راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

آیا انگلیس مکار

همیشه امریکا را

فریب داده است؟

دکتر سروش سهرابی- 8

 

با اینکه ایالات متحده آمریکا در اوایل سده بیستم به بزرگترین قدرت اقتصادی جهان تبدیل شده بود، تلاشهای ویژه آن برای شکل دادن جهان دلخواه خویش را میتوان از پایان جنگ جهانی اول پیگیری کرد. درک بهتر و پیگیری سیاست جهانی آمریکا تا کنون با دشواری های بسیار روبرو بوده است و تصور عمومی از سیاستمداران و سیاست آمریکا تا چند دهه پیش و گاهی تا هم اکنون سادگی و بی الایشی آن بر خلاف سیاست پیچیده انگلستان بوده است.

در ایران  عده ای از ملیون در مورد کودتای بیست و هشت مرداد میگفتند و گاه میگویند که سیاستمداران ساده آمریکایی فریب انگلستان مکار را خوردند و با گفتگو و روشنگری میتوان سیاستهای آنرا به نفع ایران تغییر داد. امروزه نیز سیاستمداران امریکایی و غربگرایان داخلی مسئولیت پیچیدگی ها و دشمنی ها در روابط ایران و آمریکا را بیشتر به ایران نسبت می دهند و مثلا می گویند که مشکل روابط ایران و امریکا زبان انگلیسی عبدالهیان یا دست ندادن خاتمی با اوباماست که نشان دهنده ارائه یک تصور خیالی و عقب مانده از واقعیت جهان و سیاست امریکاست. آیا میتوان در پس این  سیاست ساده و همیشه حق به جانب امریکائی خطوط یک برنامه پیچیده، پیگیر و هوشمند جهانی را بازشناخت ؟ بازبینی دوران پس از جنگ جهانی اول میتواند کلید درک بهتری برای یافتن پاسخ باشد .

فاصله چند ماهه ای که بین آتش بس در ماه نوامبر ۱۹۱۸ و امضای قرارداد عمومی صلح ورسای در تاریخ ۲۸ ژوین ۱۹۱۹ بوجود آمد ظاهراً بدلیل بحثهای سختیست که میان پیروزمندان جنگ در جریان  بوده است .قرار دادهای صلح جداگانه ای در زمانها و مکانهای متفاوت بین پیروزمندان و شکست خوردگان  به امضا رسید و جنگ سالها بعد از آتش بس رسماً به پایان رسید .

اکنون بیش از یک صد سال است که بررسی و بحث در باره پیمان صلح با آلمان که قدرتمندترین کشور در جبهه شکست خوردگان بود ادامه دارد هرچند  این بررسیها در سطح بررسی متون و اظهارات علنی شرکت کنندگان در جنگ باقی مانده و کمکی به درک جهان پس از اولین جنگ جهانی ننموده‌اند .

برای درک بهتر مسئله بایستی اهداف ناهمگون هر یک از پیروزمندان جنگ را در تدوین پیمان ورسای مورد توجه قرار دهیم .

فرانسه بیشترین آسیب‌ها را  از نظر تعداد کشتگان و  مناطق صنعتی و معدنی ویران شده به خود دیده بود .هدف فرانسه، برخلاف امریکا و انگلستان، از طرفی جبران صدمات مالی وارد شده و از طرف دیگر تضمین امنیت خود در آینده بدلیل هم مرز بودن با آلمان و بیشترین اصرار را در گنجاندن مواد  محدود کننده آلمان در قرارداد ورسای داشت .

همه سیاستمداران و نظامیان برجسته فرانسه چون کلمانسو و پوانکاره و مارشال فوش در این مورد کاملا هم عقیده بودند و برخی همچون مارشال فوش فرمانده کل جنگ محدودیتهای ورسای را کافی نمیدانستند.

با وجود اینکه صدمات انگلستان در جنگ اول جهانی بسیار کمتر از فرانسه بود با اینحال مردم آن کشور نیز خواهان آنچنان قرارداد صلحی بودند که اجازه بازسازی دوباره به ماشین جنگی آلمان ندهد هر چند سیاستمداران انگلیسی چون لوید جورج یا مذاکره کننده ارشد و اقتصاد دان معروف آن جان مینارد کینز اندیشه‌های دیگری در سر داشتند.  برای تفاوت دیدگاه میان انگلستان و فرانسه و در داخل انگلستان گمانه زنی های مختلفی میتوان کرد از تلاش برای جلوگیری از تبدیل شدن فرانسه به بزرگترین قدرت قاره تا انقلاب اکتبر .

انگلستان در مقابله با انقلاب اکتبر بسیار  پیگیرتر از فرانسه بود و علاوه بر تهاجم مستقیم، مخارج و تجهیزات بسیاری را برای ارتش سفید تا تقریبا چهار سال پس از پیروزی انقلاب فراهم کرد.

مهمترین اقدام فرانسه نسبت به روسیه پس زدن ارتش سرخ از شرق  قلمرو کنونی لهستان و ایجاد کشوری بزرگ  در شرق آلمان به تصور کنترل و مقابله احتمالی با آن در آینده بود. از طرف دیگر با توجه به اینکه روسیه انقلابی پس از شکست در برابر پروس و اتریش قلمروهای بزرگی را به آنان یعنی بازندگان بعدی جنگ واگذار کرده بود، پیروزمندان جنگ اکراین کنونی و کشورهای بالتیک  را هم متعلق به خود می‌دانستند و سعی در تصرف آن داشتند.

انگلستان بدلیل توانایی بالاتر نظامی باقی مانده از جنگ جاه طلبی بیشتری نسبت به فرانسه داشت و هدفش بیشتر محدود به ایجاد لهستانی بزرگ در شرق آلمان بود .تئوری تسلط بر اکراین بعنوان کلید تسلط بر اوراسیا در همین دوران به طور جدی مورد توجه قرار گرفته و کارپایه عملی  سیاست انگلستان در  حمایتش از ارتش سفید در قفقاز و روسیه جنوبی و اکراین بود .

دوران جنگ در امریکا وودرو ویلسون عضو حزب دمکرات، استاد تاریخ و علوم سیاسی و رئیس  دانشگاه معروف پرینستون، شخصیتی نژاد پرست، پرورش یافته در یک خانواده برده دار و طرفدار کوکلس کلانها رئیس جمهور آمریکا بود .او که کمی قبل از ورود به جنگ از لزوم  صلح بدون پیروزمند سخن می گفت، در دوران کوتاه مدت شرکت آمریکا در جنگ ناممکن بودن صلح با آلمان را تبلیغ می کرد و کمی پس از خاتمه جنگ در یک سخنرانی موسوم به  چهارده اصل، چگونگی رسیدن به  صلح و بهروزی در جهان را تشریح کرد، سخنرانی که بازتابهای مختلفی از ان زمان تا کنون داشته است. هر چند تا آنجایی که میدانیم تقریبا هیچ یک از این ارزیابیها آن گفته ها را در پرتو  زمان و رویدادهای بعدی  مورد توجه قرار نداده و در چهارچوب شکلی یا مقایسه ای با بیانیه لنین در مورد صلح باقی مانده اند. گفته میشود که سخنرانی ویلسن پاسخ و تلاشی برای مقابله با بیانیه لنین در مورد صلح جهانیست تا جایی که خود لنین هم در ان دوران این بیانیه را دارای نشانه هایی از عصر روشنگری و مثبت ارزیابی میکند.

بیانیه و فراخوان نگاشته شده توسط لنین که کمی پس از پیروزی انقلاب اکتبر در روزنامه ایزوستیا منتشر شد از همه مردم و دولتهای در جنگ میخواست که بی درنگ جنگ را متوقف و مذاکرات را بدون درخواست غرامت یا الحاق سرزمینها آغاز کنند. از طرف دیگر لئون تروتسکی که وزیر امور خارجه دولت انقلابی نیز بود مذاکرات محرمانه دولت تزاری را با دیگر کشورها  و به خصوص انگلستان از جمله در باره ایران منتشر کرد. به این ترتیب میتوان پذیرفت که اصل مردود بودن مذاکرات پنهانی در باره سرنوشت ملتهای دیگر در بیانیه چهارده ماده ای صلح آمریکا تحت تاثیر بیانیه لنین بوده است هر چند نمیتوان اکنون و پس از یکصد سال مواد عمومی این بیانیه را همراهی و همصدایی با لنین یا تلاش برای رقابت با او دانست و  بازبینی دوباره آن در پرتو زمان سپری شده میتواند به درک بهتر استراتژی و تاکتیک های بکار گرفته شده در سیاست آمریکا در یکصد سال گذشته کمک کند .

به هر حال، در اوایل سال ۱۹۱۸ طرح صلح چهارده ماده ای  توسط گروهی از متفکران آمریکایی تنظیم و  برای حل مشکلات اروپا و جهان توسط وودرو ویلسون پیشنهاد میشود که  پنج ماده اول آن غیر اختصاصی و بدیهیات فراموش شده برای خوشبختی انسانها در نظر گرفته میشوند مثل مبادله و انتقال آزاد کالا و سرمایه، دسترسی آزاد به دریاها، دمکراسی و لغو دیپلماسی مخفی و خلع سلاح .

از این مواد برخی از آنها مثل  مبادله کالا و سرمایه و یا دمکراسی بعنوان شعارهای ایالات متحده آمریکا شناخته شده هستند هر چند پایبندی حتی به آزادی مبادله کالا مورد تردید جدیست .

از ادعای بزرگ طرح صلح پیشنهادی آمریکا یعنی لغو دیپلماسی پنهانی چه میتوان فهمید و آیا امکانپذیر است ؟ دیپلماسی آشکار فقط در نزدیک بودن منافع گروههای مختلف داخلی یا بین المللی قابل تصور است و هنوز چنین شرایطی نه در دنیا و نه در هیچ کشوری برقرار نیست و به این ترتیب انتظار شفافیت در سیاست داخلی یا بین المللی بیشتر آرزوست تا واقعیت .بیان چنین آرزویی را در طرح صلح پیشنهادی رییس جمهوری آمریکا چگونه تعبیر کنیم؟ آرزوی افرادی نیک اندیش برای نیک بختی انسانها یا نشانه از روشی که ویژگی سیاست آمریکا در یک صد سال اخیر است؟ ساده اندیشی یا هوشمندی بسیار؟

آنچه در سیاست یکصد ساله آمریکا و از جمله در جنگ کنونی اکراین بارز بوده است توانایی آن در بر هم زدن واقعیت و مجاز و ارایه آنچنان داستان ساده ایست که بتواند بیشترین تعداد همراهان را برای سیاستهای ویرانگرانه اش بعنوان قهرمان نجات دهنده فراهم کند .

از جمله نویسندگان این طرح صلح که در واقع ادعانامه امریکا هم هست والتر لیپمن است که واضع اصطلاحات بدیعی همچون جنگ سرد و مهمتر از آن اصطلاح همدل یا موافق سازیManufacture of consent  می‌باشد .

این اصطلاح را او چند سال پس از شرکت در نگارش طرح صلح و ادعانامه جهانی آمریکا در کتاب عقیده عمومی Public opinion ابداع میکند و با روش خود می‌گوید که در دمکراسیها می‌بایستی همدلی و همراهی عقیده عمومی  با حکومت‌ها را از طریق دستکاری اخبار و اطلاعات بدست آورد .این کتاب که بسیار کم در مورد آن گفتگو میشود موضوع نقد و بررسی اندیشمندان مختلفی و از جمله نوام چامسکی قرار گرفته است.

  برخی بیانیه ویلسون و لیپمان را  مانیفست  انترناسیونالیسم لیبرالی برای بهروزی و صلح جهانی در برابر بیانیه و فراخوان "شکست خورده" لنین بدلیل اجبار شوروی به واگذاری زمین و پرداخت غرامت به آلمان و اتریش میدانند. قرارداد ورسای یکی از نتایج  کنفرانس صلح پاریس بود که به مدت تقریبا یکسال ادامه داشت. وودرو ویلسون و بیانیه چهارده ماده ای او همراه با ملاقات‌های هر چند بی نتیجه دیپلمات‌های آمریکایی با هیئت های  دیگر کشورها در آن کنفرانس چهره ای از آمریکا ترسیم کردند که با انگلستان و فرانسه بسیار تفاوت داشت .

 از ایران هم هیتی سه نفره برای جبران صدمات بسیار سنگین  ناشی از جنگ در خاک ایران و قحطی ناشی از خرید و ضبط مایحتاج عمومی توسط انگلستان به پاریس اعزام شد هر چند با وجود ملاقات‌هایی که انجام داد موفق به بیان رسمی نقطه نظرات خود نگردید و دلیل آن به کارشکنی فرانسویها و انگلیسیها با وجود خوشدلی آمریکاییها نسبت داده شد. در واقع در همان دوران کنفرانس پاریس، بریتانیا خواستار  تبدیل ایران به کشوری تحت قیمومیت خود بود و اگر ارتش سرخ در جنگ داخلی پیروز نشده و نظام شوروی مستقر نشده بود می‌توانست به این هدف نایل شود.

در این کنفرانس آمریکا رویکردی پدرانه و بی چشم‌داشت را از خود به نمایش میگذارد چنانکه خواهان هیچ سهمی از مستعمرات آلمان نیست و خواهان اداره مستعمرات تا آمادگی برای استقلال از سمت جامعه ملل است هر چند آنچه اتفاق افتاد تقسیم مستعمرات آلمان بین انگلستان و فرانسه و ایتالیا و ژاپن و استرالیا بود .برای رسیدن به این هدف انگلستان و فرانسه تقسیم بندی و جدول بندی های پیچیده ای را در مورد کشورها مطرح میکنند و در عمل هیچ کشوری از بند استعمار آزاد نشد و هیچ جبران خسارتی برای کشورهایی مثل ایران در نظر گرفته نشد.

 ولی تصویری از آمریکا با رویکردی پدرانه و دلسوز و بی چشمداشت و متفاوت از انگلستان و فرانسه  به جهان ارایه گردید تا آنجا که  چند اصل عمومی بیانیه چهارده ماده ای ویلسون بعنوان کارپایه خوشبختی و صلح جهانی  همچنان مورد توجه بسیاری از جمله در ایران است .

از بندهای عمومی بیانیه چهارده ماده ای با عنوانهای مختلفی چون انترناسیونال لیبرال یا ویلسونیانیسم یا ایده آلیسم ویلسونی یاد میکنند و گویی این تحصیلکرده ترین رییس جمهور آمریکا با تمایلات نژادپرستانه  و کوکلس کلانی دارای آرزوهای بزرگی برای بهروزی انسانها بوده است. نویسندگان بیانیه که همگی از برجسته ترین اساتید دانشگاهی و اندیشمندان دولتی آمریکا بودند ، زیر نظر والتر لیپمان این بیانیه چهارده ماده ای را تنظیم کردند.

مواد عمومی بیانیه ویلسون که قرار بود صلح و بهروزی  برای بشریت به ارمغان آورد عبارت بودند از مخالفت با پیمانها و قراردادهای مخفی در باره کشورهای دیگر، آزادی کشتیرانی، برداشتن همه موانع تجارت، کاهش تسلیحات و بازبینی اجتماعی و اداری  مستعمرات .همچنانکه گفتیم مخالفت با دیپلماسی مخفی در باره دیگر کشورها را میتوان بازتابی از افشای قراردادهای مخفی روسیه تزاری با دیگر قدرتها در باره کشورهای دیگر دانست هر چند سیر رویدادهای بعدی پایبندی آمریکا به چنین اصلی را نشان نداده است .

اصل آزادی تجارت جهانی نشان‌دهنده تغییرات بزرگی در اقتصاد آمریکاست. در واقع آمریکا و آلمان و ژاپن که هر سه دورانی از پیشرفت سریع اقتصادی را در قرن نوزدهم تجربه کرده اند هیچ‌یک دنباله رو مکتب لیبرالیسم اقتصادی که انگلستان از اواخر قرن هجدهم بعنوان کلید پیشرفت معرفی میکرد نبودند .

درک آمریکایی در قرن نوزدهم از تبلیغ لیبرالیسم همانند کسی بود که خود از نردبام به بالای بام رفته و سپس با یک لگد نردبان را از بام جدا و امکان صعود به بام را از بین میبرد .به این ترتیب این بیانیه نشان میدهد که آمریکا نیز همچون انگلستان به بالای بام رسیده و میتواند خواهان برداشته شدن موانع تجارت باشد. در آن دوران آمریکا با اینکه بزرگترین صادر کننده کالاهای ساخته شده دنیا نبود بزرگترین اقتصاد جهان بود .اما این تصور که عبور آزاد کالا و سرمایه از جنگ جلوگیری از جنگ میکند تصوریست همچنان پابرجا و تمثیل وار گفته میشود که اگر کالاها از مرزها عبور نکنند سربازها عبور خواهند کرد .

این نتیجه گیری در مورد جنگ و صلح ملتها در صورتیکه کشورها دارای سیری همانند و پیشرفتی یکسان بودند می‌توانست پذیرفتنی تر باشد ولی در دنیای واقعی آن دوران و هم اکنون تصور صلح بر مبنای تجارت آزاد معنایی جز قبول وضعیت بدتر برای بیشتر کشورها که خواهان پیشرفت با برقراری کنترل بر ثروت‌های طبیعی خود هستند ندارد .

به این ترتیب در حالیکه آشنایی با شخصیت وودرو ویلسون و نویسندگان بیانیه او جایی برای در نظر گرفتن آنها به عنوان جمعی ایده آلیست و جویای راه بهروزی انسانها نمی‌گذارد، همه نمایندگانی که از کشورهایی همچون ایران در کنفرانس پاریس شرکت و با دیپلمات‌های آمریکایی ملاقات  کردند معتقد بودند که ایالات متحده کشوریست خواهان بهروزی انسانها هر چند انگلستان و فرانسه مانع تحقق این خواست هستند. ایالات متحده چگونه و با چه هدفی این تصور و درک کلیشه ای یا بقول والتر لیپمان استریوتایپی از خود بعنوان کشوری با رویکردی پدرانه و بدون چشمداشت و عدالت خواه در نمایندگان بسیاری از کشورها و مردمانشان ایجاد کرد؟

قرارداد صلح ورسای با وجود مواد بیرحمانه و تحقیر آمیز ی که علیه آلمان داشت از همان ابتدا با نغمه مخالف آمریکا و پس از آن انگلستان  روبرو شد و به این ترتیب شکست آن قابل پیش بینی بود .می توان انگیزه انگلستان را در اجازه به اوجگیری دوباره آلمان از یکسود در جلوگیری از یکه تازی فرانسه در اروپا و از سوی دیگر نیاز به آلمان برای جنگ با شوروی دانست. در مورد سیاست آمریکا میتوان استراتژی تسلط بیشتر بر جهان از طریق تسلط بر اروپای ضعیفتر را منطقی ترین احتمال فرض کرد و به این ترتیب رفتار ناهمساز با شرایط و شخصیتهای درگیر در سیاست آمریکا را درک کرد .

با توجه به تجربیات و رویدادهای یکصد ساله بعدی میتوان گفت که کنفرانس صلح پاریس برای آمریکا آماده سازی شرایط برای بهره برداری از جنگ بعدی بود، جنگی که در آن اروپا باید باز هم بیشتر بسود امریکا تضعیف شود. از نظر امریکا - همچنانکه بیسمارک نیز می‌پنداشت- تسلط بر اروپا کلید تسلط بر مستعمرات آنها نیز بود و به این ترتیب نیازی به تقاضای سهم مستعمراتی نبود. نبود چشمداشت به مستعمرات بر خلاف قدرتهای خواهان ارثیه مستعمراتی آلمان تصویر کلیشه ای متفاوتی از آمریکا ترسیم میکرد که تا سالها بر ذهن‌های سیاستمداران غربگرا در کشورهایی همچون ما بر جای ماند و شاید هنوز هم برای برخی بر جا مانده باشد.

گفته میشد و هنوز هم گفته میشود که شرایط ظالمانه و تحقیر آمیز قرارداد ورسای مهمترین دلیل به قدرت رسیدن فاشیستها و نازی ها و انگیزه شروع جنگ دوم جهانی به قصد انتقام جویی بوده است. در اینکه در کنفرانس پاریس و قرارداد ورسای با تقارن های تاریخی نمادین مثل پایان محاصره پاریس در ۱۸۷۱ و یا آغاز پادشاهی پروس و آغاز کنفرانس صلح  پاریس در یکروز یا گناهکار و مسئول دانستن آلمان و اجبار آن به پرداخت غرامت های سنگین روبرو هستیم تردیدی نیست. با این حال آن  قرارداد و آن نمادها نتوانستند مانع از بازسازی قدرت نظامی آلمان شوند، بازسازی که از کمکهای مالی و فنی سخاوتمندانه آمریکا حتی برای موتورهای تانک و هواپیما برخوردار بود .

نتیجه اینکه با تصویر ساده شده و استریوتایپی توضیح دهنده قابل قبول به روش تئوریزه شده توسط لیپمان برای عموم روبرو هستیم که براساس این تصور قرارداد ظالمانه ورسای دلیل جنگ جهانی دوم است. در این تصویر جایی برای کمکهای مالی و فنی امریکا به ماشین جنگی آلمان که از آن صحبت نمیشود باقی نمی‌ماند و به این ترتیب همدلان زیادی پیدا میکند.

پدیده تاریخی دیگری که هنوز پاسخ شایسته ای برای دلیل آن یافت نشده همراهی تعداد زیادی از نخبگان سیاسی و اقتصادی فرانسه در دوران بین دو جنگ با ایتالیا و پس از آن با آلمان است .در برابر این پدیده یا با تلاش برای کم اهمیت جلوه دادن و بررسی نکردن آن روبرو هستیم یا با تصور استریوتایپی که بسیاری از کمونیستها  برای خود و گاهی برای غیر کمونیستها ایجاد کرده اند. آیا دلیل این همسویی نخبگان فرانسوی با المان چنانکه پژوهشگران چپ گرا معتقد بودند فقط ترس آن نخبگان سیاسی و اقتصادی از کمونیسم بوده است؟ یا میتوان تصور کرد که نخبگان ضد کمونیست فرانسوی با آگاهی از نقشه های خونین آمریکا برای اروپا همکاری با آلمان و ایتالیا را برگزیدند و پس از آن به مبارزه مشترک علیه کمونیستها و تلاش برای نابودی شوروی ادامه دادند؟ آیا آنها خواهان اروپایی مستقل‌ از  آمریکا و در عین حال ضد کمونیست نبودند؟ آیا می توان تسلیم فوری فرانسه به آلمان را پاسخ نخبگان حاکم فرانسوی دانست در ناکام گذاشتن نقشه امریکا برای ویران کردن فرانسه بدست آلمان؟

اینها پرسشهایی هستند که ممکن است هرگز پاسخ آنها را با اطمینان کامل پیدا نکنیم ولی می دانیم که بخش مهمی از نخبگان فرانسوی دوران دو جنگ خواهان همکاری با آلمان بوده اند و نه جنگ با آن. این اگاهی بیش از تصورات کلیشه سازانه لیپمانی به درک بهتر تاریخ کمک خواهند کرد.

 

قسمت های پیشین را در لینک های زیر دنبال کنید:

1 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2023/jolay/890/sohrabi.html

2 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2023/ogost/891/sohrabi.html

3  https://www.rahetudeh.com/rahetude/2023/ogost/892/sohrabi.html

5 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2023/ogost/894/sohrabi.ht

6 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2023/ogost/895/sohrab.html

7 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2023/septamr/896/sohrabi.html

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 897  -  29 شهریور 1402                                اشتراک گذاری:

بازگشت