راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

معرفی کتاب: " آینده؟ چین! "

غرب، دیگر توان

تحمیل اراده خود

به چین را ندارد

ترجمه م. مهرجو

  

بخش دوم

چین از مدت ها پیش وابستگی خود را به غرب در بسیاری از زمینه ها رها کرده است. انگشت اشاره بالا رفته ما، دیگر قدرت اقناع خود را از دست داده است. ما دیگر به سختی می توانیم به دلیل دانش و فناوری خود، شرایطی را به این کشور تحمیل نماییم و این در حالی است که ما نیاز فوری به بازار چین داریم وچینی ها به دانش ما نیاز کمتری دارند. علیرغم برخی نقاط ضعف، پکن تاکنون با هوشمندی صعود خود را مدیریت کرده و اکنون مسیر بعدی در جهت تبدیل شدن به یک بازیکن و قدرت بزرگ در صحنه جهانی را گام به گام تبیین می کند.

من همیشه در ارزیابی خود در مورد چین بسیار محتاط بوده ام. چرا اینطور بود؟ احتمالا آنچه در دوران جنگ سرد در مورد کمونیسم در مدرسه یاد گرفتم و آنچه به نظر می رسید پس از فروپاشی دیوار (بین دو آلمان - مترجم) تایید شده بود، بیش از حد روی من تأثیر گذاشته بود. در مدرسه همیشه یک پیام تکرار می شد: "کمونیسم بسیار پایین تر از سرمایه داری است و دیکتاتوری ها پاهای کوتاهی دارند. مردم در دراز مدت این را تحمل نخواهند کرد". این همه درست است. با این حال، فقط ارتباط محدودی با چین دارد.

دیدگاه من بیشتر با کلیشه هایی که ما برای خود در مورد چین بوجود آورده بودیم، مبهم شده بود، و همانطور که اکنون می دانیم نادرست بودن آنها ثابت شده است. کلیشه هایی مانند اینکه: «آنها نمی توانند کاری بیش از کپی کردن، انجام دهند. آنها می توانند اطاعت کنند اما هیچ چیز را توسعه نمی دهند. یک توده یکنواخت، بسیار بزرگ و بدون ذهن خلاق که بیشتر از یک کارخانه برای دنیا نخواهند بود». اما همه چیز به صورت متمرکز، کنترل نمی شد. پکن، بویژه در بیدار کردن جوانان در بدست گرفتن ابتکار عمل و اهداف و آرزوهای خود موفق بوده است. در این زمینه، دولت به وضوح مصمم و قانع کننده عمل کرده است. مردم کنجکاو و خلاق، بسیار سریع و به طرز شگفت انگیزی سازماندهی شده و مایل به کار سخت هستند، و این تنها در صورتی اتفاق می افتد که به سیاستمداران خود اعتماد کنند. من برای مدت طولانی باور نداشتم که پکن بتواند به این امر مهم دست یابد.

تأثیرات ایدئولوژیک خودمان است که دید ما را تیره و تار می کند و موجب تعصبات عمیق می شود. این یکی از دلایلی است که ما به سختی می توانیم باور کنیم، آنچه زمانی غیرقابل تصور بود اکنون به بخشی از زندگی روزمره ما تبدیل شده است. به همین دلیل است که یافتن پاسخ مناسب برایمان دشوار بنظر می رسد.

در سال‌های اخیر، کمونیست‌ های چینی نشان داده اند که تا چه حد زیادی نه تنها قدرتمند، بلکه صلح ‌دوست، دوراندیش و عمل‌ گرا می باشند. باید اذعان کنم که اینچنین جمله ای را با بی میلی می نویسم. زیرا برخلاف همه آن چیزهایی است که یاد گرفته ام. اما جمله ای درست است. آنها کشور را با پتانسیل عظیم بازار و با محدودیت‌هایی باز کرده‌اند، و با این عمل رشد و رونق روزافزون را برای جمعیت خود به ارمغان آورده‌اند. ابتدا باید از این بابت برای مردم آنجا و سپس برای مردم خودمان خوشحال باشیم. آلمان به عنوان یک کشور صادر کننده مانند هر کشور صادر کننده دیگری از این امر سود می برد. تقریباً 40 درصد از سود صنعت خودروسازی آلمان در چین تولید می شود. برای همین است که می گویم: متشکرم چین!

با این وجود، من هنوز معتقد به این هستم که نظام سیاسی و اجتماعی ما و ارزشهای ما دارای مزایا و نقاط قوت بسیاری است که طی قرن‌ ها توسعه یافته و اصلاح شده است و من نمی‌ خواهم که این نقاط قوت، توسط ظهور چین درهم شکسته شوند. آزادی فردی ما، تنوع جامعه مدنی با ابتکارات شهروندان و مشارکت آنها، و همچنین نظام حقوقی و اجتماعی ما، حداقل در ایده های اولیه خود ارزشمند هستند. بله، تصمیم مشترک، پیچیده و مستلزم کاری طولانی است و می تواند فوق العاده آزاردهنده باشد، اما ما می توانیم بر روی آن کار کنیم. همچنین آزادی مذهب، آزادی مطبوعات، حفاظت از محیط زیست و حفاظت از داده ها وجود دارد که حداقل سعی در حفظ حریم خصوصی ما دارد. نقاط قوتی که هنوز به طور کامل و تا پایان توسعه داده نشده اند. این ارزش ها نیاز به مراقبت روزانه دارند و باید بخشی جدایی ناپذیر از نظم نوین جهانی باشند. اما متأسفانه این امر به خودی خود اتفاق نمی افتد، ما برای اجرای آن به قدرت نیاز داریم. آیا هنوز هم  آنقدر قدرت داریم که آن را انجام دهیم؟

ما در حال تجربه فرسایش دموکراسی نه تنها در هسته اروپا، بلکه در لبه های آن (کشورهای دیگر اروپایی) نیز هستیم. از جمله ما اکنون با ناسیونالیسمی روبرو هستیم که متأسفانه اکنون به بخشی جدایی ناپذیر از سیاست های اروپا تبدیل شده است. در ایالات متحده آمریکا، ما در حال تجربه یک فروپاشی سیستماتیک ساختارها و نهادهای مستقری هستیم که غرب برای چندین دهه بر آن استوار بود. بسیار آهسته متوجه می شویم که شاید ما کمی بیش از حد خود را راحت و مطمئن حس کرده ایم.

در غیر این صورت چگونه ممکن است که 16.000 اتوبوس برقی فقط در "شنژن" [1] در جنوب چین وجود داشته باشد، در حالی که در آلمان، کشوری که مدعی گذار از سوخت های فسیلی به انرژی های تجدید پذیر است، تعداد قابل توجهی از اتوبوس های برقی در یک شهر واحد نداریم؟ یک مثال نسبتاً ساده بیاورم. چرا ما در اروپا در زمینه حکومت الکترونیکی تا این اندازه عقب هستیم؟ به گسترش پهنای باند اینترنتی در سراسر کشور اشاره نمی کنم. چرا سیاستمداران ما در برلین و بروکسل فقط «به طور سطحی عمل می‌ کنند» و دیگر برای استراتژی‌ های بلند مدت برنامه ریزی نمی‌ کنند؟ این کتاب همچنین به این موضوع می پردازد که نظم اجتماعی ما تا چه حد هنوز واقعاً قدرت رقابت را دارد.

اگر به برخی از منتقدان چین گوش دهید، آهنگ "فرانتس یوزف دگنهارت" [2]، فعال سیاسی در سال 1968 را به یاد می آورید: «با بچه های کثیف بازی نکنید، آهنگ های آنها را نخوانید. برو بالای شهر، مثل برادرانت رفتار کن». ما به سختی می توانیم تصور کنیم که این کودکان کثیف، در آینده - و در برخی موارد هم اکنون – جزو اعضای طبقه بالای جهانی فردا باشند. و ما چنین چیزی را نمی خواهیم. ما چین را به عنوان رقیب خود، دست کم گرفته و این کشور از این فرصت به خوبی استفاده کرده و اکنون بیش از هر زمان دیگری با اعتماد به نفس و مطمئن در مسیر خود گام برمی دارد.

حتی می توان گفت که این تا حدودی در مورد تمام آسیا صدق می کند. 60 درصد از جمعیت جهان در آسیا زندگی می کنند. ما آلمانی‌ ها، اروپایی‌ ها و در واقع غرب در کل خود، تنها 15 درصد از جمعیت جهان را تشکیل می‌ دهیم (که فقط حدود هفت درصد آنها در اتحادیه اروپا زندگی می ‌کنند) و این روند نیز رو به کاهش است. چینی ها به تنهایی با 18 درصد، بیش از کل غرب جمعیت دارند.

همانطور که قبلا ذکر شد، ما به عنوان یک اقلیت، مدتهاست قوانین جهان را تعیین کرده ایم. آزادی، برابری و برادری در مورد ما صدق می کرد و برای مدت طولانی سهم آسیا، آمریکای جنوبی و آفریقا فقط یک چماق، یک شلاق و یا حتی یک گلوله بود. ما به کشورهای آنها رفتیم تا آنها را استثمار کنیم. ما از نیروی کار آنها بهره برداری کرده و منابع طبیعی آنها را غارت کردیم. دوره بی رحمانه استعمار غرب، در بسیاری از مناطق، باعث شد که آن کشورها از نظر سیاسی و اقتصادی وابسته به جریان غالباً پراکنده کمک های توسعه ی غرب شوند.

شرایط تاریخی مناسب، به غرب فرصت سرکوب چین را نیز داد. چینی ها در قرن هجدهم اشتباه بزرگی مرتکب شدند که امروز باید به عنوان یک هشدار برای ما باشد. آنها فکر می کردند که مرکز جهان هستند. چینی ها در گستاخی خود این واقعیت را نادیده گرفته بودند که به لطف انقلاب صنعتی، اروپایی ها در آن زمان بسیار پیشرفته تر از چین بودند. آنها در واقع فکر می کردند که خارج از رقابت بازی می کنند. بریتانیایی ‌های بداخلاق با قایق‌های توپدار در سال 1839  بنادر اصلی چین را تصرف و مستعمره خود کردند. فرانسوی‌ها، پرتغالی‌ها، آمریکایی ‌ها و حتی آلمانی‌ ها از آنها پیروی کردند. این یک تحقیر بزرگ برای چین بود.

بعد از 110 سال "مائو تسه تونگ " [3] رهبر حزب کمونیست چین موفق شد قدرت های استعماری را در اوایل دهه 1950 از سرزمین اصلی چین بیرون کند. با این حال، خروج نهایی تنها 20 سال پیش روی داد: بریتانیایی ها "هنگ کنگ" را در سال 1997 و پرتغال "ماکائو" را در سال 1999 به چین بازپس دادند. تا به امروز، آمریکایی ها از کره جنوبی به عنوان پایگاه نظامی خود استفاده نموده و راکت ها و موشک های خود را به سمت چین نشانه گرفته اند. و غرب همچنان برای خود این صلاحیت را قایل است  که به مردم کشورهای دیگر بگوید، چگونه باید زندگی کنند. قرار است سیستم به ظاهر برتر ما در صورت لزوم با نیروی نظامی، رفاه، آزادی و دموکراسی را به ارمغان بیاورد. ما آلمانی‌ ها به دلایل تاریخی کار با دومی را کمی دشوارتر می‌ دانیم، اما خود را دارای تعهد اخلاقی حتی بزرگ‌ تری برای حفاظت از ارزش‌ های جهان غرب می ‌دانیم. دلیل این امر بدیهی به نظر می رسد: از آنجا که ما در دوران هیتلر از نظر اخلاقی شکست خوردیم، اکنون دو چندان هوشیار هستیم و از کسانی محافظت می کنیم که اصلاً نمی خواهند محافظت شوند. از دیدگاه ما، این یک سرمایه بزرگ است، بی جهت نیست که رسانه های غربی صدراعظم مرکل را به عنوان آخرین نگهبان جهان آزاد لقب دادند. اما در کشورهای دیگر این مداخله ها با شک و تردید مواجه می شوند. مردم می خواهند خودشان تصمیم بگیرند که چه چیزی درست است و چه چیزی اشتباه است. این نیز یک ایده از آزادی است. آزادی که به نفع ما نباشد با کمال میل مانع آن می شویم.

فقط یک مثال: «چرا محیط زیست در چین تا این حد آلوده است؟» سئوالی که مردم چین باید بارها و بارها از غربی ها بشنوند. آنها اکنون با اطمینان پاسخ می دهند: "چون ما چینی ها به عنوان کارخانه جهان برای غرب، مجبور به انجام کارهای کثیف برای شما بودیم". چینی ها می گویند: ما می خواستیم تا حد امکان برای شلوار جین خود، هزینه کمتری بپردازیم. و چه کسی از ما (غرب - مترجم) به این مهم اهمیت می داد که رنگ ها و مواد شیمیایی به رودخانه های چین ریخته می شوند؟ چینی ها علیرغم آن، این کار کثیف را به عهده گرفتند زیرا تنها راه رسیدن به رفاه و ثروتمند شدن آنها بود. به همین دلیل به ما اجازه دادند که آلودگی محیط زیست «مان» را به اصطلاح برون سپاری کنیم.

چینی ها دیگر تحمل این را ندارند که ما انگشت خود را به سمت آنان بگیریم و از آسیب های زیست محیطی انتقاد کنیم. این احتمال کاملا وجود دارد که روزی دولت مالیات زیست محیطی وضع کند. پکن اولین قدم را در این راستا برداشته است: از ژانویه 2018، چین دیگر زباله های خارجی را برای بازیافت خریداری نکرده است. زباله دانی جهان اکنون بسته است. تلاش‌های کمیسیون اتحادیه اروپا برای مذاکره در مورد یک دوره انتقال چند ساله توسط پکن رد شد و ما هم اکنون با یک مشکل بزرگ مواجه هستیم. تقریبا 90 درصد زباله های پلاستیکی اروپا به چین فرستاده می شد. این همان چیزی است که عدالت جهانی جدید نامیده می شود.

چینی‌ها مدت‌ هاست که ایده‌ های خود را در مورد اینکه تعامل جهانی در آینده چگونه خواهد بود را تکامل بخشیده اند. و اگر ما هم خواهان اظهار نظر در این مورد هستیم، دانستن آنچه را که پکن می‌ خواهد، برای ما بیش از همیشه مفید است. تا به امروز، بسیاری در غرب تصور می کنند که می توانند همزمان داور و بازیکن باشند. حالا آنها با تعجب و کمی آزرده، می بینند که دیگر بازیکنان، به آن علاقه ای ندارند. این کتاب این موضوع را هم بررسی خواهد کرد.

در فصل 1 به این موضوع می پردازم که چگونه پکن با کشورهای ناراضی از اتحادیه اروپا همکاری نموده و در نتیجه اروپا را تضعیف می کند. بروکسل دیگر قادر نیست با صدایی یکپارچه در برابر چین صحبت کند. و در حالی که نمی‌ توانیم با تحریم‌های سخت‌ تر روس‌ ها را تضعیف کنیم، آنها را بیش از بیش به آغوش چینی‌ ها سوق می‌ دهیم. مردم پکن از این همه کوته فکری اروپایی ها لذت می برند.

در فصل 2 خواهیم دید که چین با چه سرعتی در حال نوآوری بیشتر و بیشتر است. آنها بزرگترین تمرکز خود را بر روی هوش مصنوعی گذاشته اند. چهارمین انقلاب صنعتی که در آن چینی ها در حال آماده شدن برای پیشی گرفتن از غرب هستند، جهان را به طرز چشمگیری تغییر خواهد داد. و هر کس که در خط مقدم باشد، تأثیر قابل توجهی بر قوانین نظم نوین جهانی فناوری خواهد داشت.

در فصل 3 توضیح می ‌دهم که چگونه این "نظم جهانی فناوری جدید" بر ما، کشور شرکت‌ های خودروسازی و "قهرمانان پنهان" آلمان تأثیر می‌ گذارد. با توسعه خودروهای الکتریکی، چینی ها برای اولین بار در یک فناوری کلیدی آلمانی، از ما پیشی می گیرند. اکنون صنعت خودروسازی آلمان با بزرگترین چالش در تاریخ خود مواجه است. به همین دلیل، هیچ چیز در آلمان آنطور که بوده باقی نمی ماند.

در فصل 4 به این موضوع خواهم پرداخت که چگونه رئیس جمهور چین "شی جین پینگ" شخصیت کلیدی، در عین حال که اقتصاد چین را باز می کند و جامعه مدنی را مورد آزار و اذیت قرار می دهد، با تمام توان با فساد مبارزه می کند و قدرت خود را گسترش می دهد، حفاظت از محیط زیست را ترویج می کند و نظارت و کنترل را بر توده ها کامل می کند. چه بخواهیم چه نخواهیم: "شی"، در حالی که ما وی را مورد تحلیل و انتقاد قرار می دهیم، نه تنها آینده چین را رقم می زند، بلکه آلمان را نیز تغییر می دهد.

در فصل 5 توضیح می دهم که چگونه چین توانست اساساً خود را از کارخانه جهانی به کارگاه اختراعات و نوآوری ها تبدیل کند. زمان کپی کردن رو به پایان است، پیشرفت در خلاقیت و نوآوری، در تحقیق و توسعه، به صورت شگرفی در حال انجام است. چینی ها با این کار به هسته معجزه اقتصادی آلمان حمله می کنند. چین بار دیگر پس از قرن ها، در راه تبدیل شدن به قدرت جهانی در نوآوری است. یک رقیب قدرتمند جدید، زندگی را برای قشر متوسط ​​آلمانی دشوار می کند.

در فصل 6 من در امتداد جاده ابریشم جدید سفر می کنم. با این پروژه، پکن می خواهد به اروپا، بقیه آسیا و آفریقا نزدیک تر شود و البته به طور سیستماتیک بازارهای در حال رشد جدیدی را - به هزینه ایالات متحده - باز کند. اما بروکسل دست دراز شده را نمی گیرد.

فصل هفتم به درگیری های کره شمالی و تحریکات چین در دریای چین جنوبی می پردازد. حتی بیشتر از سوریه و اوکراین، کره شمالی یکی از بزرگترین نقاط دردسرساز در جهان است، حتی اگر، در کمال تعجب، تنش در آنجا همچنان در حال کاهش باشد. بدون چین دیگر هیچ چیز در آنجا کار نمی کند. این امر در مورد جزایر مورد مناقشه در دریای چین جنوبی نیز صدق می کند. پکن در هیچ کجا به اندازه آنجا، قدرت جدید خود را آشکارا نشان نمی دهد. اما با وجود اینکه همسایگان چین تحت فشار هستند، آنها از ما کمک نمی خواهند، بلکه ایده های خود را در مورد اینکه چگونه می توانند در سایه چین زندگی کنند را دنبال می کنند.

در فصل 8 توضیح می دهم که چگونه چین، به عنوان یک جهان در حال رشد، به طرز فزاینده ای ماهرانه بر قدرت جهانی هنوز حاکم، ایالات متحده آمریکا برتری می یابد. این یک مبارزه بزرگ قدرت ژئواستراتژیک، در آغاز قرن بیست و یکم است. در گذشته، جنگ ها برای حل و فصل نبردها انجام می شد، اما امروزه درگیری ها در حوزه اقتصادی صورت می گیرد: با جنگ تجاری و ثبت اختراعات، تصاحب شرکت ها، رقابت های ارزی و مبارزه برای منابع طبیعی. آنچه شگفت‌ انگیز است، این است که چینی‌ ها مدت‌هاست که دارای برنامه‌ ای خوب و بلند مدت می باشند، در حالی که غرب در حالتی گیج وار و بدون برنامه عمل می‌ کند.

فصل نهم درباره آخرین بازار در حال رشد جهان است: آفریقا، که رونق اقتصادی آن عمدتاً توسط چین تقویت می شود. در حالی که ما هنوز به فکر ساختن چاه ها و توزیع کمک های توسعه بر اساس اصل آبپاش هستیم، چین آن را قاره ای می بیند که در آستانه ورود به قرن بیست و یکم است. یک چیز از قبل روشن است: اوضاع برای اروپا بدون آفریقا دشوار خواهد بود.

در طول سال‌هایی که در چین بودم یک چیز را یاد گرفتم - و به آرامی برایم روشن شد، که چه مقدار در غرب این امر غیربدیهی تلقی می‌ شود: هر کشوری از منظر متفاوتی به جهان نگاه می‌ کند. هر دیدگاهی توجیه خود را دارد. از نگاه پکن، واضح است که چین و غرب شباهت های غیرقابل انکار بسیار کمتری، نسبت به آنچه ما در غرب تصور می کنیم، دارند.

فرانک سیرن، سپتامبر 2018

 

 


 

[1] Shenzhen

[2] Franz Josef Degenhardt

[3] Mao Zedong

 

لینک شماره گذشته:

1 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2024/septamr/941/ketab.html

 

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 942  -  18 مهر  1403                                اشتراک گذاری:

بازگشت