور بنیادین متمایز است." به گفته وی "نویسندگان این کتاب معتقدند این اندیشه که جوامع باستانی میان خود ناهمگونی مطلقی را نشان میدهند ناشی از بررسی آنان بر مبنای سطوح نامناسبی از ارجاعات است که یا به لحاظ مکانی بسیار باریک است یا به لحاظ زمانی بسیار تنگ. نویسندگان مدعی هستند که یک دیدگاه جامع از همه جوامع باستانی، در پیوند آنها با یکدیگر، خطوط کلی یک قاعده مندی را در روند تکامل بشریت نشان میدهد {...} نویسندگان کتاب با یقین به وحدت روند تاریخی معتقدند که میتوان سیستم دوره بندی واحدی را برای تاریخ جوامع طبقاتی باستانی در نظر گرفته و آن را به سه مرحله تقسیم کرد که سه جلد این کتاب را در برگرفتهاند. مرحله اول (شکل گیری جامعه طبقاتی و دولت در شکلهای اولیه این جامعه) که دوره زمانی طولانی را از پایان هزاره چهارم تا پایان هزار دوم پیش از میلاد در بر میگیرد. مرحله دوم (شکوفایی جوامع باستانی و عالیترین توسعه اقتصاد "بردگی") که با ورود آهن در پایان هزاره دوم و آغاز هزاره اول پیش از میلاد آغاز میشود و تمام هزاره نخست پیش از میلاد را در بر میگیرد. مرحله سوم (انحطاط جوامع باستانی و پیدایش خطوطی که نشانه گذار به فئودالیسم است) که تقریبا پنج سده از هزاره نخست میلادی را در بر میگیرد." وی نتیجه میگیرد: "این دیدگاه با تاکید بر وحدت روند تاریخ جهانی، زمینهای برای مفاهیم "اروپا-محور" و "شرق-محور" از تاریخ جهانی برجای نمیگذارد." بنظر میرسد اکنون بهتر میتوان تاریخنگاری شوروی را در جایگاه تاریخی درست آن قرار داد و دغدغهها، دستاوردها و محدودیتهای آن را با ایستادن بر قلههایی که این تاریخنگاری بر آن دست یافته شناخت و بررسی کرد.
تلگرام راه توده:
|