ماهیت حاکمیت ج. اسلامی چگونه است؟ |
می توان گفت كه این حكم بطور كلی درست است، بشرط آنكه چارچوب و محدوده
درستی آن را درك كنیم و چیزی بیش از آنچه بیان می كند از آن انتظار نداشته
باشیم و استخراج نكنیم. این حكم یک نشانه است برای کمک به ما برای فهم بهتر
واقعیت اجتماعی و نه چیزی بیش از آن. بنابراین باید از این اشتباه برحذر
بود که اقتصاد حاکم بر سیاست است یا تعیین کننده سیاست است. برعکس همانطور
كه لنین می گوید: "این سیاست است كه حاكم بر اقتصاد است. استدلالی خلاف این
یعنی نفهمیدن الفبای ماركسیسم." لنین اگر ناگزیر شده است این نکته را بدین
شکل متذکر شود از آن رو بوده که جریانات رفرمیست و آنارشیست مسئله را برعکس
می فهمیدند و مطرح می کردند. می دانیم که مارکسیسم در عرصه فلسفی مناسبات
تولیدی و اقتصادی را پایه و سیاست و دولت را روبنای اجتماعی می داند. از
همین جا رفرمیست ها و آنارشیست ها نتیجه می گرفتند که پس سیاست نتیجه
اقتصاد است و مثلا مسئله عمده تسخیر دولت نیست که یک نهاد روبنایی است بلکه
تغییر مناسبات اقتصادی یا نشستن به انتظار تغییر آن است! پایه بودن مناسبات اقتصادی و تولیدی به این معناست که مثلا در جامعه یی که طبقه کارگر وجود ندارد بالطبع حزب طبقه کارگر هم وجود نخواهد داشت. در این جامعه حزب بورژوایی هم وجود نخواهد شد. سیاست و مناسبات سیاسی در چنین جامعه ای بر مبانی ماقبل سرمایهداری قرار دارد که با چارچوب سیاست در جامعه سرمایهداری کاملا متفاوت است. اما از زمانی که طبقات خود را سازمان می دهند، احزاب کارگری و سرمایهداری خود را سازمان می دهند و وارد نبرد سیاسی می شوند، عرصه این نبرد سیاسی عرصه مستقلی است با قواعد و قوانین خاص خود که به هیچوجه تابع صرف شرایط و مناسبات اقتصادی نیست برعکس خود از طریق قدرت دولتی اثرگذار و تعیین کننده جهت گیری های عمده اقتصادی و تغییر دهنده مناسبات طبقات است. مثلا همین خصوصی سازی که در عرصه سیاسی تصمیم گیری می شود و از طریق دستگاه دولت اعمال می گردد روابط اقتصادی و مناسبات طبقات را بشدت دستخوش تحول می کند. حاکم بودن سیاست بر اقتصاد را ما کاملا در اینجا می بینیم. سطح سیاست در همه دوران ها برخاسته از سطح مناسات اقتصادی و طبقاتی یک جامعه است اما سیاست در هر مرحله عرصه مستقلی است که خود روی مناسبات تولیدی و طبقاتی اثر می گذارد و از این طریق مجددا خود را متحول می کند. بدینسان می فهمیم چرا لنین معتقد است اگر كسی بخواهد از اقتصاد، سیاست را نتیجه بگیرد الفبای ماركسیسم را نفهمیده است . از چارچوب عام بحث نیز بیرون بیاییم و مسئله رابطه میان اقتصاد، سیاست، پایگاه طبقاتی، مشی اقتصادی و غیره را در نمونه های تاریخی بررسی كنیم. این بررسی را از نمونه فاشیسم و نازیسم آغاز كنیم، بدین دلیل كه تحلیل فاشیسم در زمان خود بزرگترین چالش تئوریك و نظری را در برابر ماركسیسم بوجود آورد، بزرگترین خطاها در این عرصه انجام شد، پراشتباه ترین سیاست ها در این عرصه اتخاذ شد، ویرانگرترین پیامدها براثر این اشتباه ها حاصل شد. مثلا فاشیسم ایتالیا را نگاه كنیم. خود موسولینی به عنوان یك فرد از نظر طبقاتی ریشه در خردهبورژوازی داشت. گرامشی او را "نماد خرده بورژوازی ایتالیا" نامید. اما موسولینی در ابتدا از رهبران حزب سوسیالیست ایتالیا و سردبیر ارگان این حزب بود. حزبی که امثال گرامشی و تولیاتی از کادرهای آن بودند. موسولینی همراه بخش مهمی از كادرهای حزب سوسیالیست و سندیكالیست ها با سیاست این حزب بر سر مواضع آن نسبت به جنگ جهانی اول اختلاف پیدا كردند و از آن كناره گرفتند و بتدریج حزب فاشیست را بوجود آوردند. خود حزب فاشیست از نظر طبقاتی تشكیل شده بود از خرده بورژوازی و بخشی از كارگران و دهقانان.
بررسی برنامه این حزب و جمله پردازی های به ظاهر انقلابی که در آن بکار
رفته نکات جالبی را به ما نشان می دهد. در برنامه اول حزب فاشیست 23 مارس
1919 مثلا چنین گفته می شود : در بخش مطالبات اجتماعی این برنامه چنین آمده است:
جالب تر از همه بخش مالی برنامه است:
"در مورد مسئله مالی، ما خواهان مالیات سنگین و فوق العاده بر سرمایه
هستیم. اموال نهادهای مذهبی باید مصادره شده و برخی امتیازات مالی
روحانیان، بویژه به حساب روحانیان بزرگ الغا شود. ما خواهان تجدید نظر در
قراردادهای ارائه تسلیحات و مصادره 85 درصد سود جنگی می باشیم."
این عنصر سیاسی که بر فراز و مقدم بر همه این جنبه های اقتصادی و طبقاتی و
برنامه ای حزب فاشیست است در کجاست؟ عنصر بنیادین در تعیین ماهیت حزب
فاشیست و موضع كمونیست ها نسبت بدان قبل از هر چیز در آن بود و هست كه این
حزب خود را در جبهه چپ آرایش نیروهای سیاسی كشور تعیین می كند یا در جبهه
راست؟ این مسئله بنیادی است. چرا مسئله وحدت سوسیالیست ها و كمونیست های
ایتالیا با حزب فاشیست منتفی بود؟ زیرا این حزب علیرغم برنامه چپ كه ارائه
می داد خود را در جبهه راست تعریف می كرد. چرا حزب فاشیست علیرغم این
برنامه اقتباس شده از چپ خود را در جبهه راست قرار داد و نه در چپ؟ زیرا می
دانست كه طبقه حاكم ایتالیا، سرمایهداری بزرگ و قدرت سیاسی در ایتالیا در
سمت راست است و می خواست از این طریق راه خود را بسوی قدرت باز كند. یعنی
این حزب كه در آن زمان هنوز یك حزب اپوزیسیون و خارج از قدرت بود می کوشید
سیاست خود را با منافع سرمایه بزرگ تطبیق دهد تا این سرمایه راه او را برای
رسیدن به قدرت باز كند. اما مسئله به همین مقدار پایان نمی گیرد. حزب
فاشیست یک حزب راست مانند دیگر احزاب نیست. اینكه حزب فاشیست خود را از
یكسو در جبهه راست تعریف می كند و از سوی دیگر می كوشد توده زحمتكش و
پایگاه طبقاتی چپ را بسوی خود جلب كند در عمل به چه معناست؟ بدان معنا كه
این حزب با چپ بر سر جلب پایگاه طبقاتی در رقابت است. رقیب و دشمن اصلی او
چپ است نه راست. می بینیم چگونه ادعای دفاع از زحمتكشان وقتی كه در جبهه
راست تعریف می شود عملا به دشمنی خونخوارانه با احزاب چپ تبدیل می شود. در
پشت این همچنان همین محاسبه سیاسی قرار دارد که بتوان طبقه حاكم ایتالیا را
متقاعد کرد که خدمتگزاری این حزب را بپذیرد، یعنی بتوان نشان داد كه بهتر
از دیگر نیروها با مخالفان سرمایهداری مبارزه می كند. بنابراین فاشیست ها
نه فقط در جبهه راست قرار گرفتند، نه فقط چپ ها را همچون رقیب اصلی خود
معرفی كردند، بلكه از زدن و مجروح كردن و كشتن كمونیست ها و سندیكالیست ها
گرفته تا آتش زدن دفاتر آنان و روزنامه های آنان و سرانجام پس از رسیدن به
قدرت، ممنوعیت هر نوع تشكل آنان پیش رفتند. از سوی دیگر برای آنكه دیگر
رقبای راست خود را از صحنه خارج كند منتقد سیاسی و ایدئولوژیك لیبرالیسم
شدند تا رقبای راست لیبرال خود را نیز از صحنه خارج کنند و به طبقه حاكم
نشان دهند كه لیبرالیسم و نظام پارلمانی بدلیل اعتقاد به نوعی تكثر سیاسی
ناتوان از دفاع از منافع آنان است و این كار تنها از عهده فاشیسم بر می
آید. بدینسان طبقه حاكم ایتالیا كاملا درك كرد كه برنامه چپ كه حزب فاشیست
ارائه می دهد با هدف نابود كردن چپ، جذب مردم و قرار دادن آنان در خدمت
سرمایه است. بنابراین پایگاه طبقاتی واقعی حزب فاشیست نه با پایگاه طبقاتی
خرده بورژوای رهبران آن تعیین می شود، نه با ترکیب طبقاتی هواداران و رای
دهندگان به آن و نه حتی با مواد اقتصادی برنامه آن، بلکه با این واقعیت
تعیین می شود که این حزب اولا در جناح راست آرایش نیروهای سیاسی قرار دارد
و ثانیا برنامه نهایی آن حفظ منافع ارتجاعی ترین بخش سرمایه انحصاری و حاکم
در ایتالیاست. وقتی از آن سطح ساده و ابتدایی و خام اندیشانه که چند شعار
چپ نمایانه فاشیست ها را به عرصه سیاسی منتقل می کند و آنان را نماینده چپ
و ترقی در نظر می گیرد گذار کنیم و به این سطح برسیم که این حزب علیرغم
شعارهایش در خدمت ارتجاع و سرمایه داری است، آنوقت میبنیم که این حکم "هر
مبارزه سیاسی انعکاس نبرد اقتصادی است" نادرست نیست. آری سیاست حزب فاشیست
به شیوه خود انعکاس مبارزه اقتصادی و طبقاتی در جامعه است اما نه انعکاس
ساده و مستقیم آن.
اكنون بیائیم آلمان نازی را بررسی كنیم. حزب نازی آلمان نیز وضعی مشابه حزب فاشیست ایتالیا داشت. خود هیتلر ریشه در خرده بورژوازی داشت. این حزب حتی خود را كارگری می دانست و نام آن "حزب ناسیونال سوسیالیست كارگران آلمان" بود. می دانیم که آلمان آن زمان بزرگترین احزاب کارگری جهان را داشت و بنابراین حزب نازی نمی توانست این واقعیت را در نظر نگیرد. برنامه این حزب از برنامه فاشیست های ایتالیا هم رادیكال تر بود. مثلا در برنامه معروف به 25 ماده ای این حزب (برنامه مونیخ - 24 فوریه 1920) از جمله چنین خواسته می شود :
- 18) ما خواهان مبارزه بیرحمانه با همه آنانی هستیم كه با اعمال خود به منافع عمومی لطمه می زنند. جنایتكاران حقوق عمومی، قاچاقچیان، رباخواران و غیره باید بدون در نظر گرفتن مذهب یا نژاد آنان به مرگ محكوم شوند. ...
- 20) زیرساخت های آموزشی باید بنحوی توسعه یابد كه همه آلمان های
بااستعداد و كوشا بتوانند تحصیلات عالیه داشته باشند و مقام های مدیریت را
بدست گیرند....
در اینجا نیز از یک بررسی اقتصادی سطحی می توان به نتیجه وخیمی مانند ضرورت
پشتیبانی از نازی هایی برسیم كه خواهان ملی شدن تراست ها بوده اند و
رویاروی سوسیال دمكرات هایی قرار بگیریم که از خصوصی ماندن تراست ها دفاع
می کردند. اما حزب نازی تنها آن حزب نیست كه خواهان ملی كردن تراست هاست.
این حزبی است كه باز هم در جبهه راست است و علاوه بر آن نژاد پرست هم هست،
جنگ طلب هم هست، ضدكمونیست و نظامی گرا و آدمكش هم هست. این بخش سیاسی
اتفاقا تعیین كننده ماهیت طبقاتی این حزب است و نشان می دهد این حزب در
نهایت در خدمت سرمایهداری بزرگ آلمان است. با در نظر گرفتن این بخش سیاسی
است که ما می فهمیم شعارهای اقتصادی عدالت طلبانه این حزب یا مثلا خواست
ملی كردن تراست ها، یا افزایش مستمری ها و غیره برای آنست كه پایگاه چپ را
بسوی خود جلب كند و در واقع چپ را از پشتوانه اجتماعی خود خالی كند تا بهتر
آن را نابود كند. آیا همین امروز در ایران نمی بینیم که احمدی نژاد و
گردانندگان او با شعارهای به ظاهر چپ گرایانه خود می خواهند پایگاه طبقاتی
چپ و رای دهندگان به اصلاح طلبان را به خود جذب کنند تا بعد راحت تر و ساده
تر از امروز بتوانند این نیروها را نابود کنند؟ ولی همین ها فراموش نمی
کنند که از آنسو سردار میلیاردر صادق محصولی را به میدان بفرستند. بدینسان
در آلمان نیز دقیقا همان پدیده ای را می بینیم که در ایتالیا شاهد آن
بودیم. شعارهای چپ وقتی توسط جریانی داده می شود که خود را در جبهه راست
تعریف می کند، هدف آن تصرف پایگاه اجتماعی چپ و نابود کردن آن بسود ارتجاعی
ترین جناح های سرمایهداری است. در اینجا نیز ما انعکاس نبرد اقتصادی را در
مبارزه سیاسی می بینیم، اما این انعکاس اصلا در آن چیزی نیست که در ظاهر
بنظر می آید. شعارهای اقتصادی چپ که راست افراطی می دهد انعکاس نبرد سیاسی
برای تحقق خواست های چپ نیست، بلکه انعکاس نبرد سیاسی است که برای نابود
کردن چپ در جریان است. ضمن اینکه از وجود یک جریان نیرومند خواستهای چپ
حکایت می کند که نمی توان آن را نادیده گرفت. با درک نبرد طبقاتی در این
سطح است که کمینترن بعدها حزب کمونیست آلمان را مورد انتقاد قرار داد که
چرا با سوسیال دمكرات های آلمان نتوانست متحد شود ولو اینکه این سوسیال
دمكرات ها همان هایی بودند که در دوران حکومت آنان "کارل لیبنکشت" و "روزا
لوکزامبورگ" به قتل رسیدند، همان ها که یا در حکومت بودند یا در کنار حکومت
و هیچ موضع جدی ضد سرمایهداری نداشتند. نه فقط کمینترن بعدها خواهان اتحاد
کمونیست ها با سوسیال دمکرات ها شد، بلکه حتی دربرابر فاشیسم خواهان اتحاد
با جناح هایی از سرمایهداری حاکم که مخالف با فاشیسم باشند گردید. اتحادی
که در عرصه جهانی بصورت ائتلاف میان شوروی، بریتانیا و ایالات متحده خود را
نشان داد. ضمن اینکه اصولا طبقه بصورت خالص وجود ندارد که بازتاب سیاسی آن بصورت خالص وجود داشته باشد. از کارگر بنا در یک روستا تا کارگر شرکت نفت همه جزیی از طبقه کارگر هستند، در حالی که شیوه زندگی آنان الزاما موجد تفکر و سیاست مشترک در همه عرصه ها نیست. همین وضع در میان قشرهای مختلف بورژوازی وجود دارد. و تازه همه اینها به شرطی است که نقش رهبران سیاسی، روحیات، خصلتها، آگاهی ها، تجربیات و غیره را در تدوین سیاست نادیده بگیریم.
تلگرام راه توده:
|