راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

قرار نبود

پیمان ورشو برود

پیمان ناتو بماند!

روزنامه یونگه ولت آلمان

ترجمه- عسگر داوودی

   

روسیه فعلی خود را در تداوم منافع ژئوپلیتیکی با اتحاد جماهیر شوروی می بیند و به عنوان قدرت پیروز جنگ جهانی دوم، همان حقوقی را که سایر قدرت های پیروز به ویژه ایالات متحده آمریکا دارند، مطالبه می کند. چه دلیلی باید برای انجام ندادن این کار وجود داشته باشد؟

نقل از کتاب خاطرات سخنگوی دولت آلمان شرقی که اخیرا منتشر شده است: «جنگ باید به قلمرو دشمن منتقل شود».

 

 30سال پیش، نیروهای مسلح سابق شوروی خروج خود را به امید «برچیده شدن دو پیمان ورشو و ناتو» و « ایجاد خانه مشترک اروپا»، از جمهوری دموکراتیک آلمان تکمیل کردند. اما با استقرار ناتو در مرزهای غربی روسیه و در سرتاسر اروپای شرقی، اکنون ثابت شده است که امید به کلیه وعده های داده شدهِ غرب از جمله وعده صلح فقط یک توهم بوده است. «تراژدی تاریخی گورباچف» این بود که او در باور به وعده های غرب، با خلع سلاح سیاسی ـ نظامی شوروی، به خیال خود پنجره ای را برای نجات صلح جهانی باز کرد، بدین ترتیب او با باور و اعتماد وعده های داده شده غرب، که فاقد هر گونه مبنای واقع بینانه بود، تمام «ابزارهای نفوذ سیاسی ـ نظامی آینده» شوروی در امور جهانیِ را تسلیم سرمایه داری غرب کرد.

«ولفرام آدولفی» متولد شرق آلمان، روزنامه نگار و دانشمند علوم سیاسی آلمانی است. او در موسسه روابط بین الملل در آکادمی حقوق و علوم سیاسی شهر پوتسدام آلمان در رشته سیاست خارجی تحصیل کرده و دارای دکترای علوم سیاسی دانشگاه هومبولت برلین شرقی با تخصص در امور سیاسی آسیا است. او از سال 1980 تا 1985 خبرنگار روزنامه هفتگی افق با محوریت سیاست خارجی آلمان شرقی در ژاپن بود. در این موقعیت، او در آلمان غربی برای سرویس جاسوسی خارجی آلمان شرقی که زیر مجموعه ای از «اشتازی ـ امنیت دولتی» جاسوسی می کرد. بین سال های 1985 و 1988 او کاندید دکترای علوم سیاسی بود. از سال 1987 تا 1988 او در چین به عنوان بخشی از بورسیه مهمان در دانشگاه پکن زندگی کرده است. او به عنوان استادیار در سال 1988 به عنوان دبیر افتخاری حزب وحدت سوسیالیست آلمان شرقی در دانشگاه هومبولت برلین منصوب شد. در ماه مه 1990، او از طرف حزب سوسیالیسم دموکراتیک وارد شورای شهر برلین شد. او عضو سابق و رئیس شعبه برلین حزب سوسیالیسم دموکراتیک، پیشگام حزب چپ فعلی بود.

 

متن حاضر نسخه کاملا خلاصه شده ای از سخنرانی «ولفرام آدولفی» در 21 شهریور امسال در اجلاس از گروه کاری 8 مه در انجمن فدرال جوامع غرب- شرق آلمان در برلین است:

برتولت برشت در اوایل سال 1934/1935 در تبعید توسط فاشیست های آلمانی در مطلب «پنج مشکل در نوشتن حقیقت» نوشت: «حقیقت بزرگ عصر ما (که دانش آن هنوز مورد استفاده قرار نگرفته است، اما بدون دانش آن هیچ حقیقت مهم دیگری را نمی توان یافت) این است که قاره ما در حال غرق شدن در بربریت است، زیرا اقتصاد مبتنی بر مالکیت بر ابزار تولید با زور حفظ می شود.»

فولکر براون 27 آگوست 1994 در کتاب خود خاطرنشان کرده است: «خروج نیروهای مسلح روسیه از آلمان شرقی سابق اعلام جنگ خاموش علیه روسیه بود. زیرا متفقین غربی که در جنگ جهانی دوم با «تردید» جبهه دوم را علیه فاشیسم باز کرده بودند، در جبهه سوم متحد آلمان بودند.»

خروج نیروهای شوروی از آلمان بین سال های 1991 و 1994 یک رویداد سیاسی جهانی و جهانی- تاریخی مهم بود. بنابراین از آنجایی که ما این ارزیابی را با فاصله زمانی 30 ساله انجام می دهیم، به همان اندازه طبیعی است که رویه های سیاسی و نظامی انجام شده توسط طرف های مختلف درگیر در این 30 سال را در نظر بگیریم.

 

 دلایل خروج نیروهای شوروی از جمهوری دموکراتیک آلمان سابق

در 22 ژوئن 1941، آلمان فاشیست با سه و نیم میلیون سرباز در 121 لشکر در جبهه ای به طول 2130 کیلومتر به اتحاد جماهیر شوروی حمله کرد و تا سال 1945 جنگی را به راه انداخت که - من عمدا از نسخه فعلی مقاله آنلاین «جنگ آلمان و شوروی» در ویکی پدیای آلمانی زبان نقل قول می کنم - «به دلیل اهداف جنایتکارانه، جنگ و نتایج آن، به طور کلی به عنوان هیولایی ترین فتح، جنگ بردگی و نابودی، در تاریخ مدرن شناخته شده است.» هدف فاشیسم تسخیر «منابع طبیعی گسترده در شرق» بمنظور «احیاء بیشتر نژاد اربابِ آریایی» و نابودی «بلشویسم یهودی» بود. بخش های بزرگی از جمعیت شوروی باید اخراج می شدند، به بردگی گرفته می شدند و یا کشته می شدند. رژیم نازی ها آگاهانه گرسنگی میلیون ها اسیر جنگی و غیرنظامی شوروی را اعمال کرد، افسران و کمیسرهای شوروی را بر اساس دستورات مغایر با قوانین بین المللی به قتل رساند و از این جنگ برای آنچه در آن زمان «راه حل نهایی مسئله یهود» نامیده می شد، استفاده کرد. باید توجه داشت نیروهای شوروی به این دلیل در آلمان بودند که سرزمین خود و سایر بخش های بزرگ اروپا را از یوغ فاشیست های آلمانی آزاد کرده بودند و اکنون وظیفه بزرگی برای انجام دادن داشتند: «تضمین اینکه چنین جنگی هرگز تکرار نخواهد شد.» اتفاقا دلایل حضور نیروهای شوروی با دلایل سایر متفقین منطبق بود - این را نیز باید بارها و بارها گفت. اتحاد جماهیر شوروی بخشی از ائتلاف ضد هیتلر بود و با حضور آن در آلمان با متفقین غربی مذاکره شد. موضوع خروج نیروها از شرق آلمان، بینش رهبری شوروی بود که قبلا در زمان «یوری آندروپوف» در باره آن بحث شده بود. اما پس از آن – از سال 1985 – بیش از هر چیز در زمان میخائیل گورباچف – عقیده بر آن بود که بلوک کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی که توسط اتحاد جماهیر شوروی ایجاد شده بود، نه از نظر اقتصادی و نه از نظر نظامی قادر به مقاومت و رقابت با «غرب» به رهبری ایالات متحده نیست. مشکلات اقتصادی بیش از حد بزرگ شده بود و مششخص شده بود که مرحله انقلاب علمی و تکنولوژیکی یعنی - دیجیتالی شدن - در بلوک شرق تحت شرایط رویارویی با غرب قابل اجرا نیست. حمایت رهبران حزب و دولت ها در میان مردم بیش از حد فرو ریخته بود و تضادهای بین کشورهای تک تک پیمان ورشو بیش از حد زیاد شده بود.به دلیل وجود این بحرانها گورباچف به این نتیجه اشتباه رسید که رویارویی 40 ساله با ناتو را می تواند با عقب نشینی بی سابقه در قالب انحلال پیمان ورشو و خروج مرتبط همه نیروها از شرق اروپا پایان داد. در عین حال، استقرار موشک های میان برد ایالات متحده مجهز به کلاهک هسته ای در آلمان غربی و سایر کشورهای اروپای غربی و همچنین اتحاد جماهیر شوروی در جمهوری دموکراتیک آلمان و سایر کشورهای اروپای شرقی، همه را از خطر تشدید تنش نظامی آگاه کرده بود و برای مقابله با آن، صدها هزار نفر در اوایل دهه 1980 درآلمان غربی آن زمان به خیابان ها ریختند. تمایل گورباچف به تشنج زدائی با هدف عبور شوروی و اقمار، از بحران باعث محبوبیت او در بین مردم شرق و غرب شده و تشویق افکار عمومی با همراهی و واکنش های مثبت و زیرکانه و با «حسن نیت» های ریاکارانه و هوشمندانه مسئولین بلوک قدرت غربی تحت سلطه ایالات متحده نیز دائما تقویت می شد. اما بلوک قدرت غربی با به قدرت رسیدن رونالد ریگان در سال 1980سیاست خود رابا روش دیگری اعمال کرد: «شاهین ها» تقابلی جایگزین «کبوترهای» تنش زدایی شدند. ریگان درست در ابتدای دوره ریاست جمهوری خود اعلام کرد که «کمونیسم» متعلق به «خاکستر تاریخ» است. در آن تاریخ گورباچف با لحنی قابل اعتماد و تقریبا دوستانه ایده های خود را در مورد «خانه مشترک اروپایی» و یک معماری امنیتی جهانی پیشنهاد می کرد. دولت آلمان نیز «حسن نیت» ویژه خود را ابراز می کرد، زیرا ایده های گورباچف نوید «پایان دادن به تقسیم آلمان» را نشان می داد. بدیهی است که گورباچف ساده لوحانه با باور به اینکه همه حسن نیت های او منجر به کسب منافع برای رفع بحران در اتحاد جماهیر شوروی می شود، اشتباهات مهلکی را مرتکب شد.

خطاهای تاریخی گورباچف.

مورد اول. باور گورباچف به اینکه تمام توافقات بین المللی که اتحاد جماهیر شوروی تا آن زمان با غرب منعقد کرده بود، ظاهرا مبتنی بر این که «غرب» را در اعمال منافع توسعه طلبانه و قدرتمند سیستماتیک خود محدود می کند و از طرفی باور به این که اتحاد شوروی حتی بدون قدرت نظامی (پیمان ورشو) توسط «غرب» جدی گرفته می شود، اشتباهی مهلک بود. مورد دوم. شور و شوق افکارعمومی موردی که گورباچف با آن روبرو بود ظاهرا او را به این باور رساند که می تواند بدون مشورت جمعی کلیه اصلاحات را به نتیجه برساند. «این امر به ویژه در مورد جمهوری دموکراتیک آلمان اکنون دیگر کاملا آشکار است، که چه عواقبی برجا گذاشت.» در این رابطه موضوع بودن یا نبودن مطرح بود. در مقایسه با گورباچف، اریش هونکر برای بخش بزرگی از جمعیت آلمان شرقی به عنوان نماینده ای سرسخت از گذشته های طولانی ظاهر می شد و به همین دلیل گورباچف به سادگی او را در تصمیمات خود نادیده می گرفت. بدین ترتیب هونکر اولین کسی بود که سقوط کرد و گورباچف فقط دو سال بعد.او. مورد سوم. اینکه موضوع انحلال پیمان ورشو هیج وقت بطور جمعی توسط کشور های عضو پیمان مورد بحث قرار نگرفت.

پس از کنگره بیست وهفتم حزب کمونیست شوروی در ژوئیه 1990، به نظر می رسید که حزب قادر خواهد بود یک برنامه اصلاحی متناسب با چالش های پیچیده را تدوین و در نتیجه مبنایی و پشتیبانی برای تصمیمات سیاسی جهانی فراهم کند. اما معلوم شد که این یک توهم است. احتمالا می توان آن را به عنوان تراژدی تاریخی گورباچف نامید که او با حسن نیت راه خروج قدرت نظامی شوروی از شرق اروپا را بدون شلیک حتی یک گلوله باز کرد، اما از سوی دیگر، با اعتماد به قدرت و بلوک نظامی غرب، که فاقد هر گونه مبنای واقع بینانه بود، تمام ابزارهای نفوذ آینده روسیه در امور جهانی را تسلیم سرمایه داری غرب کرد. با این حال، اشتباهاتی در غرب نیز وجود داشت. آنها بیش از هر چیز شامل این اطمینان عجیب بودند که تضعیف روسیه «ابدی» خواهد بود و گورباچف و جانشین او بوریس یلتسین فقط توسط «رهبران غربی» رهبری خواهند شد. دست کم گرفتن وزن ژئوپلیتیکی روسیه از طرف غرب در گذشته و حال، نادیده گرفتن قدرت مجتمع نظامی- صنعتی این کشور، اهمیت احساس قدرت بزرگ در افکار عمومی روسیه و تمایل و توانایی تجدید نظر در منافع ژئوپلیتیکی خود و دوری نکردن از خشونت برای تامین امنیت آنها اشتباه غرب بود.باید توجه داشت: اکنون روسیه خود را در تداوم منافع ژئوپلیتیکی با اتحاد جماهیر شوروی می بیند و به عنوان قدرت پیروز جنگ جهانی دوم همان حقوقی را که سایر قدرت های پیروز به ویژه ایالات متحده آمریکا دارند، مطالبه می کند. چه دلیلی باید برای انجام ندادن این کار وجود داشته باشد؟ اما این واقعیتی است که سیاستمداران جمهوری فدرال آلمان آنرا نمی پسندد. روسیه نمی خواهد از «ثمرات پیروزی» بر آلمان فاشیست محروم شود و همچنین ادعا می کند که از عقب نشینی بی سابقه خود در اوایل دهه 1990 سود سیاسی و ملی جهانی به دست آورده است. اما با این موضوع در آلمان غربی با توجه به باورهای ایدئولوژیک، نوع دیگری برخورد می شود: تصور بر این است که «نمی توان از رفتار برابر با دو قدرت پیروز، ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی/ روسیه صحبت کرد. به زبان ساده، این بدان معناست که قدرت شکست خورده در جنگ جهانی دوم یعنی - آلمان – با توجه به باور های ایدئولوژیک خود تصمیم می گیرد برنده «واقعی» را خودش یعنی غرب اعلام کرده و با آن همپنداری می کند و «پیروز واقعی یعنی شوروی سابق و روسیه امروز» را با توجه به ایدئولوژی خود انکار می کند.

بخاطر داشته باشیم که در 31 اوت 1994 نیروهای نظامی تضمین کننده امنیت جمهوری دموکراتیک آلمان برلین را ترک کردند بدین ترتیب با توجه به «خلع قدرت» و «خلاء معاهده ای در اروپا» این عمل به سرعت تضعیف روسیه را تحکیم کرد. ایده گورباچف از«خانه مشترک اروپایی» می توانست مبنایی برای یک CSCE (کنفرانس امنیت و همکاری در اروپا) جدید باشد، اما به جای حتی در نظر گرفتن چنین بحثی، توافق های کوچک و مختلفی با عجله و بدون توجه به نظرات عموم مردم منعقد شد اما از همان آغاز مشخص بود که چنین توافقاتی ظاهری و ناکافی می باشند. در نتیجه دست سرمایه داری غرب با چماق ناتو برای حمله به یوگسلاوی و ایجاد جنگ داخلی برای تجزیه کشورهای اروپای شرقی باز بود. اتحاد جماهیر شوروی هم از هم پاشید. جمهوريهاى شوروى غير روس جدا شدند. ایالت ها در اروپای شرقی سابق هر کدام راه خود را جستجو کردند. درگیری های ملیتی قدیمی دوباره با قدرت زیادی فوران کرد. ایالات متحده برای تحقیر دیگران به عنوان «پیروز جهانی» و«پایان تاریخ» میدانداری کرد. در ژانویه 1991، تهاجم عراق و با فروپاشاندن یوگسلاوی و مشارکت فعال ناتو در جنگ کوزوو در سال 1999 به طور قاطع تمایل به تشدید درگیری های حل نشده را بنمایش گذاشت. در آن تاریخ روسیه قادر به مقابله با همه اینها نبود. کسانی که خروج نیروهای مسلح از آلمان را به طور جداگانه و جدا از متفقین غربی برنامه ریزی کرده بودند، دقیقا می دانستند که چه می کنند. اقدامات آنها خلاصه ای از تحقیر روسیه در سیاست جهانی بود. جای تعجب نبود که بلوک قدرت روسیه پس از خیانت های «یلتسین» نوع کاملا متفاوتی از سیاستمدار را به میدان فرستاد. ولادیمیر پوتین توانست دوباره به منافع بازمانده روسیه «وزن سیاسی جهانی» بدهد. تاکنون «غرب» شگفت زده شاهد دائمی ظهور مجدد روسیه است. این حقیقت اساسی را باید در اینجا یک بار دیگر با وضوح کامل بیان کرد: آلمان شرقی نتیجه یک انقلاب در آلمان نبود، بلکه نتیجه پیروزی اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی توسط آلمان بود. البته می توان بر این عقیده بود که در 17 ژوئن 1953 رهبری جمهوری دموکراتیک آلمان باید استعفا می داد و جمهوری دموکراتیک آلمان باید به «غرب» اضافه می شد، اما هر کسی که چنین فکر می کند نمی تواند بگوید که چرا اتحاد جماهیر شوروی باید به طور یکجانبه منطقه نفوذ خود را رها می کرد و سربازان خود را از شرق آلمان خارج می کرد؟ اکنون با وجود خروج نفوذ شوروی از شرق آلمان، قدرت پیروز یعنی ایالات متحده همچنان در جمهوری فدرال حضور نظامی دارد، حتی با سلاح های هسته ای. اینکه دولت کوتاه مدت آلمان شرقی در ماه های آوریل تا سپتامبر 1990 تا چه حد این دیدگاه را اتخاذ کرده بود که منافع اتحاد جماهیر شوروی نیز با ناپدید شدن آلمان شرقی از بین خواهد رفت را می توان در خاطرات سخنگوی وقت دولت آلمان شرقی، ماتیاس گلر مشاهده کرد. او در مورد نیروهای شوروی در آلمان و خروج آنها تا سال 1994 در کتابی که اخیرا منتشر کرده می نویسد: نیروهای شوروی در آلمان «به طور مداوم مسلح و تهاجمی» بودند. «جنگ باید به قلمرو دشمن منتقل شود». نویسنده حتی یک قدردانی کوچک هم از سربازان و افسران شوروی یا روسی که بر فاشیسم هیتلری غلبه کردند، نمی کند هیچ تأملی در مورد رویارویی بزرگ در جنگ سرد و حل و فصل مسالمت آمیز آن به ذهن او خطور نمی کند. همه چیز غرور است، همه چیز «آزادی» است و اکنون «جنگ باید به قلمرو دشمن منتقل شود»!

[نویسنده جمله های بالا ماتیاس گهلر سخنگوی دولت در کابینه آخرین دولت جمهوری دموکراتیک آلمان تحت رهبری «لوتار دو میزیر» است او یک مسیحی متعصب عضو کالج الهیات فردنساو کلیسای ادونتیست است که در سال ۱۹۸۷ از خدمت در کلیسا بازنشسته شده است، او کشیش بود.م]

سال آینده هشتادمین سالگرد پیروزی ائتلاف ضد هیتلر بر فاشیسم آلمان است. اکنون این ائتلاف علیه روسیه عملا در جنگ است- جنگی که نتیجه بروز نظام چند قطبی در جهان تک قطبی تحمیلی ایالات متحده است. شکی نیست که در نهایت «حقیقت» از این میدان پیروز بیرون خواهد آمد. البته خطر اینکه پیش بینی غم انگیز فولکر براون از سال 1994 به واقعیت تبدیل شود، بسیار زیاد است.بخاطر بسپاریم او در کتاب اش در 27 آگوست 1994 خاطرنشان کرده است: «خداحافظی جداگانه نیروهای مسلح روسیه از شرق آلمان اعلام جنگ خاموش علیه روسیه بود. متفقین غربی که در جنگ جهانی دوم با «تردید جبهه دوم را باز کرده بودند»، اکنون در جبهه سوم متحد آلمان هستند.

 

https://www.jungewelt.de/artikel/484716.sowjetunion-beispielloser-r%C3%BCckzug.html

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 942  -  18 مهر  1403                                اشتراک گذاری:

بازگشت