قسمت پنجم عشق و هنر در وجود "مارکس" بود ترجمه: رضا نافعی |
فرانسیسکا کوگل مان فرزند لودویگ کوگل مان (1902-1830) پزشگ انقلابی، عضو فعال انترناسیونال اول و دوست مارکس و انگلس است.
نخستین روزهای هفته معراج (جمعه ای که عیسی مسیح را بر دار کردند) بود و پدر و مادر من از مارکس خواهش کردند که روز جمعه معراج با همدیگر به شنیدن "پاسیون ماتئوس" اثر باخ بپردازند ولی مارکس با ابراز تاسف این دعوت را رد کرد. با وجود آن که از شیفتگان تمام عیار موسیقی، بویژه موسیقی باخ بود، می بایست روز پنج شنبه به سفر خود ادامه می داد. 4 روز در هانور ماند و پدر و مادرم همیشه با اشتیاق از این دوران یاد می کردند. دورانی که چون قله ای نورانی برجستگی خود را نسبت به رخدادهای روزمره حفظ می کرد و هرگز پرده خاکستری رنگ فراموشی بر آن فرو نیفتاد. حتی آن ها هم که در آن شرکت نداشتند از آن بهره ور می گشتند. مارکس نه تنها در کانون خانواده، بلکه در محفل دوستان ما نیز رفتاری فوق العاده دوست داشتنی داشت، در تمام آن چه رخ می داد شرکت می کرد و اگر شخصیتی را می پسندید یا کسی سخنی جالب می گفت عینک یک شیشه ای خود را بر چشم می نهاد و شادمان و علاقمند به آن فرد چشم می دوخت. چشمان مارکس کمی ضعیف بود ولی فقط هنگامی که خواندن یا نوشتن بدرازا می کشید، عینک می زد. پدر و مادرم با شادی خاصی از گفتگوهای صبح گاهی یاد می کردند که در آن مزاحمت های کمتری ایجاد می شد. از این رو مادرم خیلی زود از خواب برمی خواست تا حتی المقدور تمام کارهای ضروری خانه را قبل از صبحانه اول تمام کرده باشد. اغلب ساعت ها بر سر میز صبحانه می نشستند و هر گاه پدرم ناچار می شد به دنبال انجام وظایف خود برود، ابراز تاسف می کرد. پس از آن دامنه صحبت، علاوه بر تجربه های روحانی یا روزمره این مرد بزرگوار و دوست داشتنی و در عین حال با اهمیت، به تمام عرصه های هنر، علم، شعر و فلسفه گسترش می یافت. بدون آن که ذره ای بوی "آقا معلمی" از آن برخیزد. مادرم به فلسفه علاقه خاصی داشت، بدون آن که با مطالعات شخصی در این زمینه تعمیق بیشتری کرده باشد. مارکس در باره کانت، نیچه و شوپنهاور با او صحبت می کرد و گاه نیز اشارتی به هگل می نمود که خود وی در جوانی شیفته اش بود. اما در رابطه با هگل و از قول او نقل می کرد که هیچ یک از شاگردانش اندیشه های او را درک نکرده اند. غیر از"روزن کرانس"، تازه او هم نه به درستی. بسیاری شوپنهاور را که مخالف جدی هگل بود، به گونه ای سطحی و غیر قابل قبول رد می کنند. بدون آن که حتی آثارش را خوانده باشند. برخی از هم عصران وی شخصیت غیر عادی او را نمی پسندیدند و او را ضد بشر می خواندند در حالی که او در مبحث اتیک به این اصل معتقد است که هر چیز ارگانیک در اجزاء و ماهیت خود موظف است که سبب رنجی برای انسان یا حیوان نگردد. شوپنهاور معتقد است تمام موجودات به کمک نیاز دارند. از این رو نخستین وظیفه اجرای عدالت است و به هیچ موجود زنده ای نباید ظلم کرد. وی به علت داشتن این بینش به این نتیجه می رسد که باید ترحم کرد و منظور خود را به این شکل بیان می کند: "تا آن جا که می توانی به همه کمک کن". مارکس از ته دل از احساسات بازی، که کاریکاتوری از احساسات حقیقی است، نفرت داشت، گاهی این سخن گوته را بر زبان می آورد: "هیچ گاه به احساسات بازها اعتماد نمی کنم، چه اگر فرصتی مناسب بیابند، آدم های بدی از کار در می آیند" اغلب هنگام مشاهده غلیان مبالغه آمیز احساسات این اشعار هاینه را می خواند. "دختر خانم کنار دریا ایستاده و ترسان آهی دراز می کشد، زیرا فرو رفتن خورشید خیلی رقت انگیز بود"الخ. مارکس هاینریش هاینه را شخصا می شناخت و در آخرین روزهای دردناک حیاتش، در پاریس به دیدار او رفت. درست در آن لحظه که مارکس وارد اتاق شد، خواهران پرستار تخت او را عوض می کردند حالش چنان زار بود که کسی اجازه نداشت به او دست بزند و پرستاران او را بر روی شمدی نهاده به سوی جایش می بردند. هاینه که طبع شوخ خود را در آن حال هم از دست نداده بود، به مارکس خوش آمد گفت و با صدای بسیار ضعیفی گفت: "مارکس عزیز می بینید خانم ها هنوز هم مرا روی دست می برند." مارکس می گفت که منشاء تمام اشعار زیبای عاشقانه هاینه تخیل اوست، زیرا او هیچ وقت از مهر زنان برخوردار نبود و در زندگی زناشوئی نیز بخت یارش نبود و این شعر او کاملا وصف الحال خودش است که: "ساعت شش صبح او را به دار آویختند 7 صبح در گورش نهادند ولی 8 صبح زنش شراب سرخ می نوشید و می خندید" قضاوت مارکس در باره کاراکتر هاینه کاملا منفی بود، بویژه نا سپاسی او را در برابر خوبی و رفاقت محکوم می کرد. مثلا هجونامه غیر قابل توجیه او را در باره کریستیانی که می گوید. "هر قدر این جوانک را ستایش کنی کم است."الخ. دوستی برای مارکس مقدس بود، یک بار یک رفیق حزبی که به دیدار او آمده بود به خود اجازه داده بود در مورد انگلس بد بگوید. این مرد ثروتمند می توانست کمک بیشتری به مارکس بکند تا او را از تنگنای پولی به در آورد. مارکس کلام او را قطع می کند و می گوید: "مناسبات انگلس و من به قدری عمیق و لطیف است که هیچ کس حق ندارد در آن دخالت کند." آن چه را نمی پسندید با کلامی مطایبه آمیز رد می کرد و به طور کلی هیچ گاه، حتی در سخت ترین لحظه های دفاع، با توپخانه سنگین به میدان نمی آمد، بلکه فقط نوک شمشیر را با ظرافت به جنبش در می آورد. اما چنان که بی کم و کاست در قلب هدف فرو می نشست. عرصه ای از علم نبود که وی به عمق آن راه نیافته باشد، هنری نبود که او را به شور نیاورد، زیبایی در طبیعت نبود که در آن غرق نشده باشد. مارکس فقط از دروغ، تو خالی بودن، خودستایی و احساسات دروغین نفرت داشت. در حدود یک تا یک ساعت و نیم، قبل از غذا در اتاقی که غیر از اطاق خواب، کاملا در اختیار او گذاشته شده بود کار می کرد، به مکاتبه یا مطالعه روزنامه می پرداخت، در این جا جلد اول "سرمایه" را نیز تصحیح کرد. لینکهای شماره های گذشته: 1 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2024/novamr/948/nafei.html 2 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2024/novamr/949/nafei.html 3 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2024/desamr/950/nafei.html 4- https://www.rahetudeh.com/rahetude/2024/desamr/951/nafei.html
تلگرام راه توده:
|