28 مرداد كالبدی كه در آن دم تازه دمیده می شود |
كودتای 28 مرداد هرگز واقعه و موضوعی نبوده و نیست كه در ظرف زمان آب شده و به فراموشی سپرده شود. نه تنها در تمام سالهای منتهی به انقلاب سال 57 آثار و عواقب این كودتا بر تمامی حوادث و سمتگیریهای سیاسی كشور سایه افكنده و راهنمای عمل و وابستگی دربارشاهنشاهی به امریكا و انگلستان بود، بلكه در سالهای نخست پیروزی انقلاب و یا در آستانه انقلاب 57 نیز بی وقفه سایه كودتائی مشابه كودتای 28 مرداد بر فراز كشور ما در پرواز بودهاست. در فاصله خروج آخرین شاه از كشور تا سقوط نظام شاهنشاهی و پیروزی انقلاب 57 نیز یكی از شعارها و نگرانیهای مردم تكرار همین كودتا بود. بعد از پیروزی انقلاب، چند خیز نظامی و تداركاتی برای چنین كودتائی برداشته شد، كه معروفترین آنها كودتای نوژه و كودتای دیگری به كارگزاری صادق قطبزاده و بخشی از روحانیون سلطنتی و مخالف انقلاب بود. حوادث كودتائی كه در جمع آنها كودتای طبس به یاری واحدهای نظامی امریكائی را نباید فراموش كرد، در دورانی بوقوع پیوست كه از بیم تكرار كودتائی مشابه كودتای 28 مرداد و برای پایان بخشیدن به خوابهای آشفته، كانون مركزی چنین كودتائی تسخیر شده بود: سفارت امریكا در ایران!
در فاصله خروج شاه از كشور و پیروزی انقلاب 57، انتظار وقوع كودتائی مشابه كودتای 28 مرداد بسیار محتملتر از سالهای نخست پیروزی انقلاب بود و برای تحقق آن، در آستانه پیروزی انقلاب گامی هم برداشتند كه آن گام فروپاشی سلطنت كودتائی را تسریع كرد.
در فاصله 1358 تا 1376، صرفنظر از ماجراجوئیهائی نظیر آنچه كه بعنوان كودتای نوژه و یا كودتای قطب زاده مشهور شد، انتظار كمی برای تكرار كودتای 28 مرداد، با نشانههائی مشابه آن كودتا وجود داشت، اما از همان فردای اعلام نتایج انتخابات دوم خرداد 1376 روز به روز بر نگرانی از تكرار 28 مرداد افزوده شد. اگر دربار از یكسو و اكثریت مجلس و نخست وزیر جنبش نفت از سوی دیگر در دهه 3. در برابر هم ایستاده و هر یك كوشیدند به قدرت فائقه تبدیل شوند، در 6 سال گذشته این نبرد میان دولت و سپس مجلس منتخب مردم از یكسو و نهاد رهبری از سوی دیگر جریان داشتهاست. در كودتای 28 مرداد، نبرد با حمایت امریكا و انگلستان به سود دربار شاهنشاهی تمام شده و دولت ملی دكتر مصدق سقوط كرد و شد آن فاجعهای كه به بیش از دو دهه دیكتاتوری دربار شاهنشاهی در ایران انجامید، آیا چنین كودتائی با چنین نتیجهای در شرایط كنونی نیز محتمل است. مهمترین انگیزهای كه مرور جزئیات كودتای 28 مرداد را در تمام 6 سال گذشته و هر سال بیش از سال قبل ضروری میسازد همین تشابه حوادث و رویدادهای منجر به كودتای 28 مرداد، با حوادث و رویدادهائی است كه دراین سالها شاهد آن بوده و هستیم. به این دلیل است، كه بررسی كودتای 28 مرداد نه تنها شامل مرور زمان نشده، بلكه بیش از پیش به حادثه روز تبدیل شدهاست. كودتای 28 مرداد، پس از جمعبندی چند خیز دیگر كودتائی به وقوع پیوست و زبدهترین كارشناسان امریكائی و انگلیسی به كمك عوامل ایرانی و مرتبطین ایرانی سازمانهای اطلاعاتی امریكا و انگلستان به پیروزی رسید. ابتدا در تیرماه 1331 و با بركناری مصدق و صدور حكم نخست وزیری برای قوامالسطنه، دومین آن با شكست خیزكودتائی 25 مرداد و فرار شاه از كشور و سومین آن كودتای موفق 28 مرداد. در فاصله هر یك از خیزهای كودتائی، حوادثی در ایران روی داد و سمتگیریهائی سازمان داده شد كه از تجربه شكست بهرهمند بود.
- اطراف مصدق را از همفكرانش خالی كردند
- مهمترین و كلیدیترین شخصیتهای نزدیك به او را ترور كردند: ربودن سرتیپ افشارطوس رئیس شهربانی و قتل او در یك نوبت و در نوبت دیگر ترور نا تمام دكتر حسین فاطمی وزیر خارجه دولت مصدق كه گروه فدائیان اسلام آن را ترتیب دادند و وزیر خارجه مصدق را نیمه فلج كردند.
- خالی شدن میدان مطبوعاتی برای نشریات وابسته به دربار شاهنشاهی، كه در راس آنها و خط دهنده اصلی آنها روزنامه "آتش" به مسئولیت سید مهدی میراشرافی بود. شخصیتی كه مذهبی بود و زانو به زانوی آیتالله كاشانی مینشست و نقشی شبیه نقش كنونی حسین شریعتمداری در بیت رهبری داشت.
- دستههائی را بنام حزب توده سازمان دادند كه كوچكترین ارتباطی با این حزب نداشتند، اما بنام وابستگان این حزب تظاهرات پراكنده و تحریك آمیز میكردند و بنام كمونیسم روحانیون را تهدید به قتل، مصادره اموال بازاریان و اشتراكی كردن زنان! ( چیزی شبیه جنجالهائی كه بنام كمونیسم در سالهای اخیر حزب كمونیست كارگری در مهاجرت و یا در كنفرانس برلین كرده و میكند و یا عملی كه سازمان پیكار با انشعاب از سازمان مجاهدین خلق و بنام ماركسیسم انجام داد.)
- جاسازی افرادی نظیر مظفربقائی انگلیسی در كنار مصدق و در ارتباط با آیتالله كاشانی
- شناسائی و سازماندهی نظامیانی كه بتوانند در لحظه ضروری فرماندهی نیروهای نظامی را برای كودتا برعهده بگیرند. (كه در اسناد كودتای 28 مرداد به دقت تشریح شده و در مقاله جالب آقای مجید فیاض در ادامه این مقدمه آن را میخوانید)
- استخدام اوباش، فواحش، تحریك افراد ساده مذهبی در بازار و محلات جنوبی تهران آن روزها و سازماندهی آنها برای حمله به اجتماعات، جلوگیری از برپائی متینگها و محروم كردن مردم از آگاهی و شناخت از حوادث.
- حمله به چاپخانهها و جلوگیری از انتشار مطبوعات مترقی و به آتش كشیدن روزنامه فروشیها
- در قبضه خود نگهداشتن رادیوی ایران و تدارك یك ایستگاه رادیوئی رزرو بنام "رادیو نیرویهوائی" كه در صورت امكان آن را بلندگوی كودتا كنند. این رادیو تا سالها بعد از كودتا نیز فعال بود.
- در اختیار و در قبضه دربار شاهنشاهی نگهداشتن ارتش و شهربانی و مقاومت در برابر نظارت مجلس بر این دو نیرو و مخالفت با واگذاری قانونی اختیارات شهربانی به وزارت كشور.
این مجموعه تدارك و سناریوئی كه تكامل آن نزدیك به 3 سال طول كشید، شباهتهای ناگزیری با حوادث سالهای اخیر در ایران دارد. با ترور حجاریان، با ترور سرلشكر صیادشیرازی، با فتوای غیر شرعی بودن سازمان مجاهدین انقلاب توسط آیتالله مشگینی، با قتلهای زنجیرهای، با بستن مطبوعات و قطع ارتباط مردم با هم، با در قبضه نگهداشتن تلویزیون، با واگذار نكردن اختیارات نیروی انتظامی به وزارت كشور و دولت، با بیاختیار بودن وزیردفاع (دقیقا همان موقعیتی كه سرتیپ ریاحی در كابینه مصدق داشت)
یگانه مهره و مجهولی كه باید سریعا و در مقایسه با كودتای 28 مرداد در جستجوی كشف و خنثی سازی آن بود، نقش رابطین مستقیم انگلیسی و امریكائی است. آنها در كشاكش كنونی و برای یك كودتا علیه آزادی، علیه مجلس، علیه دولت و علیه جنبش مردم برای تحولات چگونه ارتباطهای خود را با مخالفان جنبش و طرفداران این كودتا همآهنگ كرده و سازمان داده و یا خواهند داد؟ در این هیچ تردیدی وجود ندارد كه كسانی از هم اكنون كارگزاری این كودتا را در حاكمیت پذیرفته و انجام وظیفه میكنند، اما تشكیلات منسجم آنها كدام است؟ آن محفلی كه اكبر گنجی میگفت با پس زدن پردهها عیان خواهد شد؟
كودتای 28 مرداد، با این نگرانی و با این نگاه، همچنان به روز ترین رویدادی است كه میتوان انتظار آن را داشت.
مدتی پیش آقای مجید مجید فیاض، نویسنده و محقق تاریخ معاصر ایران مقالهای در باره كودتای 28 مرداد نوشته و در نشریه "گاوه" به مدیرمسئولی محمدعاصمی منتشر كرد. این مقاله در پاسخ به تلاشهای آقای بابك امیرخسروی عضو سابق كمیته مركزی حزب تودهایران و دبیراول حزب تازه تاسیس دمكراتیك مردم ایران جهت نفی واقعیات مربوط به این كودتا تنظیم شده بود اما نكات مندرج در آنها فراتر از پاسخ به بابك امیرخسروی بود و با یك كار تحقیقی ارزشمند برابری میكرد. راهتوده، به مناسبت سالگرد كودتای 28 مرداد تصمیم گرفت این مقاله را كه متكی و مستند است به حافظه پرقدرت و استدلالهای حقوقی آقای مجید فیاض از نشریه كاوه بر گرفته و با مقدمهای كه در بالا خواندید آن را منتشر كند. حرفه قضائی و تحصیلات عالیه حقوقی نویسنده، كه در شیوه نگارش وی منعكس است، براعتبار این مقاله بیش از آن میافزاید كه آن را صرفا پاسخی به آقای امیرخسروی بدانیم، گرچه بافت و مضمون این مقاله در برگیرنده چنین پاسخی است. ما آن مقاله را، تحلیلی مستند در باره كودتای 28 مرداد قلمداد میكنیم و با همین انگیزه نیز منتشر میسازیم.
شبح كودتا
در پشت ابرهای حوادث ایران
مراجعین تازه نفس "اصحاب سراچه" اكسفُورد لندن
چه درسی را برای رویدادهای امروز ایران میآموزند؟
عبدالمجید مجید فیاض
كتاب«نظری از درون به نقش حزب توده ایران _ نقدی بر خاطرات نورالدین كیانوری» نوشته بابك امیر خسروی بعد از انتشار مكرر در روزنامهها و نشریات خارج از ایران و روزنامه اطلاعات تهران، بار دیگر در سال 1375 به یاری موسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه به چاپ رسید. با اینكه از آن زمان ها چند سال میگذرد، برای من فرصتی دست نداده بود كه جز گوشههائی از آن نوشته را، آن هم در نشریه نیمروز لندن مرور كنم.
در آبان ماه 1379 مجلهای به نام "پیام امروز" زیر عنوان "نخستین گزارش سازمان سیا در باره سرنگونی دولت دكتر مصدق پس از چهل و هفت سال» ترجمه آن را در بخش «پشت پرده تاریخ» شماره 41 مورخه 22 آبان ماه درج كرده بود. قرائت آن برای من انگیزهای شد تا كتاب امیر خسروی را با حوصلهای بیشتر مطالعه كنم. با حوصله مطالعه كردم تا شاید خاطره تلخی را كه از تلاش او برای ناچیز جلوه دادن نقش سازمانهای امنیتی و جاسوسی انگلستان و امریكا، خصوصا در روز 28 مرداد 32 مرا رنج میداد از یك سو، و تكرار اتهامات پرگویان بیعمل را باگوشهای از اطلاعات منتشره در این گزارش رسمی كنار هم بگذارم. این مقایسه، تا حدودی مقدور- نه به تفصیل كتاب امیر خسروی- به پارهای از گفتههای نویسنده مذكور كه مطالبش تغلیظ شده تحلیلهای بدخواهان حزب توده(ایران) است، پاسخ دادهاست، بدون آنكه تاخیر در این كار ضرورت آن را كه میبایستی برای پژوهشگران آینده ناگفته نماند نفی كند.
قلم بدستان ضد تودهای (حتی كسانی مانند بابك امیرخسروی كه تا روزهای پیش از زندانی شدن دكتر كیانوری از سوی جمهوری اسلامی او را به رسمیت میشناخت و در مهاجرت پس از 28 مرداد نیز همراه وهم پیمان با او در پلنومهای متعدد حزب توده شركت میكرد و با او غالبا مواضع مشترك داشت، بعد از اسارت كیانوری هیچ فرصتی را برای بی رنگ كردن جنبههای مثبت حزب توده از دست ندادهاند و خصوصا در مرحله بازداشت كیانوری، آن تنها سخنگوی بیباك و ثابت قدم ولی محدود و در بند حزب توده، هرچه دلشان خواست در باره او گفتند و نوشتند و انتشار دادند و طبعا جائی هم نبود كه اگر پاسخی میرسید، توضیحات متقابل را به نحوی كه نوشتههای امیر خسروی در دسترس مردم ایران قرار گرفت، بی كم و كاست انتشار دهد.
كتاب كیم روزولت با نام «ضد كودتا» برای اولین بار در سال 1981 منتشر شد و علیالاصول معتبرترین سندی بود كه تا آن زمان در زمینه كودتای 28 مرداد افشا شده بود. هرچه پیش و حتی پس از آنكه كتاب انتشار یافته باشد مایهاش از گزارشهائی گرفته شده است كه فرماندهی بر«گزارشگران» آن را كیم روزولت بعهده داشته است. به این ترتیب و منطقا وی از مفاد آن گزارشها بی خبر نبودهاست. واقعیتهای بر ملا شده در این كتاب را كه امیرخسروی از آنها با تركیب«... گزافه گوئیها و دروغهای بزرگ و خزعبلات» یاد كرده است با حدس و گمان، استبعاد و استحسان و استعجاب نمیتوان بی اعتبار وگزافه گوئی پنداشت، چرا كه كیم ورزولت مرد ناپختهای نبود و سابقه خدمات و تجربهاش بدون تردید از سوی كارشناسان ارشد ومشاوران مخصوص آیزنهاور رئیس جمهور امریكا و وینستون چرچیل نخست وزیر كاركشته انگلستان زیر ذرهبین رفته، ضریب هوش و توان او و نقاط ضعف و قوتش هم در محاسبه منظور و سپس با اختیارات وسیع در مقام فرماندهی طرح براندازی دكتر مصدق و اجرای آن طرح جای گرفته بود. معلوم نیست امیرخسروی به قول ویراستار كتابش با«...كدام روش تحقیق علمی و منطقی و با كدام استناد تاریخی...ص566» بركتاب روزولت مهر بی اعتباری مطلق می زند.
كیانوری، هدف تیر دشنام های امیر خسروی
امیر خسروی قبول می كند كه: «.... رویدادهای آن چند روز... در فاصله زمانی كودتای تدارك یافته و برنامه ریزی شده اما ناكام 25 مرداد، تا آشوبگری مشتی اوباش مزدور در بامداد 28 مرداد...» ...و...« از پای در آوردن و براندازی دكتر مصدق محصول مبارزه فرسایشی طولانی... از سوی بریتانیای كبیر با شركت دستیاران و نوكران ایرانی آن...» بود با چنین پذیرشی معهذا تلاش میكند كه بیعملی رهبری حزب توده و به طور مشخص كیانوری را عامل عمده سقوط دكتر مصدق و نهضت ملی ایران و پیروزی كودتای 28 مرداد قلمداد نماید. نه نقش آن برنامه ریزیها را. ظاهرا انتخاب القاب «دستیاران» و «نوكران» برای ماموران شناخته شده ستاد سیا و سازمان انتلیجنس سرویس برای تلطیف اتهام جاسوسی آنهاست.
او برای اثبات این ادعا نفس نفس میزند...كیانوری را گزافه گو و دروغگوی كبیر مینامد و فریب دهنده جوانان پرشور حاضر در صحنه 28 مرداد جلوه میدهد. حضور«...جمعیتی از اجامر و اوباش و ولگرد...» را در خیابانهای تهران، تقریبا تنها قدرت در هم شكستن نهضت مردم ایران و مغناطیس حذف افسران و نظامیها و افراد طرفدار شاه به میدان روز 28 مرداد میشمارد . بدون آنكه صادقانه«... كودتای تدارك یافته و برنامه ریزی شده...» از سال 1331 را در این محاسبه منظور نماید و عمده بداند.
او آن سابقه را یك پارچه كنار میگذارد تا فقط عملكرد اوباش را عمده بنماید و نقش حزب توده را جدا از سابقه برنامه ریزی های ستاد كودتا( و مقاومتهای پرشور و تقویت كننده مردم،خصوصا تودهها) ارزیابی كند و به هدف برسد.
دامنه توقعات امیر خسروی از مرز رویا هم میگذرد: «... اگر حزب با نیرو و امكانان گسترده خود وارد میدان میشد، فتنه در نطفه خفه میگردید- ص 616»...«مصدق باید با رهبری حزب تودهایران گفتگو میكرد و آنان را بر سر عقل میآورد...ص 6-9» یا اینكه تائید میكند:«... سرتیپ ریاحی... اقدامات تودهایها را...» نزد دكتر مصدق مطرح میكند و «.... تصمیم كلی به نشان دادن شدت عمل علیه تودهایها با اجازه ایشان گرفته....» میشود.
آقای امیرخسروی از حزب توده توقع دارد كه به این تصمیم مطلقا ضد تودهای و اعلامیههای فرمانداری نظامی گردن بنهد. او به مصدق اعتراض میكند كه چرا...«جلو تظاهرات حزب تودهرا...با قاطعیت لازم...» نگرفت ص6-9 بنابراین به نظر او حزب میبایست دست از تظاهرات بردارد و با تسلیم به اراده سرتیپ ریاحی ارام بگیرد و خلاء را پر كند.
او واقعیتها را نمیبیند و اتهام میزند كه : حزب توده « كارش خصومت با نهضت ملی و كارشكنی بود....جاده صاف كن ارتجاع و دشمنان حكومت ملی مصدق بود.»
امیر خسروی مینویسد...«...سرتیپ ریاحی دست به نیرنگ میزند...و دستور میدهد...افراد تودهای را ....متفرق كرده و اگر لازم است تیراندازی شود...ص624 »... و در همین راستا، نوشتهای راست یا ناراست از همایون كاتوزیان را میآورد كه«... 27 مرداد مصدق به خلیل ملكی تلفن زد و از او خواست كه اعضاء و نیروی سوم را در روز بعد مرخص كند...از تظاهرات خیابانی(در آن روز) پرهیز كنند....» آیا این تضاد را در تحلیلهای امیر خسروی جز به كینه توزی عمیق او میتوان تعبیر كرد؟
او از حزب توده توقع دارد در25 تا 27 مرداد، یعنی سه روز شادمانی و هیجان ملی از شكست كودتای ضد مصدق، خفقان بگیرد و آرام بنشیند و به تصمیمهای ضد تودهای سرتیپریاحی تن در دهد...و چون تودهایها چنین كاری نكرده بودند آنها را عامل اصلی شكست نهضت و پیروزی كودتا در 28 مرداد می شمارد. به این هم قانع نیست، زیرا در حالیكه میكوشد تا حكم برائت خلیل ملكی مراد كینه توزتر از خود را ، از اتهام عدم حضور او و طرفدارنش در صحنه روز 28مرداد از نوشته مستند به شهادت، از دنیا رفتگان، بگیرد...«ص618». بر كیانوری و رهبری حزب توده ایراد میگیرد كه چرا روز 28 مرداد تظاهرات روزهای قبل خود را ادامه ندادهاند...او با پرگوییهای غیر ضروری میكوشد تماس تلفنی مورد ادعای كیانوری را با دكتر مصدق تخطئه كند، ادعایی كه مقرون به دلایل و اشارات شخص مصدق و در پلنومهای حزب توده نیز مطرح شده بود، بدون آنكه قطعنامهای بر رد آن ادعا تصویب شده باشد. آیا امیرخسروی میتواند سندی ارائه بدهد كه در آن پلنومها زیر بار ادعای كیانوری نرفته، و به او رای نداده باشد؟
امیرخسروی از كیانوری و رهبری حزب توده توقع دارد كه صبح روز 28مرداد وارد صحنه شود و درهمان یكی دو ساعت همه امكانات و نیروی گسترده حزب را ، از جمله نیروهای نظامی 25هزار نفری و تودهایهای اسیر در زندان دولت مصدق یا محصور در كارخانهها، یا دور افتادههایی مثل شخص ایشان را به خیابان تهران بریزد و جادو كند!...اینجاست كه به عبور از مرز واقعیتها به دنیای رویاهای او می رسیم...
(حتی اگر این رویا به واقعیت هم میتوانست بپیوندد میتوان پرسید) چرا امثال بابكامیرخسروی انگشت حیرت بر گوشه لب در انتظار صدور دستور از رهبری حزب توده بودند كه به ادعای خودشان، آنها (تودهایها) نیز میبایستی چشم انتظار بسوی مسكو دوخته باشند. آیا امیرخسروی نمیتوانست مانند سروان مشرفیان به ابتكار شخصی خود عمل كند؟ (ص626) و لااقل شخصیتی از خویش نشان بدهد كه عذرخواهی امروز او.....(ص419)از مردم ایران قابل پذیرش باشد؟
بابك امیرخسروی گاه گاه این واقعیت انكارناپذیر را مورد تائید قرار داده است كه بر افتادن دكترمصدق محصول«كودتای تدارك یافته و برنامه ریزی شده» و «مبارزه فرسایشی طولانی بریتانیای كبیر با شركت دستیاران و نوكران ایرانی آن...» بود. اما ایشان نقش آمریكا را درآن دادها ناگفته میگذارد. چون به حكایت نوشتههای او، این هم از خطاهای حزب توده است، كه:«میخواهد پای آمریكا را بعنوان طرف اصلی و برتر به میدان بكشد.ص4.7،سطر دوم» «...كیانوری در صحبت از زمینههای كودتا همین سیستم فكری را دنبال میكند... با ردیف كردن مشتی مطالب نادرست و مخدوش به تحریف تاریخ می پردازد.» و در همان صفحه«...یعنی از روی غرض آمریكا را عامل اصلی كودتا توصیف می كند!...»
امیرخسروی میكوشد انكار كند كه آمریكا واقعاً طرف مقابل نهضت ملی ایران بود. مصدق را صریحاً طرد كرده و شاه را به رسمیت میشناخت.كودتای 28مرداد را با وسعتی چشمگیر برنامهریزی و پیاده كرده بود. فرماندهی عملیات براندازی مصدق و نهضت ملی را مستقلاً به دست گرفته و بریتانیایكبیر را به دنبال خود میكشید. این واقعیت كه هیچ كس و هیچ نویسنده و هیچ سندی به غیر از بابكخانامیرخسروی و كتاب نهصد صفحهای او آن را نادیده نگرفته است، از نظر ملت ایران محو نمیشود كه این:« مقام برتر» را انگلستان دو دستی به آمریكا تفویض كرده بود. و :«... انگلیسها بالاخره موافقت كردند كه سهمی از نفت ایران را به آمریكاییها بدهند و در عوض آنها به سرنگونی مصدق و سركوب جنبش در ایران كمك كنند... همان صفحه سطر 15». به یاد بیآورید تلاشهای فراوان و متضاد امیرخسروی را در صفحات 55. به بعد برای رد معامله آمریكا و انگلیس «در زمینه نفت، در عوض كودتا»...معاملهای كه در تاریخ ثبت است.
امیرخسروی اشتباه دكترمصدق را كه به نوشته او:«...تا پایان تراژدی متوجه غلطیدن كامل آمریكا، از مرحلهای به طور كامل، به سوی سیاست انگلستان نگردید.ص 4.6 ..» متذكر میشود، اما حاضر نیست به هشدارهای مكرر و قاطع حزب توده خطاب به دكتر مصدق و طرفداران او در همین زمینه اشارهای بكند. بر عكس آنجا كه از فرط كینه توزی، او در هیچ نوشته یا گفته و نقل قول منتسب به حزب توده و خصوصاً كیانوری جز نقطه ضعف و خطاكاری چیزی دیگر نمیبیند همین هشدارها و اطلاعیهها و بیدارباشهای فراوان را هم دلیل تضعیف دكتر مصدق از سوی حزب توده و حتی علت مهم از پایدرآمدن نهضت ملی جلوه میدهد، كه این خوردن نان به نرخ روزنامه اطلاعات.
امیرخسروی، انتقادها، گوشزدها، هشدارهای حزب توده را ،در افشاگریهایی كه صحت آن را آینده ثابت كرد،«تندرویها و چپرویها و چپ نمایی...ص4.1 سطر ماقبل آخر...» مینامد كه در رماندن اقشار میانی و مردم عامی...و تحریك ارتشیان...نقش بازیگر ارتجاع و استعمار...» را بازی كرده است. ظاهرا آقای امیرخسروی نه تنها در آن روزها، بلكه تا پیروزی انقلاب اسلامی و حتی تا آستانه دستگیری و زندانی شدن كیانوری، چه در ایران و چه در خارج از ایران از كادرهای فعال و طراز اول حزب توده بودهاست. او دوش به دوش رهبران به قول او «بی كفایت» و شخص دكتر كیانوری از مواضع حزب توده دفاع كرده است. وی به قطعنامههای پلنومهای حزب رای مثبت داده و هرگز مصلحت خود را در جدا شدن از حزب ندیده بود و بنابر اقاریر دكتر جودت، در بازپرسیهای پیش از اعدام، همیشه از مدافعین مواضع كیانوری در مهاجرت بودهاست. بنابراین، ایشان در این تهمت زدن به حزب توده و كیانوری و ادعای« رماندن اقشارمیانی و مردم عادی... و تحریك ارتشیان...» واقعیتهای ثبت شده در تاریخ را زیر و رو كرده است.
تركیب طبقاتی هیات حاكمه در آستانه 28 مرداد
كسی نمیتواند تكذیب كند كه هیئت حاكمه ایران، حتی در دوره صدارت دكترمصدق، متشكل از شاه و دربار و شركای اقتصادی و غارتگر آنها و رجال مرتجع و سرسپرده به سیاست امپریالیسم جهانی و جاسوسهای انگلیسی و آمریكایی كه به جاسوس بودن خود افتخار میكردند، در «جناح راست» حكومت فعال بودند. یعنی آنها كه خط مشی انگلیسها و آمریكاییها را در ایران پیش میبردند تودهایها نبودند. اكثریت عظیمی از نمایندگان مجلس شورا و سنا ، و تقریباً نود درصد از اعضای كابینههای شاه ، از فروغی و سهیلی و قوام السلطنه و امینی و علم و هژیر و رزم آرا و حكیمی و غیره، بدون تائید انگلیس یا آمریكا به كرسی نمینشستند، و اگر مینشستند دوام نمیآوردند. برای شاه و كابینههای او و مجالس شورا و سنایش، عمده جلب رضایت آن دو كشور و سیاست امپریالیسم جهانی بود. آنها مردم را حتی به بازی هم نمیگرفتند. موضعگیریهای شاه و دولتهای او بیش از آنچه بر اساس منافع مردم و حتی«تمایلات خود آنها» باشد، در جهت تامین خواستههای غرب، خصوصا درجهت مقابله با شوروی بود. مواضع حزب توده و مرام اعلام شده آن حزب از ابتدای تاسیس در اسناد رسمیاش با این خط مشی توافق نداشت و دوستی و همكاری بیطرفانهتری را با دولت شوروی و سوسیالیسم جهانی توصیه میكرد و طبعاً این حزب، در جبهه چپ و در مقابل حكومت شاه قرار داشت.آقای امیرخسروی توقع دارد كه حزب توده در جبهه چپ، متمایل به «راست» حركت كند تا مبادا افسران شاه از قبیل خسروانی، آزموده، اخوی، گیلانشاه، بختیار «تحریك» نشوند و یا اقشار میانی و عامی رم نكنند. گویی افسرانی كه در كودتای 28مرداد، با تعلیمات شبكه آمریكایی و انگلیسی و با تصویب و تائید شاه مدیریت كودتای مذكور را تصدی میكردند، روی «عرق ملی » پا به میدان گذاشته بودند و یا رمیدن اقشار عامی، اگر واقعیت هم میداشت كه نداشت، به تاثیر فعالیتهای سازمان یافته ارتجاع مذهبی و اقتصادی و توزیع دلارهای آمریكایی مربوط نبود و فقط به چپروی حزب توده ارتباط پیدا میكرد. حزبی كه از روز تشكیل«چپ» بوده و در 25 تا 28 مرداد چپ نشده بود.
چپرویهایی كه آقای امیرخسروی به بهانه آن میكوشد حزب توده را تحقیركند، بر عكس برداشت ایشان در حد مرام و برنامههای اصولی حزب توده و در شاًن آن حزب بود. زیر سئوال بردن شاهی كه بر خلاف قانون اساسی ایران مقام پادشاهی را غصب كرده، آزادی اندیشه و عمل مردم را حتی در محدوده قوانین خود ساختهاش زیر پا نهاده، به شهادت خود امیرخسروی با سفیر آمریكا علیه نخست وزیرش مواضعه خائنانه كرده(ص454) و كیم روزولت فرمانده كودتای علیه ملت و دولت ایران را شبانه لای پتو، و خوابیده در كف اتومبیل به دربار آورده و شرایط او را پذیرفته و به فرماندهی وی برای براندازی نهضت ملی ایران تن داده بود، چپ روی نبود. این كار برای عناصر محدودی هم كه وجودشان در جناح راست قابل تصور بود، وظیفه بود. و قشرهای خاموش زحمتكش را از نا امیدی به امیدواری جذب میكرد و به میدان میكشید. و به عنوان یك اصل و یك ضرورت در طول زندگی حزب توده آشكار و پنهان به آن وظیفه عمل میشد و میبایست میشد. من خود در جنبش تودهای پیش از 28 مرداد نقش بسیار ناچیزی داشتم. مدیر روزنامه سرود صلح چاپ مشهد بودم كه مسئولیت قانونی آن را بدون دخالت در نوشتههایش بعهده داشتم. این روزنامه هم مثل بقیه جراید تودهای لحظهای از افشاگری درباریان و دربار و طیف نوكرصفت و جیره خوارش قافل نمیماند. نمیدانم در آن اوج شور و هیجان ملی و روزهای مرداد 32، اگر جمعیت مبارزه با استعمار بر علیه چنین درباری شعار نمیداد و نمی گفت كه : «انحلال مجلس كافی نیست.دربار، این دژ اصلی جبهه مزدوران استعمار را باید گشود»چه شعاری باید میداد؟ این رفتار و كردار تودهایها خلقالساعه نبود كه روز 26و 27 مرداد ظاهر شده و روز 28 مرداد به چشم امیرخسرویها نیامده باشد. بی انصافی تا كجا؟ اشتباه محض است كه امیرخسروی خیال كند با دشنام دادن به كیانوری و رهبری حزب توده، از اولین خطوط مقدمه تا آخرین سطور موخره كتابش میتواند خود را پاكتر از بدترین و بیكفایتترین افراد رهبری كه وی همیشه همراه و همگام آنها بوده است جلوه دهد و مطمئن باشد كه دیگران هم آن حرفها را باور خواهند كرد.
خلیل ملكی و انورخامهای تا مدتها بعد از وقایع آذربایجان، و بابكامیرخسروی چه در آن مرحله و چه در زمان شكست كودتای 25 و پیروزی كودتای 28 مرداد، و چه در مهاجرت حزب توده به شوروی و تا سالهای59-6. به بعد كه كیانوری زندانی شد، در حالیكه در حزب توده فعال، صاحب مقام و مرجع بودند فقط زمانی پاشنهها را بالا كشیدند و تا توانستند علیه حزب توده گفتند و نوشتند و دشنام دادند كه یا از حمایت و پشتیبانی شوروی نا امید شدند و اتحاد شوروی دیگر در صحنه جهانی نبود. چرا؟ زیرا هر یك به فراخور زمانی احتمال فرجی از سوی شمال را میدادند. اگر جز این بود، مگر برای نسل اول این وطن خواهان عاشق و شیدای تودههای آن روز، و ضد تودههای بعدی، روز25 آذر 1325 روز مبادا برای ورود به صحنه نبود...؟!. مگر برای امیرخسروی كه در 28 مرداد32 به رهبری كیانوری اعتراف میكرد از این روز مباداتری مفروض بود؟ كدام روز از این روز«مباداتر» داشتند، كه به جنگ تودهایها كه به ادعای آنها دشمنان وطن ایشان بودند برنخاستند. مگر تودهایها به ادعای آنها خائن، در قضیه نقت شمال ، فرقه دمكرات، همكاری با غلام یحیی و پیشهوری با تودهایهایی كه امروز امیرخسروی از آنها به عنوان بازیگران نقش استعمار و ارتجاع در 28مرداد یاد میكند چه تفاوتی داشتند؟ چرا در آن ایام همكار و هم مسلك آنها میشد باقی ماند ولی شش ماه بعد نمیشد؟ این وطن، این ناموس، این حیثیت سیاسی، این مرز و بوم مورد ادعای آنها مگر همان آذربایجان پیشهوری، همان«نفت» محبوب شمال، همان روزهای سرنوشت ساز مرداد 32 نبود؟ چرا آقایان زبان و قلم از دهان و از نیام برنكشیدند و به جان حزب خائن خود نیفتادند؟!
ملكی و خامهای تا یك سال بعد از واقعه آذربایجان و امیرخسروی تا سالهای بعد از انقلاب اسلامی منتظر كدام« روز مباداتر» نشسته بودند كه دم بر نیآوردند و فوراً دست به كار نشدند؟ جز امید به حمایت شوروی در یك مرحله و منتظر سقوط آن در مرحلهای دیگر؟
سخنرانان و مبلغاتی كه بعدها نقش خود را به گردن دیگران انداختند
دكتر فریدون كشاورز، مانند انور خامهای و خلیل ملكی و قاسمی پرچمدار تظاهرات، بلندگوی نظریهها و نویسنده مقالات و شعارهای حزب توده در قضایای نفت شمال و آذربایجان پیشهوری و سخنران یكه تاز تودهای ها در این دو زمینه، بعدها كتاب «من متهم میكنم» را نوشت و مانند امیرخسروی انگشت همه اتهامات و دشنامهای او كیانوری بود. جز سلطنت طلبان و بریدگان از حزب توده، كس دیگری برای او كف نزد! تا روزی كه حزب توده برای دكتر كشاورز نمایندگی مجلس و وزارت هدیه میكرد و برای خلیل ملكی مدیریت كل وزارت فرهنگ را در بر داشت و انورخامهای را به عنوان نماینده خود به اروپا می فرستاد هیچكدام از آنها خائن بودن حزب را حس نمیكردند و از آن حزب دل بر نداشتند. اما همینكه اوضاع عوض شد، عرق وطنخواهی آقایان گل كرد! از آنها بی پرنسیبتر بابك امیرخسروی است، كه حتی در 28 مرداد زیر رهبری «رفیق كیانوری» فعال بوده است،(ص491). و بعد از آن مقطع هم خود را به شوروی میرساند و باز در كنار كیانوری و غلام یحییها و با استفاده از حمایتهای «رهبری بی كفایت حزب توده» زندگانی خود را ساخت. ایشان هم یك لحظه گذشته فعالیتهای خود را به یاد نمیآورد كه اگر ادعاها و اتهامات پس از پشت كردن به گذشته خود نیز متوجه كس و یا كسانی باشد، اول از همه خود آنها را شامل میشود. تظاهرات به نفع شوروی برای كسب امتیاز نفت شمال، روی كار آوردن فرقه دمكرات (آن هم با نیت سوء ضد ملی!)، بازیگر نقش ارتجاع و استعمار در 28 مرداد 32 و یا متهم به « سازش با اجنبی و پیروی از دستورهای مسكو و خیانت به وطن و حزب ». اگر اتهامات و ادعاها درست باشد، مگر اتهامات شامل امیر خسروی و انورخامهای و خلیل ملكی و كشاورز نمیشود؟ از سر اتفاق است كه همینها كه ادعاها و اتهاماتی اگر طرح باشد بیش از همه متوجه خود آنهاست، با تكیه بر آن وقایع، هر روز مانند خلیل ملكی هفتاد من كاغذ بر علیه تودهأیها سیاه كردند تا جلب محبت دربار شاهنشاهی را بكنند. كاری كه بعدها امیرخسروی، (عضو كمیسیون تحقیق و تفحص كمیته مركزی حزب توده ایران در سالهای پس از انقلاب و فعالیت آزاد حزب تودهایران) با نوشتن مقاله در روزنامه اطلاعات كرد تا حجتالاسلام دعائی پل ارتباط این جلب محبت در محافلی در جمهوری اسلامی شود. (ایشان اگر این نظرات را تا پیش از زندانی شدن كیانوری و سقوط شوروی داشت، چرا در همان كمیسیون تحقیق و تفحص حزبی مطرح نكرده بود؟)
اگر این آقایان: ملكی، خامهای و امیرخسروی و طرفداران آنها ادعای فضل و سواد بلامعارض در امور سیاسی نمیداشتند و اگر پشت سر آنها تجربه زندان رضاشاه یا محمدرضاشاه نبود باز جائی برای تامل باقی میگذاشت، اما چنین نبود (و آنچه بود فرصتطلبی و نبودن اهل میدان در دوران شكست و عقب نشینی بود و خالی كردن پشت تودهایها و حزبی كه از رهبران آن بودند.)
آنها اكنون میخواهند همه سوابق و حقایق را ، با استفاده از شرایط زمان و محدودیت آزادی قلم و بیان، دگرگون جلوه دهند (و خود را پاك و منزه از آن اتهاماتی سراپا دروغی كه به این و آن می زنند) تا شایسته رهبری نسل جوان روزگار قلمداد شوند؛ و چه اشتباهی!
فتح یك نهضت به دست شعبان بی مخ؟!
بابك امیرخسروی، خصوصاً در فصل بیست و سوم كتابش، نفس نفس می زند تا به هر زحمت و مرارتی كه شده ثابت كند آمریكاییها و انگلیسیها برای جلوگیری از وقوع مرحله دوم كودتا در روز 28 مرداد برنامه ریزی نكرده بودند...ببینید:«...كتاب روزولت چنان سرشار از تناقضات است كه تاٌمل در آن درماندگی و بیچارگی او را در فاصله 25 تا 28 مرداد و بی خبریش را نشان میدهد...چه رسد به سازماندهی كودتای دیگر...(ص535)...»...«...قدر مسلم آن است كه ...از فردای شكست كودتای 25 مرداد دولت آمریكا پرونده كودتا را لااقل موقتأ بسته و در جستجوی راهی برای آشتی با مصدق بود»...« روزولت...در مخفیگاه خود... سخت به هراس افتاده بود... » چرا كه او در كتابش چنین نوشته است كه : «...این زمان من و بیل –باردیگر- كاری نداشتیم جز اینكه انتظار بكشیم. ناخنی در انگشت هایمان نمانده بود كه بجویم... ذخیره آب لیموی ما هم ته كشیده بود...! (ص556).» (این تلاش برای تبرئه امریكا و بیرون كشیدن آن از زیر بار یكی از تاریخیترین و جنایتبارترین وقایع ایران را چگونه باید از قلم آقای بابك امیرخسروی تفسیر كرد؟ جلب محبت امریكا، جلب محبت آقایانی در جمهوری اسلامی؟، جلب نظر آقایانی كه منتظرند تا از امریكا و انگلستان بار دیگر سوار بر هواپیماهای امریكائی به تهران بازگشته و حكومت را تحویل بگیرند؟ خود امریكائیها با سند ومدرك میگویند ما كودتا كردیم و این خیانت به آزادی و آزادیخواهی یك ملت را میپذیریم، آقای امیرخسروی میگوید خیر، شما نبودید و نكردید، این تودهایها بودند كه مقصرند!)
امیرخسروی از اینكه روزولت در كتاب 21.صفحهای خود مثل او در نهصد صفحه پرگوئی نكرده و فقط در حدی كه خود لازم میدانسته، آن هم پس از 28سال در 1981 توام با طنزها و لطیفههای بی مزه و نامانوس آمریكائی برای ایرانیها كه در سراسر كتاب به عنوان چاشنی سود برده، گوشههایی از خاطراتش را به رشته تحریر در آورده است چنین برداشت كرده كه كیم روزولت قهار، در مقطع 25 تا 27 مرداد دچار سردرگمی و یاس و بی برنامگی برای فردای آن روزها، و بی خبر از آنچه در تهران میگذشت و غفلت از سازماندهی ستاد سیا بوده است!! تا به دنبال ادعاهایش به این نتیجه برسد كه : گناه بر پا شدن كودتای 28 مرداد حاصل تندرویهای حزب توده در 25 تا 27 مرداد و غافل ماندن از مقابله فیزیكی با اوباش در 28مرداد بوده است. پژوهشگر كینه توز و كم استعداد ما چه تلاشی میكند تا ثابت كند تمام پیش بینیهای فنی طراحان كودتا از قبیل تنظیم برنامه اضطراری خروج روزولت و گروه او ، نشانه یاُس و درماندگی فرمانده كل كودتاست. كه در اولین برخورد با «یك دشواری» جا زده بوده است!. پژوهشگر بعد از خروج از حزب، هجوم همه جانبه ستاد سیا و عوامل رنگ به رنگ آمریكا و انگلیس را كه روزولت به آن اشاراتی دارد، و گزارش تكمیلی و تازه افشاء شده و منتشره در نیویورك تایمز و جراید دیگر آمریكا و مجله پیام امروز ایران هم جزئیات آن را نوشتهاند، هیچ میشمارد و از آن شبكه تار عنكبوتی، كه اگر روزولت به همه ریزهكاریهایش اشاره نمیكند، همچنان«تحت فرماندهی كل» او فعال بوده فقط تظاهرات شعبان بی مخ و ملكه اعتضادی را سرنوشت ساز جلوه میدهد: «فتح یك شهر به دست سه چهار اسب سوار چوبی- سهراب سپهری»
امیرخسروی پیوسته در مقام آن است كه جزئیاتی ناچیز را مانند«اشاره نشدن به شبكه بدامن در كتاب روزولت» سئوال برانگیز قلمداد نماید و حوصله خواننده را تمام كند. او نمیخواهد با دیده بازتر ببیند كه آمریكا و انگلیس با انبوه جاسوسان ایرانی عضو سازمانهای سیا و انتلیجنت سرویس از قبیل برادران رشیدیان و دو مامور ارشد سیا به نامهای مستعار(جلیلی) و (كیوانی) كه هویت آنها هنوز هم فاش نشده است،( اشرف پهلوی، در آخرین مصاحبهای كه از او در كیهان چاپ لندن منتشر شد، با آنكه آنها را میشناخت و اعتراف به ارتباطگیری با آنها كرد، حاضر نشد نام واقعی آنها را بر زبان آورد) سلیمان بهبودی«كه یكی از ماموران بریتانیا بود»، سرهنگان توطئهگری كه دست پروده ستاد سیا در تهران بودند، سرهنگ فرزانگان از ماموران ارشد ستاد سیا ، ارنست پرون، منصور افشار، مجیدی و رضایی دو مامور دست دوم سیا به علاوه اردشیر زاهدی با پدرش سرلشكرزاهدی كه از اول خود را به ستاد سیا و فرماندهی روزولت تسلیم كرده و در آن ستاد مخفی شده بودند تا همیشه در دسترس فرمانده خود باشد لحظهای از تعقیب برنامههای خود غافل نبودند. امیرخسروی نمیخواهد ببیند كه آنها جزئیات عملكرد شاه را حتی بعد از فرار در شهر رم هم تنظیم و اجرایش را از او میخواهند و او اطاعت میكند و همان كلماتی را به زبان میآورد كه از سوی انگلستان به وی دیكته شده است. از نظر امیرخسروی این واقعیتها بسیار ناچیزتر از نقش چند اسب سوار چوبی (اوباش و فاحشهها) است.
شگفتا كه امیرخسروی خود در بخش «ه» از فصل 23 كتابش وضعیت و امكانات فراوان و گسترده سازمانهای جاسوسی خارجی را مورد بررسی قرار داده و از كاركرد آنها در زمینه «مبارزه...با حزب توده...تهیه كاریكاتورهای ضد كمونیستی...پخش كتابها علیه شوروی و حزب توده، جوسازی و شایعه پراكنی... اعمال روشهای خشن و خلاف اخلاق، پرداخت پول به برخی چهرههای مذهبی برای متهم ساختن حزب توده به كفر و الحاد، حمله به مساجد به نام حزب توده...تبلیغ در جهت رویگردانی ایرانیان از حزب توده، اخلال و بهم ریختن گردهمائیهای تودهایها...كمكهای مالی به سازمان های...سومكا و پانایرانیسم...» سخن گفته است. او به بودجه میلیون دلاری، به تلاش ستاد سیا برای آگاهی دادن از عزل مصدق با پخش نسخههای فرمان شاه، به مصاحبه دو خبرنگار آمریكائی با اردشیر زاهدی در«خانه یكی از مامورین سیا... خانه خاله! »، به ماموریت اردشیرزاهدی و فرزانگان « از ماموران ارشد ستاد سیا... افسران با شرف و با عرق ملی! » به اجیر كردن دستههای متعدد از سوی سیلی و نرن برای سردادن شعارهای تحریف شده تودهای، و قضیه «آرامش» و دلارهای آمریكائیش، اشارات و تصریحاتی دارد اما بی نیاز از ارائه سند، به آسانی آنها را «ادعاهای بسیار اغراق آمیز» مینامد تا سخن كیانوری را مبنی بر «تدارك بسیار سنگین سازمان سیا و انتلیجنس سرویس» نفی كند. و البته برای باز گذاشتن راه فرار، مطابق معمول از شیوه«استعباد و استعجاب» استفاده میكند و با یك حمله:«البته بعید نیست...» از كوره راه دیگری میرود. بدون آن كه از سردرگمیهای خود احساس شرم و خستگی كند. او در حد«احمق پنداشتن خواننده كتابش» چنان از پرت و پلاگوئی روزولت و بی اعتباری كتاب او و روایات تحریف شده گازیوروسكی و «خزعبلات»نامیدن نوشتهها و تحقیقات و گزارشهای آنها سخن میگوید كه گوئی كیم روزولت فرمانده كودتای 28مرداد و فاتح آن شورش نبود و گازیوروسكی رساله تحقیقی خود را از روی كتاب « نظر از درون...امیرخسروی» نوشته بوده نه مستند به اسنادی كه دست اندركاران كودتا برای سازمانهای سرپرست خود فرستاده و قاعدتاً قصد فریب دادن روسای خود را نداشتهاند. او نمیتواند بین گزارشهای ماموران امنیتی و جاسوسهای ناشناختهای كه برای ترتیب دادن كودتائی در ایران فعالیت میكنند با مكاتبات دیپلماتیك سفیر و وزارت خارجه آمریكا تفاوت قائل شود و نمیفهمد كه آن گروه حساب روز مبادا را نمیكند، اما این سفیر از بیم پیش آمدهای اتفاقی نباید همه ریزهكاریهای رفتاری و گفتاری خود را به روی كاغذ بیاورد و از احتیاط در مكاتبه غافل بماند. و با احتیاط تاًكید نكند:« امیدوارم اقدامات ویژهای برای جلوگیری از درز این مطالب به عمل آید ص 6.7»یك سفارتخانه و مدارك مضبوط در آن همیشه در معرض اشغال از سوی«دانشجویان پیرو خط امام» یا همانند آنها هست...همانطور كه گفتیم كیمروزولت مردی ناپخته نبود. سابقه خدمات و تجربه او از سوی كارشناسان مشاور چرچیل و آیزانهاور زیر ذرهبین رفته و با محاسبه ضریب هوش و توان او به عنوان نماینده مورد اعتماد نخست وزیری مانند چرچیل و رئیس جمهوری مثل آیزنهاور، آنهم بعد از تائید واحدهای صلاحیتدار و كارشناس، به فرماندهی طرح كودتای ایران منصوب شده بود... او كتابش را 28 سال بعد نوشت و دلیلی نداشت كه آن را از «خزعبلات»«تناقض گوئی»«پرت پلا»«دروغهای شاخدار» پركند و در آستانه آخرین سال های عمر خود از بیراهه برود... اطلاعات او از اسرار مگو به اندازه كافی غرور آفرین (برای خودش) و جذاب (برای خوانندهاش) بود كه محتاج به پرت و پلاگوئی نباشد.
این امیرخسروی بی انصاف است كه حتی در یك مورد هم به كتاب روزولت، شخص اول كودتا، استناد نمیكند. و اكنون از مواضع كمونیستی و تودهای خود به نزدیكی و همفكری با امثال رضاپهلوی و اردشیر زاهدی گرایش پیدا كرده است، به احترام آنها ، تاریخ را به قول خودش تحریف میكند تا از شاه یك«قدیس» بسازد و بگوید:«...رژیم شاهنشاهی...در تاریخ ایران...یك موتلفه ثابتی بود...سلطنت در جهانبینی و ناخودآگاه مردم ایران...نوعی قدوسیت داشت!ص623 ...»
و نگوید كه این «قدیس» را كیمروزولت و ستاد سیا با همكاری جاسوسان ایرانی و حقوقبگیران انگلیس و آمریكا به علاوه كارشناسان و مامورین امنیتی آن دو كشور، از خشم مردم ایران نجات داد!! تا در كتاب روزولت نبیند كه «شاه دوباره بر تخت نشسته» جام شرابش را به سلامتی روزولت سركشید و گفت: من سلطنت دوبارهام را مدیون ارتشم« و شما» هستم...تا به یاد نیآورد كه این« شاهنشاه مقدس» و ظلالله چگونه بار دیگر جانش را برداشت و از برابر مردم گریخت ودودمانش نیز برباد رفت. و فاتحه « موتلفه ثابت » امیرخسروی ها خوانده شد. تا اعلیحضرت رضاشاه دوم عرض كرده باشد كه امیرخسروی ازروز اول حضوردر حزب توده تاهمین امروز به عنوان فردی از مردم ایران ، درجهان بینی وناخود آگاه خود شاه رامقدس می دانسته است .
امیرخسروی تلاش دارد كه به قصد تضعیف فعالیت های هیجان آور و شورتوده ای ها چنین جلوه بدهد كه ارتشیان ایران «عرق ملی» رهبری كودتاه را به عهده گرفته بودند. اما نمیگوید كه چنین ارتشیانی ملتخواه و ایران دوست در ستاد سیا چه میكردند و چرا از كیم روزولت و ستاد سیا دستور میگرفتند؟ مگر قشون شوروی در صحنه ایران بود كه آنها به فرماندهی افسران آمریكائی و ذلت اطاعت از جاسوسان امریكا و انگلیس تن داده بودند؟
آیا امیرخسروی نمیداند كه هدف آن ارتشیان، حتی از زمان قتل افشارطوس شخص دكتر مصدق بود كه آنها را به علت وابستگیها به دشمنان مردم و دولت ایران بازنشسته كرده بود!؟ و هرگز با انگیزه ملی دست به این توطئهها نزده بودند.
به نظر می رسد اگر كیانوری در مصاحبهاش به «اسب شاه یابو» نمی گفت و اشاره گذرا به امتیازات و امكانات امیرخسروی و همسر او، در حاشیه زندگی ساده تودهای های مهاجر نمی كرد، ای بسا كه امیرخسروی، با آن روابط صمیمانهای كه بین خودش و همسرش با كیانوری بر قرار بوده و حتی از نامههای كیانوری( كه بابك فقط بعضی را به طور گزینشی چاپ كرده است) میتوان به دامنه وسیع آن مكاتبات و روابط در آن سال ها آگاه شد، با چنین خشونت و كینه توزی عاجزانه به جان كیانوری دست و پا بسته نمیافتاد و به همان پرگوئی ها كفایت می كرد و به روابط تازهاش با گروه های صاحب نفوذ و مورد تائید غرب قناعت میورزید؛ و عواطف خانوادگی كیانوری را در رابطه با خانواده همسر شایستهاش مریم فیروز «چندش آور» نمی نامید.
در كتاب نه صد صفحهای بابك امیرخسروی یك كلمه سرزنش آمیز درباره جاسوسان نام و نشان داری مانند برادران رشیدیان، فرزانگان، آرامش نمی بینید. گزارش چاپ شده در مجله پیام امروز به نقل از روزنامههای معتبر آمریكایی لیست مفصلی از اسامی ماموران دست اول و دست دوم سیا را منتشر كرده كه شاه و زاهدی و اردشیرزاهدی را هم باید بر آنها افزود...در چنان فضای كثیفی سخن گفتن امیرخسروی از «انتظار صدور دستور مسكو» و فقط به تخفیف رهبری حزب توده كوشیدن با كدام روش تحقیق منصفانه تطبیق میكند؟ او چنان از رشیدیان با صفت «رابط» یاد می كند كه گوئی تحت تاثیر شخصیت آن جاسوس ایران بر باد ده سر تعظیم فرو آورده است.
در نگاه امیرخسروی از درون، نطق آتشین دكتر فاطمی كه شاه را «جوان هوس باز»، «خائن»، «با اندیشههای خام و احمقانه» توصیف و تقاضای اعدام او را میكند، به اندازه شور و هیجان كارگران و دانشجویان و تودهایهایی كه سالها بود ازشكنجه درباربی شرم ، دربار منفور وشاه دشمن ملت در جنگ و گریز بودهاند ، برای تحریك «ارتشیان» ومردم عامی دلداده به « شاه مقدس» موثرنبوده است .
اگر قضیه گفتگوی دكتر فاطمی وآیت اله زنجانی را كه امیرخسروی درصفحه (61. ) كتاب خود آورده است درنظربگیریم، حتی دكترمصدق رهبرنهضت ملی نیز قبلا هم آن گونه تظاهرت را تجویزكرده بود .
افرادی بی عمل ویا ابنالوفت مانند گروهای خلیل ملكی یا سومكا و پان ایرانیسم كه فقط دربرابرتوده ای ها تحرك نشان میدادند، گرداگرمصدق را گرفته بودند. عملكرد آنها در نظر امیرخسروی ، ازمبارزات صمیمانه تودهایهای پاك وازجان گذشته، شایسته تر ودردل او پذیراتر آمدهاست . زهی انصاف !
امیرخسروی به كینه توزی و انتقام جوئی همان چهار سطر ازگفتههای كیانوری كه در توصیف موقعیت و رفاه او و همسرش دركتاب خاطرات كیانوری چاپ شده ازیك سو وازتعلق خاطر به هماهنگی با اردشیرزاهدی و رضاپهلوی ازسوی دیگر چنان ازكیسه خلیفه می بخشد كه گوئی وكیل مدافع آمریكا وانگلیس است .
گامهای ننگینی كه روز 28 مرداد
در خیابانهای تهران برداشته شد!
برای روشن ترشدن ذهن آقای امیرخسروی كه اظهارات كیانوری را حتی دراین حد كه گفته است : «ما از تدارك نیروی بسیار سنگین سازمان سیا و انتلیجنس سرویس و نقش سازمانهای جاسوسی آمریكا و انگلیس اطلاع زیادی نداشتیم برنمیتابد و او را به باد دشنام میگرد، فقط گزیده ای از آخرین صفحات چاپ شده درمجله پیام امروز را كه درصدر این مقاله به آن اشاره كرده ام نقل میكنم و به ایشان یادآورمیشوم كه در28 مرداد 32 نه تنها كیانوری ورهبری حزب توده كه دكترمصدق و دولت او ورجال درجه اول مملكت هم ازتوطئه وتبانی شاه با جاسوسهای انگلیس وآمریكا ودر راس آنها كیم روزولت وشبكه وسیعش بی خبربودند. در28مرداد سحرخیزان توانستند نسخه های تكثیرشده فرمان شاه را در روزنامه ستاداسلام، آسیای جوان ، آرام ، مردآسیا، ملت، ژورنال دوتهران ببینند .
چهار روزنامه نخست و هچنین روزنامههای شاهد و داد مصاحبه فرضی را بازاهدی منتشركرده بودند ... این مصاحبه ساختگی را جلیلی تنظیم كرده بود .در اواسط روز، اولین دسته چند هزار نسخهای شبنامههایی از رونوشت تكثیر شده فرمان شاه درخیابانها توزیع گردید. اعضای این گروها نه تنها انتخاب خود را بین مصدق وشاه كرده بودند، بلكه تحت تاثیر حركات روزگذشته، منتسب به حزب توده، به اندازه كافی تحریك شده وآماده اقدام بودند ... این جماعت فقط به یك رهبری نیازداشتند.
«حتی قبل ازطلوع آفتاب كیوانی و جلیلی با آگاهی برای بهره برداری از بیانیه آیت الله بروجردی كه به طرفداری ازشاه در راه بود برنامه های خاصی داشتند ... جلیلی و دومامور پرانرژی زیر دست وی، منصورافشار و مجیدی و یك زیردست دیگر به نام رضایی به سوی نقاط تجمع شتافتند تارهبری این گروه را به دست بگیرند. جلیلی یك گروه را درپیشروی به سوی مجلس همراهی كرد و در سر راه خود به ساختمان روزنامه باخترامروز رسیدند.
جلیلی گروه را تحریك كرد كه دفتر روزنامه را آتش بزنند ... افشار گروههای دیگررا به سوی دفاتر روزنامه های تودهای وشهباز، بسوی آینده و جوانان دموكرات هدایت كرد كه تمام آنهاكاملا منهدم شدند.
ساعت نه صبح ستاد درتهران اخبار را دریافت كرده بود و ساعت ده صبح خبررسید كه دفاتر روزنامه «باخترامروز»« وحزب ایران» غارت شده است. درهمان ارتباط با برادران رشیدیان كه بسیار خوشحال به نظر میرسیدند برقرار شد. دستوركارآنها و همچنین دستوراتی كه به «كیوانی و جلیلی» داده شد، این بود كه بكوشند نیروهای امنیتی را دركنار تظاهركنندگان قرار دهند وآنها را تشویق كنند كه بسوی رادیو تهران بروند و آن راتصرف كنند.
سرهنگ «دماوند» یكی ازكسانی كه در برنامهریزی ستاد سیا شركت داشت، بایك دستگاه تانك كه از گردان دوم تیپ زرهی (گردانی كه دراصل به عملیات اختصاص یافته بود) به دست آورده بود، در مقابل مجلس حضور یافت، اعضای گارد در هم ریخته شاهنشاهی نیز كامیون ها را مصادره میكردند وبه خیابان هامی راندند. درلاله زارشمالی، تئاترسعدی كه مدت ها تحت حمایت حزب توده بود به آتش كشیده شد.
ارتش از كنترل دولت مصدق خارج شد!
حدود ساعت ده و نیم صبح، تیمسارریاحی به مصدق اطلاع داد كه ارتش دیگر تحت فرمان او نیست و تقاضای كمك كرد. آن گروه ازافسران ارتش كه بیشتر برای شركت در عملیات نظامی پروژه آژاكس (عرق ملی!) درنظرگرفته شده بودند جداكانه، اما منظم، به اقدامات فردی دست زدند.
حدود ظهر روزولت به خانههایی كه تیمسار زاهدی وگیلانشاه در آنها مخفی شده بودند رفت و به آنها گفته شد منتظر دستور (فرمانده كل قوا!) باشند. حتی درگرم ترین ساعت روز، از شدت عملیات كاسته نشد. (جلیلی ) مامور ستاد در تهران هنوز در خیابانها بود وجمعیتی را در خیابان فردوسی تشویق میكرد كه به ساختمان دژبان مركز بروند و سرهنگ «نصیری»(فرمانده كودتای شكست خورده 25 مرداد) وتیمسار«باتمانقلیج» را آزاد كنند. این كار انجام شد.
مامور دیگر ستاد، تیمسار «قدسنخعی» (افسرشریف ایران دوست، نه مثل خسرو روزبه خائن ...) با اتومبیل خود به گشتزنی درشهر پرداخت و كوشید اعضای گارد سلطنتی را ( سربازانی كه بعدآ در حمله به خانه مصدق شركت كردند) جمع آوری كند .
كودتاچیها لباسهای نظامی خود را پوشیدند
اتوبوسها و كامیونهای پر از غیرنظامیان، افسران ارتش ونیروی پلیس به سوی ایستگاه رادیو در حركت بودند. درسفارت كاركنان سیا برنامه تهران را دنبال میكردند و هنگامی كه شهر ناگهان به دست نیروهای طرفدار شاه افتاد خوشحال شدند. «روزولت » بار دیگر عازم مخفیگاه مهرههای با ارزش خود شد و كمی قبل ازساعت 4 بعد ازظهر با آنها ملاقات كرد. وقتی به آنها گفته شد،كه زمان ایفای نقش فعال آنها رسیده است، هردو بلافاصله لباس پوشیده وآماده شدند، البته قبل از زاهدی ، «فرزانگان» ، مامورستاد سیا از رادیو سخنرانی كرد.(توجه ! رهبری حزب توده منتظر دستوربود یا زاهدی وتیم او ) قبل ازساعت 7 شب خانه مصدق تصرف وبه ویرانه ای تبدیل شد و سایل موجود درآن به خیابان ها برده شد و به رهگذاران فروخته شد. «محمد دیهم رهبرجمعیت فداكاران آذربایجان» كه ماموران پائین دست موثرستاد سیا بود، نقش مهمی دررویدادهایتبریز ایفا كرد. درحالیكه باتمانقلج رئیس ستاد ارتش شده بود، فرزانگان (مامورستاد سیا) درهمان دفتر، ازطریق تلفن حامیان شناخته شده پروژه آژاكس (ملی های مستقل !) را به فرماندهی پادگان تهران گماشت وهدفهای كلیدی نظامی را تصرف كردند.
محفل «اصحاب سراچه» از لندن تا مشهد!
تردیدی ندارم كه نوشتهام طولانی شده اما چگونه میتوان به كتاب امیرخسروی در كمتر از این نوشته پاسخ داد؟! از من اشارهایست كه حتماً ضرورت داشت. همین نمونههای اندك به علاوه فعالیتهای كه در كتاب امیرخسروی به آن اعتراف شده، به علاوه كتاب روزولت كه به قلم صدر فرماندهی كودتا نوشته شده و با استعباد و استحسان و استعجابها یا تبعیت از فرمایشات آقای اردشیرزاهدی كه حرفهای روزولت را گزافهگوئی خوانده تا حیثیت بر باد رفته خود و پدرش را كه بنا به گزارش چاپ شده در پیام امروز، در ستاد سیای آمریكا چمپاتمه زده و منتظر دستور آمریكائیها بود، و شاهنشاهی را كه هر چه زاهدی داشت از پرتو سلطنت دوباره او بود، اعتباری ببخشد، قابل نفی نیست. اینها گوشههایی اندك از همان « تدارك نیروی بسیار سنگین سازمان سیا و انتلیجنس سرویس است» كه كیانوری گفته بود. اگر امروز پردهها برداشته شده ، آن روزهای مرداد 32 نه تنها كیانوری و حزب توده بلكه جز اعضای خاصی از همان تشكل « جاسوس و خائن و مزدور ضد ملت» به حضور كیمروزولت و ابعاد فعالیت وی و برنامهریزیهایی كه از سال 1331 آغاز شده بود كسی واقف نبود و آن را افشاء نكرد. به آقای بابك امیرخسروی باید گفت كجای حرف كیانوری گزافهگوئی است؟ و چگونه این تحریكات كه همه جا نقش اول و رهبری و دخالت مستقیم و عملی را ماموران سیا و انتلیجنس سرویس بعهده داشتهاند و رهبری میكردهاند سنگین و ایران بر باد ده نبوده است؟ چگونه میتوان جواب بی عملی ملكی، جبهه ملی، افسران وابسته به جبهههای ملی، ارتش تحت فرماندهی دكتر مصدق، شخص دكترمصدق و هیئت دولت، «یا مرگ یا مصدق گویان» نهضت ملی را به گردن «رهبری» حزب توده، كه البته من هم همه آنها را رهبران برجستهای نمیدانم انداخت. رهبرانی كه اگر بقول آقای امیرخسروی بی كفایت هم بودند هرگز آب خوش از گلوی آنها پایین نرفت و تا توان مقاومتی داشتند از همراهی با تودههای زحمتكش دریغ نورزیدند.
آقای امیرخسروی به پشت سر نگاه كنید. چه كسانی جان بر كف نهادند و چه كسانی تا كاخ شاه كودتاچی دست نشانده روزولت راه یافتند؟!
این را هم بگویم در صفحه419 كتاب امیرخسروی آمده است كه پیش از وودهاوس سر جاسوس انگلیس در ایران، مردی به نام «رابین زهنر»، مامور ویژه دیگر انتلیجنس سرویس، قبل از او و درست یك ماه و نیم پس از زمامداری دكترمصدق به مثابه ـ مامور ایدآل ـ برای رهبری عملیات پنهانی علیه حكومت او عازم تهران شده بود.«...ریشه عملیات پنهانی انگلیس كه در سال 1953 به سرنگونی مصدق انجامید از این جا شروع شد...»
یك شاهد زنده!
دوستی دارم دانشمند و اهل كتاب كه با محافل دانشجویی و دانشگاهی و مدرسین و اساتید دانشكدهها و مراكز فرهنگی انگلستان معاشر است ا و برای من نقل میكرد كه آقای « رابین زهنر» از همان زمان به عنوان یك شخصیت دانشگاهی، مثلاً مدرس یا دانشیار یا استاد، از اعضای دانشكده اكسفورد انگلیس بود و هنوز هم (سه چهار سال قبل از تحریر این مطلب) در همان دانشكده صاحب كرسی و دفتری است كه مركز رفت و آمد بسیاری از دانشجویان و نویسندگان و پژوهشگران و مدرسین ایرانست. نقش اصلی او در زمینه سیاست كه با پوشش علمی ابقاء میشود، القاء خط موسوم به خط طرفداران ملكی است. تسهیلاتی كه وی برای رفع مشكلات مراجعین ایرانی خود فراهم میسازد و تسلطی كه بر كار سیاسی و علمی خود دارد از جاذبههای اوست، كه همیشه طیفی از ایرانیان را در اطرافش باقی نگه میدارد و مركز فعالیت او در یكی از سراچههای دانشگاه اكسفورد بندرت از پیروان راهی كه او القا میكند خالی میماند.
« اصحاب سراچه» نام یك گروه سیاسی و مذهبی بود كه بعد ازمشروطیت ، در مشهد تشكیل و حتی موفق به جذب شاعر و فاضل و مجتهد بزرگ حاجی ملاحبیب خراسانی شده بود. ریشه آن تشكیلات به یك شخصیت هندی باز میگشت كه در عراق زیرتسلط انگلستان رشدكرده بود. پیروان این هندی به سردستگی خدیو گیلانی، كه همسر او را پس ازمرگ آن هندی مرموز به زنی گرفته بود، از بغداد به مشهد آمده و «اصحاب سراچه » را راه انداخته بودند ...
آیا خط امروز امیرخسروی از اصحاب سراچه اكسفورد ریشه نمی گیرد؟ چه كسی می داند؟ گرچه چندان هم مهم نیست ...