راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

بحث های تاریخی

مراحل انقلاب

در سالهای پس

از انقلاب  اکتبر

"سروش سهرابی"

    

تروتسکی و انقلاب مداوم

در بحث پیرامون شکل و محتوای تحول در کشورهای خاور زمین در طول تاریخ نگاهی به نظریات تروتسکی و اندیشه "انقلاب مداوم" او و پایه‌ها و پیامدهای آن اهمیت دارد. می‌دانیم که اختلاف تروتسکی، هم با لنین و حزب بلشویک و هم با پلخانف و رهبران حزب منشویک بر سر مسئله مرحله انقلاب در روسیه و شرایط انجام آن بود. میشل لووی تروتسکیست برزیلی – فرانسوی در کتاب "سیاست توسعه مرکب و ناموزون – نظریه انقلاب مداوم" این موضوع را به تفصیل بررسی کرده است که ما برای آنکه مسئله را از زبان مخالفان تروتسکی و به شکلی کاریکاتوری بیان نکرده باشیم به این اثر او استناد می‌کنیم. (1)

لووی می‌گوید تروتسکی تقریبا تا سال ۱۹۰۵ طرفدار نظریه "مراحل انقلاب" بود که سوسیال دموکراسی اروپای غربی به رهبری کائوتسکی و در روسیه پلخانف نظریه پردازان آن بودند. براساس این نظریه، که شالوده آن بر گرته برداری از نظریات اولیه مارکس و پنهان کردن نظریات بعدی او قرار داشت،  تنها در کشورهایی که سرمایه داری به آخرین مرحله پیشرفته خود رسیده است انقلاب می‌تواند جنبه سوسیالیستی داشته باشد. در کشورهای پیرامونی و عقب مانده سرمایه داری مانند روسیه، انقلاب در مرحله دموکراتیک یا بورژوا دموکراتیک است. انجام وظایف دموکراتیک مانند اصلاحات ارضی، توسعه صنعتی، وحدت ملی، دموکراسی سیاسی بعهده بورژازی است و تنها پس از پایان این مرحله است که می‌توان وارد مرحله انقلاب سوسیالیستی و انجام وظایف سوسیالیستی به رهبری پرلتاریا گردید.

به گفته لووی درجریان حوادث انقلابی در روسیه و تحت تاثیر مطالعه نظریات انتونیو لابریولا مارکسیست ایتالیایی و الکساندر هفلاند ملقب به پارووس مارکسیست روس، در نظریات تروتسکی در این زمینه تحول حاصل شد. پارووس در یک سلسله مقاله تحت عنوان "جنگ و انقلاب" در نشریه ایسکرا در سال ۱۹۰۴ این اندیشه را بیان می‌کند که سیستم سرمایه داری جهانی را باید در مجموع خود و بعنوان یک "کلیت" دید و ظرفیت‌ها و امکان‌ها را براین شالوده سنجید. از اینجا در تروتسکی بتدریج این فکر پیدا می‌شود که تکامل نیروهای مولده بعنوان شرط انقلاب سوسیالیستی را نیز باید در سطح جهانی دید. و از آنجا که سطح تکامل نیروهای مولده در کشورهای اروپای غربی به مرحله انقلاب سوسیالیستی رسیده است پس همه جهان و یا لااقل کشورهایی مانند روسیه در مرحله این انقلاب هستند و چون انقلاب دموکراتیک در آنها به رهبری بورژازی به نظر تروتسکی منتفی است بنابراین رهبری انقلاب دموکراتیک باید در دست پرولتاریا قرار گیرد تا بتواند به انقلاب سوسیالیستی فرا روید. بنابراین می‌توان "مراحل" انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی را در یک روند "انقلاب مداوم" نه بصورت دو مرحله جدا از هم بلکه در یک مرحله پیوسته طی کرد. (ص۴۱)

بعدها تروتسکی این اندیشه را با این تمثیل بیان کرد : "سرخپوستی که با تیروکمان می‌جنگد وقتی تفنگ را می‌بیند، تیروکمان را زمین می‌اندازد و تفنگ را بدست می‌گیرد." یعنی سرخپوستی که با تیروکمان کار می‌کند وقتی تفنگ را دید نمی اید به فکر تکامل تیروکمان خود باشد و زه آن را قویتر و تیر آن را کاراتر کند. ان را کنار می‌گذارد و به آخرین دستاورد متکی می‌شود. تمام مراحل تاریخی چند هزار ساله تحول تیر و کمان به تفنگ برای این سرخپوست در یک لحظه پشت سر گذاشته می‌شود. این سخن بسیار درستی بود ولی تروتسکی از آن نتایج دور و دراز و نادرستی می‌گرفت. تمام اختلاف بعدی با تروتسکیست‌ها نه بر سر این اندیشه بلکه بر سر آن نتایج بود. چنانکه مثلا احسان طبری نیز در زمینه تحول جوامع یونان و رم می‌گوید : "بدون جامعه ی کهن خاوری که تمدنی رشد یافته پدید آورد، پیدایش جامعه بردگی (به الگوی یونانی و رومی) میسر نبود." این همان سخن است. یعنی رم و یونان تمدن خود را از صفر شروع نکردند بلکه به آخرین دستاوردهای تمدن‌های خاوری که طی چند هزار سال ایجاد شده بود متکی شدند. (برای بحث بیشتر در این موضوع نگاه کنید به سلسله مقالات مارکسیسم و شرق در راه توده)

تروتسکی از این نظریه خود چندین استنتاج کرد. از جمله اینکه انجام انقلاب سوسیالیستی در روسیه صرفنظر از عقب ماندگی آن نسبت به اروپای غری ممکن است. یعنی مراحل انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی در روسیه در واقع یک مرحله و به شکل یک "انقلاب مداوم" خواهد بود. این انقلاب باید از آغاز تحت رهبری پرولتاریا باشد چرا که بورژازی و دهقانان ظرفیت چنین رهبری ندارند. شرط پیروزی این انقلاب همراه شدن آن با انقلاب در کشورهای پیشرفته سرمایه داری است و ...

لووی می‌گوید که لنین برخلاف تروتسکی همچنان به همان تز تحول انقلاب دموکراتیک به سوسیالیستی که آن را میراث بین الملل دوم و کائوتسکی و پلخانف معرفی می‌کند معتقد باقی ماند. از این جهت نه مفهوم کلیت و جهانی بودن سطح تکامل نیروهای مولده را درک کرد و نه درک درستی از دیالکتیک داشت. تنها در جریان انقلاب ۱۹۱۷ لنین در تزهای آوریل به نظریات تروتسکی پیوست و نظریه گذار از انقلاب دموکراتیک به سوسیالیستی را تحت رهبری پرولتاریا مطرح کرد که با مخالفت در داخل حزب بلشویک نیز مواجه شد.  (ص.۵۰ ببعد)

اگر به ظاهر نظریات لنین و تروتسکی و پایه‌های تئوریک آن از یکسو و روند انقلاب ۱۹۱۷ از سوی دیگر، نگاه کنیم ممکن است این ادعا درست به نظر آید. ولی در اینجا یک پرسش پیش می‌اید : اگر همه ادعاها درباره اشتباه و غیر دیالکتیکی بودن نظریات لنین نسبت به تروتسکی درست باشد در انصورت چرا لنین رهبر انقلاب ۱۹۱۷ شد و نه تروتسکی؟ چرا تروتسکی نمی توانست هرگز رهبر چنین انقلابی باشد؟

در واقع در نظریه تروتسکی چندین اشتباه وجود داشت :

اشتباه اول این بود که تروتسکی تضادهای دوران امپریالیسم را درست نمی دید. این درست است که امکان بهره مندی همه خلق‌ها از آخرین دستاودرها بوجود امده، ولی این به معنای امکان تحقق فوری ان نیست. نظریه تروتسکی تناسب قوا در جهان را که مانع تحقق این امکان برای خلق‌های عقب مانده تر می‌شود نادیده می‌گرفت. نقش امپریالیسم دقیقا همین است که اجازه ندهد دیگر خلق‌ها به این سطح از تکامل دست پیدا کنند و بیش از صدسال است که ان را به تاخیر انداخته است. تروتسکی می‌خواست این مشکل را با یک نظریه مطلق دیگر یعنی ضرورت انقلاب همزمان در همه کشورهای سرمایه داری پیشرفته حل کند که سرانجام آن به تقابل با استالین و کشیده شدن به موضع ضد انقلاب بر سر امکان پیروزی "سوسیالیسم در یک کشور" کشید.

دوم و مهمتر اینکه ترتسکی امکان استفاده از یک دستاورد را با امکان ایجاد آن دستاورد مخلوط می‌کرد. سرخپوست می‌تواند از تفنگ استفاده کند ولی تفنگ را نمی تواند بسازد. انچه تمایز ایجاد می‌کند امکان استفاده نیست، بلکه امکان ایجاد و تولید است. امکان استفاده از اتومبیل یا هواپیما توسط یک سرخپوست یا یک کشورعقب مانده به معنای امکان ساخت آن نیست. پیدایش شرایط امکان رسیدن به تولید و ایجاد آخرین دستاوردهای نیروهای مولده خود مستلزم عبور از یک دوران تاریخی است هر چند به نسبت بسیار کوتاهتر از آنهایی باشد که برای نخستین بار و به شکل خودبخودی و درون زا آن دوران را طی کرده اند.

سوم و از این دو مهمتر روش و متد غیرعلمی و غیر دیالکتیکی تروتسکی بود. تروتسکی ابتدا یک نظریه می‌ساخت بعد از آن نتایج گوناگون می‌گرفت. براساس اینکه امکان انقلاب و تحول در مناسبات تولید بر شالوده سطح تکامل نیروهای مولده جهانی تعیین می‌شود و نه هر کشور جداگانه – که بخودی خود و در صورتی که نسبیت آن را درک کنیم اندیشه درستی است – نتایجی می‌گرفت نظیر "انقلاب مداوم"، ناممکن بودن انقلاب دموکراتیک، ضرورت رهبری پرولتاریا، ناممکن بودن سوسیالیسم در یک کشور و .... در حالیکه همانطور که مارکس می‌گوید و هر اندیشه علمی نیز از این چارچوب خارج نیست نظریه‌های بنیادین تنها "راهنمای مطالعه و بررسی" هستند و نه جایگزین آنها. هرگز نمی توان از اصول بنیادین، نظریه برای شرایط مشخص استخراج کرد. برتری بی چون و چرای لنین بر تروتسکی دقیقا در همینجا بود که هر نظریه‌‌ای برای لنین برآمده از "تحلیل مشخص از شرایط مشخص" بود نه "نتیجه گیری مشخص از اصول کلی و غیرمشخص" انچنانکه تروتسکی می‌کرد.

برای نمونه لووی پس از اشاره به تحلیل تروتسکی از ساخت و بافت جامعه روسیه سده نوزدهم می‌نویسد : "نتیجه عملی که تروتسکی از همه این تحلیل اقتصادی – تاریخی در عرصه سیاسی می‌گرفت شعار معروفی بود که پس از ۱۹۰۵ مطرح کرد : "دیکتاتوری پرلتاریا با پشتیبانی دهقانان". (ص۵۳) و باز چند جای دیگر چنین شکل نتیجه گیری‌هایی را تکرار می‌کند تا سرانجام خود می‌نویسد : "این به معنای آن نیست که تروتسکی استراتژی سیاسی را به شکل مکانیکی از ساختار اقتصادی نتیجه می‌گرفت" (ص۹۷) در حالیکه دقیقا چنین بود. به همین دلیل بود که لنین، تروتسکی را بدرستی و در دقیق ترین توصیف "ملانقطی" و "دانشمند مآب" نام داده بود و این برای تحقیر تروتسکی نبود بلکه برخاسته از روش ترتسکی بود. بخش مهمی از نظریات تروتسکی که میشل لووی در کتاب خود آن را بیان می‌کند و نشانه "روشن‌بینی‌های پیامبرگونه" تروتسکی می‌داند به پیش‌بینی حوادث براساس اصول کلی که تروتسکی بدان رسیده اختصاص دارد، اصولی که در یک روند صدها ساله تاریخی می‌تواند درست باشد ولی کاربست آن در لحظه فاجعه ببار آورد. بیهوده نیست که برخی مفسران مخالف و غیرمارکسیست بحث‌های تروتسکی با مخالفان او را مشابه بحث‌های اسکولاستیک سده‌های میانه درباره اینکه چه تعداد فرشته بر سر یک سوزن جای می‌گیرد مقایسه می‌کنند. درواقع نیز بخش عمده این بحث‌ها بر روی اصول کلی و پیش‌بینی ممکن‌ها و ناممکن‌های برآمده از آنها دور می‌زند که ربطی به واقعیت مشخص ندارد.

برخلاف ادعای لووی، لنین هرگز در تزهای آوریل نظریات تروتسکی را نپذیرفته بود که اگر چنین بود صادقانه و بدون ترس آن را بیان می‌کرد، چنانکه در نمونه‌های دیگری کرد. لنین نظریه خود یعنی تحول انقلاب دموکراتیک به سوسیالیستی را چنانکه خود گفت با توجه به تحول در شرایط و سطح مبارزه به روز رسانی کرد و امکان بدست گیری قدرت توسط طبقه کارگر را در آن شرایط مشخص روسیه ۱۹۱۷ تشخیص داد و بیان کرد.

ما در اینجا به این بخش از نظریات تروتسکی و پیامدهای آن نمی خواهیم بپردازیم زیرا بحث اصلی ما درباره بخش نخست است که امکان انقلاب را متناسب با سطح جهانی تکامل نیروهای مولده می‌داند و ترتسکی آن را در چارچوب نظریه "توسعه مرکب و ناموزون" بیان می‌کرد. اگر تروتسکی فقط یک دانشمند و نظریه پرداز بود و خود را وارد سیاست و مبارزه انقلابی نکرده بود شاید این نظریه برای آنکه نام او را در تاریخ مارکسیسم ثبت کند کافی بود. ولی او – و بعدها پیروان او- در جریان مبارزه انقلابی آنقدر با اتکا به این نظریه، یا نتیجه گیری‌های حاصل از آن، مرتکب خطاهای گوناگون و بعضا فاجعه بار شدند که اصل نظریه هم کلا فراموش شد.

 

نظریه توسعه مرکب و ناموزون

ماهیت نظریه تروتسکی چه بود؟ اینکه شرایط جهانی در مبارزه یک ملت موثر و حتی تعیین کننده است مسئله‌‌ای نبود که قبلا از چشم مارکس و انگلس پنهان مانده باشد، برعکس تاسیس انترناسیونال کارگری نشانه اهمیت موضوع در نزد آنان بود. آنان در مانیفست حزب کمونیست از جمله نوشتند : "کمونیستها از آنجهت توجه عمده خود را به آلمان معطوف می‌دارند که این کشور اکنون در آستان انقلاب بورژوائی قرار دارد و این انقلاب را در محیط پیشرفته تر تمدن اروپائی به طور کلی و به کمک پرولتاریای بس رشد یافته تر از پرولتاریای انگلستان سدهٔ هفدهم و فرانسه سدهٔ هجدهم انجام خواهد داد" (۲)

انقلاب بورژوایی در آلمان متفاوت خواهد بود با انقلاب‌های فرانسه و انگلستان چرا که در شرایط تمدن سرمایه داری اروپایی در حال انجام است و نه درون یک نظم هنوز فئودالی. ولی آنها این تفاوت را عمدتا محدود می‌کنند به جنبه رشد پرولتاریا یعنی جنبه اجتماعی و نه هنوز جنبه اقتصادی یعنی امکان پشت سر گذاشتن یک مرحله با توجه به تجربه دیگر کشورها و سطح تکامل نیروهای مولده جهانی. رشد سرمایه داری در فرانسه و بویژه انگلستان جنبه خودبخودی و درون زا داشت و متکی به صنایع سبک و عمدتا نساجی بود. امکان نوینی که برای آلمان درشرایط تمدن اروپایی نیمه دوم سده نوزدهم ایجاد شده بود بیش از آنکه فراهم شدن شرایط برای انقلاب پرولتری از پایین باشد، فراهم شدن شرایط برای انقلاب از بالا بود. یعنی طبقه حاکم آلمان بتواند با توجه به شرایط و تجربه انگلستان، نظام سرمایه داری را به شکل آگاهانه، از بالا و نه از مسیر انگلستان، بلکه با اتکا به آخرین تجربه و دستاوردها فنی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن مستقر کند. کاری که در عمل توسط دولت آلمان و بیسمارک انجام شد و آلمان پایه ریزی سرمایه داری را با تکیه بر صنایع سنگین فولاد و پتروشیمی و آخرین دستاوردهای فنی و تکنولوژیک انگلستان و فرانسه آغاز کرد. از نظر سیاسی وحدت آلمان تامین شد. در عین حال نظام بازار و رقابت آزاد را که تامین کننده منافع انگلستان بود کنار گذاشته و سیاست حمایت گرایانه از صنایع داخلی در پیش گرفته شد. به تجربه اجتماعی آنان و رشد جنبش کارگری نیز با استقرار پیشرفته ترین نظام تامین اجتماعی و بازنشستگی آن دوران برای کارگران پاسخ یافت. نتیجه اینکه آلمان ظرف سده دهه مسیر انگلستان را طی کرد و در آستانه جنگ جهانی اول پس از ایالات متحده برترین قدرت صنعتی جهان شد. سرخپوست تفنگ را ساخت. سیصد سال طول نکشید ولی بالاخره سی سال طول کشید. خود آمریکا هم البته قبلا به میزان زیادی مشابه مسیر آلمان را با ویژگی‌های خاص خود طی کرده بود و سرمایه داری صنعتی را در نهایت به شکل آگاهانه، از بالا، با تکیه بر صنایع سنگین و سیاست‌های حمایت گرانه مستقر کرده بود.

 بنابراین اینکه شکل مبارزه خلق‌ها و امکان‌های آنها در شرایط تاریخی ماقبل سرمایه داری با شرایط سرمایه داری پیشرفته متفاوت خواهد بود از نظر مارکس و انگلس پنهان نبود. البته نظریات آنها در این زمینه بعدها و بویژه براثر تجربه ایرلند و همچنین جنبش انقلابی روسیه بسیار تکامل یافت تا به آنجا رسید که روسیه از نظر اقتصادی عقب مانده را پیشرو در تحول انقلابی و انقلاب در آن کشور را بشارت دهنده انقلاب در اروپای غربی معرفی کردند. آنان در مقدمه چاپ دوم روسی مانیفست ۱۸۸۲ نوشتند: "اگر انقلاب روسیه علامتی برای شروع انقلاب پرولتری در غرب از کار درآید و بدینسان هر دو انقلاب یکدیگر را تکمیل کنند، آنگاه مالکیت جمعی ارضی امروزین روسی نیز می‌تواند سرآغازی برای تکامل کمونیستی باشد" (مانیفست- ص۴) در اینجا، هم اینکه روسیه می‌تواند پیشگام تحول انقلابی شود و هم اینکه می‌تواند از مسیر سرمایه داری صرفنظر کند دیده می‌شود.

 تروتسکی به هیچکدام از آنچه در بالا گفته شد اشاره نمی کند و اساسا مسئله اش نیست و از این نظر خرده‌‌ای بر او وارد نیست. مسئله او این است که آیا انقلاب آتی روسیه یک انقلاب بورژوایی است یا می‌تواند و باید یک انقلاب سوسیالیستی باشد. از آنجا که سوسیال دموکراسی و منشویک‌ها انقلاب روسیه را براساس سطح رشد نیروهای مولده روسیه، ناگزیر یک انقلاب بورژوایی یا بورژوا دموکراتیک می‌دانستند، تروتسکی با بیان اینکه مرحله انقلاب روسیه نه براساس شرایط اقتصادی و اجتماعی صرف روسیه بلکه براساس شرایط و سطح تکامل نیروهای مولده جهانی تعیین می‌شود، مرحله انقلاب را سوسیالیستی یا دقیق تر یک انقلاب پیوسته و مداوم که مراحل دموکراتیک و سوسیالیستی را درون یک روند یگانه و تحت رهبری پرولتاریا طی کند می‌دید که به آن اشاره کردیم. هدف از نظریه "توسعه مرکب و ناموزون" که البته تروتسکی آن را دو دهه پس از انقلاب در فصل اول "تاریخ انقلاب روسیه" (۱۹۳۰) به شکلی مدون بیان کرد این بود. براساس این نظریه با پیدایش سرمایه داری همچون یک سیستم جهانی، تاریخ جهان بصورت یک کل یگانه درامده و شرایط توسعه اجتماعی و اقتصادی تغییر کیفی یافته است. در نتیجه تکرار شکل‌های توسعه برای ملت‌های دیگر منتفی است. ملت‌های عقب مانده می‌توانند و بیشتر ناگزیرند که بخشی از ویژگی‌های ملت‌های پیشرفته تر را اقتباس کنند و از روی مراحل واسطه پرش کنند. توسعه ملت‌های از نظر تاریخی عقب ماده بناگزیر به شکل ترکیب مراحل مختلف در روند تاریخی انجام خواهد شد. ناموزونی که عامترین قانون روند تاریخی است، به شکلی حاد و پیچیده در سرنوشت ملت‌های عقب مانده خود را نشان می‌دهد. از این قانون ناموزونی، قانون دیگری نتیجه می‌شود که می‌توان آن را قانون توسعه مرکب نام داد یعنی نزدیک شدن و ترکیب شدن مراحل جداگانه و اختلاط شکل‌های کهنه با معاصر. (ص ۵۱)

از همه این بحث طبق معمول یک نتیجه سیاسی و استراتژیک گرفته می‌شود و آن پیدایش امکان عینی برای رهبری پرلتاریا در راس توده‌های دهقانی شورشی است. بدینگونه پایه ساختاری برای ترکیب وظایف دموکراتیک و سوسیالیستی در یک روند انقلاب مداوم فراهم میشود.

چنانکه مشاهده می‌شود تروتسکی اینکه ملت‌های عقب مانده تر نیاز به تکرار شکل‌های توسعه ملت‌های پیشرفته تر را ندارند برآمده از جنبه جهانی سرمایه داری می‌داند. در حالیکه پژوهش‌های تاریخی نشان داده که این مربوط به کل تاریخ است. توسعه یونان و رم بدون تکرار مسیر کشورهای خاوری مصر و بین النهرین و ایران، و با اتکا به آخرین دستاوردهای آنان دراهن گدازی آغاز شد. همانطور که توسعه اروپای قرون وسطی متکی به آخرین دستاوردهای مدیترانه و عثمانی و ایران و چین بود. البته این امکان در آن زمان هنوز "جهانی" به معنای دقیق کلمه نبود بلکه در چارچوب قلمروهای نزدیک و مرتبط با هم قرار داشت و نه همه جهان. در سرمایه داری این روند امکان اقتباس و جهش و حتی گسست به روندی واقعا جهانی تبدیل شد.

 

"توسعه ناموزون و مرکب" و "رشد غیر سرمایه داری"

چنانکه مشاهده می‌شود بین نظریه تروتسکی و نظریه‌‌ای که لنین درباره امکان رشد غیر سرمایه داری مطرح کرد و بعدها در دهه ۶۰ میلادی در اتحاد شوروی بعنوان سمتگیری سوسیالیستی مطرح شد شباهت نزدیک وجود دارد. شالوده هر دو نظریه این است که خلق‌های کشورهای عقب مانده نیازی به تکرار راه کشورهای پیشرفته سرمایه داری را ندارند و می‌توانند از مرحله سرمایه داری اجتناب کنند یا آن را دور بزنند و مستقیما به سوی ساختمان سوسیالیسم بروند.

با اینحال میان آنها دو تفاوت مهم وجود دارد :

۱- تروتسکی نظریه خود را بر شالوده امکان مجردی که از رشد نیروهای مولده جهانی بوجود آمده متکی می‌کند و رشد غیر سرمایه داری بر شالوده امکان مشخصی که از وجود اتحاد شوروی و سیستم سوسیالیستی جهانی حاصل شده است.

۲- تروتسکی یا تروتسکیست‌ها از این نظریه نتیجه خود را می‌گیرند یعنی ضرورت رهبری پرولتاریا (یعنی خود آنها) و رشد غیر سرمایه داری امکان آغاز روند با رهبری غیر پرولتری را می‌پذیرد.

آنچه به رهبری پرولتاریا مربوط می‌شود موضوع بحث ما در اینجا نیست. اما مشکل بزرگ تروتسکیست‌ها عدم توجه به نقش منفی امپریالیسم و تمایل به کوچک کردن نقش مثبت اتحاد شوروی است. چنانکه لووی در اثر خود  مدعی است "امپریالیسم نیروهای مولده را در کشورهای پیرامونی رشد و توسعه داده است" (ص۱۳۶) و از آنانی که می‌گویند امپریالیسم مانع توسعه در کشورهای پیرامونی شده می‌پرسد: "آیا این کشورها نسبت به سده نوزدهم عقب مانده تر هستند؟" در واقع او نمی خواهد ببیند که امپریالیسم تا آنجا که در توان داشت مانع توسعه کشورهای پیرامونی از طریق غارت آنها و جلوگیری از شکل گیری صنعت ملی در آنها شد. دستاوردهای این کشورها نه نتیجه امپریالیسم بلکه حاصل مبارزه علیه امپریالیسم و پیامد جنبش ضد استعماری از دهه ۶۰ ببعد و دقیقا بخاطر وجود و پشتیبانی اتحاد شوروی بود. حتی اجازه دادن به رشد چین نتیجه تضاد غرب با اتحاد شوروی بود، هر چند پایان آن را حدس نمی زدند.

لووی در اثر خود در یکی دو صفحه به مسئله رشد غیر سرمایه داری می‌پردازد و با اشاره به اینکه ر. اولیانفسکی واضع نظریه رشد غیر سرمایه داری است، او را شخصی درجه دوم و و.گ. سولدوونیکوف مدیر انیستیتو افریقا اکادمی علوم اتحاد شوروی را توسعه دهنده اصلی مفهوم راه غیر سرمایه داری معرفی می‌کند چرا که ظاهرا از وی نقل قولی یافته مطابق تمایلات تروتسکیست‌ها که هر چیزی را به مسئله رهبری می‌کشانند. به گفته سولدوونیکوف دموکراسی ملی درکشورهای عقب مانده "دیکتاتوری دموکراتیک خلق انقلابی است" و تکلیف نظریه رشد غیر سرمایه داری با همین یک جمله مشخص می‌شود. (ص۱۰۹)

اینکه تروتسکی نظریه "توسعه مرکب و ناموزون" را بطور نسبی خارج از شرایط زمانی سده بیستم ارائه داد و آن را به درستی در ارتباط با امکان‌های حاصل از سطح رشد نیروهای مولده در سطح جهانی قرار داد و نه وابسته به این یا آن کشور خاص؛ می‌توانست یک امتیاز برای وی باشد و یک امتیاز هم هست. ولی مطلق کردن آن، گرفتن پیامدهای سیاسی و تاکتیکی و استراتژیکی از آن، عدم توجه به تحولات جهانی بعدی- بویژه پیدایش اتحاد شوروی – که داده‌ها را به کلی تغییر داد و بر نحوه بهره گیری از امکان‌های حاصل از سطح جهانی نیروهای مولده اثر تعیین کننده گذاشت و در یک کلام ضدیت وی و هواداران او با اتحاد شوروی همه این جنبه مثبت را برباد داد.

برعکس برتری نظریه راه رشد غیر سرمایه داری بر نظریه تروتسکی و تروتسکیست‌ها در آن بود که نه متکی بر یک امکان مجرد، بلکه به پشتوانه یک تحلیل مشخص و برپایه امکان مشخص قرار داشت یعنی تحلیل نقش بازدارنده امپریالیسم و نقش جهانی و یاری کننده اتحاد شوروی. تروتسکیست‌ها با لجاجت در نفی نقش تعیین کننده و سازنده اتحاد شوروی و با محبوس کردن خود در مسئله رهبری روند گذار یا بقول آنان "انقلاب مداوم" عملا نتوانستند تاثیری مثبت بر مبارزه جهانی باقی گذارند، اگر نگوییم در پاره‌‌ای موارد تاثیری بس منفی داشتند. آنان به همین دلیل نتوانستند آن بخش درست و هسته منطقی در نظریات تروتسکی را نیز جدا کرده و آن را خارج از مسئله ضدیت با شوروی یا استالین یا مسئله رهبری انقلاب برجسته کنند. نظریه "توسعه ناموزون و مرکب" به همین دلایل مهجور و بلااستفاده باقی ماند و حتی با تبدیل شدن به دگم ضرورت هژمونی پرولتاریا در انقلاب دموکراتیک نقشی زیان آور ایفا کرد.


۱- Michael Lowy : The Politics of Combined and Uneven Development. The Theory of Permanent Revolution, Haymarket Books, Chicago, Illinois, 2010, 170pp

۲- نقل از : مارکس و انگلس : مانیفست حزب کمونیست، ترجمه محمد پورهرمزان، انتشارات حزب توده ایران، ۱۳۵۸، ص ۵۹

۳- برای بررسی ریشه‌های بحث بالا نگاه کنید به سلسله مقالات مارکیسم و شرق در راه توده

rahetudeh.com/rahetude/2019/novamr/717/marksism.html

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 952   -  28 آذر 1403                                اشتراک گذاری:

بازگشت