گفتگوی روزنامه اعتماد با محمد علی عموئی
سرگذشت خونین
جنبش چپ و توده ای ایران
محمد علی عموئی، دهه 70 را پشت سر می گذارد. تا این مرز، سرگذشتی را پشت سر گذاشته که شاید نه تنها در جنبش چپ و کمونیستی ایران، بلکه در جنبش چپ جهانی کم نظیر باشد. عضو سازمان نظامی حزب توده ایران بود که پس از کودتای 28 مرداد دستگیر شد. به اعدام محکوم شد و سپس در آستانه اعدام، با برخاستن موج عظیم اعتراض جهانی نسبت به اعدام های پس از کودتای 28 مرداد، او و عده ای دیگر از افسران و کادرهای حزب توده ایران که به اعدام محکوم شده بودند با یک درجه تخفیف به احبس ابد محکوم شد. ستوان یکم جوان توپخانه ارتش، درزندان های شاه ماند تا انقلاب 57. از قلعه برازجان تا قصرقجر، زندان های شاه برای 25 سال، اقامتگاه های نوبتی او شد. هم دوره هایش در ارتش شاهنشاهی با چمکه بوسی شاه به درجات ژنرالی رسیدند و او به درجه پایداری بر سر ایمان.
در آستانه انقلاب بهمن 57، پس از نزدیک به 25 سال زندان، همراه بقیه زندانیان سیاسی از زندان بیرون آمد. در پلنوم 16 حزب توده ایران، که بلافاصله پس از خروج شاه از ایران و پیروزی انقلاب تشکیل شده بود، عموئی عضو کمیته مرکزی و عضو هیات سیاسی حزب توده ایران انتخاب شد و در کنار طبری، جوانشیر، بهزادی، حجری، شلتوکی، ابراهیمی، کیانوری و... دبیر کمیته مرکزی حزب توده ایران شد و در جمع هیات دبیران قرار گرفت.
در آستانه یورش به حزب و در طرح خروج اضطراری جمعی از رهبران حزب توده ایران از کشور برای محدود کردن دستگیری رهبران حزب، تصمیم هیات سیاسی حزب بر این مبنا قرار گرفت که محمد علی عموئی به عنوان مسئول حزب در داخل کشور باقی بماند. (مراجعه کنید به آخرین نوشته های نورالدین کیانوری) این طرحی بود که درگذشته(زمان شاه) نیز حزب در شرایط اضطراری و خطر یورش به اجرا گذاشته بود و کادر رهبری حزب را، پیش از کودتای 28 مرداد و به دنبال ماجرای ترور شاه و یکبار در جریان یورش به حکومت ملی آذربایجان به دو گروه داخل و خارج کشور تقسیم کرده بود. (پیرامون ضرورت این طرح و لو رفتن آن نیز مراجعه کنید به آخرین نوشته های کیانوری در سایت راه توده)
دوران زندان عموئی در جمهوری اسلامی به 13 سال رسید. او را به این دلیل که به عنوان مسئول حزب در داخل کشور انتخاب شده بود و گمان برده بودند ارتباط های مخفی با برخی از مقامات جمهوری اسلامی دارد زیر شدید ترین شکنجه ها بردند.( در همین ارتباط و اعتراف گیری کودتای سرخی که اساسا وجود نداشت اما خائنین به انقلاب و طراحان انگلیسی یورش به حزب آن را مبنای این یورش قرار داده بودند نیز مراجعه کنید به آخرین نوشته های کیانوری)
آشنائی و ارتباط عموئی با نلسون ماندلا رهبر زندان کشیده افریقای جنوبی از یک طرف و ارتباط توام با نیاز حمایتی- تبلیغاتی که رهبران جمهوری اسلامی به نلسون ماندلا داشتند زمینه تعلل در اعدام عموئی در جریان قتل عام سال 1367 زندانیان سیاسی شد. پس از آن قتل عام، دیگر فرصت تکرار فاجعه برای طراحان قتل عام زندانیان سیاسی فراهم نیآمد. چند گزارش "گالیندوپل" نماینده وقت حقوق بشر سازمان ملل که از زندان اوین دیدن کرده و با عموئی گفتگو کرده بود و افشاگری های جهانی پیرامون قتل عام سال 1367 جان عموئی را نجات داد و او پس از 13 سال مخوف و مرگبار از زندان جمهوری اسلامی بیرون آمد. او را با این شرط آزاد کردند که دیگر کار تشکیلاتی نکند و عموئی نیز با این شرط از زندان بیرون آمد که مانند یک شهروند ایرانی از حقوق اجتماعی و سیاسی برای بیان نظراتش و دیدار با دیگران آزاد باشد.
درجریان قتل های زنجیره ای فاش شد، که در صدر لیست سعید امامی برای قتل ها، فتوائی قرار داشته که به موجب آن عموئی با عنوان "مرتد" باید کشته می شد. هنوز معلوم نیست این حکم را کدام روحانی و یا مجمع روحانی صادر کرده بود، اما انگشت اتهام همچنان متوجه "اژه ای"، "علی رازینی"، "علی فلاحیان"، "رهبرپور" و "احمد جنتی" است. شورائی که شاید کسان دیگری هم عضو آن بوده و هستند. فرمان یورش به خوابگاه دانشجویان در سال 1378، قتل های زنجیره ای که در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی آغاز شده و تا پس از انتخاب محمد خاتمی به ریاست جمهوری در سال 1376 نیز ادامه یافت، ترورحجاریان، توطئه کشتن عبدالله نوری و مهاجرانی درنماز جمعه تهران، و ده ها و صدها جنایت دیگر برای سرکوب جنبش اصلاحات توسط آن ها رهبری و هدایت شد.
اگر نبود برخی هوشیاری های عموئی در سال 1376-1377 او نخستین قربانی قتل های زنجیره ای بود و اگر این طرح و جنایت سازمان یافته در دوران خاتمی و به همت او افشاء نشده بود، ای بسا آن هوشیاری هم سرانجام خنثی شده و کار را تمام کرده بودند! خطری که اکنون و با تجدید سازمان و حیات محافل ترور و جنایت بار دیگر سایه مخوف خود را بر فراز ایران گسترانده است.
عموئی در سال هایی که در زندان شاه بود، منبع معتبر تاریخ شفاهی حزب توده ایران و جنبش کمونیستی ایران و ابهامات تئوریک زندانیان سیاسی بود و بسیاری از جوانان پرشور که به دلیل وابستگی به گروه های چریکی سر از زندان های شاه در آورده بودند، با زمزمه های پیگیرانه او در زندان های شاه مشی مسلحانه را رد کرده و سرانجام به حزب توده ایران پیوستند. او در تمام سال های زندان شاه، رابط زندانیان توده ای با دیگر زندانیان سیاسی زندان های شاه و به ویژه مذهبیون و روحانیون بود و به همین دلیل بسیاری از روحانیونی که بعدها رهبران جمهوری اسلامی شدند، عموئی را نه تنها به عنوان یک توده ای زندانی، بلکه به عنوان پل پیوند ملیون، مذهبی ها و توده ای ها می شناختند. همان گونه که وابستگان گروه های چریکی چنین شناخت و رابطه ای با عموئی داشتند. از جمله دلائل کینه بهیمی امثال اسدالله لاجوردی با عموئی که در شکنجه گاه های جمهوری اسلامی خود را نشان داد، همین ارتباط و نقش بود.
شاید روزنامه "اعتماد" با همین شناخت و آگاهی از شخصیت تاریخی محمد علی عموئی باشد که به سراغ او رفته تا مروری کند بر گذشته ها. نه آن مروری که خائنین به انقلاب و مرتجعین مذهبی می کنند و جز تحریف و دروغ تحویل مردم نمی دهند، بلکه مروری بر واقعیات و از زبان کسی که 5 دهه در کوران مبارزات اجتماعی ایران بوده است. ترجمه آثاری در ارتباط با پروستریکا و فروپاشی اتحاد شوروی و یا انقلاب کوبا از سوی محمد علی عموئی می توانست و می تواند انگیزه مناسبی برای این نوع گفتگوها باشد، اما آنچه در ورای این آثار و ترجمه ها قرار دارد، حضور 50 ساله او در جنبش چپ و تحولات اجتماعی ایران است. روزنامه اعتماد، گفتگو با محمد علی عموئی را به صورت دنباله دار منتشر می کند و تاکنون هشت قسمت آن منتشر کرده است. این که این گفتگو ادامه خواهد یافت یا متوقف خواهد شد، خواه ناخواه بستگی به مسایلی دارد که در طول آن مطرح می شود. کسانی که مناظره های تلویزیونی را یک اشتباه خیانت آمیز می دانستند و شاید امثال آیت الله بهشتی نیز با همین انگیزه و جرم در انفجار حزب جمهوری اسلامی کشته شدند، نه تنها اکنون هم در جمهوری اسلامی حضور دارند، بلکه سکان های مهمی از قدرت حکومتی را دراختیار دارند. همان ها که از ابتدای تاسیس جمهوری اسلامی در پی بستن فضای سیاسی کشور بودند و به خون امثال آیت الله بهشتی به این دلیل تشنه بودند که به جای قتل و ترور و اعدام دگراندیشان و توده ای ها، با آن ها بر سر میز مذاکره تلویزیونی نشسته بود.
ما، با این مقدمه، هشت قسمت از مصاحبه منتشر شده محمد علی عموئی با روزنامه اعتماد را در اینجا می آوریم و تا زمانی که این مصاحبه دنباله دار ادامه یابد قسمت های بعدی را به آن اضافه خواهیم کرد.
این سرگذشت جنبش چپ و کمونیستی ایران و عبور تاریخی آن از پیچ های تند چپ روی ها و پروازهای نابجاست، که سرانجام از دل آن حزب توده ایران سر برآورد. این سرگذشت آغشته به خون است. به ترور حیدرخان عمواغلی که برای خاتمه بخشیدن به چپ روی ها و آشتی با جنبش مذهبی – ملی جنگل به دیدار میرزا کوچک خان در جنگل های "پسیخان" گیلان رفته بود، به سرانجام تلخ و دردناک جمهوری گیلان، به دست های تفرقه افکن و به گلوله هائی باید اندیشید که از تفنگ به ظاهر همرزمان جنبش جنگل در آمد، اما تاریخ نشان داد که باروت آن انگلیسی بود. همان دست های تفرقه افکنی که ماشه یورش به حزب توده ایران را کشید تا انقلاب 57 را ترور کند و کرد!
هشت بخش از مصاحبه عموئی را در ادامه می خوانید:
جنبش سوسيال دموكراسی در روسيه از ابتدای قرن بيستم گسترش وسيعی پيدا كرد. گرچه حزب سوسيال دموكراسی روسيه در سالهای 99 ـ 1898 تاسيس و پايهگذاری شد اما خيلی سريع در دهه نخستين قرن بيستم به ويژه بخش اروپايی روسيه را فرا گرفت. پيشينه اين تحولطلبی به اوايل قرن نوزدهم، به ويژه بعد از حمله ناپلئون به روسيه در 1812، شكست ارتش فرانسه، آغاز نفوذ انديشههای آزاديخواهی ملهم از انقلاب كبير فرانسه و شكلگيری گروههای مبارز بر ضد استبداد خشن تزاريسم برميگردد.
در پی آن جريانات فكری دموكراتهای انقلابی و سرانجام رسوخ انديشه سوسيال دموكراسی، به پيدايش تشكلهايی منجر شد كه مبارزه با نظام سركوبگر را به اشكال گوناگون سازماندهی كردند، از جمله سازمان مخفی نظامی كابريستها، نارودنيكها كه با اقدامات تروريستی در نهايت حزب سوسيال دموكرات روسيه را سازماندهی كردند. از طرف ديگر قفقاز منطقه ای بود كه كارگران نفتی در آنجا فراوان بودند و داد و ستد كالا و نيروی كار عمده ايران نيز از طريق شمال ايران و در ارتباط با قفقاز انجام ميگرفت، لذا بسياری از كارگران و تجار ايرانی كه در ارتباط با قفقاز روسيه بودند، تحت تاثير اين جريان قرار گرفتند. آنها در ارتباط با جنبش و حزب سوسيال دموكراسی روسيه و شعبه آن در قفقاز، حزبی به نامه «حزب عدالت» به وجود آوردند كه پس از انقلاب كبير در 1917 به حزب كمونيست مبدل شد و نخستين كنگرهاش را در 1299 در انزلی برگزار كرد.
اصولا انديشه حد و مزر نميشناسد و همين قدر كه موجوديت پيدا كند، گسترش مييابد و روشنفكران جوامع دسترس خود را متاثر ميسازند.
در روسيه قبل از سوسيال دموكراسی، جنبشی وجود داشت كه به«ناروديسم» مشهور بود. نارود به زبان روسی يعنی مردم، نارودنيكها خودشان را طرفداران مردم ميدانستند و از نظر آنها توده انبوه دهقانان روسی كه به صورت "سرف" كار و زندگی ميكردند، مردم روسيه تلقی ميشدند كه اين بخش از مردم را از اشرافی كه پايگاه اساسی تزاريسم بود، جدا ميكرد. فعاليت عمده اينها به صورت يكسری حركات تند و افراطی بود و مشهورترين تشكل آنها سازمانی بود به نام «نارودناياوليا» يعنی «اراده مردم». چهرههای برجستهيی در اين «ناردوناياوليا» بودند كه حتی در توطئه ترور تزار روس برادر لنين به نام الكساندر جزو رهبران آنها بود و چون توطئه عقيم ماند سران آنها از جمله الكساندر برادر لنين اعدام شدند. در آن زمان در بين روشنفكران روس يكسری تاثرات انديشهيی از طريق دموكراتهای انقلابی تاريخ روسيه كه در قرن نوزدهم چهرههای برجستهيی مثل «هرتسن»، چرنيشفسكی، دوبروليويف وبلينسكی در عرصه ادبيات و زيباشناسی وجود داشت.
اين متفكرين بيشتر روشنفكران را در قلمرو فلسفه و تاريخ و نيز روی مسائل انسان شناسی و هستی شناسی متاثر كرده بودند اما وقتی كه از سال 1860 به بعد تحولاتی در جامعه روس انجام گرفت و بيشتر به بورژوازی ميدان داده شد، پيشرفت صنعت و لاجرم شكلگيری طبقه جديدی در جامعه روس به نام «طبقه كارگر» فضای جديدی را فراهم آورد كه آنچه كه در روسيه نبود و ساليان درازی بود در اروپای غربی شكل گرفته بود، كم كم در روسيه هم پديد آمد. همراه با طبقات بورژوا و كارگر سوسياليسم نيز كه توسط بنيانگذاران اوليه اين انديشه «سوسياليستهای تخيلي» (اتوپي) در روسيه پديد آمد.
متفكران نخستين اين انديشه عبارت بودند از «فوريه سن سيمون»، «اون» و ديگران كه به دنبال آن با انتشار مانيفست كمونيستها و پس از آن ديگر آثار ماركس و انگلس سوسياليسم علمی مطرح شد و جنبشی به نام جنبش سوسياليستی در اروپای غربی پا گرفت. اين انديشه نخستين بار توسط «پلخانف» به روسيه منتقل شد.
آثار پلخانف از چنان استدلال توانمندی برخوردار بود كه بخش مهمی از روشنفكران روسيه را متاثر ساخت.
لنين از جمله كسانی بود كه با مطالعه آثار ماركس، انگلس و پلخانف بر آن شد يك سازمان سياسی كه اصول انديشه ای آن سوسياليسم باشد پايهگذاری كند كه در آن زمان با عنوان سوسيال دموكراسی شهرت داشت و در كشورهای اروپايی نيز به صورت احزاب سوسيال دموكرات فعاليت ميكردند. به اين ترتيب حزب سوسيال دموكراسی روسيه در 1899 به رهبری لنين پا گرفت.
كسانی مثل «مارتف» از چهرههای برجسته آن زمان، روشنفكرانی مثل «تروتسكي» و افرادی كه بعدا چهرههای شناخته شده جنبش سوسيال دموكراسی روسيه بودند مثل «ژدانف»، «كامنف»، «بوخارين» و نيز متفكرين و روشنفكرانی كه بعدها در قلمرو ادبيات شهره شدند نظير سوناچارسكی، در كنار لنين بودند.
سوسياليسم از طريق چه كسانی وارد ايران شد؟
جنبش سوسيال دموكراسی در روسيه با شكل گيری حزب سوسيال دموكراسی و پيوند بين انديشه سوسياليستی و جنبش كارگری در روسيه اوج قابل توجهی پيدا كرد، اين انديشه در جنبش طبقه كارگر رشد پيدا كرد و خواستهای طبقه كارگر را مد نظر قرار داد و اشكال سه گانه مبارزه طبقاتی در روزنامه ای كه مخفيانه چاپ و انتشار مييافت ( ايسكرا ) عنوان ميكرد كه « از جرقه، شعله برميخيزد» به صورت وسيعی در كارخانهها و محلههای كارگرنشين توزيع و تبليغ ميشد. اين روزنامه نه تنها به ترويج و تبليغ انديشه سوسياليستی و نيز پيش كشيدن خواستهای ملموس زحمتكشان همت گماشت، كه كار سازماندهی حزب را نيز با ايجاد شبكههای متنوع خبر، مقاله نويسی، ايجاد چاپخانه مخفی و تربيت كادر فنی، چاپ و توزيع روزنامه كه البته هر يك نيازمند كادر حرفهيی و مسئولينی برای اداره آن شبكه بودند تسهيل كرد. جنبش طبقاتی كارگران با پيوند يافتن با انديشههای سوسياليستی ارتقايی كيفی يافت و مبارزه به ويژه در شكل اقتصادی و سياسی به صورت اعتصابهای عظيم گسترده در نخستين دهه قرن بيستم روسيه را وارد مراحل جديد كرد. مبارزه طبقاتی نه تنها به صورت خواستهای صنفی و اقتصادی طبقه كارگر مطرح شد، بلكه به صورت ديگری مثل مبارزه سياسی و مبارزه ايدئولوژيك هم در كنار مبارزات طبقاتی صنفی و اقتصادی عنوان شد. در واقع حزب سوسيال دموكرات در برنامه و در مبانی اصولی خود كه مطرح شد به هر سه شكل مبارزه طبقاتی توجه كرد. لاجرم تشكيلات حزب سوسيال دموكراسی در قسمتهای مختلف روسيه شكل گرفت كه از طريق روزنامه «ايسكرا» كه مطرح كننده انديشه سوسياليسم در درون جنبش كارگری بود هستههای حزب سوسيال دموكراسی را در قفقاز شكل داد.
همانطور كه قبلا اشاره كردم در قفقاز ايرانيانی زندگی ميكردند كه طی سالهای زياد در آنجا فعال بودند و كار ميكردند. آن ها به لحاظ زندگی و شرايط كاری و نيز به لحاظ ارتباطی كه با بخش شمالی ايران داشتند ناقل انديشه و تحولاتی شدند كه در قفقاز ميگذشت. هم زمان با گسترش شبكههای سازمانی حزب سوسيال دموكرات در قفقاز، ايرانيان مقيم آن ناحيه و نيز ايرانيانی كه چه به علت كار و چه به منظور داد و ستد يا تحصيل به آن ناحيه آمد و شد داشتند، به تدريج با انديشه سوسياليسم آشنا شدند و به تشكيل نهادی به نام «حزب عدالت» دست زدند. اين حزب پس از پيروزی انقلاب اكتبر و فراهم آمدن شرايط مساعد، با نام حزب كمونيست، فعاليت خود را به ايران منتقل و نخستين كنگره را در سال 1299 در انزلی برگزار كرد. رهبران آن عمدتا جوانان و روشنفكرانی بودند كه غالبا در قفقاز تحصيل كرده و پس از انقلاب اكتبر دورههای مدرسه حزبی «كوتو» را گذرانده بودند. به روايت خسرو شاكری، رواج سوسيال دموكراسی در ايران ناشی از فعاليت سوسيال دموكراتهای ارمنی در ارتباط با كائوتسكی و بينالملل دوم است. با چنين زمينه ای نطفههای سوسيال دموكراسی در ايران توسط پاره ای از روشنفكران ايرانی پديدار شد.
- اين روشنفكران ايرانی چه كسانی بودند؟
عموئی: در جريان انقلاب مشروطه هستههای مخفی سوسيال دموكراسی كه از آن ها به نام «انجمنهای غيبي» ياد شده است شكل گرفته بود. سوسيال دموكراتهايی نظير «علی موسيو»، «حيدر عمواوغلي»، «احسانالله خان»، «سلطان زاده»، «سيدجعفر جوادزاده(پيشهوري)" چهرههايی بودند كه در ارتباط با سوسيال دموكراسی قفقاز و شكلگيری هستههای پنهانی در ايران فعاليت ميكردند و اين جريان درست هم زمان با تحولاتی است كه زمينههای انقلاب مشروطه در ايران را فراهم كرده و پيروزی را نصيب انقلابيون كرد و فضای نسبتا مساعدی برای فعاليت فراهم آمده بود و در نتيجه مثلا در جنبش جنگل و شكل گيری جمهوری گيلان ما شاهد پيدايی حكومتی هستيم كه جلوه پيوندی است بين جنبش آزاديخواهی جنگل (ميرزاكوچكخان) و ماركسيستهايی از جريان سوسيال دموكراسی مثل احسانالله خان و حيدر عمواوغلی و ديگران. اين پيوند بيشتر در بخش گيلان ايران بود. در بخش آذربايجان نيز كسانی مثل علی موسيو، سلطانزاده و.. فعاليت ميكنند.
- آيا جريان چپ در مجلس اول و كسانی كه وارد آن شدند، بروزی داشت؟
عموئی: تا جايی كه به خاطر دارم جز «سليمان محسن اسكندري» كه رياست حزب عاميون اجتماعيون را به عهده داشت، شخصيت سرشناس ديگری از سوسيال دموكراتها درون مجلس نبودند ولی در ارتباط نزديك با آن بودند.
- آيا در مجلس اول افرادی حضور داشتند كه از انديشههای چپ متاثر باشند؟
عموئی: در آنجا بيشتر افراد، گرايشهای ملی داشتند. در واقع دليل عمده مساله اين است كه ايران همواره از لحاظ تاريخی از دو سياست روس و انگليس رنج برده است. پيامدهای انقلاب اكتبر، پايان مناسبات استعماری روسيه با ايران بود، اما انگلستان ميدان دار اصلی عرصه سياسی و اقتصادی ايران شد و مقابله با نفوذ انگلستان و نقشی كه اين كشور در ايران ايفا ميكرد، مورد توجه مبارزان ايرانی قرار گرفت. وجه ضدانگليسی نيروهای ملی نظير مدرس و سليمان محسن اسكندری و ديگران، تجليل و تعريفهايی كه در بيانات و اشعار كسانی چون لاهوتی، فرخی يزدی، ميرزاده عشقی، دهخدا و ديگران نسبت به اتحاد شوروی و انقلاب اكتبر منعكس است ناشی از همين خروج روسيه تزاری از عرصه سياست ايران و تقابل نظام جايگزين آن، نظام سوسياليستی، با سياستهای تجاوزكارانه و مداخلهگرانه انگلستان است.
- آيا اين پارادوكس به ماركسيسم و حكومت ماركسيستی شوروی هم منتقل شد؟
عموئی: واقعيت اين است كه در آن ايام در ايران نظامی ملوكالطوايفی حاكم بود و از اين وضع دو كشور روسيه و انگلستان حداكثر سوءاستفاده را ميكردند و هر كدام منطقه ای را منطقه نفوذ و قدرت خود قرار داده بودند. اما پس از پيروزی انقلاب اكتبر اولين اعلاميه ای كه لنين در زمينه مناسبات با ايران صادر ميكند، تمام امتيازاتی را كه دولت روسيه نسبت به ايران داشته لغو ميكند كه بعدها به صورت قرارداد 1921 خودنمايی ميكند و در عين حال انگلستان درصدد ايجاد يك مركزيتی در ايران برآمد كه مبادا آنچه در شمال ايران رخ داده به جاهای ديگر سرايت كند. با توجه به حالت تكه تكه بودن مناطق نفوذ، ايلات و عشايری كه هر كدامشان تقريبا خودمختار عمل ميكردند چندان كاری با دولت مركزی ايران نداشتند، سياست انگلستان به اين معطوف ميشود كه مركزيت را نيرومند كند و به همين علت سياست تفرقه بينداز و حكومت كن و حمايت از ايلات و خانهای عشاير، با سياست ايجاد يك حكومت مركزی مقتدر، نه تنها به منظور غارت انحصاری منابع ايران كه خلق مانع و سدی برای حفاظت از مستعمراتش در شرق ايران در برابر اتحاد شوروی جايگزين شد و پس از پيروزی كودتای 1299 به جای سيدضياء روزنامهنگار، رضاخان انتخاب ميشود كه يك نظامی قلدر گردن كلفت است و تا توانايی جمع و جور كردن نظام ملوكالطوايفی و ايجاد يك مركزيت نيرومند را توام با آنچه به نام مدرنيته در ايران مطرح است داشته باشد. مدرنيته ای كه اصلا زمينه آن چنانی نداشت در واقع با زور نظاميگری در كشور به وجود آمد. اغلب اصلاحاتی كه توسط اين ديكتاتور در ايران پياده شد به وسيله عده ای از روشنفكرانی كه در اطراف رضاخان گرد آمده بودند اعمال شد. مثلا داور در دادگستری، فروغی در فرهنگ و... به اين ترتيب «مدرنيته» ايران برپايه حضور يك قدرت نظامی همراه با شماری تحصيلكردههای مورد نظر انگلستان، توام با سركوب تمامی جنبشهای آزادي خواهانه ايران و از بين بردن هرگونه مخالفت، آغاز و به مدت بيست سال سايه سهمگيناش را در تمامی عرصهها گسترش داد. بنابراين در اين ايام ما بيشتر شاهد به اجرا گذاشته شدن سياستهای انگلستان در ايران و از بين بردن بقايای نظام ملوكالطوايفی و مبارزه با ايلات و عشاير هستيم.
ـ در واقع مي فرماييد به نوعی سركوبی نهضت جنگل دقيقا برخاسته از همين تفكر بود؟
عموئی: سركوب نهضت جنگل و سركوب حركت ترقي خواهانه خيابانی به كلی با سركوب جرياناتی چون شيخ خزعل متفاوت است. واقعيت اين است كه در آن زمان كوششهايی كه انجام مي گرفت با هدف تقويت قدرت مركزی بود، ديگر مراكز قدرت(خانها، روسای عشاير و...) مجبور به تسيلم در برابر قدرت مركزی شوند، در غير اين صورت سر و كارشان با زور و نيروی نظامی بود و از سوی ديگر جامعه ايران به طرف نوعی مدرنيته حركت كند اما در بطن اين مدرنيته، انديشه سوسياليسم شكل نگيرد. در حالی كه يك مبارزه آزاديخواهانه و همراه آن انديشه سوسيال دموكراسی در شمال ايران رو به شكل گيری بود.
- به دليل نزديكی به قفقاز؟
عموئی: بله، اما انگلستان مركزيت ايران را برای اين تقويت ميكرد كه سدی در مقابل آن انديشه باشد و ديوار حايلی به وجود آورد. آنچه غالبا به عنوان ديوار آهنين از آن ياد ميشود در واقع ديواری است كه امپرياليسم جهانی دور انقلاب اكتبر ايجاد كرد، نه بر عكس آن.
همواره تبليغ شده كه ديوار آهنين را خود شورويها به وجود آوردند. حال آنكه اين دنيای سرمايه داری بود كه اين انقلاب را محاصره كرد. امروز هم ما شاهد هستيم كه در هر جايی يك حركت ضدامپرياليستی وجود دارد بلافاصله گرفتار محاصره سياسی و تحريم اقتصادی ميشود. خواه يك جنبش آزاديخواهانه باشد يا حتی جنبش ضدسرمايهداری هم نباشد اما وقتی ميخواهد از سلطه امپرياليسم خود را خلاص كند به انواع فشارها و تحريمها دچار ميشود. كشورهايی كه امروز گوش به فرمان امريكا نيستند بلافاصله گرفتار محاصره اقتصادی ميشوند. كوبا نمونه بارز چنين برخوردی است كه بيش از چهل و چند سال است در معرض تحريم اقتصادی و سياسی ايالات متحده است.
- در جنبش جنگل و جمهوری گيلانی كه تشكيل شد تا چه حد مانيفست ماركسيسم در آن اجرا شد و چقدر تاثير گذاشت؟
عموئی: به گمان من تاثيرش اندك بود. زيرا واقعيت امر اين است كه ماركسيسم برای تعداد اندكی روشنفكران شمال مفهوم بود، حال آن كه ماركسيسم بايد بر توده زحمتكشان جامعه متكی ميبود. در حالی كه مبارزه توده زحمتكش در آنجا مبارزه رهايی از سلطه بيگانه بود.
مبارزه با سلطه بيگانه و نيروهايی بود كه به رغم پيروزی انقلاب اكتبر در روسيه، هنوز ارتش تزاری در ايران بود و منطقه شمال هنوز تحت سيطره دو نيروی انگليسی و روسی بود و جنبش جنگل كه شكل گرفت و در كنار آن ماركسيستهايی چون حيدرعمواوغلی و احسانالله خان و ديگران بودند، كه عمدتا عليه تسلط بيگانه مبارزه ميكردند.
به همين علت ميزان نفوذ ماركسيستها به تعداد نسبتا اندكی كه در ائتلاف با جنبش جنگل بودند به سيدجعفر جوادزاده ملقب به پيشهوری يا احسانالله خان و حيدرعمواوغلی محدود ميشد. در همين ايام است كه ما شاهد تاسيس و بنيانگذاری حزب كمونيست ايران هستيم.
- ديگر رهبران حزب چه كسانی بودند؟
عموئی: در آستانه انقلاب اكتبر در روسيه و اوج مبارزات سوسيال دموكراتهای قفقاز، ايرانيان مقيم آن ديار به تدبير و رهبری كسانی چون سلطان زاده، نصرالله اصلانی معروف به كامران، حيدر عمواوغلی، سيروس بهرام و ديگران تشكلی به نام «حزب عدالت» با ديدگاه و مواضع سوسيال دموكراسی در قفقاز پايهگذاری كردند و افزون بر نامبردگان فوق، كسانی چون احسان الله خان، سيد جعفر جوادزاده ( پيشه وري ) و صادق كامكار به رهبری انتخاب شدند و حزب عدالت به حزب كمونيست تغيير نام يافت.
- آيا حيدرخان عمواوغلی قبل از اينكه وارد جنبش جنگل شود حزب كمونيست ايران را تاسيس كرده بود؟
عموئی: خير، جنبش جنگل كمتر از يك دهه (1300 ـ 1293) تداوم يافت. اما حزب كمونيست در آستانه پايان كار جنبش جنگل (1299) در بندرانزلی تاسيس شد، اما شكست قطعی جنبش جنگل پس از كودتای اسفند 1299 رخ داد.
اين نكته گفتنی است كه همكاری ميرزا كوچك خان و سوسيال دموكراتها به حدی رسيده بود كه در «جمهوری گيلان» نمايندگان هر دو جريان (ميرزا كوچك خان، حيدر عمواوغلی، پيشه وری و... ) شركت داشتند.
مذاكرات پنهانی ميرزا كوچك خان با فرستادگان جريان «اتحاد اسلام» و واكنش افراطی احسان الله خان، ائتلاف لرزان حكومت «جمهوری گيلان» را درهم ميشكند و وحدت و همكاری نزديك به ده سال را به خصومت و بدبينی مبدل ميكند. نقش سياستهای مزدورانه انگلستان در شدت بخشيدن به اين بدبينی بسيار تسريع كننده و زيان بار بود.
در واقع جدايی و تفرقه بين نيروهای مبارز موجب شكست مجموعه جنبش انقلابی اعم از جنگليان و ماركسيستها شد.
از سال 1295 به اين طرف مبارزات جنبش جنگل نسبتا بالا گرفت و همكاری بين ماركسيستها و مليون در درون جنبش افزايش يافت. اوايل 1299 مذاكره ای بين ميرزا كوچك خان و جريان اتحاد اسلام انجام يافت و يكسری اختلاف نظرهايی در كابينه جمهوری گيلان پديد آمد، اين افتراق موجب جدايی احسان الله خان و ميرزا كوچك خان شد. در اين دوره احسان الله خان تندرويهايی ميكند كه به هيچ وجه زمينه عينی آن در آن زمان وجود نداشت و در نتيجه آن هماهنگی كه در ابتدای جنبش بين اين ها بود از بين رفت. اين حوادث مربوط به زمانی است كه حيدر عمواوغلی در قفقاز بود. او وقتی به ايران ميآيد كه افتراق به وجود آمده بود، در اجلاسی كه با دوستانش داشت برای از بين بردن اين اختلاف، مصمم به جنگل ميرود و قرار ديداری با ميرزا كوچكخان در جنگل ميگذارد، اما پس از ورود به جنگل در اولين قرارگاه، همفكران ميرزا به او اطلاع ميدهند كه فردا صبح شما ميتوانيد حركت كنيد و در فلان نقطه با ميرزا ديدار كنيد. وقتی حيدرخان صبح از چادر خود بيرون ميآيد از پشت به گلوله بسته ميشود. با كمال تاسف تاريخ آن چنان مخدوش شده است كه غالبا در تبليغات ديده ميشود كه گويا ميرزا كوچك خان را حيدر خان از بين برد، حال آنكه مسلم است كه حيدرخان قبل از ميرزا كوچك خان كشته شد.
- البته در تاريخ، خالو قربان متهم به كشتن ميرزاكوچك خان ميشود؟
عموئی: در واقع خالو قربان كسی است كه ميرود و سر ميرزا را ميآورد. چون ميرزا كوچك خان در ارتفاعات خلخال در برف يخ ميزند. وقتی ميخواهند جسدش را به هوادارانش نشان دهند و به اين ترتيب جنبش جنگل را بي سر نشان دهند، خال وقربان از جمله كسانی است كه ميرود، جسد را پيدا ميكند و سر ميرزا را ميبرد و تحويل نيروی قزاق ميدهد. اگر بخواهيم تاريخ را با بي نظری مورد توجه قرار دهيم واقعيت اين است كه در جنبش جنگل مادام كه يك ائتلاف و هماهنگی بين نيروهای ترقيخواه و آزاديخواه آن زمان وجود داشت و دو جناح سوسيال دموكرات و مليون، همدلی و همكاری داشتند به اعتلای قابل توجهی دست يافت. اما متاسفانه افتراق، سبب از دست رفتن يك فرصت استثنايی و تاريخی شد. بيماری مزمنی كه بارها در تاريخ كشورمان تكرار شده است.
- اشاره كرديد كه در سال 1299 حزب كمونيست ايران تشكيل شد. مانيفست اوليه آن ها چه بود؟
عموئی: اهداف احزاب كمونيست معمولا خيلی مشخص است و پلاتفرم شان مبارزه برای رهايی طبقه كارگر و محو بهره كشی فرد از فرد است. آنچه در ايران پديد آمد در واقع انديشه ماركسيسم بين تعدادی از متفكرين آن زمان مثل سلطانزاده و... است. اما اين كه طبقه كارگر به صورت يك طبقه پر شمار و صنعتی و منسجم پديد آمده باشد و يك عينيت قابل توجهی داشته باشد، نبود و حتی سالهای بعد از آن نيز هنوز طبقه كارگر آن چنان طبقه گسترده و فراگيری نشده بود كه حزب كمونيستی بيانگر خواست و مصالح اين طبقه باشد. اما به هر حال اين انديشه بر ذهن روشنفكرانی كه از ستم ستمگران نسبت به زحمتكشان رنج ميبرند، اثر گذارد و آن ها را به راه مبارزه هدايت كرد. از آن زمان كه انديشه سوسياليسم براساس درك تضاد آنتاگونيستی ذاتی كاپيتاليسم، كالبد شكافی آن به وسيله ماركس مطرح شد و به وسيله ديگران اشاعه يافت، با آن كه اساس تحليلها مربوط به جوامعی است كه در آن ها بورژوازی رشد يافته است و طبقات مختلف المنافع سرمايه دار و كارگر به مرزبندی چشمگيری رسيدهاند، اما انديشه رهايی زحمتكشان در جريان پيشرفت و گسترش خود هيچگونه سد و مانعی را در برابر خويش نميشناسد. ايران پس از انقلاب مشروطه نيز از اين قاعده مستثنا نبود.
سوسيال دموكراتها پديد آمدند، اما، همواره در تلاش برای همكاری با مليون و ديگر آزاديخواهان بودند.هر چند مصون از خطا هم نبودند.
- حزب كمونيست ايران بعد از تشكيل تا چه زمانی ادامه پيدا كرد؟
عموئی: حزب كمونيست در مجموع دو كنگره تشكيل ميداد. يكی كنگره اول كه در واقع كنگره موسس موسسان آن است. ديگری كنگره دوم كه در سال 1306 در اروميه برگزار ميشود و اين زمانی است كه يك در هم ريختگی وسيعی در مجموعه جنبش رهايی بخش ايران به وجود آمده است. جنبش جنگل شكست خورده، رضاخان كودتا كرده و در اوج قدرت بود، بعد از فتح تهران نوبت سركوب هر گروه ناراضی اعم از عشاير يا نيروهای آزاديخواه بود. چند تن از فرمانده هان نظامی رضا خان مثل اميراحمدی، شاه بختی و... ماموريت پيدا كردند يك به يك به مناطق ناامن ايران لشكركشی و ناراضيان را سركوب كنند. مثل سركوبی شيخ خزعل در خوزستان، محمد رشيد بك در كردستان و سردار اسعد در بختياری و به اين ترتيب آن مركزيت مورد نظر انگلستان توسط اين لشكركشيها و سركوبها تامين شد. همزمان، سركوب آزاديخواهان در نقاط مختلف كشور، جنگل، خيابانی، پسيان، به شدت تعقيب ميشدند. پس از سركوب جنبش جنگل در 1300 برخی از رهبران حزب كمونيست كشته و برخی راهی اتحاد شوروی و تعداد اندكی نيز سرگرم تجديد سازمان حزب شدند (1304). در فاصله اين زمان تا تشكيل دومين كنگره حزب در سال 1306، كه به كنگره اروميه شهرت يافت، حزب كمونيست توانست با ايجاد شماری نهادهای اجتماعی چون «جمعيت بيداری زنان»، «جمعيت آزاديخواهان» و «جمعيت پرورش قزوين» همچنان به حضور خود تداوم بخشد. نقش كامران (نصرالله اصلاني) و عبدالصمد كامبخش در تجديد حيات حزب واجد اهميت به سزايی بود. از جمله كسانی كه در كنگره دوم نقش قابل توجهی داشتند عبدالصمد كامبخش است كه افسر نيروی هوايی ارتش و فردی بسيار فعال بود. او در ارتباط با مدرسه حزبی شرق شناسی كه به نام «گوتر» ناميده ميشد با ماركسيسم آشنايی پيدا كرده و وقتی به ايران ميآيد يكی از فعالان ماركسيست ايران است. كنگره دوم با توجه به شرايط ويژه ای كه سلطه ديكتاتوری رضا خان در ايران حاكم كرده بود يك سری راه كارهايی را مطرح ميكند كه عمدتا مربوط به مساله كارهای سنديكايی در حوزه طبقه كارگر جوان ايران در حال شكل گيری بود. يعنی در حالی كه تعدادی تاسيسات نو بنياد توسط رضاخان در ايران در حال تاسيس بود كنگره دوم روی كار سنديكايی تاكيد ميكرد. زيرا به خوبی ميدانست كه شرايط برای فراگير شدن فعاليت شعب اين حزب در سراسر ايران اصلا مقدور نيست. همين فعاليت هم در فاصله سالهای 1308 تا 1310 زير ضربه سخت تامينات رضاخان متوقف گرديد و بسياری از فعالان بازداشت و زندانی شدند.
- در واقع نطفه تشكيلات زيربنايی حزب توده در اينجا گذاشته شد؟
عموئی: برای اين مطلب هنوز زود است. در واقع بايد وقايع ديگری رخ دهد تا زمينههای فعاليت بعدی را فراهم كند. درست است كه حزب كمونيست ميراثی را به آيندگان تحويل ميدهد، ولی سركوب 1310- 1308 وقفه ای چند ساله به آن فعاليتهای تحميل ميكند. در 1313 بار ديگر حزب كمونيست ايران به كوشش دكتر ارانی، كامبخش، كامران و سيامك تجديد سازمان يافت. همزمان با تجديد حيات حزب، يك محفل روشنفكری نيز در اطراف دكـتر ارانی شكل ميگيرد كه پس از دستگيری اعضايش در 1316 به پنجاه و سه نفر شهرت يافت. شماری از همين افراد گروه ارانی پس از آزاد شدن از زندان، همراه با تنی چند از كمونيستهای سابق به تاسيس حزب توده ايران دست ميزنند.
- چطور شد كه گروه ارانی دستگير شد؟
عموئی: دكتر ارانی با انتشار مجله «دنيا» مباحثی را بر پايه تخصص خود روی علوم طبيعی مطرح ميكرد و بحث را به مبانی فلسفی و متكی بر علوم پايه ميبرد و رفته رفته بحث ديالكتيك را هم پيش می كشيد. بخصوص اين كه علوم فيزيك، شيمی و طبيعی مسایل ماترياليسم را بهتر از هر رشته ديگری مي توانند تبيين كنند و لذا ارانی با آن تسلط ويژه علمی خود اين بحثها را در مجله دنيا مد نظر قرار ميداد و روشنفكرانی را متاثر از اين انديشهها ميساخت. افرادی نظير احسان طبری، انور خامه ای، الموتيها و ديگران، در واقع محصلينی بودند كه آن زمان از نوشتههای ارانی متاثر ميشدند و گروهی به اين صورت شكل گرفت.
- در واقع اين مجله (دنيا) محور شكل گيری گروه ارانی شد؟
عموئی: بله و كلاس های آموزشی و بررسيهای تحليلی كه به ابتكار ارانی برای اعضای آن گروه فرهنگی تشكيل مييافت.
- چطور شد كه ارانی تصميم به انجام چنين كاری گرفت؟
عموئی: اين مساله معطوف به يك سابقه قبل است. ارانی در اروپا با «مرتضی علوي» آشنا شد. علوی يكی از چهرههای روشنفكر و متفكر ايرانی بود كه در اروپا با فلسفه ماركسيسم آشنايی پيدا كرده و عضو حزب كمونيست آلمان شده بود. دكتر ارانی در جريان تحصيلات و گذراندن دوره دكترای خود در آنجا طی آشنايی با مرتضوی علوی با كمينترن مربوط ميشود.در آن زمان نشريه ای به وسيله ايرانيان در آلمان انتشار مييافت به نام «پيكار»، ارانی با پيكار همكاری داشت و مقالاتی برای درج آن ميفرستاد.
- كمينترن در آلمان بود يا روسيه؟
عموئی: كمينترن مركزی بود برای مجموعه احزاب كمونيستی كه بعد از پيروزی انقلاب اكتبر به ابتكار لنين انترناسيوناليسم را حياتی دوباره بخشيد. انترناسيوناليسم از لحاظ تاريخی سه مرحله دارد كه اگر تروتسكيسم را هم به آن اضافه كنيم، چهار مرحله مي شود به اين ترتيب كه انترناسيوناليسم اول را ماركس و انگلس پايهگذاری كردند كه بعد از كمون پاريس و شكستی كه در آن سال بر كمونيستها وارد شد، انترناسيوناليسم اول پايان گرفت. انترناسيوناليسم دوم زمانی است كه سوسيال دموكراتهای اروپايی تجديد حياتی به انترناسيوناليسم ميدهند ولی نگرش آن ها، برخوردار از پاره ای تجديد نظرها در مبانی انترناسيوناليسم اول است. اگر از لحاظ تبارشناسی، انترناسيوناليسم را مورد توجه قرار دهيم، انترناسيوناليسم دوم در واقع رويزيونيسمی است نسبت به انترناسيوناليسم اول.
- چطور شد كه دكتر ارانی به ايران آمد ؟
عموئی: وقتی قرار شد دكتر ارانی به ايران بيايد، با اين انديشه آمد كه زمينههای مساعدی برای گسترش انديشه ماركسيسم فراهم شود تا دوباره حزب كمونيست ايران به وجود آيد. ولی آنچه ارانی در اطراف مجله دنيا به وجود آورد در واقع حزب نبود بلكه گروهی از روشنفكرانی بود كه متاثر از انديشههای ارانی، درباره ماركسيسم لنينيسم جمع شده بودند. اين گروه، در واقع بخش علنی فعاليت ارانی و همكارانش بود. بنا به توصيه كمينترن، ارانی، كامبخش، سيامك با همكاری كامران، شبكه مخفی حزب را بار ديگر پيريزی كردند.
- آيا در اين زمان حزب كمونيست ايران از بين رفته بود؟
عموئی: بله. متلاشی شده بود. ضربات رژيم كودتا در 1310- 1308 موجب متلاشی شدن حزب و بازداشت بسياری از رهبران و اعضای حزب كمونيست شد.
- توسط رضاخان يا خود به خود؟
عموئی: رضاخان پس از سركوب جنبشهای آذربايجان، كوچك خان و سوسيال دموكراتها در گيلان و پسيان در خراسان و نيز سركوب خانها و سران عشاير در كردستان، لرستان و خوزستان، باز مانده حزب كمونيست را در هجوم 1308 متلاشی كرد و مقاومت و مبارزه كارگران را درهم شكست. زيرا در آن سال اعتصابهای گوناگونی رخ داد. در اين هجوم تعداد زيادی بازداشت و دستگير شدند از جمله آردشير آوانسيان، رضا روستا، رضا رادمنش و پيشه وری دستگير و به زندان افتادند. بند «مقدمين عليه امنيت كشور» در 1310 به قانون دادرسی ارتش افزوده شد و به موجب يك بند ديگر تاسيس و شركت در هر سازمان با مرام و رويه اشتراكی جرم شناخته شد و به مجازات 3 تا 10 سال زندان محكوم ميشدند.
- برگرديم به جريان ارانی و انتشار مجله دنيا؟
عموئی: سال 1313 چند نفر از چهرههای روشنفكر ايران و در عين حال متاثر از انديشه ماركسيسم محفلی به وجود آوردند كه اعضای آن عبارت بودند از عبدالصمد كامبخش، ايرج اسكندری و دكتر ارانی و البته اين محفل بخش علنی كار ارانی بود. بخش مخفی كه در واقع تجديد سازمان حزب كمونيست زير نظر ارانی، كامبخش، كامران بود.
- آيا ايرج اسكندری همان پيروز اسكندری است؟
عموئی: خير. فقط با هم نسبت دارند. فرد ديگری در ارتباط با اين محفل بود كه به لحاظ نظامی بودن هرگز عنوان نشد به نام سيامك كه بعدها در حزب توده ايران به عنوان سرهنگ سيامك جزو پايهگذاران سازمان نظامی حزب توده ايران شد. ولی چهره آشكاری نبود و ارتباط پنهانی با عبدالصمد كامبخش داشت و به همين علت هم وقتی در سال 1316 گروه ارانی مورد تعقيب قرار گرفت و بازداشت شدند اصلا خبری از سيامك نبود، نه اسمش مطرح و نه بازداشت ميشود و همچنان در ارتش باقی ميماند. با دستگيری «شورشيان» يكی از فعالان حزب كمونيست ايران، رابط كامبخش با كمينترن بود كه اعترافاتی از سوی او مطرح شد و شماری از اعضای حزب كمونيست دستگير شدند و در ارتباط با آن عبدالصمد كامبخش نيز دستگير شد (كامبخش پيش از آن مورد ظن بود و چند بار هم بازداشت شده بود و مجبور شد از ارتش استعفا دهد) و پرونده ای تحت عنوان يك محفل جاسوسی در تامينات رضاخانی شكل گرفت. آنچه اسناد بيان ميكند اين است كه به دنبال دستگيری شورشيان، ارانی، يزدی، طبری، انورخامهيی، خليل ملكی و كامبخش كه گروه ارانی بودند و بعدها با پيوستن بزرگ علوی (آقا بزرگ) به 53 نفر معروف شدند، بازداشت شدند.
- گروه 53 نفر چگونه دستگير شدند؟
عموئی: بر سر چگونگی دستگيری اين افراد روايتهای گوناگونی وجود دارد. اما، با اين كه آقای انور خامهيی كه بعدها در تقابل جدی با حزب توده ايران قرار گرفت، كسانی چون اسكندری، يزدی و بقراطی بر آن بودند كه كامبخش آن ها را لو داده است اما دستگيری فردی به نام شورشيان كه در ارتباط با كمينترن بود موجب لو رفتن كسانی شد كه او آن ها را ميشناخت، او آن ها را لو داد و بقيه افراد نيز كه در محفل فرهنگی ارانی بودند شناخته شده و دستگير شدند. كامبخش در دفاع از خود عنوان ميكند از آنجايی كه پرونده بسيار خطرناكی برای اين گروه تنظيم شده بود كه همه اين ها به محاكمه صحرايی كشيده و همگی اعدام ميشدند، در بازجويی و دفاعيات خود آن را به يك محفل روشنفكری تبديل ميكند و عنوان ميكند كه ما يك عده روشنفكر دور همديگر بوديم كه بحثهای ماركسيستی روی همه قلمروها ميكرديم و به اين ترتيب اعترافات شورشيان را بي اثر ميكند.
- در واقع حوزه خطر را پايين آورد؟
عموئی: بله، كامبخش قضيه را به جايی رساند كه اصلا حكم اعدام به هيچكس داده نشد و همه محكوميتهای 5 ـ 7 ـ 10 سال داشتند.
- پس چرا ارانی اعدام شد؟
عموئی: ارانی كشته شد، اعدام نشد. نام پزشك احمدی در تاريخ ايران به عنوان يك فرد خبيث و عامل رضاشاه در درون زندانهای آن دوره مشهور است. همه بزرگانی كه رضا شاه تاب تحمل آن ها را نداشت و دستگير شده و در زندان قصر بودند، بعد از مدتی توسط پزشك احمدی از بين ميرفتند. شيوه معمول نيز اين بود كه احمدی تحت عنوان تقويت، مداوا و غيره به آن ها آمپول هوا تزريق ميكرد كه نمونههای متعددی نيز دارد. مثل كشتن سردار اسعد، ارانی و بسياری از سران زندانی ديگر. البته درباره ارانی دو روايت وجود دارد. يكی اين كه پزشك احمدی بي مقدمه به او آمپول هوا تزريق ميكند، ديگری كه بيشتر هم موثق است اين كه، در يك سلول انفرادی يك زندانی تيفوسی، زندانی شده بود. (آن زمان تيفوس خيلی زود انسان ها را ميكشت) ارانی را در آن سلول قرار ميدهند و او پس از ابتلا به تيفوس با آمپول هوای پزشك احمدی كشته ميشود.
- آيا كسان ديگری از گروه 53 نفر كشته شدند؟
عموئی: خير فقط ارانی كشته شد. بقيه همه باقی ماندند و در شهريور سال 1320 بعد از ورود متفقين به ايران از زندان آزاد شدند. البته آن زمان جنبشی نيز برای آزادی زندانيان سياسی به وجود آمد و دولت نيز در موقعيتی نبود كه بتواند در مقابل آنها مقاومت كند، لذا زندانيان را آزاد كرد.
- در واقع از سال 1316 تا سال 1320 دوران خلا جريانهای فكری ماركسيستی در ايران است؟
عموئی: بله، همين طور است.
- بعد از آزادی آن ها از زندان موج دوم و دوران حزب توده آغاز ميشود. هسته اوليه حزب توده چگونه شكل گرفت؟
عموئی: پايان اختناق بيست ساله رضاشاه و در هم ريختن اقتدار حكومتی كه تا آنان زمان به زور نظاميان و پليس اعمال ميشد و نيز مطبوعات و راديو فضای مناسبی برای آزادانديشان به وجود آورد و ميدان برای بروز هر جريان فكری باز شد. هسته نخستين حزب توده ايران، پس از آزادی زندانيان سياسی به وسيله شماری از اعضای گروه پنجاه و سه نفر و تعدادی از كمونيستهای پرسابقه ( آرداشس(اردشير) آوانسيان، رضا روستا، رضا رادمنش)همراه با شخصيتهای خوشنام و خوشسابقه (سليمان ميرزا اسكندری، علی اميرخيزی، پروين گنابادی...) طی نشستی در هفتم مهر 1320 شكل گرفت و در دهم مهر 1320 اعلام موجوديت كرد.
- همه اين افراد از گروه 53 نفر بودند؟
عموئی: خير، برخی از آن ها از گروه 53 نفر بودند. سال 1320 هم زمان با خروج اين افراد از زندان، فضا برای فعاليت سياسی نسبتا مساعد بود. از سويی فضای دوره بسته رضاشاه از بين رفته و از سوی ديگر جانشين او هنوز اقتدار چندانی پيدا نكرده بود تا بتواند ابزار و لوازم لازم را برای جلوگيری از بسط انديشه فراهم كند. در اين ايام به ويژه با حضور نيروهای متفقين در ايران، حكومت مركزی در چنان موقعيت مسلطی قرار نداشت كه بتواند مخالفين خود را به راحتی از سر راه بردارد. لذا در اين دوران شاهد شكل گيری احزاب گوناگون هستيم كه حزب توده ايران يكی از آن ها بود.
- در واقع حزب توده در همان ماه اول آزادی شكل گرفت؟
عموئی: بله، در دهم مهر 1320 تاسيس اين حزب اعلام می شود و به همين علت اين روز به نام «مهرگان» تاريخ تاسيس حزب توده ايران ناميده ميشود. از لحاظ تبارشناسی سابقه هم رزمی موسسين حزب توده ايران با دكتر ارانی موجب شد كه ارانی به عنوان معلم اول همه اعضا و پايهگذاران حزب توده ايران ناميده شود. به همين علت هميشه در اجلاسهای حزب توده ايران عكس دكتر تقی ارانی و عباراتی كه از او به يادگار مانده زينت بخش گردهماييهای رسمی حزب است.
- آيا دكتر ارانی و همفكرانشان در زمان انتشار مجله دنيا به اتهام جاسوسی دستگير و روانه زندان شدند؟
عموئی: اتهام اوليه به اين شكل بود. بعد با توجه به صحبتهای كامبخش و اعترافات ديگر افراد گروه مبنی بر اين كه اين يك محفل روشنفكری است و بحثهای فرهنگی، فلسفی و علمی دارد و نمونه آن نيز مجله دنيا است، مساله محاكمات صحرايی منتفی و دادگاههای فرمايشی آن ها را محكوم به زندان ميكند.
ساختار تشکیلاتی
- مجله دنيا با مديريت دكتر اراني چند نسخه منتشر شد؟
عموئی- اگر منظور انتشار مجله دنيا در زمان دكتر اراني است، درست به خاطر ندارم، اما تعداد نسخه منتشر شده در فاصله 1313 تا 1316 چندان زياد نيست. اما، پس از تاسيس حزب توده ايران«مجله دنيا»، چه در دوران فعاليت علني حزب، چه به هنگام فعاليت مخفي و چه به هنگام استقرار مركز حزب در مهاجرت، تقريبا به طور مرتب در دورههاي متوالي چاپ و انتشار يافته است. حزب توده ایران( درابتدای تاسیس) براي اين كه مركزيتي داشته باشد و بعد كنگره موسس خود را تشكيل دهد و مسوولان آن انتخاب شوند، دكتر نورالدين الموتي را به عنوان اولين دبير حزب برگزيده و يك يك همين افراد موسس مسووليتهايي براي سنجشهاي گوناگون تشكيلاتي، تبليغاتي، انتشاراتي ومالي حزب را سامان ميدهند.
- ساختار تشكيلاتي حزب توده چگونه بود؟
عموئی- ساختار تشكيلاتي احزاب كمونيست معمولا مشخص است. به اين صورت كه يك مركزيت رهبري دارد به نام كميته مركزي و بعد ازآن به دو صورت هرمي و افقي بسط مييافت. كميتههاي ايالتي، ولايتي، بخش و قاعده هرم تشكيلاتي را به وجود ميآورد و در سطح افقي شعبههاي تشكيلات، تبليغات، تعليمات، مالي، كارگري، دهقاني و ... به ترتيب چارت سازماني شكل ميگيرد.
با توجه به اين كه هنوز فاشيسم در دنيا بيداد ميكرد و در عين حال صلاح حزب در تناسب با جامعه ايران، چنين اقتضا ميكرد كه به صورت يك حزب توده ای نمايان شود، نه به عنوان يك حزب كمونيست و نه مطرح كننده ماركسيزم لنينيزم در ايران يا حزب طبقه كارگر ايران و به همين علت مبانييي كه براي جذب افراد مطرح ميشد بيشتر يك جنبه ضد فاشيستي و توده ای و مردمي داشت. مثلا مسابل تودههاي زحمتكشان اعم از دهقانان، كارگران، پيشه وران، همه جزو برنامه اوليه براي رفاه و بهبود زندگي آن ها بود.
- آيا در جلسه اوليه، نسبت به مذهب، موضعگيرييي انجام شده بود؟
عموئی- خير ابدا. اساسا حزب توده ايران هيچوقت يك موضع ضد مذهبي نداشته است. حتي زماني هم كه به عنوان حزب طبقه كارگر با ايدئولوژي ماركسيزم معرفي ميشد هرگز به هيچ وجه موضع ضد مذهبي نميگرفت. از ويژگيهاي حزب توده، اين وجه بارز است كه چون اكثريت مردم اين مملكت را مردمي معتقد به دين و مذهب ميداند و از آنجا كه اعتقاد دارد پايه هاي گسترش حزب، تودههاي مردم هستند، در نتيجه حتي شرط عضويت در حزب را به هيچ وجه لامذهب و ضدمذهبي بودن قرار نميداده است.
- آيا حزب سوسياليستهاي خداپرست در تقابل با حزب توده به وجود نيامد؟
عموئی- خير اين گروه و آقاي نخشب ضمن تاكيد بر مردمي بودن و باور به نوعي سوسياليسم، روي مساله خداپرستيشان نيز تكيه داشت.
اصلا حزب توده ايران بر ضديت با مذهب تكيه نميكرد و به همين علت هم اعضايي داشت كه مذهبي بودند يعني حزب توده ايران هيچ مخالفتي با اين امر نداشت . مثلا اگر كسي اهل نماز و روزه بود و در عين حال برنامه حزب را قبول داشت ميتوانست عضو حزب توده ايران باشد.
- آيا آقاي نخشب موسس حزب سوسياليستهاي خداپرست با آن 53 نفر و حزب توده ارتباطاتي داشت؟
عموئی- خير. همانطور كه اشاره كردم بعد از شهريور 20 و فروپاشي جامعه بسته رضاشاهي، فضاي مساعدي براي فعاليتهاي سياسي شكل گرفت. در جهات مختلف سازمانهاي سياسي شروع به فعاليت و شكل گيري كردند.
حزب توده ايران برمبناي انديشه هاي ياران دكتر اراني پايهگذاري شد. مليون نيز به اشكال گوناگون احزابي تاسيس كردند. مثل حزب ايران توسط كساني مثل دكترسنجابي، زيرك زاده، حزب سوسياليستهاي خداپرست و ... البته تعداد افراد خيلي اندك بود و شايد از تعداد انگشتان دست تجاوز نميكرد. حزب توده ايران به سرعت به صورت يك سازمان توده ای در آمد و فراگير شد زيرا اين حزب بر مبناي خواست ملموس زحمتكشان برنامه ريزي شده بود؛ جز جاهايي كه قدرت فائقه حكومتي ميتوانست از آن جلوگيري كند.
مثلا جالب است كه اين حزب ميخواست حزب طبقه كارگر شود و منطقه كارگر نشين آن زمان ايران، خوزستان و كارگران شركت نفت مورد توجه بود، اما خوزستان جزو دورترين جاهايي بود كه حزب توانست سازمان حزبي خود را به وجود آورد واين دقيقا به لحاظ تسلطي بود كه شركت نفت انگليس و ايران در آنجا داشت. زيرا استاندارها، روسای ژاندارمري و نيروي نظامي و انتظامي همه زير سلطه شركت نفت بودند.
در واقع شركت نفت همه كاره منطقه بود. اصولا استانداران خوزستان فرمانبر دستورات رييس شركت نفت ايران و انگليس بودند. با اين همه، هر چند ديرتر، اما سرانجام حزب توده ايران در آنجا هم به وجود آمد، چون شرايط به گونه ای بود كه بستر لازم براي شكل گيري نهادي توده اي كه خواستهاي ملموس مردم را مطرح كند، آماده بود.
- استقبال مردمي از اين احزاب و حزب توده چگونه بود؟
عموئی- درآن احزاب توده مردم كمتر حضور داشتند و در واقع آنها از يك عده روشنفكران تشكيل شده بودند. احزاب ديگري نظير حزب پانايرانيست كه عمدتا درباري بود و با تبليغات افراطي ناسيوناليستي كه رييس آن آقاي پزشكپور بود و جواني به نام فروهر در كنار او فعاليت ميكرد، البته بعدها اين دو از هم جدا شدند، وقتي نهضت ملي شكل گرفت داريوش فروهر از پزشكپور جدا شد و حزب «ملت ايران بر بنياد پانايرانيسم» به وجود آورد و اولي همچنان پانايرانيست و حزب ملت ايران بر بنياد پانايرانيسم بود. اولي همچنان پانايرانيست باقي ماند كه به دربار وابسته بود ولي داريوش فروهر و حزبش به طرف مليون گرايش پيدا كرده و بعدا با شكلگيري جبهه ملي عضوي از آن شدند.
- آيا هيچ حزبي در رقابت با حزب توده شكل نگرفت؟
عموئی- هم زمان با تاسيس حزب توده ايران و شكل گيري تشكيلات سراسري آن، يك حزب نوظهور با نام حزب سوسياليست ايران نيز اعلام موجوديت كرد. در حالي كه حزب توده ايران هنوز موفق به افتتاح شعبه تشكيلاتي خود در خوزستان نشده بود، اين حزب در آن استان آزادانه به فعاليت دست زد و شماري از كارمندان شركت نفت جنوب را به عضويت درآورد. رهبران اين حزب كساني چون مصطفي فاتح، شهيدزاده و عباس نراقي بودند. در روند تشكيل جبهه ضدفاشيست اين حزب نيز شركت داشت. در واقع براي خنثي كردن حضور و تبليغات حزب توده ايران و به توصيه و حمايت شركت نفت پا گرفت و اتحاديه ای هم به سرپرستي يوسف افتخاري رسالت جذب كارگران شركت نفت را عهده دار شد. اما زمان زيادي نگذشت كه با حضور حزب توده ايران و شوراي متحد مركزي كارگران ديگر نه از حزب سوسياليست ايران خبري بود نه از اتحاديه كارگري يوسف افتخاري.
- آيا در اين دوران شكلگيري احزاب به جز حزب توده، حزب ماركسيستي ديگري در ايران به وجود نيامد؟
عموئی- خير، يگانه حزب ماركسيستي همان حزب توده ايران بود و تا دومين كنگره حزب توده ايران ماركسيسم به عنوان مرام عقيدتي حزب اعلام رسمي نشد؛ اما در حوزههاي حزب و سازمان جوانان افزون بر مبحث اقتصاد سياسي ماركسيستي، ماترياليسم ديالكتيك نيز تدريس ميشد.
-
يعني تا اين موقع هنوز حزب توده بعد ماركسيستي خود را
نشان نداده بود؟
عموئی-
بله.
دقيقا، در اين زمان يك جبهه ضدفاشيستي در ايران پديد آمد كه وجه بارز آن
مطبوعات بود. در واقع يك جبهه ضدفاشيستي از روزنامهها شكل گرفت.
مثل روزنامههاي «مردم» متعلق به حزب توده ايران و «آريا» كه بعدا به
قوامالسلطنه و حزب دموكرات او پيوست. يعني ملغمه
اي از جريانهاي چپ، ملي و راست در اين جبهه ضدفاشيستي
حضور داشتند. مثلا مصطفي فاتح كه يكي از چهرههاي شناخته شده انگليسي بود
براي پا گرفتن اين حركت دفتر خود را در اختيار روزنامه مردم ارگان حزب
توده ايران قرار ميداد. آنچه بعدا مستمسك مخالفين حزب توده ايران و نيز
به كاربردن اصطلاح «توده نفتي» توسط دكتر مصدق شد اشاره به روندي است
كه مصطفي فاتح با تشكيل حزب سوسياليست و با ارايه خود به عنوان چهره
اي كه به
توده ايها
نزديك است و تمايلات توده
اي دارد عده
ای را دور
خود جمع كرد، در حالي كه او يك چهره انگليسي بود. در حقيقت به كار بردن
اصطلاح توده نفتي معطوف به اين قسمت همكاري طرفداران انگليس، حزب توده
و مليهاست كه مجموعا يك جنبش ضدفاشيستي را ايجاد كردهاند. در عرصه جهاني
نيز يك بلوك ضدفاشيستي مركب از امريكا، انگليس، فرانسه و شوروي در مقابل
محور ژاپن، ايتاليا و آلمان به وجود آمده بود. اما با گذشت زمان كم
كم
ماهيتها و مرزها، مرزبندي مشخص مي شود. همه كساني كه در جبهه ضدفاشيستي
فعاليت ميكردند به
تدريج در
موضع اصيل خود قرار ميگيرند. حزب توده ايران كه دقيقا ميبيند انگلستان
غارتگر ساليان دراز نفت ايران و به وجودآورنده كودتاي 1299 و سركوبگر
جنبشهاي آزاديخواهانه در شمال و سراسر مملكت بوده است، همچنين از بين
برنده همه چهرههاي برجسته ايران اعم از دكتر اراني، مدرس، سردار اسعد و
فرخي يزدي به دست عوامل سرسپردهاش بوده است نسبت به آن موضعگيري
ميكند و افراد نابابي را كه نيتي غير از خدمت به زحمتكشان به عضويت حزب
درآمده بودند مانند عباس نراقي، محمد يزدي، عباس اسكندري
و عبدالقدير آزاد را از حزب بيرون ميريزد.
به اين ترتيب آرام آرام مرزبنديها خود را مشخص كردند. ديگر احزاب مثلا حزب «عدالت» علي دشتي و حزب «اراده ملي» سيدضياء طباطبايي به وجود ميآيد كه هر كدام مواضع كاملا مشخصي داشتند و جهت گيري سياسي آن ها بيانگر اين است كه ادامهدهنده حمايت از مصالح و منافعي هستند كه زماني انگلستان آن را توسط حكومت اعمال ميكرد اما حالا به علت بستر فعاليت سياسي ايجاد شده در كشور (ايران) ميخواهد آن را به صورت احزاب پديدار كند.
- بعد از تشكيل حزب توده، اولين دبيركل حزب چه كسي بود؟
عموئی- از ابتداي تاسيس حزب تا دي ماه 1322 سليمان محسن اسكندري، به علت قدمت فعاليت آزاديخواهانه و احترام بسياري كه در بين فعالان سياسي اعم از كمونيستها، سوسياليستها و ملي گراها داشت در راس حزب بود. اما پس از برگزاري كنفرانس ايالتي تهران در 1321 هيات رهبري حزب با وظايف كميته مركزي و با تركيب سليمان محسن اسكندري، نورالدين الموتي، آرداشس آوانسيان، رضا رادمنش، ايرج اسكندري، عبدالحسين نوشين، رضا روستا، محمد بهرامي، محمود بقراطي، پروين گنابادي و علي اميرخيزي شكل گرفت. پس از درگذشت سليمان محسن اسكندري، نورالدين الموتي به جاي او برگزيده شد. الموتي پس از وقايع آذربايجان از حزب كناره گرفت و دكتر رضا رادمنش به دبيركلي حزب انتخاب شد. نخستين كنگره حزب در سال 1323 در تهران برگزار شد. صفبندي مسوولين حزبي از همان آغاز تاسيس حزب، بيانگر وجود دو جريان در رهبري و تداوم آن نه تنها در كنگره كه در تمام دوران حيات حزب تا پيش از انقلاب بهمن 1357 بود. گروه ايرج اسكندري، مرتضي يزدي، فريدون كشاورز، رضا روستا، محمود بقراطي، رضا رادمنش براي دستيابي به كرسيهاي رهبري از هيچ كوششي فروگذار نكردند. اينان به رغم تفاوتهاي شخصيتي و نيز نگرشي در بين خود، نسبت به رقابت با گروهي كه با كامبخش و اردشير آوانسيان همراه بودند، در زمينه رعايت اصل توده اي بودن تركيب اعضاي حزب، گروه نخست درها را بي ضابطه به روي همگان باز كردند و به افراد بي صلاحيتي چون عباس نراقي، عبدالغدير آزاد، عباس اسكندري، محمد يزدي و نظاير آن ها، امكان ورود به حزب دادند.
انگلیس از همان ابتدا
مبتکر اتهام وابستگی حزب به روسیه بود
- آيا انتخابات حزب سالم برگزار شد؟
عموئی: نه، در واقع اصل سلامت و درستي ضوابط را فداي روابط خانوادگي و چشمداشت حمايت به هنگام رايگيري كردند. گر چه در جريان برگزاري نخستين كنگره حزب، زير فشار مخالفتهاي فعالين حزب، افراد نامبرده از حزب كنار گذارده شدند، اما بيماري فراكسيونيسم همواره آثار مخرب و زيانبارش را در عملكرد و تصميم گيريهاي رهبري ا حزاب به جا مي گذارد. كنگره پس از تحليل شرايط سياسي اجتماعي ايران و تصويب اساسنامه و برنامه به انتخاب اعضاي كميته مركزي و كميسيون تفتيش پرداخت و بر شركت در جبهه ضدفاشيست صحه گذارد و تلاش براي گسترش تشكيلات و ايجاد شعب حزب در شهرهاي مختلف را مورد تاييد قرار داد. در تركيب رهبري حزب تغيير چنداني حاصل نيامد، جز آن كه مرتضي يزدي و رضا روستا به جاي عضويت در كميته مركزي در تركيب كميسيون تفتيش قرار گرفتند. الموتي، اردشير آوانسيان، رضا رادمنش، كشاورز، اسكندري، طبري، پروين گنابادي، علي اميرخيزي، محمود بقراطي، دكتر بهرامي، عبدالصمد كامبخش به عضويت كميته مركزي و نوشين، خليل ملكي، مهندس علوي، كيانوري، ضياءالموتي، احمد قاسمي، مرتضي يزدي، دكتر جودت و رضا روستا به عضويت كميسيون تفتيش انتخاب شدند.
- اولين مانيفست يا بيانيه حزب توده ايران كه مشخص كننده ايدئولوژي ماركسيستي حزب بود، چه سالي و تحت چه شرايطي صادر شد؟
عموئی: حزب توده ايران در كنگره دوم ارديبهشت 1327، خود را «ماركسيست لنينيست» معرفي كرد. در سالهاي نخستين كتابي تحت عنوان «حزب توده ايران چه ميگويد و چه ميخواهد» توسط احمد قاسمي يكي از اعضاي رهبري حزب با زبان بسيار ساده منتشر شد. «چه ميگويد» مرامنامه حزب و «چه ميخواهد» برنامه حزب را بيان كرد و حزب توده ايران را حزب طبقات ستم كش، كارگران، دهقانان، پيشه وران و روشنفكران آزاديخواه معرفي ميكرد.
- ... و صحبتي از ايدئولوژي نميكرد؟
عموئی: خير. در واقع سالهاي نسبتا متمادي تا سال 1327 اين كتاب معرف هويت حزب توده ايران بود. البته مرامنامه و اساسنامه به صورت جداگانه نيز منتشر ميشد اما اين كتاب فشرده، مجموعه مطالبي بود كه به زبان ساده بيان شده بود.
- برعهده گرفتن مسووليتها در حزب توده تا چه زماني انتصابي بود؟
عموئی: با گذشت زمان و شكل گيري سازمانهاي حزبي، براساس چارت تشكيلاتي، زمينههاي «انتخابي بودن» مسوولين فراهم ميشد. زيرا تا آن زمان هر شخصي كه فعال تر بود به مسووليت گمارده ميشد. از سال 1322 كه تدارك نخستين كنگره حزب توده ايران فراهم آمد و اين كنگره در ارديبهشت 1323 در تهران با شركت نمايندگان منتخب كنفرانسهاي ايالتي كه در استانهاي مختلف برگزار شده بود تشكيل شد، رهبري حزب به صورت انتخاب اعضاي كميته مركزي و براي نظارت بر كار اين كميته، ارگاني به عنوان «كميسيون تفتيش» (بازرسي) ايجاد شد و در اين چارچوب، رهبري حزب تعيين و به دنبال آن كميتههاي ايالتي در هر ايالت، كميتههاي شهري در هر شهر، كميتههاي بخش در بخشهاي مختلف و... به نسبت گستردگي سازماني حزب، چارت كامل و فعاليت شكل گرفت. با چنين روندي حزب توده ايران به عنوان يگانه حزب سراسري ايران پديدار شد.
- كنگره دوم حزب توده در چه سالي تشكيل شد؟
عموئی: همانطور كه در اساسنامه حزب آمده بود، كنگره حزب هر 4 سال يكبار برگزار ميشد. لذا كنگره دوم در تابستان سال 1327 برگزار شد. در فاصله كنگرهها، عاليترين مرجع انتخابي و تصميمگيري «پلنومهاي كميته مركزي» بود كه سالي يكبار تشكيل ميشد. به اين ترتيب در فاصله بين دو كنگره سه بار پلنوم تشكيل شده بود و پلنوم چهارم بعد از كودتاي 28 مرداد در خارج از كشور تشكيل شد.
- وقتي در كنگره دوم براي نخستين بار ايده كمونيستي در بيانيه حزب آمد واكنشهاي عمومي و احزاب در مورد آن چگونه بود؟
عموئی: چه در زماني كه حزب، ايدئولوژي خود را ماركسيسم لنينيسم اعلام كرد و چه بيش از اين (هر چند ماركسيست بود) رقبا و مخالفين حزب اين مطلب را به خوبي ميدانستند. در واقع چالش ايدئولوژيك از همان آغاز شروع شده بود، اما از آنجايي كه نظام حكومتي متكي بر حزب كمونيست و ايدئولوژي ماركسيسم لنينيسم تنها در اتحاد جماهير شوروي به وجود آمده بود هر حزبي در هر كشوري كه بر مبناي اين ايدئولوژي شكل ميگرفت متهم به روسي بودن ميشد. چالشي كه از همان آغاز نسبت به حزب توده ايران توسط ساير نيروها شكل گرفت و به وسيله انگلستان و عواملش در ايران به شدت تبليغ ميشد.
- البته اعضاي حزب توده سفرها و مراوداتي با روسيه داشتند؟
عموئی: بله
و در مراحل بعدي اين كار بيشتر انجام مي
گرفت.
اما بايد در نظر داشت كه مثلا حزب كمونيست ايران توسط كساني پايه گذاري شد
كه ساليان دراز مقيم قفقاز بودند، در آن ديار تحصيل و كار كرده بودند و در
ارتباط با سوسيال دموكراتهاي آنجا حزب عدالت را كه بعدا به نام حزب
كمونيست ايران ناميده شد (سال 1299 در كنگره موسس انزلي) پايه گذاري كردند.
از سويي تشكيل انترناسيونال سوم و پيوستگي همه احزاب كمونيست به كمينترن
زمينه تبليغاتي زهرآگين دشمنان سوسياليسم براي اتلاق واژه «وابستگي»
به جاي «همبستگي» شد. از سوي ديگر، چون
ارتباط احزاب كمونيست با حزب كمونيست اتحاد جماهير شوروي به عنوان
بزرگترين و مجرب ترين حزب برادر، مورد توجه تمامي احزاب كمونيست بود، اين
نسبت دادنها از همان ابتداي كار مورد توجه مخالفان بود. از جمله كارهايي
كه به ويژه اينتليجنت سرويس پي گيري
ميكرد برجسته كردن روابط حزب توده ايران با حزب كمونيست شوروي به عنوان
وابستگي به روسها بود. در واقع چنين انتسابهايي از ابتدا توسط انگليسيها
نسبت به حزب بسيار شديد وجود داشت. چون انگليسيها دقيقا ميدانستند
جنبش ماركسيستي در ايران يعني مقابله با نفوذ
انگلستان در وهله اول و سپس مسایل ديگر، به همين علت نيز مثلا حزب
اراده ملي، حزب عدالت، پان ايرانيستها و... شكل گرفت. حال آن كه همان
زمان روابط بسيار نزديكي بين حزب توده ايران و حزب ايران وجود داشت اما
با اين حال احزاب همواره اعلام ميكردند كه حزب توده در واقع پايگاه
روسها است.
- اوج تشكيلات و قدرت حزب توده در چه مقطع زماني
بود؟
عموئی: حزب توده ايران فراز و فرود خاصي را طي كرده است. بعد از يك اوج نسبي كه پس از تاسيس از سال 1320 تا سال 1324 به ويژه در فاصله 1324 تا 1325 داشت، دوره ای كه جنبش فرقه دموكرات آذربايجان و حزب دموكرات كردستان فعال شده بودند و پس از آن ائتلافي بين احزاب توده ايران، دموكرات ايران، فرقه دموكرات آذربايجان، حزب دموكرات كردستان و حزب ايران پديد آمده بود اما شكست جريان آذربايجان افت چشمگيري را باعث شد.
11 ـ حمایت وسیع مردم
از فرقه دمکرات آذربایجان
- آيا حزب توده با جنبش آذربايجان ارتباط داشت؟
عموئی: بله، كاملا. در واقع شعبه ايالتي حزب توده ايران در آذربايجان بدون مشورت با مركز حزب، به فرقه دموكرات آذربايجان پيوست.
-
آيا اين اقدام با تصميم حزب بود يا در آذربايجان به
طور مشخص تصميم
گيري شده بود؟
عموئی:
رهبري
حزب چنين تصميمي اتخاذ نكرده بود ولي جنبش فرقه آذربايجان به قدري فراگير
و همهگير شده بود و خود مردم آذربايجان و كساني كه عضو حزب بودند چنان تحت
تاثير اين جنبش قرار گرفته بودند كه خود طالب چنين امري بودند و به همين
دليل شعبه حزب در آنجا به فرقه دموكرات آذربايجان پيوست، بدون اين كه
حزب در اين مورد تصميمي گرفته باشد. اما بعد از اين پيوستن، حزب توده
ايران با تمام توان از فرقه دموكرات پشتيباني ميكرد. چنان كه بسياري از
اعضاي سازمان نظامي حزب كه فعاليت مخفي داشتند
(خود
حزب علني و سازمان نظامي آن مخفي بود)
براي شكلگيري ارتش آذربايجان راهي آنجا شدند. چه كساني كه در قيام گنبد و
خراسان دست به عمل زدند و پس از خلع سلاح پادگان «مراوه
تپه»
در گنبد سركوب شدند و چه افسران ديگري كه از مركز توسط سازمان نظامي حزب
به آذربايجان فرستاده شدند و ارتش فرقه را سازماندهي كردند،
همگي به فرقه دموكرات پيوستند. مثلا فرقه، نيروي هوايي نداشت و افسران
نيروي هوايي سازمان نظامي حزب، هواپيما را در آنجا فرود ميآوردند و خلبان
آنجا ميشدند. بسياري از اين افراد خاطرات و چگونگي رفتن خود به فرقه
دموكرات، حيات سياسي و ماجراهايي را كه به دنبال شكست فرقه برايشان پيش
آمده نوشتهاند.
-
علاوه بر پيشه وري چه كساني فرقه دموكرات آذربايجان را به وجود آورده
بودند؟
عموئی:
چهرههايي نظير غلام يحيي دانشيان، چشم آذر، شبستري، جاويد، فريدون
ابراهيمي، كاوياني، بيريا و...
- در واقع در اين دوران علاوه بر حزب توده ايران، فرقه دموكرات آذربايجان و حزب دموكرات كردستان نيز وجود داشت. آيا در نقاط ديگر كشور، مثلا خراسان جريان چپ ماركسيستي وجود داشت؟
عموئی: اين ها چپ ماركسيستي نبودند. مثلا فرقه دموكرات آذربايجان بر مبناي كسب حقوق دموكراتيك خلق آذربايجان در چارچوب تماميت ارضي ايران پديد آمد. در واقع خواستار يك نوع خود مختاري بود و يا حزب دموكرات كردستان در پي نزديك به يكصد سال مبارزات خلق كرد براي حقوق طبيعي خود تلاش ميكرد.
-
بنابراين ايدئولوژيآنها چپ ماركسيستي نبود، پس چرا به شوروي وابسته بودند؟
عموئی:
آن ها
ابدا چپ ماركسيستي نبودند، با اين كه پيشه وري در راس جريان بود و كادرهاي
توده ای
و ماركسيست بين آن ها وجود داشت اما اهداف و برنامههاي آن ها كاملا يك
برنامه ملي در زمينه حقوق دموكراتيك خلق آذربايجان بود. دلبستگي آن ها به
اتحاد شوروي
هم ناشي
از شناخت ماهيت آن كشور بود.
- آيا افرادي را كه نام برديد و در راس فرقه دموكرات آذربايجان قرار داشتند هيچكدام ماركسيست نبودند؟
عموئی: به جز پيشه وري و دانشيان، ابراهيمي و آزاد وطن كه مسوول كميته ايالتي حزب در آذربايجان بود و به فرقه پيوست، بقيه افرادي معمولي و كاملا عادي بودند. در دهه 20 يگانه سازمان سياسي ماركسيست لنينيست ، حزب توده ايران بود و هيچ جريان چپ ديگري وجود نداشت. منتها بايد به اين مطلب اشاره كنم كه در سالهاي 23 و 24 و 25 يك گروه كوچك به نام «كروژوكهاي ماركسيستي» (محفلهاي ماركسيستي) بوجود آمد. اين محفلها توسط باقر امامي معروف به «نورو امامي» پديد آمد، اين گروهها معترض بودند كه چرا حزب توده ايران صريحا نميگويد كه ماركسيزم لنينيزم ايدئولوژي حزب است و به همين دليل كه خود را صريحا ماركسيست لنينيست مطرح ميكردند نميتوانستند به حزب توده ايران بپيوندند. البته بعدها چهرههاي برجسته آن ها به طرف حزب آمدند. بقاياي اين محفل بعد از گذشت سالها به صورت سازمان «ساكا» سازمان انقلابي كمونيستي ايران( در دهه 40 شكلگيري شد كه سازماني كوچك بود.
- آيا افراد معروفي در سازمان ساكا حضور داشتند؟
عموئی: باقر امامي، دكتر فشاركي و فيروز گوران كه فردي مطبوعاتي بود در ساكا حضور داشتند. اين ها تحت عنوان كروژوكهاي ماركسيستيمطالعات ماركسيستي و كار فكري ميكردند و سازماندهي گسترده ای نداشتند. گروه ديگر، انشعابيون خليل ملكي بودند كه پس از گذر از مراحل گوناگوني به صورت «جامعه سيوسياليستها» درآمدند و با بينالملل دوم درآميختند.
12 ـ "آل احمد" روشنفکری سرگردان که سرانجام از مکه سر درآورد!
- جريان جلال آل احمد و نيروي سوم چه بود؟
عموئی: بعد از شكست آذربايجان و در سال 1326 انشعابي در حزب رخ داد. اين دوران، دوران افت حزب توده ايران بود. افزون بر فشارها و حملات دولتيان و ديگر مخالفان، انتقادات درون حزبي آغاز شد، چراهايي مطرح شد؛ مانند: چرا حزب از جرياني كه به اين سادگي از بين رفت حمايت كرد، چرا متكي به شوروي بود و چراهاي فراوان ديگر، در درون رهبري حزب نيز خليل ملكي سردمدار انتقاد شد، بعد از شكست فرقه دموكرات او تندتر از ديگران در موضع انتقاد قرار گرفت. به ياد دارم آن زمان در كلوپ مركزي حزب (واقع در خيابان فردوسي)، زحمتكشان گروه گروه روي نيمكتها مينشستند و يكي از رهبران حزب به ايرادها و انتقادهاي افراد پاسخ ميداد. اما خليل ملكي و تعدادي از روشنفكران حزب از جمله جلال آل احمد (كه عضو حزب و جزو روشنفكران حزب بود) فكر ديگري را در سر داشتند و عنوان «اصلاح طلبان» برخود نهاده بودند، اما درصدد قبضه كردن رهبري حزب بودند. چگونگي اين روند بسيار جالب است. در آن ايام دكتر بقايي مظهر مبارزه با حزب توده ايران بود و به توصيه سفارت امريكا حزب «زحمتكشان» را به وجود آورد، سپس خليل ملكي، جلال آل احمد و همراهانشان به اين حزب پيوستند، بعد از آن به علت شرايطي كه قوام السلطنه در ماجراي 30 تير 1331 به وجود آورد و پيامي كه توسط «اسپهبدي» از جانب بقايي به قوام السلطنه رساند و با او تماس گرفت و... هنگامي كه ملكي و دوستانش از بقايي راجع به اين اقدام توضيح خواستند به گفته آل احمد، او با پس گردني آن ها را از حزب بيرون انداخت، سپس وجهه ملي آن ها گل كرد و شدند نيروي سوم، به دنبال آن خليل ملكي «جامعه سوسياليستها» را به وجود آورد و جلال آل احمد كه مدتها بود از سياست كنار كشيده بود نيز كم كم متحول شد و به دنبال مسافرتي كه به مكه كرد كتاب «خسي در ميقات» را نوشت و بعد از بازگشت از مكه يك مسلمان تمام عيار شد.
- جلال آل احمد جزو نيروهاي حزب توده بود؟
عموئی: جزو نيروهاي روشنفكر و راديكال حزب بود.
- شما هم با آل احمد همكاري داشتيد؟
عموئی: همكاري نزديك نداشتم، اما از نوشتههايش خوشم ميآمد، آن ها خيلي فعال بودند. به هر حال آل احمد بعدها پاي خود را عقب كشيد و حتي از گروه ملكي نيز خارج شد. به قول خودش در واقع پاي خود را از سياست كنار كشيد و در خط ادبيات، كارهاي فرهنگي و نوشتن كتاب و... افتاد و سپس هم به سمت كانون نويسندگان رفت.
- گروه ملكي موسوم به گروه سوم چگونه به وجود آمد؟
عموئی: پس از شكست آذربايجان و بالا گرفتن انتقادات در درون حزب، خليل ملكي كه عضو كميسيون تفتيش حزب و از چهرههاي نسبتا بارز و يكي از معلمان درون حزب بود كه كتاب معروف پلخانف «نقش شخصيت در تاريخ» را ترجمه كرده بود كه همگان استفاده ميكردند همچنين معلم كلاسهاي كادر هم بود همراه با شماري از روشنفكران دست به انشعاب زدند و از حزب جدا شدند. جدا شدن ملكي از حزب بسياري از روشنفكران حزب را با خود همراه كرد، اين عده ابتدا خود را گروه «اصلاحطلب درون حزب» ناميدند و نسبت به سياست اكثريت رهبري حزب انتقاد داشتند و خواستار تغييرات جدي در تركيب رهبري حزب و سياستگذاريهاي آن بودند.
- اين افراد دقيقا چه كساني بودند؟
عموئی: بخشي از روشنفكران حزب، كساني چون جلال آل احمد، انور خامهيي، دكتر خنجي، مهندس زاوش، ابراهيم گلستان، مهندس زنجاني، حسين ملك در كنار خليل ملكي به انشعاب از حزب دست زدند. دكتر اپريم هم در همين زمان از حزب كناره گرفت اما با انشعابيون ملكي نبود. او معتقد به سازماندهي يك هسته محدود كمونيستي به نام «آوانگارد» بود. كتابي به نام «چه بايد كرد» نوشت و سپس به انگلستان رفت. اين افراد تحت عنوان اصلاحطلبان حزب در واقع خواهان انشعاب نبودند و فكر ميكردند با دامن زدن به موج نارضايي در داخل حزب خواهند توانست رهبري حزب را قبضه كنند، اما با آشكار شدن نيات شان به ناچار خود را «جمعيت سوسياليست ايران» بيان كردند. آن ها در حقيقت ميخواستند عليه رهبري حزب كودتا كنند و رهبري را در دست بگيرند. زيرا رهبري حزب در آن زمان در موقعيت ضعيفي قرار داشت و از همه طرف در معرض اتهام، فشارهاي دروني و فشارهاي حكومتي بود و اين وضع با خروج تعداد قابل توجهي از رهبران حزب از كشور همزمان بود. اين گروه ابتدا خود را بهعنوان اصلاح گر مطرح كردند، لذا بسياري از منتقدان درون حزب به خصوص قشر روشنفكر حزب، جذب آن شدند. البته زحمتكشان به سمت آن نرفتند و فقط روشنفكران بودند كه به اين سمت رفتند. به گمان من بسياري از انتقادات انشعابيون درست بود، اما عملكرد آنان نادرست بود. اگر اصلاحطلب بودند بايد ميماندند و اصلاح ميكردند نه اين كه راه كينهتوزي را در پيش بگيرند.
- در واقع به نوعي يك حزب اليت گرا شد؟
عموئی: حزب نه ولي جرياني از اين قبيل. بله. زيرا روشنفكراني چون جلال آلاحمد، دكتر رحيم عابدي، مهندس زاوش، مهندس زنجاني، انورخامهيي، ابراهيم گلستان هسته اصلي انشعاب بودند. راديو مسكو انشعاب را محكوم كرد بر اين مبنا كه اصلا در تاريخ جنبش ماركسيستي، انشعاب به هر بهانه و با هر شكلي، تضعيف جنبش است. تعداد زيادي كه به اتحاد شوروي اعتماد داشتند، دوباره به حزب برگشتند. در نتيجه اين آقايان اصلا اعلاميه خود را عوض كردند و اين بار حزب را منحرف خواندند و گفتند كه ميخواهند راه ديگري در پيش گيرند. ابتدا در فكر اين بودند كه در چه سازماني حضور به هم برسانند. مدتي تنها به كار مطبوعاتي پرداختند و در روزنامه «شاهد» مينوشتند. تا زماني كه دكتر بقايي حزب زحمتكشان را تشكيل داد لذا به آن حزب ملحق شدند. فعاليت آن ها درون حزب زحمتكشان ادامه داشت و اين در شرايطي بود كه دكتر بقايي از قوامالسلطنه فاصله گرفته و به دكتر مصدق نزديك شده بود. فعاليتش آن چنان چشمگير بود كه اگر قرار بود نسبت به شخصيتهاي درون مليون داوري شود، بعد از دكتر محمد مصدق نام دكتر مظفر بقايي مطرح ميشد. او و شماري از اعضاي بعدي جبهه ملي چون مكي، حائري زاده، احمد ملكي و عباس خليلي زير عنوان «كميسيون مطبوعاتي جبهه ملي» با سفارت امريكا نشست و برخاست داشتند. بقايي سخنراني متبحر، بسيار فعال، توانا در بسيج و ارگانيزه كردن افراد و اوباش بود. پس از شكل گيري جبهه ملي و زماني كه براي مساله انتخابات عده ای از چهرههاي ملي (19 نفر) در معيشت دكتر مصدق جلوي كاخ مرمر رفتند و تحصن اختيار كردند تا تضمين داده شود كه انتخابات، انتخاباتي آزاد خواهد بود، بقايي در بين آن ها جايگاه معتبري كسب كرده بود. اما پس از خودداري دكتر مصدق از پذيرفتن پيشنهاد امريكا، چهره واقعي بقايي، مكي، حائري زاده و بسياري از اعضاي نخستين جبهه ملي افشا شد. آن ها به ويژه پس از 30 تير 1331 در جبهه درباريان جاي گرفتند و به صورت فعال ترين دشمنان جبهه ملي درآمدند.
بر مبل لمیده گان، منتقد
شکنجه دیدگان کودتا شدند!
(13)
- در اين دوره موضع حزب چگونه بود؟
عموئی: اين دقيقا زماني است كه حزب توده ايران به بازبيني سياستهاي خود نسبت به نهضت ملي شدن نفت، به ويژه نسبت به دولت ملي مصدق پرداخته بود. كتاب «تاريخچه واقعي جبهه ملي» به قلم احمد ملكي كه خود از جمله همكاران اوليه جبهه ملي بود، چهره واقعي آن مرتدان نسبت به جنبش را تا حدود زيادي برملا ميكند.
- پلنومهاي بعدي حزب توده چگونه تشكيل شد؟
عموئی: از پلنوم چهارم تا پلنوم شانزدهم، همه در دوران مهاجرت رهبري حزب در خارج از كشور برگزار شد. چرا كه فعاليت گسترده و حضور تمامي رهبري پس از كودتا و دستگيري و ضربه ای كه بر سازمان نظامي حزب وارد شد، غيرممكن شده بود. سازمانهاي حزب بعد از دستگيري اعضاي سازمان نظامي يكي بعد از ديگري لو رفتند. شمار بسياري از اعضا و هواداران حزب بازداشت شدند و در دادگاههاي نظامي محاكمه، بسياري از اعضا اعم از نظامي و غيرنظامي به جوخههاي آتش سپرده شدند و شمار بيشتري به زندانهاي سنگين محكوم شدند. بازماندههاي اعضاي حزب تا مدتي امكان پيوند با يكديگر و نيز با مركز حزب كه ديگر به خارج از كشور انتقال يافته بود را نمييافتند.
در اين سالهاي سياه است كه شهرت حمام لشگر 2 زرهي و قزل قلعه همه گير ميشود. گرچه فرزندان مومن و وفادار حزب در زير شكنجههاي استخوان سوز و جهنمي دژخيمان حكومت كودتا قهرمانيها كردند و نمونههاي نماديني از مقاومت و پايداري را به نمايش گذاشتند اما دستگاه شيطاني امنيتي رژيم باهدايت مستشاران امريكايي و اسراييلي چنان فضاي پليسي رعب انگيزي در سراسر كشور ايجاد كرده بودند كه عملا كوششهايي كه براي تجديد سازمان حزب به عمل ميآمد ناكام ميماند و منجر به دستگيري فعالان ميشد. دشمن با ايجاد شبكههايي از ماموران خود و همكاري پاره ای خائنين، دامهايي بر سر راههواداران قرار ميداد و شماري از مشتاقان به فعاليت تشكيلاتي را كه زير نام «گروههاي هوادار حزب» فعاليت ميكردند، شناسايي كرده و دستگير ميكرد و بدين ترتيب شبكههاي حزب يكي بعد از ديگري زير ضربه قرار گرفتند و زندانها مملو از توده ای ها شد. اين روند تا اواخر دوره 40 همچنان ادامه پيدا كرد. فرنگ رفتههايي كه بر مبل مينشستند و كتاب و مقاله مينوشتند و بيپروا به حزب ميتاختند طعم تلخ شكنجهها و ضربات ساواك را نچشيده بودند و از كنار گود «لنگش كن» سر دادند. در نتيجه رهبري حزب به كلي به خارج از كشور منتقل شد. تلاش افسانه وار خسرو روزبه براي تجديد سازمان حزب، دستگيري، محاكمه، مدافعات تاريخي و شهادت قهرمانانهاش برگ زريني از تاريخ مبارزات مردم اين سرزمين است. اندكي پس از اعدام روزبه (21 ارديبهشت 37) متن دفاعياتش از سوي حزب چاپ و منتشر شد كه در آن روزهاي سياه به صورت ستاره ای راهنما هدايت گر جواناني شد كه به راه حزب و در خدمت خلق ميرفتند.