مصاحبه روزنامه شرق با محمد علي عمويي

دمکرات های انقلابی

ارزیابی خوش بینانه

حزب توده ایران از نیروهای مذهبی

 

مهندس بازرگان از عقب مانده ترین نظرات لیبرالیسم علیه آزادی دگراندیشان پیروی می کرد و دكتر سامى به شوخى، به من گفت: اگر دست من بود عمامه آقاى طالقانى را سر مهندس بازرگان مى گذاشتم.

ما به خوبى مى ديديم درون نيروهاى حاكميت نيروهايى هستند كه خواستار تعميق انقلاب اند و آینده منوط به یک روند تاريخى "كه بركه" بود. بالاخره راست برنده شد و زمانی كه برنده شد همه آن اميدهايى كه ما داشتيم نقش بر آب شد.

سیاست بازرگان در اول انقلاب یک ارزیابی دیگری دارد. اما در حال حاضر که ما هيچ رابطه اى با ايالات متحده نداريم، اختلاف زيادى هم داريم، اعتقاد دارم حاكميت بايد از هر امكانى براى مذاكره با آمريكا و برقرارى روابط متعادل با آمريكا استفاده كند.

آن قدر كه بها براى شعار ضد امپرياليستى داده شد، براى آزادى داده نشد و به گمان من اين صحيح نبود

 

- مى خواهيم راجع به مهندس بازرگان، دولت، رفتارهاى سياسى و تعاملى كه او با توده  اى ها و افراد مرتبط با توده داشتند با شما صحبت كنيم. كمى به عقب برمى گرديم. مدت ۷ ماه آقاى بازرگان و دوستانشان در زندان برازجان در تبعيد بودند. اين دوره اى كه در برازجان نيروهاى ملى ـ مذهبى بودند و خود آقاى بازرگان هم بودند، آيا آن صف كشى ها و جداكردن هاى خطوط كه در دهه ۵۰ مرسوم شده بود، آن زمان هم مرسوم بود، آيا رفتار آن ها نوعى تبعيض و تبختر و از بالا ديدن در خودش داشت؟ مثل دهه ۵۰ كه بعضى نيروها اگر دست شما به دستشان مى خورد، مى رفتند آب مى كشيدند و كارهاى ديگر. آيا اين رفتارها را داشتند يا نه؟

- ظاهرا چيزهايى از آن دوره به گوش شما خورده است كه چنين سئوالى را مطرح مى كنيد. واقعيت اين است كه طى ساليان زندان هر وقت ما عطف به گذشته روابط حزب و نيروهاى ملى مى كرديم، مسائل مربوط به دوران دولت آقاى دكتر مصدق به يادمان مى آمد و آن مواضع دوگانه اى كه بين حزب و نيروهاى ملى وجود داشت و به رغم اين كه قاعدتا مى بايستى اين دو نيرو يك موضع واحد در مقابل غارتگرى هاى شركت نفت و همه كسانى كه چشم طمع به ثروت ملى ايران داشتند، داشته باشند، متاسفانه در آن ايام يك عدم تفاهم جدى بين حزب و نيروهاى ملى وجود داشت كه البته من در موارد عديده اى به علل اين مطلب پرداخته ام. چه به لحاظ تركيب اوليه جبهه ملى كه اساساً اكثريت شان كسانى بودند كه بعدها نه فقط از جبهه ملى خارج شدند بلكه دقيقا رودرروى جبهه ملى و رودرروى دكتر مصدق و كارگزار سياست هاى آمريكا در ايران شدند. تيپ هايى مثل عميدى نورى، عباس خليلى، بعد مظفر بقايى و مكى و غيره. همواره در زندان برای بررسی این مسائل آرزومند اين ديدار بوديم. ما يك بازبينى در سياست هاى حزب خودمان كرده بوديم و به نتايجى رسيده بوديم. عمده نتايج اين بود كه درست است كه آنها چنين تركيب نامتجانسى داشتند ولى تاريخ ثابت كرد كه بخشى از آنان موضع بسيار اصيل و درستى نسبت به مصالح ملى ايران داشته اند، به خصوص مصدق تسليم فشارهاى آمريكا نشد و حال اين كه تصور ما در ابتدا اين بود كه اين تلاش براى ملى شدن نفت و از چنگ انگلستان در آوردن در اختيار آمريكا قرار دادن است. «خب آن زمان حزب در سياست هايش بازبينى كرد و به همين علت هم ۳۰ تير سال ۳۱ به بعد روابط خيلى خيلى نزديك و دوستانه بود. اگرچه مدركى به ما ارائه مى دهند كه بعد از ۳۰ تير سال ۳۱ هم شما از مصدق انتقاد كرديد، گفتم اصلاً.

آن موقع يگانه زندانيان سياسى ايران توده اى ها بودند. حرف ما اين بود كه دولت ملى دكتر مصدق را حمايت مى كردیم ولى اين به اين معنا نبود كه همه كارهايش درست بود. آنجايى كه انتقاد داشت، انتقاد مى كردیم. اين فرق مى كند با قرار گرفتن در يك موضع مخالف و اپوزيسيون. همواره در زندان خواهان اين بوديم كه فرصتى دست بدهد تا ما با ملى ها مواجه شويم. سال ۴۲ با رفتن امينى، يورش به نيروهاى ملى و بازداشت ها شروع شد. نه اين كه زندانى شدن آنها مايه خوشحالى ما شد، چون مى دانستيم ما از زندان بيرون برو نيستيم. بنابراين امكان اين ديدار در زندان فراهم آمد و اتفاق افتاد و آقايان را گرفتند. تا وقتى در تهران بوديم از همديگر جدا بوديم. بعد كه من را تبعيد كردند يكى دو سال گذشت يعنى از آذرماه ۴۲. آبان ۴۴ گروه نهضت آزادى را به برازجان آوردند، شنيديم كه عده اى را آورده اند. نماينده مان را به آنجا فرستاديم. آن زمان زنده ياد كى منش نماينده ما در برازجان بود. ايشان رفت و در برگشت گفت دكتر سحابى و مهندس بازرگان را ديدم و گفته بودند بعد از دادگاهشان تعدادى را تبعيد كرده اند. به ايشان گفتيم از طرف ما خيرمقدم بگوييد، اگرچه خودشان به طيب خاطر نيامده اند ولى به هرحال ما از آنها استقبال مى كنيم و جا هم برايشان فراهم خواهيم كرد.

«اين جايى كه من اشاره كردم، روزى كه ما به برازجان تبعيد شديم، ما يك ماه در اين بند فعلگى كرديم. صبح ها بعد از صبحانه همه مان لباس كار مى پوشيديم و در بند ديگر بوديم. با رئيس زندان صحبت كرديم و گفتيم جايمان تنگ است و به ساير زندانيان ديگر اضافه شده بوديم و به هيچ وجه جاى آنها جوابگوى نيازهاى اين تعداد نبود. رئيس زندان گفت شما بياييد بندها را نگاه كنيد. هر كدام را كه شما قبول كرديد شما را به آنجا منتقل مى كنيم. نماينده مان را فرستاديم و يكى از بندها را پسنديدند. بند ۳. يك حياط مستطيل طولانى بود و يك شترخوان نيم دايره و يك شترخوان جدا. گفتيم يك شترخوان را اختصاص به آشپزخانه مى دهيم. آن ديگرى هم محل خواب و مطالعه. ولى به قدرى كثيف و مخروبه بود كه حد نداشت. رئيس زندان گفت من نيرو ندارم و داخل زندان سياسى هم نمى توانم كارگر بياورم. پاسبان ها هم نمى توانند. گفتيم خودمان انجام مى دهيم كه سرهنگ عابدينى خيلى غيرت كرد. تا اواخر دى ماه ما هر روز صبح كار مى كرديم. بعضى از رفقا تخصص داشتند ما هم به صورت نيروى كار ساده جلوى دستشان كار كرديم. ديوارها را گچ مالى و سفيد كرديم. كف آن را گچ گرفتيم كه رطوبت اذيت نكند. روى اين گچ كاغذ روزنامه چسبانديم، بعد رويش زيلو انداختيم. در توالت ها سيفون گذاشتيم. لوله كشى كرديم. دوشى در شترخوان درست كردیم. گرماى آنجا طورى است كه شما هر ساعت يك بار نياز داريد كه آبى به سر و رويتان بزنيد. حوضچه اى در حياط درست كرديم. باغچه درست كرديم. «روزى كه آقايان در آبان ماه ۴۴ آمدند رئيس زندان گفته بود كه قاعدتاً آقايان به بند ۳ مى روند. آقاى مهندس بازرگان مى پرسند كه بند ۳ خالى است؟ كه مى گويند نه، آقايان سياسى آنجا هستند. مى گويند توده اى ها هم آنجا هستند؟ مى گويند بله. كه مى گويند نه، ما با توده اى در يك جا نمى رويم. سرهنگ مى گويد جاهاى ديگر را ببينید. مهندس بازرگان و دكتر سحابى آمدند. آن زمان هم با اين كه آبان ماه بود ولى همه مان لخت بوديم. به آنها گفتيم خوشحال نيستيم از اين كه به تبعيد آمده ايد اما خوشحاليم از اين كه نزديك و در جوار همديگر هستيم. نماينده ما آنها را بدرقه كرد. آن زمان كه هنوز آقايان نيامده بودند راجع به جا صحبت كرديم. تعدادى اتاق در حياط بود كه يك ايوان كوچك جلو آن بود. اتاق را طورى درست كرده بودند كه با آفتاب حياط فاصله داشته باشد. اصولاً اين كاروانسرا اينچنين فراهم آمده بود كه كاروان هايى كه از طرف شيراز مى آيند كه به طرف بوشهر بروند اينجا جايى براى اطراق آنها باشد. پشت آن يك شترخوان بزرگ بود كه شترهايشان را در آنجا نگهدارى مى كردند و كاروانيان هم در اين اتاق ها اتراق مى كردند. اين اتاق ها كوچك بودند و ما تعدادى از افراد مسن را در اتاق ها جا داده بوديم و خودمان هم در شترخوان بوديم. آن موقع ما جزء جوان ها حساب مى شديم. همان جا تصميم گرفتيم يكى از اتاق ها را تخليه كنيم و براى مهندس بازرگان و دكتر سحابى يك اتاق اختصاص بدهيم. نيمه اى از شترخان را هم خالى كنيم و خودمان جمع تر شويم و آن نيمه را در اختيار بقيه آقايان بگذاريم. آقايان ۱۸ نفر بودند. از اين ۱۸ نفر، ۱۴ نفرشان از بچه هاى نهضت آزادى بودند، ۲ نفر از افراد خليل ملكى بودند ـ جامعه سوسياليست ها ـ دو نفر هم از پانزده خردادى ها بودند ـ وكيلى و طاهرى. همان جا هم تصميم گرفتيم آقايان يك هفته مهمان ما باشند تا وسايل ضرورى شان را فراهم كنند. در حالى كه ما اين بحث ها را با هم مى كرديم نماينده مان آمد و در جريان بحث هاى ما قرار گرفت. خنديد و گفت شما چه مى گوييد، آنها چه مى گويند. گفت آقايان بازرگان و سحابى رفتند و از نقاط مختلف ديدن كردند و گفتند ما همان بند ۳ را مى پسنديم. ولى گفتند ما با توده اى ها يك جا نمى رويم. آنها را از آن بند ببريد به بند ديگر و ما را به جاى آنها ببريد. من خيلى حيرت كردم. در پاسخ به مهندس رئيس زندان مى گويد يا بايد به آنجا برويد و يا اگر قرار است به بند ديگرى برويد شما بايد برويد. من نمى توانم زندانيانى كه براى آنجا زحمت كشيدند را از آنجا به جاى ديگر منتقل كنم. حقيقتش اين خبر خيلى براى ما خوشايند نبود ولى با تمام اين حرف ها فكر كرديم با منشى كه رفقايمان دارند بدون ترديد اين ذهنيت منفى كه نسبت به حزب توده و توده اى ها در اين دوستان ملى ما هست بدون ترديد بعد از مدتى زندگى، تلطيف مى شود و كاهش پيدا مى كند. اين تجربه را در ارتباط با ساير زندانيان سياسى داشتيم. به هر جهت آقايان آمدند و با استقبال رفقاى ما مواجه شدند. به همان شكل كه پيش بينى كرده  بوديم، به آنها جا داديم. آقايان پذيرايى شدند. پيشنهاد كرديم كه آقاى سحابى را به عنوان نماينده ارتباط خودشان با ما انتخاب كنند. ايشان بعدها بود كه از لحاظ نگرش حدفاصلى با نهضت آزادى پيدا كرد.

در زندان روابط بهتر شد يا اين كه فراز و فرودهايى داشت؟

ابتداى كار هر دو طرف با احتياط رفتار مى كردند. ضمن اين كه خيلى محترمانه بود اما احتياط مى كرديم تا اين كه شناخت بيشترى پيدا كنيم. جوانان اينها كشش خيلى زيادى براى آمد و رفت با ما داشتند. مسن ترها برخورد خيلى محترمانه داشتند، منجمله خود آقاى مهندس بازرگان و دكتر سحابى و على بابايى. با گذشت زمان نظرات و مناصبات خيلى تعديل شد. با گذشت ايام دقيقاً اين نظر روز به روز بهبود پيدا كرد. دكتر سحابى چه قدر علاقه مند بود كه راجع به كوه ها و سنگ ها و در مورد قدمت آنها اطلاعات به دست بياورد.

در آنجا اولين نمود اين روابط خوب آنجا بود كه آقاى على بابايى و نماينده دكتر سحابى آمد و به يك سخنرانى دعوت كرد كه آقاى دكتر سحابى قرار است انجام دهد. من گفتم كه ما را معاف كنيد، گفت: درباره تكامل مى خواهد صحبت كند. گفتيم بسيار خب. ولى مى دانيد كه ما در مورد تكامل نگرش ويژه خودمان را داريم. گفت كه خيلى دور نيست شايد آخرهايش يك مقدار تفاوت داشته باشد. جلسات متعددى طول كشيد كه ايشان صحبت كرد. يكى از روزها يك كتابى به نام عشق و پرستش آمده بود از نوشته هاى اوليه آقاى مهندس بازرگان.

من اين كتاب را خواندم. آن بخشى كه از طريق ترموديناميك اثبات وجود باريتعالى را استدلال مى كرد براى من خيلى جالب نبود. اما آن قسمتى كه توجه مرا جلب كرد، در پايان كتاب اشاره كرد كه ماركسيسم  اصولاً غيراخلاقى است و استدلالش هم اين بود كه پايه مبارزه را اختلاف طبقاتى گرفتند و اختلاف هم يك امر غيراخلاقى است چون منجر به جنگ مى شود. اين انگيزه اى شد كه بروم در اين زمينه با مهندس صحبت كنم. معمولاً عصرها كه هوا ملايم مى شد همه مى آمدند حياط و قدم مى زدند. من پيش مهندس رفتم. ايشان زندگى خيلى منظمى داشت. راه رفتنش ترك نمى شد و به طرز ويژه اى هم حركت مى كرد. از او خواستم كه همراهش راه بروم و گفتم مى خواهم راجع به كتابتان با شما صحبت كنم. گفتم جنگ به خودى خود چيز بدى است ولى آيا شما غزوات صدر اسلام را چگونه توجيه مى كنيد. گفتند آقاى عمويى بعضى جنگ ها موجه است و بعضى موجه نيست. جنگ براى حق و عدالت چنين است. گفتم خب اگر واقعاً تحليل ماركس هم عبارت از اين است كه زحمتكشان در طول تاريخ مظلوم واقع شدند و بر اينها ستم روا داشته شده و اينها هر قدر هم تقاضاى حقوقشان را كردند تشديد فشار روى اينها بوده، آيا اينها حق ندارند معترض شوند و خواهان اين باشند كه ما حق مان را مى خواهيم؟ ماركس گناهش اين است كه آمد اين واقعيت موجود تاريخ بشرى را كالبدشكافى كرد و گفت: اساساً از لحاظ طبقاتى اينها منافعشان مقابل همديگر است. زمانى طبقات ستمكش منافعش را درك نمى كند و برخورد فردى مى كند. زمانى هم به آنجا مى رسد كه به عنوان يك طبقه منافعش مشترك است و طبقه در مقابل طبقه است و در نتيجه يك مبارزه طبقاتى وجود دارد. لاجرم ممكن است به انقلاب هم بكشد. واقعاً پاسخى نبود. ولى اين لفظ غيراخلاقى بودن ماركسيسم بر مبناى اين كه طرفدار مبارزه طبقاتى است به من اين را فهماند كه مهندس اصولاً از لحاظ جامعه شناسى و از لحاظ برخورد با طبقات اجتماعى چگونه مى انديشد .

واقعاً اين فاصله چند ماهه آبان ماه تا اواسط خرداد سال ۴۵ ماه هاى خيلى خوبى بود. روابط بسيار خوبى ميان ما و آنها وجود داشت. «اوايل ما هيچ امكاناتى نداشتيم. كتاب و قلم و كاغذ را از ما گرفته بودند. حتى روزنامه هم نمى دادند. وقتى اعتراض كرديم گفتند ما از دفتر راديو را مى گيريم و سيم كشى به داخل مى كنيم كه شماها از طريق گوشى به آن گوش كنيد. ما اين را قبول كرديم براى اين كه ما تدارك يك راديو را ديديم و قاچاقى به زندان آورديم. راديو مسكو، راديو پكن و راديو پيك ايران را مى گرفتيم. بى بى سى را مى گرفتيم. منتها حسن اش اين بود كه اين سيم كشى باعث مى شد كه از پريز اين براى ديگرى استفاده كنيم. پاسبان ها كه نگاه مى كردند فكر مى كردند برنامه هاى راديو ايران را گوش مى كنيم حال آن كه رفقا مشغول شنيدن شبكه هاى خارجى بودند.»

اين ۷-۶ ماه باعث شد هم آنها نسبت به ما شناخت پيدا كنند و هم ما. و ديديم در بسيارى موارد تا آنجايى كه مربوط به مسائل زندگى است، انسان هاى متمدن و انسان هاى با انصاف، شريف، خوب و بااخلاق هستند و متقابلاً ما هم همين طور. جوانان آنها به اين گرايش داشتند كه وقتى عصرها بزرگان براى قدم زدن به حياط مى روند، بيايند و موزيك گوش كنند.
ابتداى كار تعدادى از دوستان ما هم علاقه مند به موزيك كلاسيك بودند. شوپن و موتزارت و بتهوون بعضى هم براى سرگرمى و تفريح سبك هاى مبتذل را گوش مى كردند مثل مهوش و فتانه و... جالب بود كه جوانان از اين سبك خوششان مى آمد و دقيقاً نشانه منعى بود كه بزرگترهايشان مى كردند و حساسيت نشان مى دادند. ظهر كه مى شد مهندس بازرگان مى آمد كه آقا مجتبى موقع اذان است. حالا شايد از ما خجالت مى كشيدند. ولى خودشان قاعدتاً منعى در اين زمينه نداشتند. ايشان مى گفت بهشت مجانى را هم شما قبول نداريد و نمى خواهيد برويد. با يك اذان گفتن در بهشت را به روى خودتان باز كنيد كه آقاى دكتر شيبانى شروع به اذان گفتن مى كردند.

انصافاً رفقاى ما هيچ كوششى براى گرايشى به اين سو و دور كردنشان از آن سو نداشتند ولى خود جوانترها علاقه مند بودند. كما اين كه بعدها برادران مفيدى يك كدام به طرف حزب آمدند و يكى ديگر به طرف هدايت الله متين دفترى در جبهه دموكراتيك رفت و خوب هر دو تا هم چوبش را خوردند.

 ما با چنين زمينه اى برازجان را پشت سر گذاشتيم و در نيمه خرداد ۴۵ به تهران آمديم. توصيه اى هم كه از طرف شاه شده بود اين بود كه اينها را به زندان خوبى ببريد، ما را به زندان شماره ۴ قصر بردند. يعنى بهترين فضاى زندان در ايران. گلكارى و باغچه. فضاى بزرگ ولى تعداد اتاق ها كم. در نتيجه تعداد اندكى مى توانستند در آنجا زندگى كنند و از فضاى خوب برخوردار شوند. و تقسيم جا كرديم. ابتداى كار خيلى غيرمنصفانه تقسيم كردند. اتاق هاى خيلى خوب را براى خودشان تعيين كردند. يك اتاق انبارى مانند بود كه به ما داده شد و دو تا از اتاق هاى كوچك. ضمن صحبت با دكتر سامى، گفتند اين منصفانه نيست و به همت دكتر سامى يكى از اتاق هاى بزرگ و مرغوب در اختيار ما قرار گرفت كه تازه تركيبى بود. دكتر سامى، عباس عاقلى زاده، صفا، با تعدادى از ما در آنجا بوديم.

•رفتارشان در زندان در مورد غذا خوردن و مسائلى از اين دست به چه صورت بود؟
مى دانيد كه با توجه به تركيب كمون ها، كمون ما عمدتاً نيروهاى زحمتكش جامعه بودند. كارگرانى كه حزبى بودند از كار بر كنار شده بودند، در نتيجه شرايط مادى كمون ما طبعاً سطح بسيار نازلى داشت. كمون ديگر، دوستان مذهبى ما بودند كه در آن زمان استخوان بندى اش را نهضت آزادى تشكيل مى داد. تك و توك از بچه هاى جبهه ملى بودند و هنوز آمدن موتلفه اى ها و يا ۱۵ خردادى ها شروع نشده بود.

زمانى كه آنجا رفتيم از نهضت آزادى آقاى طالقانى و يكى دو نفر ديگر كه از تبعيدى ها نبودند حضور داشتند كه روى هم  رفته كم بودند. آن آقايان دو تا مستخدم داشتند كه يكى آشپزى مى كرد و ديگرى نظافت. ما خودمان كارهايمان را مى كرديم و هر روز دو نفر مامور اين كارها بودند. بازار به اين آقايان خيلى خوب مى رسيد. روزهاى ملاقات به غير از اين كه غذاهاى خوبى برايشان مى آمد، ميوه و شيرينى و آجيل فراوان برايشان مى آمد. در ملاقات براى ما هم مى آمد ولى محدود بود. ما رفقاى سازمان نظامى حزب توده ايران ۱۴ نفر بوديم و زندگى ما زندگى متوسطى بود. در حد آن آقايان نبود ولى به هرحال كم و بيش بود. عمده تركيب كمون ما كه به ۳۵ نفر مى رسيد رفقاى زحمتكش ما بودند و امكاناتشان هم بسيار محدود بود. همان مقدار كم را هم هر كس هرچه داشت به صندوق كمون مى داد و همه مشترك از آنها استفاده مى كردند. البته از چگونگى عمل آنان اطلاع ندارم، ولى آنچه كه در ملاقات مى آمد در سطح وسيع خودشان مصرف مى شد. به قدرى اين تفاوت بارز بود كه بعد از اين كه بچه هاى جاما را به آن زندان آوردند اولين نمودش هم همين اقدام دكتر سامى در مورد تغيير اتاق بود. يك روز دكتر سامى آمد و گفت معنى ندارد ما همه در يك زندان زندگى مى كنيم و همه مان هم زندانى يك رژيم هستيم، آن وقت اينجا اين رفاه با همه امكانات و دوستان ما اينجا به اين صورت. اجازه بدهيد كه من با دكتر سحابى و مهندس بازرگان و آقاى طالقانى صحبت كنم و اين وضع را تعديل كنيم. من به دكتر سامى گفتم براى دوستان ما پذيرش چنين چيزى مشكل است. گفت كه من به اين نتيجه رسيده ام كه هرچه شما بگوييد رفقايتان قبول مى كنند، به شرط اين كه شما يك مقدار كار توضيحى در بچه هايتان كنيد و آنها قانع مى شوند. به دكتر سامى گفتم بدون ترديد اين جنبه انسانى شماست كه انگيزه چنين پيشنهادى است ولى فكر مى كنيد آيا همه رفقاى شما همين طور فكر مى كنند و همين احساس را دارند. گفت بله. من همين طور سر خود نيامده ام. در اين فاصله شمشيرى چلوكباب مى فرستاد. در زمين واليبال سفره سراسرى انداخته مى شد و آقاى على بابايى يا آقاى مهندس سحابى مى آمدند و مى گفتند كه براى ظهر در خدمت باشيم و بچه ها هم پذيرا بودند.

دوستانه سر سفره مى نشستيم. محسن طاهرى كه از بچه هاى ۱۵ خرداد بود از آن آدم هاى چموش بود. آدم چموش ولى خوش برخورد. آقاى طالقانى مى دانست كه او چه شخصيتى دارد. به هرحال دكتر سامى اشاره كرد كه دوستان ما چنين مراجعاتى را كردند و برايشان در زندان دشوار است. حالا در جامعه ما چنين اختلافى وجود دارد و كارى هم نمى شود كرد و دست ما هم نيست ولى اينجا مى شود فكرى برايش كرد. با دوستانمان صحبت كرديم و جواب مثبت داديم. از آن به بعد مهندس بازرگان شخصاً عهده دار تقسيم اجناسى بود كه از اتاق ملاقات مى آمد و بر مبناى تعداد آمار كمون ها، هندوانه و خربزه و شيرينى و... جز اجناسى كه اختصاصاً خانواده ها براى زندانيان مى فرستادند آنها را تفكيك مى كردند و به خود طرف مى دادند، بقيه را تقسيم مى كردند. ما در كمون مان چنين حالت اختصاصى را نداشتيم. خانواده هاى ما هم عادت كرده بودند كه هرچه مى دادند براى همه مى دهند. اين مسئله هم روابط را نزديكتر مى كرد. نماد مناسبات نزديك دوستان برنامه هاى عمومى بود كه انجام مى گرفت. ولى يكى از وجوه بارزى كه توجه ما را جلب كرد سخنرانى هايى بود كه روى مسائل كلى بود. آقاى مهندس بازرگان يك سخنرانى گذاشت كه در قرآن چند جا كلمه «هو» آمده است و يكى از دوستانشان را هم مامور كرد كه اين را به صورت گرافيكى و نمودار تصوير كند. من تعجب كردم و به يكى از دوستان گفتم اين چه چيزى را ثابت مى كند. مى شود يك سرى بحث هاى جاافتاده ترى را عنوان كرد. به هرحال بيشتر كار مهندس در آنجا روى جنبه هاى مذهبى بود تا سياسى.
•پوزيتيويسم همراه با مذهب، علم گرايى در مذهب.

جالب است كه روزى دكتر سامى به شوخى گفت، اگر دست من بود عمامه آقاى طالقانى را سر مهندس بازرگان مى گذاشتم چون اصلاً آقاى طالقانى صحبت هاى سياسى بيشتر مى كرد تا مهندس بازرگان و اين جالب توجه بود.

آقايان از زندان رفتند و ما ديگر هيچ ارتباطى نداشتيم تا برخوردهاى گاه گاهى كه بعضى از اينها را دوباره به زندان مى آوردند. مثل مهندس سحابى و على بابايى و در آنجا شاهد اين بودم كه يك تفاوت هايى نسبت به گذشته در نگرش اين آقايان پديد مى آيد و تصور مى كنم كه عمدتاً متاثر از تاثيرات رهبران مجاهدين بود. چون آن آقايان هم از نهضت آزادى فاصله مى گرفتند و بر مبناى نگرش ويژه اى كه محمد حنيف نژاد، سعيد محسن و امثالهم داشتند، اين نكته را هيچ وقت به زبان نياوردند. اما نوع مناسبات و اين چيزها نشان داد كه اينها چنين تاثيرپذيرى را از نظرات آنها دارند. آنها مى گفتند نهضت آزادى ديگر ما را قانع نمى كند. مجاهدين به ميزان زيادى از نگرش هاى ماركسيسم متاثر شده بودند، در ضمن مسائل اجتماعى و نگرش خودشان را با آموزش هاى ماركسيستى تلفيق داده بودند كه طبعاً اين التقاط به هيچ وجه براى مهندس بازرگان پذيرفته نبود و تصور من اين است كه اين ديد رهبران مجاهدين سبب شد كه بازرگان ديگر نمى توانست پذيراى آنها باشد و فاصله بين آنان افتاد. به هرحال انقلاب شد و ما از زندان بيرون آمديم.

آقاى به آذين هميشه به عنوان يك نويسنده توده اى مطرح بوده است. چه فعاليت هايش در كانون نويسندگان و چه يكى دو سال قبل از انقلاب كه سفرى هم به لايپزيك داشتند و با دكتر كيانورى بحثى داشتند و ارتباطات نوارگانيكى گرفتند. ايشان حدود سال هاى ۵۶-۵۵ ارتباطات وسيعى با دكتر سنجابى برقرار كرد و سعى كرد با جبهه ملى ارتباط نزديكترى داشته باشد. وقتى ايشان پيش آقاى بازرگان مى روند، آقاى بازرگان اعلاميه اى را كه نوشته بود مى خواند و در پاسخ به دعوت به آذين براى همكارى و اتحاد و نوعى همگونگى بيان مى كند كه اصل ما بر تفرق است و دقيقاً مى گويد كه ما همكارى نمى كنيم. از آن طرف شاهديم كه مهندس بازرگان با شوراى جبهه ملى هم ارتباطات خيلى خوبى ندارد و بعدها هم اثراتش را در استعفاى دكتر سنجابى از وزارت خارجه مى بينيم. در همين باره مهندس بازرگان ارتباطات نزديكترى با رهبر فقيد انقلاب پيدا مى كند و ايشان را به عنوان رهبر انقلاب پيشنهاد مى كند. مخصوصاً در سير سال ۵۷ و بعد نتايجش را هم در نخست وزير شدن ايشان مى بينيم. چرا مهندس بازرگان اين منش را انتخاب مى كند؟ مهندس بازرگانى كه در جبهه ملى فعال بوده و حكومت سكولار دكتر مصدق را ديده و همكارى نيرو هاى مذهبى مثل خودش با نيرو هاى سكولار مثل شوراى جبهه ملى و فاطمى را ديده ولى سال ۵۷ نسبت به حزب توده اين حرف را مى زند و نسبت به نيرو هاى سكولار ديگر اين حرف را مى زند و به نيرو هاى مذهبى نزديك مى شود.

- من در صحبت هايم به طور گذرا اشاره كردم كه مهندس بازرگان وجه مذهبى اش قوى تر از وجه سياسى اش بود، به همين علت هم تلاش او براى ايجاد يك سازمان جديدى به نام نهضت آزادى ايران در جريان جبهه ملى دوم و سوم به دليل همين تفاوت بود. وجه مذهبى ايشان بر وجه سياسى اش غالب بود، به همين علت هم با ساير نيرو هاى ملى خيلى هماهنگ نبود.
هيچ نيروى سياسى نمى گويد كه اصل ما بر تفرق است. تجربه عملى آقاى مهندس بازرگان اين بود كه با هيچ نيروى ديگرى نمى سازد، مگر اينكه يك نيروى مذهبى ناب باشد.
تيپى مثل دكتر سنجابى نمى توانست دقيقاً به آنچه كه دولت آقاى بازرگان مى خواهد عمل كند. لابد داستان همكارى مهندس بازرگان با دكتر مصدق را شنيده ايد. گفته مى شود مهندس خواستار وزارت فرهنگ بوده است، اما دكتر مصدق با علم به اين كه شمار بسيارى از فرهنگيان توده اى يا سكولار هستند و نيز با شناختى كه از مهندس بازرگان داشت با آن درخواست موافقت نكرد، چرا كه مى دانست چه آشوبى به پا مى شود و اينك چگونه بود كه اولين موضعى كه ايشان از لحاظ سياسى در جامعه ايران گرفت - نخست وزير دولت موقت
- گفت حزب توده غيرقانونى است.

چرا بايد در اولين روز هاى بعد از انقلاب ايشان اين حرف را بزند.

- من موضع سياسى و نگرش سياسى مهندس بازرگان را از آقاى مهندس بازرگان شخصى و خصوصيات اخلاقى اش تفكيك مى كنم. از لحاظ منش اخلاقى بسياربسيار روابط خوبى با هم داشتيم و واقعاً هم به ايشان احترام مى گذاشتم. الان هم يادش را گرامى مى دارم. اما از لحاظ منش سياسى مهندس بازرگان نگرش ليبراليستى نابى كه در دوره كنونى اصلاً در دنيا وجود ندارد، داشت. يعنى خالقين ليبراليسم هم امروز نمى توانند در چارچوب آن مكتب عمل كنند

در جامعه اى مثل ايران كه اصلاً هيچ تجربه دموكراسى ندارد و حالا يك حادثه بزرگى مثل خيزش عظيم بهمن ۵۷ رخ داده، از آن قيد و اسارت زمان شاه خلاص شده اند، یکباره آقاى مهندس بازرگان براساس كدام سند تاريخى مى گوئيد حزب «منحله» توده غيرقانونى است؟

اولا در مورد انحلالش شما خوب به خاطر داريد كه آقاى دكتر اقبال نخست وزير آن زمان رفت به مجلس و بيانيه اى را قرائت كرد و هيچ جنبه قانونى پيدا نكرد ولى آقايان آن را قانون تلقى كردند كه حزب توده غيرقانونى است و منحل مى شود و بعد آيا دولت جنابعالى به استناد قوانين زمان شاه قانونى است؟ اصلاً انقلاب قانون زمان شاه را زير پا نگذاشت؟ پس همه چيز غيرقانونى است.

به استناد قوانين زمان شاه حزب توده ايران منحل شده و حالا مثل همه شما، مثل همه زندانيانى كه از زندان آزاد شدند و حالا آ مده اند، است. انقلاب قوانين خاص خودش را دارد و به همين علت هم ما به آقاى بازرگان پاسخ داديم.

•در روزنامه نويد پاسخ داديد يا نامه مردم؟

درست يادم نيست به گمانم در مردم. به غير از اين ما براى خود آقاى نخست وزير نامه فرستاديم و در آنجا قيد كرديم كه حزب توده ايران مثل تمام سازمان هاى سياسى از دستاوردهاى انقلاب برخوردار مى شود و قانونى است و عملاً هم فعاليت علنى مى كند. رهبر فقيد انقلاب هم در نوفل لوشاتو اشاره كردند كه ماركسيست ها هم مى توانند حرف هايشان را بزنند به شرط اين كه توطئه نكنند.

•آيا ايشان پاسخ دادند؟

نخير. من با آقاى طالقانى ديدارى داشتم. بعد از اين كه به دفتر حزب ما ريختند و مهر و موم كردند.

•همان عمل دادستانى براى بستن روزنامه ها و احزاب بود؟ در تابستان سال ۵۸ بود.
بله. هنوز آقاى طالقانى در قيد حيات بودند. من براى آقاى طالقانى پيغامى دادم كه مى خواهم با شما ديدارى داشته باشم. آن زمان هم ايشان در خانه خودشان زندگى نمى كردند. زنده ياد على بابايى معمولاً آنجا بود و ترتيب ديدارها را او مى داد. به ايشان گفتم لازم است كه حتماً آقا را ببينم و قرار شد كه در منزل يكى از دامادهايشان كه ايشان زندگى مى كردند ايشان را ببينم. من را به آنجا بردند. خانه ها آن زمان امنيت چندانى نداشت. گفتم آقاى طالقانى مى خواهم راجع به دفتر حزب صحبت كنم. گفتند: آقاى عمويى من از سياست خسته شدم. بنشين كمى راجع به خاطراتمان صحبت كنيم. آنقدر گذشته ما شيرين است كه لذت مى برم. البته حالش زياد خوب نبود. روى مبل هم كه نشسته بود بى حال بود. به من گفت شما چه كار مى كنيد. گفتم فعاليت مى كنم. گفت: چه كارى؟ گفتم من كادر حرفه اى حزب هستم. گفت شما كه با مهندس آشنا هستيد يك سرى به نخست وزيرى بزنيد، يك كارى را انتخاب كنيد كه يك مقررى براى شما تعيين بشود. گفتم نه آقا. ما در اين راستا اصلاً هيچ چشمداشتى به اين دوستى هاى گذشته نداريم. آنچه را كه ما انتظار داريم اجراى شعارهايى است كه در زمينه مسائل اجتماعى داده مى شود كه حقوق همه رعايت شود، منجمله اين كه حزب ما فعاليت علنى را در چارچوب همين دستاوردهاى انقلاب انجام مى دهد و ما به شدت گله منديم از اين كه مهندس از حزب ما اين چنين ياد مى كند. آقاى طالقانى گفتند شما ماركسيست ها خيلى اصولى كار مى كنيد. همه كه اين طور اصولى كار نمى كنند. غيرمستقيم اشاره كرد به اين كه اگر آقاى بازرگان هم اين را گفته، خب گفته. بعد گفت شما اطمينان داشته باشيد كه دادستان عوض مى شود و آقاى قدوسى مى آيد و من الان پيغام مى دهم به
قدوسى كه يك مامور بفرستد و آن مهر و موم را بردارند. شما مى گوييد آقاى بازرگان اين را گفته ولى شما دفترتان را داريد و فعاليت تان را مى كنيد و شنيدم كه شعبات شما در شهرستان ها هم هست. گفتم بله. درست است و اين طور نيست كه به خاطر گفته آقاى بازرگان ما آنها را تعطيل كنيم. يك فعاليت اجتماعى است و ادامه پيدا مى كند.
شما تحليلى براى اين موضوع نداشتيد كه چرا اين طور موضع گيرى مى كنند؟

ما در «نامه مردم» دقيقاً اين را تحت عنوان دموكراتيسم انقلابى و ليبراليسم بورژوايى عنوان كرديم. اين عنوان مقاله اى بود كه بسط هم پيدا كرد و بعدها در «امت» هم ديدم كه «آقاى دكتر پيمان» در همين چارچوب و با همين اصطلاح مسئله را مورد تجزيه و تحليل قرار داده است. در يك تحول انقلابى كه در يك جامعه اى رخ مى دهد، نيروهايى كه دموكراسى را در يك مرحله معين تاريخى و با يك نگرش انقلابى مى خواهند پيش ببرند، نه در مبانى اصولى آن رژيم گذشته و با تلقيات معينى از دموكراسى يعنى براى يك گروه اليت و براى يك لايه معين جامعه كه خودش را تافته جدا بافته از جامعه مى داند. من اگر طالب دموكراسى هستم براى همگان در جامعه است. آن زحمتكش داخل كارخانه هم در آنجا بايد حقوق و سنديكايش را داشته باشد و آن دانشگاهى هم بايد نهاد صنفى اش را داشته باشد، بازارى هم بايد داشته باشد و بر روى انديشه اش كار كند تا بتواند برنامه اش را ارائه دهد. ما بر اين اعتقاد بوديم كه در اين دموكراسى ممكن است هر كسى داعيه اش را داشته باشد و بيان كند ولى بايد ديد چه برنامه اى ارائه مى دهد و به همين علت است كه اين دموكراسى، دموكراسى انقلابى مى شود. خصوصياتى را در برنامه اش ارائه مى دهد كه تحولات ديگر گونه هاى اجتماعى را در يك روند ترقى خواهانه ارائه مى دهد. ليبراليسم بورژوايى در واقع آن سنت قديمى بورژوازى است كه با شعار آزادى، برابرى، برادرى براى خودشان است. آزادى نه براى ديگران. مگر ممكن است كه سرمايه دار، بورژوا، خواهان برابرى با طبقه كارگر و زحمتكش دهقان باشد. با چه كسى برادر است؟ نوع انسان. نوع انسان از نظر طبقاتى متفاوت مى شود و قرار مى گيرد، در موقعيت غير برادرى، غير برابرى. اصلاً اين طور نيست كه همگان يكسان باشند.

نگرش آقاى بازرگان اين بود. اين ليبراليسم بورژوايى متن انديشه آقاى مهندس بازرگان بود و به همين علت هم موضع گيرى هايش در تمام جزئيات چه در زمينه روابط با ديگران و گروه هاى ديگر و چه اصولاً در زمينه كل مسائل به اين گونه بود. مضافاً اين كه من اعتقاد دارم آقاى مهندس بازرگان فكر مى كرد مسئله روابط خارجى همچنان مى تواند مثل گذشته تداوم پيدا كند، فقط نبايد تندروى و شلوغ كرد. فكر مى كرد حالا كه از پيمان نظامى سنتو ايران خارج شده است باز هم مى تواند با آمريكا داراى حقوق برابر باشد. خب ما در ارتباط با گلزاده غفورى بوديم، با آقاى مجتهد شبسترى ارتباط داشتيم. اينها نيروهايى بودند كه نگرش هاى مثبتى داشتند. با دكتر پيمان، دكتر سامى روابط خيلى نزديك و خوب داشتيم. با آقاى داريوش فروهر روابط خوب بود. با اينكه سامى و فروهر در كابينه دولت موقت بودند اصلاً برخوردشان با حزب جور ديگر بود. وقتى كانديداى رياست جمهورى شدند آمدند به دفتر حزب و خواستار اين شدند كه حزب هم به اينها راى بدهد و ما گفتيم با اينكه ما شما را افراد موجهى مى دانيم ولى از آنجا كه مى دانيم شما راى نمى آوريد، اين يك نوع راى شكنى است نه فقط ما به شما راى نمى دهيم، به شما هم پيشنهاد مى كنيم كه شما از كانديداتورى صرف نظر كنيد و اين آرا متمركز شود در مقابل بنى صدر به كس ديگرى كه در آن زمان به نظر ما در مجموعه آنها حبيبى بهتر از همه شان است.

• يعنى تا اين حد روابط با اين قسمت نيروها نزديك بود؟

بله. مهندس فاصله مى گرفت و آن آقايان نزديك تر مى شدند.

• خود ايشان بيشتر فاصله مى گرفت يا عملكرد حزب هم در اين فاصله موثر بود؟
به نظر من حزب هم طالب نزديكى چندان با مهندس بازرگان نبود و هم بازرگان اصلاً مثل جن و بسم الله از حزب دورى مى كرد. برخلاف يكسرى از وزرايش مثل فروهر، سامى، و نيز دكتر مكرى كه سفيرش بود. ما خيلى مناسبات نزديكى با اين ها داشتيم.
• هميشه يك سئوال براى من هست كه چرا بعد از انقلاب اين مسئله شدت مى گيرد؟
چون واقعيت دارد. اين واقعيت است. آقاى مهندس بازرگان وقتى زير فشار نيروهاى تندرو قرار مى گيرد، مى گويد سه سه بار ۹ بار، غلط كرديم. آقاى بازرگان مى خواهد هيچ حركتى در جهت تعميق انقلاب صورت نگيرد. ايشان فقط مى خواهد شاه برود ولى تمام ضوابط آن ايام باقى بماند و ما به خوبى مى ديديم درون نيروهاى حاكميت نيروهايى بودند كه خواستار تعميق انقلاب بودند. آنچه در آينده چگونه خواهد شد يك روند تاريخى بود روند كه بركه. بالاخره
راست برنده شد. وقتى كه برنده شد همه آن اميدهايى كه ما داشتيم نقش بر آب شد. مضافاً اينكه ما شاهد يك جريان ديگرى هم در آمريكاى لاتين بوديم. من اين را براى شما يك بار توضيح دادم. جريانى به نام «الهيات رهايى بخش» در آمريكاى لاتين عمل مى كرد و بسيار موثر و مفيد بود. در كابينه نيكاراگوئه بعد از انقلابش يك كشيش وزير آن بود و كار مى كرد و چقدر هم با تفاهم كار مى كرد و ما اميدوار بوديم در حاكميت جمهورى اسلامى كه وجه مذهبى اش بسيار بارز است «الهيات رهايى بخش» به يك نحوى اينجا عملكردى داشته باشد. ما اين الهيات رهايى بخش را در مهندس بازرگان نمى ديديم. اگرچه وجه مذهبى اش مسلط بر وجه سياسى اش بود، اما حالا كه در حكومت قرار گرفته است آن ليبراليسم بورژوايى اش است كه عمل مى كند. در نتيجه نمى توانست در روند پيش رونده مسائل انقلابى همراه و همگام باشد.

• آيا ليبراليسم بورژوايى را آقاى بازرگان به تمام عيار رعايت مى كرد؟

اين ليبراليسمى كه او مظهرش بود، اصلاً آن ليبراليسم قرن ۱۸ و ۱۹ اروپا نبود. او مى خواست با آن شعار براى عملكرد خودش هر كارى كند، حذف كند و هر گونه حركت ترقى خواهانه جدى را حذف كند و حال آنكه تيپى مثل مهندس سحابى كه گفت من جزء نهضت آزادى نيستم او خواهان دگرگونى بود و الان هم به نظر من نگرشش زمين تا آسمان با نهضت آزادى متفاوت است. نگرش آقاى سحابى را با نگرش آقاى دكتر يزدى مقايسه كنيد. بدون ترديد متفاوت است. نگرش به ايالات متحده و سياست هاى اين جهانى اش كه اعمال مى كند. آقاى بازرگان اصلاً نمى توانست قطع روابط ايران با آمريكا را تحمل كند. او مى خواست اين روابط ادامه پيدا كند، چرا كه محاسبه آقاى بازرگان اين است كه بورژوازى اين مملكت در ارتباط با اين قدرت جهانى است كه مى تواند رشد كند و بالا رود. به هر حال اين نگرش اهميت زيادى دارد و به همين علت هم آقاى بازرگان نمى توانست روندى را كه در جامعه ايران پيش مى رفت، تحمل كند. جو آن روز در تسخير سفارت آمريكا و بعضى الزاماتى كه در آن روز وجود داشت اين كار را توجيه مى كرد. مثلاً خود من سخنران آن روز جلو سفارت آمريكا كه رفقاى ما آنجا بودند، بودم. واقعاً بعداً كه فكر كردم ديدم چه دليلى داشت كه ما برويم اين كار را تاييد كنيم؟
• پس شما رفتار مهندس بازرگان و اينكه ثباتى در رفتارش داشت و به روابط با آمريكا اعتقاد داشت را در آن زمان درست مى دانيد؟

ممكن است نگرش مهندس بازرگان چيزهاى ديگرى باشد ولى من به طور كلى سياست خارجى هر كشور را اين مى دانم، مثلاً در حال حاضر ما هيچ رابطه اى با ايالات متحده نداريم. اختلاف زيادى هم داريم. ولى اعتقاد دارم حاكميت جمهورى اسلامى بايد از هر امكانى براى مذاكره كردن با آمريكا و برقرارى روابط متعادل با آمريكا استفاده كند.

• آيا اين با تفكر آن موقع شما مى خواند؟ من دوست دارم بحثى را اينجا باز كنم. بحث انتقادى ـ فلسفى به چپ كه شما دورانى را در رهبرى آن حضور داشتيد. چپ ماركسيست ـ لنينيستى جهان سومى يك نگرشى دارد كه دو تضاد را براى خودش محور قرار دهد. يكى تضاد اساسى طبقاتى است و يكى تضاد عمده است كه تضاد با امپرياليسم است. تضاد با امپرياليسم گويى كه براى نيروهاى چپ آن موقع خيلى تضاد عمده ترى از عمده بود. يعنى انگار تمام تضادهاى اساسى، تمام تضادهاى ديگر را ناديده مى گرفت و خودش را به صورت يك تضاد عمده براى ذهنيت تمامى چپ ها متجلى مى كرد. آيا اين تفكر شما باعث نشده بود كه شما نيروهايى كه طبقات به جا مانده از تاريخ طبقاتى كه در سير مدرنيته شركت نكرده بودند را به عنوان چپ مذهبى، به عنوان الهيات رهايى بخش نزديك تر به خودتان ببينيد تا نيروهايى كه مدرنيته را طى كرده بودند ولى مدرنيته را از نوع ليبراليسم و راست طى كرده بودند آيا نگرش تان نسبت به آمريكا و امپرياليسم مسلط در جهان باعث نشده بود كه در تحليل نيروهاى ملى و در تحليل نيروهاى مذهبى دچار سردرگمى شويد؟

- به نظر من دچار سردرگمى نشده بوديم. اما به گمان من برداشت نادرستى از دموكرات هاى انقلابى در ايران انجام گرفت. اينجا و آنجا نيروهاى ترقى خواه مذهبى در حاكميت جمهورى اسلامى بودند. ولى نيرويى تعيين كننده نبودند و به تدريج حذف شدند. آن قدر كه بها براى شعار ضد امپرياليستى داده شد، براى آزادى داده نشد و به گمان من اين صحيح نبود. حداقل موضع من اين است. اينكه آيا حزب توده ايران خودش هم چنين انتقادى خواهد كرد يا نه. بايستى اين را از خود آقايان پرسيد.

• در دولت بعد از مهندس بازرگان ما شاهد بسته شدن روزنامه ميزان همراه با نامه مردم و روزنامه هاى ديگر هستيم. دكتر كيانورى در جلسات پرسش و پاسخ كه بيرون مى دهند، وقتى در مورد بستن روزنامه ها سئوال مى شود مى گويند يك جريانى آمد، يك سرى نيروهاى ليبرال - بورژوا را جمع كرد، پرش هم به ما گرفت و باعث شد كه روزنامه ما هم بسته شود. ما از بسته شدن اين روزنامه ها خوشحاليم. اينكه روزنامه ما بسته شده هم ناراحتيم. ولى در مجموع حساب مى كنيم كه به نفع جريان انقلابى مردم است. آيا الان هم اين حرف صادق است؟

- به گمان من درست نبود. اين سخن دكتر كيانورى درون حزب مورد بحث قرار گرفت، به ويژه در هيات سياسى حزب ما مورد بحث قرار گرفت و با وجود همان موضعى كه در قبال ليبراليسم داشتيم، تاييد توقيف روزنامه هايى مثل ميزان را از طرف حزب نادرست مى دانستيم. ولى به هر حال چنين موضعى را دكتر كيانورى داشتند و يك مقدار هم افراط داشتند. اين تاثير بر روى شعبه سياسى ما كه آقاى دكتر منوچهر بهزادى مسئول آن بود مى گذاشت و مقالاتى كه در نامه مردم مى آمد به شدت متاثر از نظرات شخص آقاى دكتر كيانورى بود. در بعضى از موارد اينجا و آنجا مورد انتقاد رفقاى رهبرى قرار مى گرفت. منتهى اكثريت مويد همان نظر بودند. امروز كه ديگر همه چيز مشخص است.

 همان روزهاى اول كه از زندان(جمهوری اسلامی) بيرون آمدم با ماموران كه آمده بودند، درباره فضاى سياسى كه صحبت مى كردم، گفتم به ما اجازه نمى دهيد روزنامه داشته باشيم، ميزان را آزاد كنيد. گفتند يعنى شما مى گوييد روزنامه ليبرال ها را باز كنند؟ گفتم بله. اين گفته مربوط به پاييز سال ۷۳ است كه من با اينها صحبت مى كردم. گفتم اين اجازه را بدهيد كه يك روزنامه هم باشد كه حرف ديگرى را بزند. اين نگرش به معناى عدول از آن دموكراتيسم انقلابى نيست ولى محدوديت باعث مى شود كه آدم بگويد حالا كه همه حذف شده اند، يك آب باريكه غنيمت است.

 

 

مقاله در فرمات PDF :