جلسه دوم
مجري: بحثي وجود دارد كه مي گويد زندگي ما عقيده است و تلاش در راه آن عقيده. حالا اينكه عقيده انسان ها چه باشد، بعضي ها ارزشگذاري كردهاند، بعضي ها گفتهاند عقيده مثبت، عقيده منفي، اما به نظر شخص خود بنده، من فكر مي كنم كه صرف خود عقيده داشتن در راه زندگي و تلاش براي آن كردن، چيز كوچكي نيست كه ما بتوانيم به آساني از آن عبور بكنيم و به عناوين مختلفي، حالا افراد را مورد تخطئه قرار بدهيم. املاي نانوشته، غلط ندارد. اما كسي كه اقدام كرد و حركت كرد براي عقيده خود، كاري را، تلاشي را و مبارزهاي را شروع كرد، اگر احياناً در اين مسير غلطهايي هم وجود داشته باشد، من فكر مي كنم خيلي بيانصافي است كه به واسطه آن غلط ها و اشتباهات، كل آن حركت را آن مبارزه را و آن تلاش را ما خدشه به آن وارد بكنيم و تخطئه بكنيم.
در حضور فردي هستيم كه 37 سال از بهترين دوران عمر خودشان را به خاطر عقيده خود و به خاطر مبارزهاي كه در راه عقيده خود داشتند و ايستادگياي كه داشتند در دو رژيم، كه در طول صد سال اخير بوده، در زندان به سر بردند و 37 سال فكر مي كنم سال كمي نيست، براي اينكه از يك فرد بابت به هر حال، ايستادگي و مقاومتش، تشكر بشود. نمي خواهم بگويم كه صرف زندان رفتن و زندان كشيدن، براي افراد بايد ارزش بشود و ما هر كسي را كه به هر حال زندان كشيده بخواهيم او را ارزشمند بدانيم، يا آن فرد را به نوعي بخواهيم قهرمان خطاب بكنيم. چه بسيار افرادي بودند كه زندان كشيدند اما بعدها به خاطر آن چيزي كه در طول سال هاي زندان از دست دادند، جواني و به هر حال عمرشان كه شايد عزيزترين و مهمترين بخش زندگيشان باشد زماني كه به قدرت رسيدند يا زماني كه از زندان بيرون آمدند، درصدد انتقام برآمدند، درصدد ستاندن آن عمر از دست رفتهاشان، از ديگران برآمدند. اما كساني هستند كه نه! واقعاً در اين راه زندان كشيدند، مرارت كشيدند، سختي كشيدند، بدون اينكه وقتي از زندان بيرون آمدند، بخواهند آن روح انتقام و آن جواني از دست رفتهاشان را، از ديگران طلب بكنند و به نوعي باز بستانند.
من فكر مي كنم، در شروع برنامه، با توجه به قبول زحمتي كه جناب آقاي عمويي كردند، جا داشته باشد كه درحد اين برنامه و حالا، به عنوان عضوي از اين سازمان، من تشكر بكنم از بابت اين همه سال مرارت و سختي كه در راه عقيده شان كشيدهاند و از دوستان تقاضا مي كنم كه تشويقي براي آقاي عمويي بفرماييد.
[كف زدن حضار]
خوب، جناب آقاي عمويي در جلسه گذشته شما فكر مي كنم بيشتر در بحث تكوين سازمان، تكوين حزب توده، مطالبي را فرموديد. شايد بحث را مي خواهيد من شروع كنم. اول شما مطلبي اگر داريد اعلام بفرماييد، من بعداً بحث را خدمت شما جلو ببرم.
آقاي عمويي: سلام به همه حضار خيلي متشكرم از اين بيانات. البته از آنجا كه افرادي برمبناي باورها و اعتقادات خود، قدم در راهي مي گذارند، چشمداشتي شخصي ندارند پيامدش هرچه هم باشه به هر جهت تحمل مي كنند و به درستي ايشان اشاره كردند كه صرف زندان رفتن و زندان كشيدن ارزش نيست. زماني در مجاورت اتاقي كه من در آنجا بودم، در زندان اوين، پنجرهاي بود كه زندانيان عادي را مي آوردند آنجا، براي هواخوري، يك روز آقايي آمد كنار پنجره و اظهار علاقه كرد كه «من فلاني را مي خواهم ببينم» كسي كه هم اتاق من بود گفت چه كارش داري؟ گفت: «خيلي كار ضروري باهاش دارم» من رفتم گفت كه فلاني من هم سي و يكي دو سال زندان كشيدهام. گفتم خوب چه كار كردي و چرا سي و دوسال؟ گفت كه بارها و بارها دزدي كردهام،آمدهام زندان، آزاد شدهام. دوباره دزدي كردهام آمدهام، من هم مثل شما زياد زندان كشيدهام. گفتم: خوب دستت درد نكند! اما من دزدي نكردهام. بله، به هر جهت كم نداريم كساني كه مدت زماني از عمرشان را در زندان سپري كردهاند و بعد كه از زندان آزاد شدهاند احساس غبن كردهاند و روشهايي در پيش گرفتهاند كه به كلي مغاير با آن آرماني است كه به خاطرش زندان رفته بودند.
دوستي جلسه گذشته به من پيشنهاد داد كه بحث ما بيش از اينكه بيان رويدادها باشد جنبه تحليلي داشته باشد. بدون ترديد هر رويدادي نياز به تحليل دارد، اما تا خود رويداد بيان نشود، تحليل براساس چه چيزي انجام بگيرد؟ به همين علت عطف مي كنم به پارهاي نقاط گرهي در تاريخ حزب توده ايران و آن را مورد تحليل قرار مي دهم. از بدو تأسيس حزب توده ايران در دهم مهر 1320 گروههاي متعددي جزء اولين اعضاي حزب شدند كه در روند فعاليت معلوم شد كه اينها نه فقط شايستگي و صلاحيت عضويت در حزب توده ايران را ندارند، بلكه در عمل آشكار شد كه اينها اصلاً دشمنان واقعي راه مردم هستند. كساني مثل محمد يزدي، كساني مثل عباس نراقي، حتي يك مدتي عبدالقدير هم بود. اينها همه كساني بودند كه بعدها معلوم شد يا خدمتگزار شركت نفت انگليسي هستند، يا خدمتگزار قوامالسلطنه مأمور آمريكا. شايد در طول تاريخ فعاليت حزب توده ايران عطف به وجود اين گونه افراد در حزب شده باشد، من اين را انتقاد جدي نمي بينم براي حزبي كه تازه پا گرفته، چون افراد مختلف مي آيند آنجا و معلوم مي شود كه عملكردشان چيست. اما خوشبختانه حزب خيلي زود اينها را شناخت و خيلي زود آنها را تصفيه كرد و برخي از آنها رفتند در حزب سوسياليستي كه مصطفي فاتح تشكيل داده بود. نكته ديگري كه در همين جا نياز به اشاره دارد و آن اصطلاحي است كه زماني با عنوان «توده نفتي» توسط دكتر مصدق گفته شد. خيلي از معاندين كوشيدند كه اين بيان دكتر مصدق را معطوف كنند به كل حزب توده ايران و تاريخچه حزب توده ايران، حال آنكه دكتر مصدق بسيار واقف بود به آنچه كه در تاريخ حزب گذشته و چه كساني در بدو تأسيس حزب در اطراف حزب بنا به دلايل گوناگون حضور داشتند. حزب وقتي كه تأسيس شد هيچ جايي نداشت، هيچ روزنامهاي نداشت، هيچ دفتري نداشت، اما چون در آن ايام مسأله جنگ دوم جهاني مطرح بود و مسأله تشكيل يك جبهه ضدفاشيست كه خواه ناخواه نيروهاي طرفدار آمريكا، نيروهاي طرفدار انگليس، نيروهاي طرفدار شوروي و به طور كلي مجموعه نيروهاي ضدفاشيست در يك چنين جبههاي مي توانستند حضور داشته باشند، با توجه به توان و ظرفيت كساني كه سابقه سياسي در ايران داشتند، در گروه 53 نفر بودند و در حزب كمونيست ايران بودند و اينها مي توانستند تبليغات به جايي را عليه عوامل فاشيسم در ايران كه كم هم نبودند و از زمان رضاخان در ايران ريشه دوانده بودند، مطرح شد. مصطفي فاتح دفتري را در اختيار حزب قرار داد و حتي امكان گرفتن امتياز روزنامه به نام يكي از كارگرهاي حزب به نام «صفرنوعي» را به وجود آورد و اين يك سابقهاي شد كه كساني كه بعدها مي خواستند چيزهايي عليه حزب بگويند، غالباً عطف مي كردند به مصطفي فاتح و ضمناً تأكيد مي كردند كه اشاره آقاي دكتر مصدق هم به مجموعه حزب به عنوان «توده نفتي» بود، حال آنكه اصلاً چنين چيزي نيست. واقعاً ابتداي تأسيس حزب كسي مثل عباس نرافي كه عضو حزب بود و بعد رفت كنار. از همان ابتدا با اشاره فاتح آمده بود در حزب توده ايران. بله اينها واقعاً توده نفتي بودند، اما تمام شان تصفيه شدند و رفتند كنار. اما اين به اين معنا نيست كه همه كساني كه باقي ماندند، پاك پاك بودند، درست بودند، ايراد نداشتند. چرا مثل هر جمعيتي كه همه گونه آدمي در آن جمعيت وجود دارد در حزب هم بود. من در جريان صحبت براي شما توضيح خواهم داد كه در آن جبهه آزادي، حزب ايران، حزب دمكرات كردستان، حزب فرقه دمكرات آذربايجان و حزب توده ايران بودند، يعني همه نيروهاي سياسي، آن زمان در كنار هم بودند، همين آقايان مليوني كه بعد از وقايع آذربايجان پاي خود را پس كشيدند و گرايشاتي به طرف اصل چهار ترومن پيدا كردند، همان موقع يار غار حزب توده ايران بودند. در ائتلافي كه قوامالسلطنه بين حزب دمكرات خودش، حزب توده ايران، و حزب ايران به وجود آورد و وزرايي از هر سه حزب در كابينه حضور داشتند، بعدها انواع و اقسام سخنها و حرفها مطرح شد، خوب اگر اين طور باشد آن وقت ما هم خيلي حرف داريم. به درستي اشاره شد كه اشتباه اگر نباشد، داستان همان ديكته نانوشته است، به خصوص براي حزب جواني كه در عرصهاي فعاليت را آغاز كرده كه بسيار، بسيار بغرنج و پيچيده است. سياستهايي كه امپرياليستها بعد از جنگ در نقطهاي مثل ايران يعني همسايه اتحاد جماهير شوروي در پيش گرفتند و آنچه كه تضاد اصلي بين اين نيروها در جهان عمل مي كند، يكي از نقاط حساس و گرهي آن، كشور ما ايران است، بنابراين كار يك حزب سياسي با نگرش ماركسيستي و با روابط دوستانه با اتحاد شوروي در كشوري مثل ايران سرشار از برخورد با توطئهها، كارشكنيها و اتهامات گوناگون است. حالا در اين عرصه اگر اين حزب لغزشي هم داشته باشد، اشتباهي هم داشته باشد آنچنان برجسته و درشت مي شود كه در طول تاريخش هميشه موارد ديگر را تحتالشعاع قرار مي دهد. اما واقعيت اين است كه آن زمان همه احزاب كمونيست دنيا، اتحاد شوروي را كعبه آمال خودشان مي دانستند، حزب توده ايران هم همين طور. اينكه امروز درباره آن رخدادهايي كه در اتحاد شوروي در سال هاي گوناگون به ويژه در دهه 30 (1930) رخ داده كتابها نوشته مي شود، ما جوانهاي آن زمان حزب كه رهبري اش هم اكثراً جوان بودند اصلاً اطلاعي نداشتند كه چه رخدادهايي وجود داشته و واقعاً شوروي براي ما كعبه آمال بود. در روند فعاليت، يواش يواش خيلي چيزها آشكار شد. يكسري دعواهاي خانوادگي هست، يك سري مسائلي هست كه به بيرون مربوط مي شود، مثلاً در همين حزب توده ايران مشكلاتي كه همواره در رهبري در تقابل نظرات گوناگون در زمينه موضع گيريهاي سياسي چه داخلي و چه خارجي وجود داشته، هيچ وقت به خارج منعكس نمي شده است. برخي اسناد پلنومها تازه باز با يك مقدار دستكاري شدن، كم و زياد شدن، منتشر شده اما همهاش منتشر نشده كه چگونه اختلاف نظرهايي مي تواند واقعاً در رهبري يك حزب وجود داشته باشد. درباره موضع گيريهاي گوناگوني كه... من الان دستاندركار ترجمه كتابي هستم به نام «خيانت به سوسياليسم» كه اصلاً عنوان فصل اولش عبارت است از وجود دو جريان در درون حزب كمونيست شوروي. يعني از بدو آن، حالا قبل از انقلاب كه جاي خود دارد، مسأله بلشويكها و منشويكها. اما از فرداي پيروزي انقلاب اكتبر دو خط به موازات هم در درون حزب كمونيست و تا زمان فروپاشي وجود داشته است، منتهي تجلياتش روي شخصيتهاي گوناگون بوده، اميدوارم در ماههاي آينده اين كتاب آماده بشود. به گمان من مستندترين و صريح ترين كتابي است كه توسط حزب كمونيست آمريكا درباره حوادث شوروي و فروپاشي اش نوشته شده و به نظر من از حزب كمونيست شوروي آگاهي بسيار قابل توجهي هم داشتند. همه آن هم مستند به اسناد و كتابها و نوشتههايي اعم از كمونيستهاي دنيا يا مخالفانشان است كه كتابي نوشتهاند و يا چيزهايي گفتهاند. خوب حزب در جريان فعاليت آغازينش با مشكلات مربوط به تركيب رهبري خودش مواجه بود. ظرف يكي دو سال اولي كه گذشت و در 1323 كنگره خود را تشكيل داد، خودش را از شر آن كساني كه در ابتداي كار خود را به حزب سنجاق كرده بودند، خلاص كرد و با آنچه كه مجموعه افرادي بودند كه سوابق نسبتاً قابل قبولي داشتند، افراد مورد اعتماد بودند، باورهايشان صادقانه بيان مي شد، تركيب جديدي از كميته مركزي تشكيل داد. كميسيون تفتيشي به وجود آورد كه نظارتي بر كار كميته مركزي داشته باشد و مجلس چهاردهم پيش آمد كه فراكسيون توده در آن مجلس بود، اولين چالشي كه حزب با آن مواجه شد، مسأله نفت بود. آمريكاييها از طريق نخستوزيري ايران توافقي كرده بودند كه نفت شمال از آن آنها باشد، كوششي توسط دولت انجام گرفت كه اين مسأله را به مجلس واگذار كند كه نفت را به آمريكاييها بدهند. زمينههايي فراهم شده بود و با توجه به اينكه نيروهايي در داخل مجلس بودند از طرف نيروهاي ملي شخص دكتر مصدق و از طرف چپ، فراكسيون توده. طبيعي بود كه اينها به هيچ وجه رضايت نمي دادند به دادن امتياز نفت شمال به آمريكايي ها. در شمال، نفتي هنوز كشف نشده بود، اتحاد شوروي كنار گوش خودش نمي توانست پذيراي حضور كارشناسان آمريكايي، باشد. بلافاصله وقتي مطلع شد او هم پيشنهاد نفت داد. من اين استدلال را كه اتحاد شوروي صرفاً براي جلوگيري از حضور آمريكا در آنجا پيشنهاد نفت داد نمي پذيرم. معتقدم اتحاد شوروي هم خواهان گرفتن چنين امتيازي هست، چرا كه به احتمال زياد برداشت اتحاد شوروي اين بوده كه داشتن امتيازي در ايران پايگاهي برايش به وجود مي آورد در مقابل پايگاهي كه انگلستان در آنجا دارد. به خصوص اينكه كاملاً متوجه بود كه در جريان جنگ دوم جهاني و پايان گرفتن آن و قدرتمند شدن آمريكا كه در واقع به صورت امپرياليسم متفوق جهاني درآمده بود، به زودي حضور آمريكا هم در ايران بارز و آشكار خواهد شد، جنگ قدرتها بود و طبعاً هر كدام تلاش مي كنند براي اينكه پايگاهي و جايگاهي براي خودشان داشته باشند. فراكسيون توده وقتي كه مسأله نفت در مجلس چهاردهم مطرح شد، همراه با دكتر مصدق مخالفت كرد و دكتر رادمنش در آنجا سخنرانياش مبني بر مخالفت حزب توده ايران در زمينه دادن نفت شمال به آمريكاييها بود. اما متأسفانه خطاي بارزي كه حزب مرتكب شد، وقتي بود كه توافقي بين قوام و سادچيكف در زمينه نفت شمال انجام شد كه من در جلسه گذشته صحبتم به آن اشاره كردم، اما بعداً معلوم شد كه سناريويي بود كه در آن هم اتحاد شوروي فريب خورد، هم حزب توده ايران. در آن ائتلافي كه اينها به وجود آوردند و وزراي احزاب سه گانه توده، دمكرات و ايران هم در آنجا شركت كردند، «كافتارادزه» (رئيس هيأت نمايندگي شوروي در مورد نفت) وقتي كه به ايران آمد و مسأله تقاضاي نفت شوروي را از ايران مطرح كرد، حزب توده هم از اين تقاضا طرفداري كرد و اين به كلي مغايرت داشت با موضعي كه در مجلس چهاردهم در قبال پيشنهاد ساعد مطرح شده بود. خوب بدون ترديد مي شود تميز داد كه حزب توده ايران هم با اين ارزيابي و با برداشتي نظير برداشت همان مقالهاي كه زنده ياد طبري نوشته بود - برپايه همان ارزيابي كه بله در ايران وقتي كه انگلستان يك چيزي دارد، همسايه شمالي ما هم، بايد يك جايگاهي داشته باشد- اين به هيچ وجه نمي تواند درست باشد. حزبي كه براي رهايي زحمتكشان كشورش مبارزه مي كند و درست است كه جزو خانواده بزرگ جنبش كمونيستي جهاني است اما به هيچ وجه نبايد اين طرفداري را از درخواست شوروي انجام داد كه البته يكي از خطاها و اشتباهات حزب بود كه همواره هم روي آن انگشت گذاشته مي شود. كساني كه واقعبينانه با مسأله مواجه نميشوند، اين اشتباه حزب توده ايران را به حساب وابستگي حزب توده ايران به اتحاد شوروي ميگذارند، دوستان عزيز! احزاب كمونيست منجمله حزب توده ايران در چارچوب مجموعهاي به نام انترناسيوناليسم سوسيالسيتي و انترناسيوناليسم پرولتري، سياستگذاري و فعاليت مي كنند و مسائل را تعقيب مي كنند، يك سلسله مناسبات برادرانهاي دارند. اما در عمل مسأله انترناسيوناليسم به صورت نوعي سوويتيسم در جنبش كمونيستي درآمده بود. اين خاص حزب توده ايران نبود، شما اگر اسناد كمينترن و بعدش هم آنچه كه به كمينفرم مشهور شد را بررسي كنيد، دقيقاً مي بينيد كه اصلاً در درون جنبش كمونيستي جهاني، حزب كمونيست اتحاد شوروي جايگاه استثنايي و ويژه پيدا مي كند. تا زماني كه اختلاف چين و شوروي در سال 1960 پيش نيامده بود، اين يكپارچگي و با هم بودن و گوش به رهنمودهاي حزب كمونيست شوروي دادن سنتي بود در جنبش كمونيستي جهاني. خواه ناخواه وقتي كه يك چنين ارتباط نزديك و برادرانهاي وجود داشته باشد درنتيجه از لحاظ روانشناسي هم مسأله را بررسي بكنيم، يك حزب جديدالتأسيس و جوان، آن حزب برادر را خيلي پختهتر از خودش مي داند. علاوه بر پخته تر بودن، دسترسياش به اطلاعات و منابع گوناگون بيشتر است. در نتيجه خواه ناخواه رهنمودهاي حزب كمونيست شوروي براي تمامي احزاب جايگاه ويژهاي داشت كه به آن توجه بشود. در بسياري از آن موارد هم كاملاً درست و منطقي و به سود احزاب ديگر بود اما در جاهايي مي توانست اشتباه باشد و اين اشتباه سابقه بسيار بدي براي حزب به وجود مي آورد كه در طول تاريخ همچنان به صورت وبال گردن به دوشش سنگيني بكند. خوب غير از اين مورد كه يك چنين وضعي براي حزب به وجود آمد، همزمان با اين مطلب، تظاهراتي بود كه حزب در 25 تير انجام داد كه همزمان با آمدن كافتارادزه بود. البته در انتقادي كه حزب از خودش كرده بود در اين زمينه اشاره كرده بود به اينكه در واقع ما اطلاعي نداشتيم از آمدن كافتارادزه و اين تظاهرات را براي بزرگداشت خاطره كارگراني كه در اعتصابات در همان زمان كشته شده بودند انجام داديم. البته اين مربوط به بعد از 23 تير است اما در همان زمان اين راهپيمايي كه براي مخالفت با مسأله نفت آمريكا مي خواست مطرح شود، خوب همزمان شد با... اما شخصاً اعتقاد دارم بر اينكه اين تظاهرات براي حمايت از پيشنهاد كافتارادزه و نفت شمال براي اتحاد شوروي بوده و يكي از نقاط ضعف سياستگذاري رهبري حزب در آن زمان است و اين دقيقاً در چارچوب همان بينش و همان ارزيابي روابطي است كه بين احزاب كمونيست وجود داشت. مسأله آذربايجان پيش آمد، فرقه دمكرات آذربايجان در 21 آذر سال 1324 با وجود تمام تلاشهاي قبلي كه پيشه وري و يارانش انجام داده بودند براي كسب يك سلسله حقوق، تأسيس شد.
پيشهوري با رأي مستقيم مردم تبريز انتخاب شده بود. بالاترين رأي را آورده بود، ولي وقتي كه به تهران آمد در مجلس اعتبارنامهاش را رد كردند. همه كوشش هايي كه مي كردند به منظور كسب كمترين حقوق دموكراتيك براي خلق آذربايجان، با جواب تند خانهاي آنجا كه در واقع همچنان اصرار براي بقاي فئوداليسم عجيب و غريبي كه در آذربايجان حاكم بود داشتند، روبرو شد. وقتي چنين زمينهاي وجود دارد و مسأله حقوق خلق آذربايجان مطرح است، اين اتهامات جداسازي و سياست تجزيه طلبي بي معنا مي شود. هرگز چنين چيزي نبوده، فرقه هيچ وقت چنين ادعايي نكرد و چنين خواستي را مطرح نكرد، اگر چه بري از خطا نبود. خطاهايش چه بود؟ آن لباس فرمي بود كه براي فداييها به وجود آورده بود. همچنين حضور اتحاد شوروي بود در اين منطقه كه مي توانست هميشه شائبه جداسازي و يگانه كردن دو قطعه آذربايجان، جمهوري آذربايجان شوروي و آذربايجان ايران را مطرح كند. سازي كه اين روزها هم دارند يك سري پان تركيستها چه در تركيه و جمهوري آذربايجان و چه متأسفانه در آذربايجان خود ما مي زنند هيچ وقت آذربايجان آيندهاي ندارد جدا از مجموعه ايران. اين مسلم است من شخصاً در نشستهايي كه با رفقاي آذري همواره داشتم به هيچ وجه در اينها يك چنين گرايشي را نمي بينم كه اصلاً آيندهاي براي آذربايجان و خلق آذربايجان قائل باشند جدا از مجموعه و تماميت ارضي كشور ايران. اما به حق مطالباتي دارند كه در طول تاريخ هميشه ناديده گرفته شده. البته ناديده گرفتنش الزاماً به معني اين نيست كه فارسها اين ظلم را به ايشان كردهاند.
چون در طول تاريخ، ما غالباً ديدهايم حاكميت ايران در اختيار بسياري از آذري ها بودند البته آذريهايي كه خيانت به خلق خودشان هم همواره كردهاند به هر جهت مسئله فرقه دمكرات آذربايجان پيش آمد. در مورد تأييد حزب توده ايران اگر تاريخ حزب توده ايران را بررسي كنيم درمييابيم كه بدون اطلاع رهبري حزب توده ايران كميته ايالتي حزب در آذربايجان، پيوست به فرقه و بعد رهبري حزب توده ايران تأييد كرد. اين كار را يعني در مقابل عمل انجام شده قرار گرفت البته نه اينكه تأييدش كار غلطي بود چون تشخيصش اين بود كه حقوق خلق آذربايجان هميشه ناديده گرفته شده است و حالا تلاشهايي دارد براي اين حقوق انجام ميگيرد ولي به هيچ وجه حزب مؤيد نظر پارهاي از پانتركيستها نبوده و الان هم چنين تحليلي ندارد كه آذربايجان جدا از ايران است مگر ميتواند چنين چيزي باشد. ولي واقعيت اين است كه خوب در آن ايام اين شايعه به شدت مطرح بود به خصوص اينكه ارتش سرخ هم در ايران بود. اما به واقع بياييم كلاهمان را قاضي كنيم و ببينيم در طول اين يك سالي كه فرقه در آنجا حكومت ميكرد چه قدر خدمت كرد؟ كارهايي كه هرگز حاكميت ايران براي اين مردم انجام نداد. نه دانشگاهي داشت، نه راه داشت نه راديويي داشت و نه تقسيم اراضي برايشان كرده بود. اينها همه كارهايي بود كه در اين يك ساله انجام گرفت، دست بسياري از مستبديني را كه واقعاً خون مردم آذربايجان را مي مكيدند كوتاه كرد. ولي به هر جهت چيزي بود كه متناسب با روح زمان نبود و ديديم كه اينهم جزئي از همان سناريويي بود كه ذكر آن رفت. حتي آقاي قوامالسلطنة نخست وزير چه خوش و بشهايي با همين فرقه دمكرات آذربايجان داشت. ولي به هر جهت بعد از اينكه دوره پايان اين سناريو فرا رسيد همه چيز فروريخت. اتحاد شوروي به خوبي مي دانست كه نمي تواند آنجا بماند. وقوف كامل پيدا كرده بود كه آمريكا قدرتمند است و نمي تواند با آن به چالشي برخيزد و لذا نمي تواند اصلاً ادعايي داشته باشد در آنجا و به گمان من اتحاد شوروي به هيچ وجه نظر تجزيه ايران را نداشت. مسئله اين بود كه در يونان هم همين اتفاق افتاد در حالي كه اتحاد شوروي آنجا نبود، اما تجربه نشان داد كه اگر مقاومت بكنند شايد شانسي داشته باشند. ولي البته اگر نقطه حساسي باشد، جنبة استراتژيك داشته باشد، حتي به قيمت پياده شدن ارتش ها جلوي مبارزين گرفته مي شود، مثلاً در يونان، انگليسيها پياده شدند و اسنادي را كه امروز منتشر شده حاكي از آن است كه در جريان كودتاي 28 مرداد چه طرح هايي براي اين كودتا داشتند و مسئله فقط اوباش و شعبان بي مخ و امثالهم نبود. خوب حزب از بابت جريان آذربايجان لطمه وحشتناكي خورد، صرفنظر از لحاظ اعتبار سياسيش، لطمه زيادي هم به او وارد آمد، يك مبارزه دروني هم در خود حزب آغاز شد، بسياري از اعضاي حزب ناراضي از موضع گيري رهبري حزب سؤال مي كردند و خواستار اين بودند كه رهبري حزب پاسخ بدهد. من به ياد دارم همان زمان عضو سازمان جوانان حزب بودم در دفتر مركزي حزب كه در خيابان فردوسي بود، نيمكتهاي متعددي گذاشته مي شد، كارگرها، روشنفكرها، دانشآموزها، دانشجوها مي آمدند مي نشستند و يكي از رهبران حزب كه آن موقع معمولاً كساني مثل احمد قاسمي بود، دكتر كيانوري، زنده ياد طبري و خليل ملكي بود، اينها مي آمدند و توضيحات و پاسخ هايي مي دادند. معمولاً جلسات بحث انتقادي را پيش از حوادث آذربايجان هم در دفتر حزب داشتيم، اما بعد از وقايع آذربايجان جزء منتقدين از رهبري حزب هم پيدا شد. خوب بعد از شكست آذربايجان در 21 آذر سال 25 تعدادي از رهبري حزب به علت اينكه وقايع و رخدادهايي از جمله مسئله زيرآب مازندران پيش آمده بود، مسائلي كه در آذربايجان رخ داده بود، كسي در آنجا كشته شده بود، به هرحال اينها مي توانست پرونده سنگيني براي بعضي از رهبري حزب باشد، تعدادي از رفقاي رهبري حزب، ايران را ترك كردند.
اصولاً در كميته مركزي بايستي تغييراتي ايجاد مي شد. به طور موقت يك هيأت اجرائيه تشكيل شد و تعدادي از افراد كميسيون تفتيش عضو هيأت اجرائيه شدند همان طور كه قبلاً اشاره كردم، يكي از كساني كه از كميسيون تفتيش به هيأت اجرائيه موقت آمد خليل ملكي بود. خليل ملكي جزء ناراضيان در رهبري حزب شد و در عين حال يك گروه از روشنفكران حزب همواره با خليل ملكي و سايرين منجمله اردشير آوانسيان بودند. در واقع روشنفكران حزب از بدو تشكيل حزب، جدا از رضا روستا و جودت، اينها بودند كه در كنار اردشير آوانسيان قرار داشتند. اين روشنفكران عمدتاً عبارت بودند از ملكي، كيانوري، طبري، احمد قاسمي. اينها كساني بودند كه نظرات خاص خودشان را داشتند و تقريبا با آن بخش ديگر كه غالباً سابقه عضويت حزب كمونيست، سابقه همكاري با گروه اراني، با گروه جواناني كه با رادمنش در رشت فعاليت كمونيستي داشتند، با آنها فاصله نداشتند و با آنها بودند. به هر حال هيأت اجرائيه موقت با چالش جديدي روبرو شد. در درون خودش، خليل ملكي مسائلي را مطرح مي كرد و خواهان اين بود كه تغييرات اساسي در رهبري حزب به وجود بيايد. زمينههاي اين بحثها به آنجا كشيده شد كه بحث خلع مسئوليت از بسياري از اعضاء كميته مركزي و ايجاد يك كميته مركزي جديد از جوان ها و روشنفكران حزبي به ميان آمد. خوب اين بحثها تقريباً به بدنه كميته ايالتي تهران و به كميتههاي شهرستان ها كشيده شد كاملاً معلوم بود كه چالش خيلي خيلي تند شده، در كميته مركزي كه تعدادي ديگر هم بودند و با آنها هم مشورت كردند تصميم گرفته شد كساني كه مباني اصولي حزب را نمي پذيرند و چنين نظراتي دارند، از حزب اخراج بشوند. ولي پيش از اينكه چنين تصميمي اتخاذ بشود همان طور كه قبلاً هم ذكر شد يك بيانيه از طرف همين گروه روشنفكران صادر شد تحت عنوان جمعيت سوسياليستهاي توده ايران و به هيچ وجه نقدي هم نسبت به اتحاد شوروي در اين بيانيه نبود و اعلام وفاداري نسبت به اتحاد شوروي شده بود. ولي يك روز نگذشته بود كه راديو مسكو محكوم كرد اين حركت را و بلافاصله ملكي و يارانش اقدام كردند به جمعآوري اين بيانيه. خوب، طبعاً بيانيه كه منتشر شد، مقداري از آن را مي شود جمع كرد، ولي بقيه آن دست كساني ديگر مي رسد، به اين ترتيب مسئله انشعاب در حزب پيش آمد. همراه با انشعاب تعداد قابل توجهي از روشنفكران حزب رفتند. به بدنه زحمتكش حزب هيچ لطمهاي وارد نشد. بعد از موضعي كه اتحاد شوروي در قبال انشعاب گرفت و آن را محكوم كرد، به تدريج خيلي از كساني كه رفته بودند بازگشتند. خيلي هم اساساً هم از ملكي و يارانش جدا شدند و هم ديگر به حزب برنگشتند. طبيعتاً اشتباهاتي كه حزب چه در زمينه مسئله نفت، چه در زمينه مسأله آذربايجان و چه در زمينه شركت در دولت قوام مرتكب شده بود نارضايتيهايي را در حزب به وجود مي آورد. اين مي توانست به صورت انتقاد و خواستن تغييرات در زمينه اتخاذ سياستهاي معين انجام بگيرد، ولي اينكه به صورت انشعاب و جدا شدن و اين حرفها باشد، اين با اصوليت هر حزب منافات دارد و طبيعي است كه اعضا رو در رو قرار مي گيرند و اين ديگر به صورت يك چالش مستمري شد كه تا آخر هم ادامه داشت. حالا جالب اينجا بود كه مثلاً وزراي تودهاي ما دقيقاً آن كساني بودند كه هميشه جزو آن جريان مقابل اقليت ما بودند. يعني آقاي يزدي و كشاورز و اسكندري، همواره در آن موضعي بودند كه يك سري سياستهاي سازشكارانه، سياستهاي خاص خودشان را با قوامالسلطنه هم اتخاذ كردند، و خليل ملكي كه روي اين مسئله خيلي تكيه (انتقاد) مي كرد خودش مديركل فرهنگ ايران زير پوشش آقاي دكتر كشاورز شده بود. خوب، در زمستان سال 26 اين حادثه رخ داد، اين رخداد بزرگي بود، واقعاً تكاني به حزب داد و لازم بود كه كنفرانسهاي حزبي زمينه هاي تشكيل كنگره دوم را تشكيل بدهند، كنگره در ارديبهشت سال 27 تشكيل شد، تغييراتي در رهبري حزب انجام گرفت و به رغم لطماتي كه قبلاً اين حوادث به وجود آورده بود، موقعيت حزب، بهخصوص كه مسائل جنبش ملي كردن نفت ايران داشت مطرح مي شد و فضاي سياسي جديدي آغاز شده بود بهتر شد البته درسال 28 كم كم موقعيت حزب شكوفا مي شود و بالا مي گيرد، اما به هر جهت زمينه هايش از همين سال 27 نمايان بود. ضمناً احزاب و گروه هاي كوچك ديگري بودند كه مي شود از آنها ياد كرد، مثلاً سوسياليستهاي خداپرست زنده ياد محمد نخشب ولي هيچ وقت يك حزب بزرگ نبود. تعدادي روشنفكر بودند، بعدهاست كه احزاب ديگري در رقابت با حزب توده ايران به وجود مي آيد. اما گروههاي راستي به وجود آمد كه از طرف دولت شكل مي گرفتند، از جمله پانايرانيستها، سومكاييها، آريا، اينها دقيقاً كساني بودند كه تغذيه مي شدند از طرف حاكميت و نقش اساسي شان هم اين بود كه هر وقت تظاهراتي حزب توده ايران دارد، اينها با چوب و چماق، حمله مي كردند و به هم مي زدند، آنچه كه در تاريخ كنوني هم شما شاهد هستيد، فراموش نمي كنم مراسم بزرگداشت يا ترحيم دكتر سنجابي بود در خانقاه صفيعليشاه، زنده ياد فروهر هم برگزار مي كرد، در آنجا عده كثيري بودند به حرمت دكتر سنجابي، خب يك مدتي در اين مملكت كاري كرده، فعاليتي كرده، نامي داشت، استاد دانشگاه بود، توي حزب ايران بود، آدم موجهي بود، ابتداي انقلاب هم وزير خارجه آقاي مهندس بازرگان بود. ولي به هر حال ريختند، من همان جا به فروهر، گفتم آقاي فروهر يادت ميآيد آن ايام را؟ دست من را فشار داد و گفت «ولي ما عوض شديم.» چون يكي از گروه هايي كه غالباً به ما حمله ميكردندهمين پانايرانيستها بودند. اتفاقاً عكسي داشتم از روزنامه كه عكس داريوش توي آن بود و روزي كه از زندان آمده بودم و داريوش و پروانه به ديدارم آمده بودند، گفتم فلان كس من توي آرشيوم، همه چيز به يغما رفته ولي عجيبه آن روزنامه كه عكس تو در آن است، هنوز هست. گفت: «خودم ديدمش» عكس را به او نشان دادم، به شوخي به من گفت كه «عجب لاتي بودم من ها» ولي يادش گرامي، واقعاً تحولي را كه در اين مرد به وجود آمد، هرگز فراموش نمي كنم. زماني را كه گالين دوپل در زندان اوين به من گفت كه «شما دادگاه دوم خواهي داشت و وكيل هم خواهي داشت » وقتي كه به گوش فروهر رسيد به من پيغام داد كه «خواهش مي كنم من را به عنوان وكيلت انتخاب كن و آنجور كه تو دلت مي خواهد، يعني از موضع يك كمونيست از تو دفاع خواهم كرد» به ياد داشته باشيد، ما در موارد معيني مي توانيم اختلاف نظر داشته باشيم، شما مي توانيد انتقادات جدي نسبت به حزبي كه من عمرم را در آنجا گذاشتم داشته باشيد، حق شماست كه انتقاد داشته باشيد، من هم حقم است كه تا آنجايي كه برحق مي دانم، پاسخ انتقاد شما را بدهم، اما ما در يك راستا هستيم، ما راه هاي گوناگون را ممكن است انتخاب كرده باشيم، تكيه روي اقشار و لايههاي گوناگون اجتماعي داشته باشيم، ولي ما براي آزاد زيستن انسانها كار مي كنيم. ما براي دمكراسي و آنچه كه مباني دمكراسي براي زندگي در خور انسان است مبارزه مي كنيم. اختلاف هم ممكن است داشته باشيم، براي اينكه من و شما دو نفر هستيم. تك، تك ما، هر كدام هويت خودمان، هر كدام نظرگاه خودمان راداريم، بايد هم داشته باشيم ولي بگرديم مشتركات همديگر را پيدا كنيم، روي مشتركات تكيه كنيم. حزب توده ايران تجربه تلخي از دوره فعاليت طولانيش دارد. خيلي كوشيد جبهه ضد استعمار، جبهه ضد ديكتاتوري، جبهه متحد خلق را به وجود بياورد. خوب اينجا و آنجا اشتباه كرده، اينجا و آنجا فلان نسبت بد را به افراد خوب داده.
حالا مي رسم در جريان جنبش ملي شدن نفت، روزنامه «به سوي آينده» واقعاً ناسزاهاي ناروايي به بسياري از چهرههاي برجسته مملكت، منجمله به دكتر مصدق داد. اما به خاطر داشته باشيد وقتي كه جبهه ملي تشكيل شد، وقتي كه تحصن جلو سر در سنگي كاخ شاه انجام گرفت، 19 نفر آنجا بودند كه وقتي دكتر مصدق مواجه با بحران شد، فقط كمتر از 9 نفرشان در كنار مصدق بودند و همان ياران جبهه ملي قبلي اش خصمانه ترين رفتارها رانسبت به دكتر مصدق مي كردند كيها بودند؟ حسين مكي، بقايي، زهري، عميدي نوري، عباس خليلي، اينها ياران غار آن زمان تشكيل جبهه ملي بودند. آيا حزب توده ايران حق نداشت نگران باشد از اين جريان كه يك جنبشي به وجود آمده، يك حركتي آغاز شده، يك چيزي به نام جبهه ملي در رأسش دارد قرار مي گيرد، تازه چهرههاي مقبول، كساني چون دكتر شايگان، كساني چون دكتر صديقي، كساني چون دكتر فاطمي، اينها تمامشان گرايش به آمريكا داشتند، نمي گويم وابسته به آمريكا بودند ولي آمريكا را يك كشور دمكرات مي دانستند. البته من حق مي دهم به آنها چرا كه هنوز آمريكا آن چهره خونخوارش بر همگان علني نشده بود. چرا حزب توده ايران مي شناخت؟ براي اينكه ما يك تعريف ويژهاي از امپرياليسم داريم، اين دوستان ما امپرياليسم را با تعريف امپراطوري مثلاً امپراطوري انگلستان كه چند تا مستعمره دارد اشتباه مي كردند. استدلال مي كردند كه آمريكا كجا مستعمره دارد؟ غافل بودند كه در آمريكاي جنوبي چه خبر است؟ آنجا اصلاً قرقگاه آمريكا بود. خوب حزب توده ايران با اين نگراني مواجه بود، كه تاكنون گرفتار انگليس بوديم و هنوز هم هستيم. و حالا كه همه شركت كنندگان در جنگ دوم جهاني كشورهايشان ويران شده، بيشترين جوانانشان را از دست دادند، اقتصادشان خراب شده، پس حالا آمريكا كه آنچنان اقتصاد شكوفايي بعد از جنگ دوم جهاني داشت كه به صورت قدرت فائقه جهان قدم به عرصه گذاشته، و آمده و مي خواهد سهيم بشود در تمام دنيا يعني امپرياليزم متفوق جهاني بشود. انگليس البته متحد او است، ولي آمريكا دارد طرح مارشال را در اروپا پياده مي كند. اقتصادهاي آن ها را تقويت مي كند. براي چي؟ براي اينكه تبديل به بازار خودش بشود كه در آنجا سرمايه گذاري كند. در ايران هم نفت است، انگليس سال ها دارد مي برد، آمريكا مگر اجازه مي دهد كه سهيم نباشد در اينجا. منتها حالا آرام وارد مي شود، زمينه فراهم مي كند، در ايران انگلستان ايران را ملك طلق خودش مي دانست، با اين هيات حاكمهاي كه ساليان دراز در ايران حكومت كردند، توي لايههاي گوناگون اينها عوامل خودش را داشت، در مجلس داشت، در دولت داشت، اعلیحضرت همايون هم كه جاي خودش را داشت. آمريكاييها دل بسته بودند به همين مليوني كه خب نظر مساعدي هم نسبت به آمريكا داشتند. احمد ملكي كه يكي از اعضاي همان كميسيون تبليغاتي و مطبوعاتي جبهه ملي بود در كتابش به نام «تاريخچه واقعي جبهه ملي»، به نظر من كتاب خواندني است، اگر چه آدم سالمي نيست نه اينكه تأييد كنم اين آدم درست و حسابي است، خير اين فرد نوكر مآب خودش هم از آن وابستگان جدي خارجيهاست. اما در اين كتاب صريحاً مي گويد كه « من، دكتر فاطمي، دكتر بقايي، عميدي نوري مي رفتيم هر هفته يك بار يك جلسهاي در خانه يكي و منجمله در سفارت آمريكا داشتيم و بحث مي كرديم راجع به اوضاع و احوال. يواش، يواش بحث ما كشيد به اينجا كه در مقابل حزب توده بايد يك حزب تشكيل داد. آخر همين جوري كه نمي شود مخالفت كرد. ما مخالفيم فقط در يك روزنامه يك مقالهاي بنويسد و ما مخالفت بكنيم؟ بعد پيشنهاد شد كه هزينه دارد، اين هزينه را بايد يك عده …» جالب است! كه از حزب چه مفهومي را مراد ميكند؟ ما نياز داريم به يك حزبي كه اوباش و چاقوكشها را استخدام بكند كه اينها هم دستمزد مي خواهند، بايد به آنها دستمزد داد. اين به صراحت در اين كتاب نوشته شده و بنا بر اين شد كه حزبي به نام حزب زحمتكشان به وجود بياد، خوب اين احتياج به كار تبليغي و … دارد. گفتند تقسيم كار شد. آقاي جلالآل احمد مي رود سراغ خليل ملكي مي گويد اينجا وضع خوبي است، يك روزنامه به نام شاهد در اين حزب زحمتكشان است من هم الان قلم مي زنم آنجا، زندگيم هم حقيقتش نمي گذرد. (در همين در خدمت و خيانت روشنفكران آلاحمد نوشته) مي گويد من هم دارم آنجا قلم مي زنم، حقيقتش من و مخدره كار مي كنيم و پولمان هم نمي رسد براي زندگي مان اينجا مقالهاي مي نويسم و پولي مي گيرم. تو هم بيا يك مقالهاي در شاهد بنويس. روزنامه شاهد، ارگان آقاي بقايي بود. تقسيمكار مي شود كه كار روشنفكري، مطبوعاتي توسط منشعبين حزب يعني خليل ملكي و آل احمد و اينها انجام شود. كار چماقداري و به هم ريختن ميتنگهاي حزب توده هم به عهده بقايي و دارو دسته چاقوكشهايش، تقسيم كار خوبي است. مثل اينكه امروز هم شاهد هستيم چنين چيزي را. تاريخ درس مي دهد عزيزان من، واقعاً مطالعه تاريخ، منتها نه آن تاريخي را به عنوان سلطنت اعليحضرتها و شاهها نوشته مي شود. جريان مبارزاتي كه در طول تاريخ رخ داده، اگرچه شكست خورده، همهاش عبرتانگيز است و درسآموز است. به هر حال، خوب حزب زحمتكشان به وجود آمد وظيفه تاريخيش را هم مرتباً انجام مي داد. آقاي دكتر بقايي با آن فعاليتهايي كه مي كرد، استاد دانشگاه است و خودش را به صورت نفر دوم جبهه ملي دارد معرفي مي كند يا حسين مكي، يعني چهرههاي خيلي فعال اينها، طبيعي است كه حزب به شدت بدبين است نسبت به اينها چون تعدادي از آنها سابقهشان معلوم است مثل عميدي نوري و حسين مكي و بقايي، چون بقايي اصلاً عضو فعال حزب دمكرات قوامالسلطنه است و اصلاً بقايي مسؤول شعبه حزب دمكرات قوام در كرمان بود. اما همين جا اشاره كنم كه تكليف دكتر فاطمي فرق دارد با آنهاي ديگر، فاطمي يك پيشينه ويژهاي دارد، خيلي خيلي درهم و برهم. ابتدا سال 1320 سيد ضياء كه آمد، او رفت براي زيارت … برايش روزنامه رعد را مي نوشت. حزب دمكرات قوامالسلطنه يك مدت فعال شد آنجا در كنار ارسنجاني، ولي با آن استعداد، توان و صداقتي كه در دكتر فاطمي بود رفته رفته جلوههاي خاص آمريكايي بودن پارهاي از همكاران خودش را تشخيص داد و خودش هم فهميد بي خودي آمريكايي است، نمي گويم وابسته به آمريكا، گرايش به آمريكا، و يكي از بهترين چهرههاي كنار دكتر مصدق، دكتر فاطمي از آب درآمد و ديديد كه چگونه ايستاد پاي حرفش و خب هزينهاش را هم پرداخت، واقعاً هزينه گراني بود. به اين ترتيب مسئله جنبش ملي شدن نفت مطرح بود. حزب شعار الغاء امتياز نفت انگلستان، دكتر مصدق و جبهه ملي، ملي شدن نفت در سراسر ايران را مي دادند. زمان گذشت و يك سري تعارضهايي كه به زيان مبارزات ملي اين مملكت بود پيش آمد. به زيان خود حزب بود، هم آن بخش رهبري حزب كه در ايران بودند و هم بخش عمده رهبري حزب كه خارج از كشور بودند، و همچنان تحليلشان از جبهه ملي اين بود كه اين جبهه يك جريان آمريكايي است و بنابراين با توجه به اينكه تضاد عمده الان امپرياليسم متفوق آمريكاست، ما بايد اين خطر را اعلام بكنيم و نگذاريم كه اينها قدرت بگيرند و افشا بكنيم. بالنتيجه مقالات روزنامه «به سوي آينده» مقالات روزنامه «شهباز» و 26 روزنامه پشت سر هم به جاي «به سوي آينده» كه هي توقيف مي شدند و آن ديگري به جايش ميآمد، همه خيلي تند و افشاگرانه بود تا بالاخره رسيد به مرحلهاي كه از لحاظ حزب مسأله 15 بهمن و تيراندازي پيش آمد و نيازي نيست در اين زمينه زياد توضيح بدهم، خود اين هم در واقع توطئهاي بود كه خواستند به پاي حزب بگذارند. جلسه گذشته اشاره كردم، كارت حزب را توي جيبش گذاشته بودند. در واقع اگر در اين تيراندزاي شاه كشته ميشد، كنارش يك عليرضايي داشتند كه خيلي با عرضه تر از شاه بود و به شدت هم انگليسي، مال خودشان بود. اگر هم كشته نمي شد يك چشم زخمي به او داده بودند كه هوس گرايش به طرف آمريكاييها نكند. چون همان موقعي بود كه شاه مرتب كمك مالي از آمريكا مي خواست و آنها هم خوب، شرايطي داشتند، بايستي يك مقدار ميدان ميداد به عوامل آمريكايي ولي اين ميترسيد. به هر جهت بعد از 15 بهمن حزب غيرقانوني شد، عدهاي را گرفتند عدهاي خارج رفتند، بقيه هم مخفي شدند و در جريان همين 15 بهمن 27 نه فقط حزب را مي خواستند از عرصه خارج كنند، در عين حال سياست برگزاركنندگان اين توطئه اين بود كه جنبش ملي را هم محدود بكنند و نگذارند همگاني بشود. اما خوب در واقع نشد، محدوديتهايي در آغاز به وجود آوردند ولي واقعاً خواست ملي را وقتي كه گسترده و همگاني بشود، نميشود جلويش را گرفت. همين كوششها شد، هژير آمد روي كار، بعدش رزمآرا آمد توي كار، رزمآرا توافقاتي با شركت انگليسي كرد، حتي موضوع را رساند به پنجاه، پنجاه. اما مسأله اين بود كه اصل ملي شدن در معرض خطر بود. به هر جهت رزمآرا ترور شد و دولت علاء سر كار آمد. هميشه يك اصطلاحي ميگفتند كه علاء يك «دولت پوششي» بود. نه براي اينكه كاري انجام بدهد، موقتاً ميآمد كه يك رئيس دولتي سر كار باشد تا بالاخره معلوم بشود كه كي بايد بيايد؟ كي نخستوزير شود؟... خوب در يكي از همين جلسات كه مسأله نفت مطرح بود جمال امامي و دكتر مصدق به جد مكرر ملي شدن نفت را مطرح ميكردند. جمال امامي گفت كه آقاي دكتر مصدق شما برويد نخستوزير بشويد. يكي دو نفر ديگر هم پياش را گرفتند. بله بله دكتر شما كه آنقدر ميگوييد برويد مسئوليت را اتخاذ كنيد. دكتر مصدق با آن هشياري تاريخي كه داشت فهميد كه دامي جلوي پايش گذشتهاند، جمال امامي مامور مشخص انگلستان بود، او مطمئن بود كه اگر مصدق بگويد نه، انگليسيها ميگويند ببين! اين همهاش لاف ميزند، اين مدت مكرر ميگويد چنين و چنان حالا كه به او ميگويند بيا برو سر دولت ميگويد نه نميروم اگر هم خطا كرد و پذيرفت و رفت آن وقت پوستش را ميكنيم اينجا همه ابزار قدرت دست خودمان است. شاه را كه داريم مجلس را كه داريم، اين همه عامل توي مملكت داريم، ارتش را داريم پس بيچارهاش ميكنيم و مجبور ميشود كه تسليم بشود! مصدق گفت «بله ميپذيرم» با اطمينان از اينكه اولاً خودش صادق است به گفتار خودش، ثانياً ميتواند مردم را قانع كند به اين باوري كه... خوب، بنا شد آقاي دكتر مصدق بشود نخست وزير اين مملكت. خوب، خيلي مبارك بود ولي با كمال تأسف كابينه آقاي دكتر مصدق كابينه راست بود. چهار پست اصلي منجمله وزارت جنگ را به درباريها داد، زاهدي را كرد وزير كشور، يعني كساني كه چهرههاي بارزي داشتند. حزب خيلي خيلي احساس خطر كرد، خيلي نگران شد چون تا حالا يك نيروي سياسي بود در عرصه، حالا اين نيروي سياسي آمده شده دولت و ميخواهد مسائل را با آن نگرش خاص خودش پيش ببرد. بالنتيجه در همان جا همان مسئله مهرههاي آمريكايي، و روند يك ساله 1330تا 31، چهره دكتر مصدق را براي حزب توده ايران نمايان كرد. خيلي اتفاقات افتاد در اين يكساله، ببينيد دوستان عزيز واقعاً من توصيه ميكنم تاريخچه اين سال 1330 تا 31 را منظورم 30 تير 31 را به دقت مطالعه كنيد و بعد از 30 تير، سال 31 را تا 28 مرداد مطالعه كنيد. اين سالها خيلي درسهاي بزرگي به ما ميدهد....
ولي اين حزب غيرقانوني و مخفي در معرض شديدترين ضربات قرار گرفت. ديگر نيروها هم ضربه از كودتا ديدند، نيروهاي ملي هم براي اينكه مسئوليت و بار را از دوش خودشان بردارند، تمام مسئوليت را به دوش حزب گذاشتند. بله حزب توده ايران حزب منسجمي بود، سازمان نظامي داشت، اما انصاف: اگر زماني كه دكتر مصدق ميگويد بهترين كمكي كه به من ميتوانيد بكنيد، افرادتان را از خيابانها جمع كنيد، اگر حزب ميآمد به ميدان، يك جبهه متحد ضد تودهاي به وجود نميآمد؟ مليها و درباريها و همه همه به خصوص به خاطر داشته باشيد كه قبل از 25 مرداد وقتي كه حزب اعلام ميكرد كودتايي كشور را تهديد ميكند، روزنامه شاهد آقاي دكتر بقايي نوشت كه ترفند كودتا را تودهايها مطرح كردند و خودشان ميخواهند كودتا بكنند يا روزنامه نيروي سوم آقاي خليل ملكي به دفاع از دولت مصدق نوشت كودتا ترفندي است كه تودهاي ها علم كردهاند.» حالا با اين تبليغات خلاف واقع كه توسط نزديكان مصدق انجام ميگيرد آيا اگر حزب توده به تنهايي ميآمد به ميدان حالا صرفنظر از اينكه تلفاتش چقدر ميشود و اينكار در واقع خودكشي بود، آيا واقعا اينها همه، اين آمدن را به عنوان صحت ادعاي دكتر بقايي و خليلي ملكي نميگذاشتند كه «آره تودهايها خودشان ميخواستند كودتا بكنند والا مصدق كه نخستوزير بود.» به هر جهت من تصورم اين است كه از 28 مرداد 32 تا سال 57، 58 كه فعاليت مجدد حزب امكانپذير شد، تاريخ مجعولي به نسلهاي اين دوران تحويل شده كه برداشتها و تحليلهاي بسياري از عزيزانمان كه من احترام برايشان قائل هستم واقعا متأثر از اين تاريخ مجعول است. ما در سازمان نظامي به شدت حزب را در معرض انتقاد قرار داديم، در درون حزب مخالفتها و انتقادات نسبت به اقدام نكردن و بيعملي نسبت به كودتا به شدت مطرح شد. جزوه 28 مرداد كه از طرف كميته مركزي توجيهگر موضع حزب بود به هيچ وجه مورد پذيرش ما نبود، و آن را برگردانديم به رهبري حزب. ادعاي ما اين بود كه. با همه چيزهايي كه رهبري حزب ميگويد، درست اين بود كه ما ميرفتيم به ميدان و به هيچ وجه ادعا نميكنيم و همان موقع هم در حوزههاي سازمان نظامي، ما اين را ميگفتيم، ميگفتيم ما ادعا نميكنيم اگر به ميدان ميرفتيم كودتا را ساقط ميكرديم و موفق ميشديم، بدون ترديد ما شكست ميخورديم. ما نظامي بوديم و حساب دستمان بود. ميدانستيم كه تا توازن نيروها و موقعيت خاص نباشد و بدون حمايت نيروهاي ملي طرفداران مصدق، حزب توده ايران به تنهايي امكان ندارد كاري بتواند بكند. خب عزيزان ما در جبهه ملي گله ميكنند، انتقاد ميكنند كه «آقا! حزبي كه 600 تا افسر...» داشت اله و بلا. خوب اگر آقاي دكتر كيانوري در خاطراتش ميزان ظرفيت و توانايي رزمي اين افسران را ارزيابي كرده، من معتقدم ميزان رزمي سازمان نظامي از آن بيشتر بود. ولي نه اينكه 600 تا افسر، 600 تا گروهان زير دستشان داشته باشند، نه، بسياري از اينها افسرهاي دفتري بودند، بسياريشان پزشك بودند، بسياريشان دانشجوي دانشكده افسري بودند، يا بسياريشان افسرهاي شهرباني بودند كه فقط يك كلت داشتند. بله ما يك تعدادي بوديم، افسر رزمي بوديم، گروهان داشتيم و ما با داشتن همين مقدار واحد رزمي در حوزههاي سازمان نظامي، طالب اين بوديم كه وارد عمل بشويم، استدلال ما اين بود كه از حيثيت سياسي حزب دفاع ميكنيم. ما شكست ميخوريم، اما حزب برپا خواهد شد. آن كساني كه بر خلاف عمل كردند آن وقت جامعه طردشان ميكند. ضمناً حزب درباره نيروهايش بزرگنمايي كرده علاوه بر آن. بزرگنماييهايي كه ديگران نسبت به آن كردند، اين ديگراني كه ميگويم هم انگليسها بودند كه سعي كردند آمريكا را بترسانند از كمونيسم ايران و هم خود شخص دكتر مصدق طوري عمل كرد كه اگر با من كنار نياييد آن وقت با كمونيستها سرو كار خواهيد داشت. خوب حزب گفت كودتا را با ضد كودتا روبهرو ميكنيم و اين كار را نكرد و از اين بابت اعتبار سياسيش به شدت خدشهدار شد. و به همين علت هم تلاش و فعاليت حزب بعد از 28 مرداد بسيار، بسيار دشوار بود. تعداد زيادي كنارهگيري كردند، صرفنظر از آن تعدادي كه دستگير شدند، صرفنظر از آن تعدادي كه اعدام شدند، حتي توانستند سازمانهاي قلابي به نام شبكههاي حزب توده به وجود بياورند كساني مثل ارسلان پوريا، قدرت نادري، اينها در واقع كساني بودند كه از طرف ركن دو مأموريت پيدا ميكردند به علت اينكه سابقاً تودهاي بودند ولي كوتاه آمده بودند و تسليم ركن دو شده بودند، مأموريت پيدا مي كردند افرادي را كه بالقوه هنوز گرايشاتي به طرف حزب دارند اينها را جذب بكنند و به صورت يك گروههايي، شبكه حزبي به وجود بياورند، بعد اينها را لو بدهند و گرفتار بشوند. و بعد تبليغ بشود همه جا كه آقا ساواك توي حزب توده است. يعني به اين ترتيب اعتبار حيثيتي، امنيتي و سياسي حزب را هم سعي ميكردند از حزب سلب كنند. ببينيد، دوران بسيار دشواري را حزب گذراند، بعد از اينكه راديوپيك ايران مستقر شد، صريحا اعلام كرد، آقا ما در ايران هيچ شبكهاي نداريم، و حال آنكه داشت، براي اينكه خنثي بكند كار اين كساني را كه دست ساز ركن دو بودند و رفقايي كه گرايش دارند به طرف حزب، علاقهمندند به حزب ارتباط پيدا ميكردند با اين شبكهها و به دام اينها ميافتادند، اعلام كردند ما در ايران هيچ شبكهاي نداريم، و حزب به صورت اصل عدم تمركز شروع به عمل كرد. يعني گروههاي كوچك 10، 15نفري ايجاد و دقيقاً مكلف شده بودند كه خودشان را گسترش ندهند. در دهه 40 عباسعلي شهرياري درست برخلاف رهنمود حزب اين اصل عدم تمركز را به هم زد و گروههاي گوناگون را سعي كرد به هم ديگر وصل بكند، چرا كه رابطه با ساواك داشت و در رأس شبكه تشكيلات تهران، ايران قرار گرفته بود. رفقايي كه از اروپا ميآمدند اينجا براي ياري دادن به شبكه حزبي يكي دو شب در خانهاي مخفي بودند و روز سوم ساواك آنها را ميگرفت. چرا كه در رأس شبكه، آقاي عباسعلي شهرياري بود و اينها را لو ميداد، علي خاوري را تحويل داد، پرويز حكمتجو، صابر محمدزاده، عاصف رزمديده و سرگرد حسن رزمي را تحويل داد، مهندس ديگري هم بود كه اينها اصلاً سرنوشتشان معلوم نشد. حتي ما بعد از انقلاب اينها را فهميديم كه چه بر سرشان آمد، ولي آن دو نفر حسن رزمي و مهندس (اسمش الان يادم نيست، حضور ذهن ندارم)، آنها اصلا سرنوشتشان معلوم نشد. توي اسناد ساواك هم ما نتوانستيم بفهميم كه چه جوري اينها سر به نيست شدند چون هيچ سندي درباره اينها نيست. به هر جهت اينها همه حوادثي بود كه حزب پشت سر گذاشت تا گروههاي ديگر دوباره براساس اصل عدم تمركز در دهه 50 شكل گرفتند. سازمان نويد نسبتا گسترده تر بود، گروه اراني بود، گروه روزبه بود كه همه اينها را بعد از پيروزي انقلاب جز بخشي كه همچنان مخفي نگه داشتيم، به هم پيوستند و همراه با رفقايي كه از زندان آمدند و رفقايي هم كه از مهاجرت آمدند تجديد حيات حزب آغاز شد كه ... به من تذكر داده شده كه وقتم در واقع تمام است ولي خيلي دلم ميخواست درباره فعاليت حزب توده ايران پس از انقلاب صحبت بكنم.
يكي از حضار: ما هم همين طور.
ديگري: ما حتماُ ميخواهيم.
آقاي عمويي: عذر ميخواهم نميتوانم بيشتر از اين تجاوز بكنم. چه به حقوق گرداننده جلسه و چه به حقوق شما شنوندهها.
مجري: حزب توده از گذشته تا به حال خيلي قوي به نوعي توهم تأكيد كرده است. يعني توهم توطئه. و به نوعي همه جريانات و اتفاقات را با نگاه توطئه ارزيابي ميكند. حتي برخوردهايي كه همان زمان هم در درون خود حزب ميشود از اين منظر نگاه ميشود. و اتفاقاً شايد خيلي جاها توطئههاي واقعي كه در درون خود حزب در حال شكلگيري بود، ديده نميشود. بخشي از آن را خود جناب آقاي عمويي در مورد اختلافات و چنددستگيها فرمودند. من به عنوان حتي نه يك فرد بلكه به عنوان يك تشكيلات كه اكثراً با آن دست به گريبان هستند و آن ديسيپلين تشكيلاتي است كه خيلي بر آن اصرار ميشود و اتفاقاً حزب توده از اين ديسيپلين به نسبت خوبي در مقايسه با ساير احزاب و گروهها برخوردار بودند، آيا اين فضاي بستهاي كه در درون حزب و شاخههاي آن ايجاد شده بود خود موجب آسيبپذيري حزب در برابر فشارهاي وارده نميشده است؟ آيا اين باعث نميشده كه اتفاقا يك جاهاي به اصطلاح حزب در معرض انتقادهاي عمومي، حالا در مورد اعضايش، اظهارنظرهايش و موضعگيري افرادش قرار بگيرد و جلوي اين يك خودكنترلي داشته باشد. براي جلوگيري از آن بحث ديگرم در مورد واژههايي مانند امپرياليزم، استقلال و غيره حالا بماند كه بخشي از اينها به بركت جمهوري اسلامي به ابتذال كشيده شده و به هر حال آن مبنا، مفهوم و به اصطلاح بار منفي اصلي كه داشته از دست داده است ولي بخشي از آن هم واقعاً با توجه به تغيير شرايط زماني و تغيير به اصطلاح تعاريف در جغرافياي سياسي، تغيير كرد. من فكر ميكنم الان جاي يك نقد جدي در اين موارد وجود دارد. ديدگاهي كه چه بسا در بين برخي از صاحبنظران هم مطرح شده كه آيا امپرياليسمي كه ما مطرح ميكنيم و به هر حال معتقديم خيلي جاها ضربه زده به استقلال اين كشور به اصل منافع ملي اين كشور، آيا واقعاً مثلاً فرض بفرماييد خود شوروي و سابقه تاريخياش و حالا آن برخوردهايي كه داشته آيا همان ضربه را نزده و آيا بالاخره اين رويكرد همه كشورها كه در تعامل با ساير كشورها قطعا به دنبال منافع خودشان هستند در واقع آن را مذمت نميكنيم به نام امپرياليسم و آيا اين خودش يك نوع بستن دربهاي كشور و بستن ديوار و حصاري دور خودمان و ايزوله شدن از جامعه جهاني براي ما ايجاد نخواهد كرد؟ اصلاً مفهوم امپرياليسم با توجه به بحث جهاني شدن كه ما پيش روي داريم چه جوري تعبير ميشود؟ آيا ديگر حالا كاركرد معنايي خودش را دارد يا نه؟ من به عنوان مختصر شروع كردم ولي حالا ببخشيد از وقت دوستان هم استفاده كرديم حالا نوبت ساير دوستان...
آقاي عمويي: اگر برداشت من درست باشد، به ويژه از بخش اخير صحبت دوست عزيزمان، من اين را يك نگرش بسيار خطرناكي بين جوانان ميبينم، يعني از قبيل آن نوع نگرشي كه وقتي آمريكاييها به عراق حمله كردند، آرزوي آمدن آمريكاييها به ايران را من هم از زبان بسياري شنيدم. صرف اينكه كساني با حاكميت امروز جمهوري اسلامي مخالف هستند، پناه بردن به دامن آمريكا حلال مشكلات نيست و جهاني شدني كه به اعتقاد من «جهانيسازي است» آنچه كه دارد به نام جهاني شدن رخ ميدهد نيست. آن جهاني شدني كه به اقتضاي اين انقلاب انفورماتيك و نزديك شدن جهاني ملتها به همديگر پديد ميآيد در واقع آن اصطلاحي كه بيان ميشود كه يك دهكده جهاني به وجود آمده آني نيست كه بايد باشد، آنچه كه رخ ميدهد به نام جهاني شدن، در واقع از بين بردن استقلال ملي همه كشورها، باز كردن همه دروازهها به روي سرمايه و تحت كنترل درآوردن نيروي كار ارزان كشورها، توسط نيروي قدرتمند اقتصادي جهان كه در رأسش شركتهاي فراملي آمريكايي هستند، است. من تصور ميكنم كه بله به اقتضاي شرايط جديد بايد تعاريف جديدي عرضه كرد ولي اين تعاريف جديد در چهارچوب همين تعريفهاي علمي گذشته است، با ملحوظ داشتن مسائلي كه امروز مطرح است، قرار ميگيرد. من تصورم اين است و تحليل من اين چنين است....
مجري: بحث اولم درباره توطئه، توطئه... تشكيلاتي؟
آقاي عمويي: من نميدانم منظور شما از لفظ توطئه چيست؟ چيزي به عنوان فراكسيونيسم در درون حزب شكل گرفت و اين فراكسيونيسم اختلال جدي در عملكرد رهبري حزب به وجود آورد. طبيعتاً آثار منفياش هم در دوران طولاني فعاليت حزب به جا ماند و همين هم مايه و اساس اشتباهات زيادي شد. من به جا ميدانم اشارهاي بكنم در اين زمينه آنجا كه درباره ارتباط حزب و اتحاد شوروي بود، به خاطرم ميآيد كه چندبار اتحاد شوروي به حزب تذكر داد، به علت مقالات نادرستي كه عليه مصدق نوشته بود. گفتند شما چه كار داريد ميكنيد؟ متأسفانه اكثريت رهبري حزب يك چنين نگرشي داشت و به تذكر آنها گوش نداد. پروفسور باريوني رئيس بيمارستان شوروي آن زمان در ايران كه خيلي مرد آگاه و واقفي بود، او با آنچه كه در ايران ميگذشت به شدت معتقد بود كه حزب بايستي با مصدق برخورد دوستانهتري داشته باشد. اينها همه مال قبل از 30 تير است. ولي خوب رهبري حزب اكثريتش بود كه مرتكب يك چنين اشتباهي شده بود و بايد حتماً يك كلنگي توي سرش ميخورد مثل 30 تير، تا بفهمد كه مرتكب خطا شده است.
سؤال حضار: من مختصر مي گويم، چون وقت نيست، يكي اينكه در ماجراي نفت شمال، گفته مي شود كه طبري دودل بوده، اينكه با اين قضيه چه كار بكند؟ و خيلي از اينها كه در حزب بودند مثل آلاحمد انشعاب كردند. بعداً آل احمد در خاطراتش و خليل ملكي هم همين را ميگويد كه طبري هم دودل مانده بود كه چه كار بكند؟ واقعاً بماند يا نه انشعاب بكند؟ ملت را در نظر بگيرد كشور را يا اينكه نه در حزب بماند؟ يك قضيه اين بود و يكي هم ترور محمد مسعود بود كه به حزب توده و خسرو روزبه اين را منتسب كردند. به هر حال كه اشتباه حزب بوده كه اتفاق افتاده و اينكه محمد مسعود از مخالفان سرمايهداري بود مخالف امپرياليسم بود. در روزنامهاش هم شعارهايش اين طوري بود، تمام شعارهاي روزنامهاش. يكي ديگر اين بود كه شما فرموديد آلاحمد با حزب زحمتكشان همكاري كرد، ولي آلاحمد بلافاصله انشعاب كرده و نيروي سوم را تشكيل دادند. آلاحمد در تمام زندگياش خيلي پيشنهاد مادي به او شده كه هيچ وقت نپذيرفت، و يكي از چهرههاي روشنفكري، فكر ميكنم ماندگار باشد در ايران. مسئله ديگر اين بود كه مگر حزب توده بايد منتظر اين باشد كه ببيند مصدق به او چه ميگويد، كه اين عمل را بكند يا نكند؟ آيا در تصميمگيريهاي حزبي خود حزب توده استقلال تصميمگيري نداشته كه منتظر بماند مصدق به او بگويد كه به خيابان بيا، يا نيا؟ و يكي اينكه آقاي كيانوري ميگويد كه من تلفن زدم به آقاي مصدق، هشدار دادهام كه كودتا شده ولي دكتر مصدق ميگويد كه چنين چيزي اصلاً اتفاق نيفتاده.
آقاي عمويي: بله از آخري شروع ميكنيم، شما خاطرات و تألمات دكتر مصدق را برداريد و نگاه كنيد آنجا دقيقاً يك جا اشاره دارد كه به من تلفن شد....
- نميگويد كيانوري
آقاي عمويي: معلوم است كه نميگويد، هيچ كس ديگر تاكنون ادعا نكرده كه من به مصدق تلفن كردهام ولي دكتر مصدق مي گويد كه كسي به من تلفن كرد، ما ادعا مي كنيم ما بوديم، كس ديگر بگويد و ادعا بكند...
- ميگويد كيانوري نبوده همان سرهنگي كه كتاب مصدق را نوشته مي گويد چنين چيزي نبوده است.
آقاي عمويي: آن سرهنگ از كجا مي داند؟ آن سرهنگ اصلاً آن موقع چه كاره بوده؟
نه ببينيد يك سري مسلمات تاريخ هست، ما چنين خبري را داديم و آقاي دكتر مصدق هم موردي را در خاطرات و تألماتش اشاره كرده، شما مي گوييد بايد اسم آن فرد را بگويد به نظر من هيچ دليل ندارد بگويد يكي...اجازه بفرماييد...
يكي از حضار: در اين موقع استالين نيست. در كودتاي 28 مرداد آن اقتدار شوروي كه در زمان استالين بود و اوج جنبشهايي كه اتفاق مي افتد در سراسر دنيا با موفقيت روبرو ميشود وجود ندارد. من حزب توده را نمي خواهم متهم به توطئه بكنم، ولي يكي از تحليلهايي كه مي شود اين است كه در اين موقع (28 مرداد) چون استالين نيست، حزب توده هم سكوت كرد در برابر كودتا، چون آن اقتدار استالين ديگر در شوروي نبود.
آقاي عمويي: خيلي خوب، يك، يك به سؤالاتتان جواب ميدهم. اتفاقاً بزرگترين پيروزي هاي ملي دنيا در دهه 50 يعني موقعي كه استالين فوت كرده بوده اتفاق افتاد. يعني جنبشهاي رهاييبخش ملي، استقلالي كه كشورهاي آفريقايي و ساير مستعمرات دنيا به دست آوردند، پيروزيها در نبود استالين رخ داد.
سؤال كننده: اقتدارش را مي گويم.
آقاي عمويي: اقتدار او مربوط به خود كشور شوروي بود. مربوط به داخل خودش بود. از لحاظ بيروني بعد از جنگ دوم جهاني و در دهه 1950 بود كه اين پيروزيهاي گسترده جنبشهاي رهايي ملي به وجود آمد و آفريقا از آن دوره استعمار به كلي خارج شد، و هيچ كس نميتواند منكر حمايت همه جانبه اتحاد شوروي و موضع خيلي خيلي قدرتمندش در دفاع از اين جنبشها بشود. اينكه خطاهاي درونيش چه بود؟ چه اشتباهاتي كرد؟ چه فسادي، حتي مواردي ميتوانم بگويم كه در آن رخنه كرده بود، اين از آن لحاظ كاملاً قابل نقد است اما از لحاظ حمايت نه. برخي بيان ميكنند يكي از دلائل مشكلاتي كه اتحاد شوروي در دهههاي آخر نزديك به فروپاشي با آن مواجه بود، به اين علت بود كه مقدار زيادي از توان اقتصادي كشور را صرف كمكهاي انقلابي به ملل ديگر ميكرد، آنگولا، اتيوپي و غيره و غيره كه بسياري از اينها اصلاً نيازي به اين همه حمايت نداشتند. بعضي از آنها بله، مثلاً آنگولا يا غنا يا نكرومه واقعاً حمايت لازم داشتند. به هر جهت به نكتهاي اشاره كرديد درباره ترور محمدمسعود. محمدمسعود ضد امپرياليست و ضدسرمايهداري نبود، محمدمسعود يك باجگير بود كه مقالات تندي عليه اشرف پهلوي مينوشت، عليه تجار گردن كلفت ايران مينوشت، بعد از اينكه بهش باج ميدادند كوتاه ميآمد. ضمناً ترور محمدمسعود زماني انجام گرفت كه خسرو روزبه عضو حزب توده ايران نبود. در جريان انحلال سازمان نظامي بعد از وقايع آذربايجان بود. كميته مركزي به پيشنهاد خليل ملكي سازمان را منحل كرد، وقتي كه به روزبه ابلاغ شد كه سازمان نظامي از نظر كميته مركزي منحل شده و حزب ديگر نميخواهد تشكيلات نظامي داشته باشد او به شدت معترض شد. ولي تصميم رهبري بود و آنها آنكتهايشان را خواستند، يعني آن فرمهايي را كه پر كرده بودند و در اطلاعات حزب بود، اينها را آوردند و به روزبه تحويل دادند، يك، يك به افسرها تحويل دادند. ولي روزبه و تعدادي گفتند كه ما ادامه ميدهيم. حالا با حزب توده نيستيم، خودمان را نگه ميداريم. اسمشان را گذاشتند «سازمان افسران آزاديخواه» اينها گروه اندكي بودند و به نحوي ميخواستند يك كاري بكنند. بالنتيجه توي دفاعيات خود روزبه هم هست، «سير كمونيسم» كه سرهنگ زيبايي نوشته، دقيقاً آنجا هست، ميگويد كه من آمدم از تعدادي از دوستان بسيار نزديكم كه چيزي در حدود 7، 8 نفر ميشديم يعني (خودش، ابوالحسن عباسي، حسام لنكراني اينها يك گروه ترور تشكيل ميدهند)، او معتقد است به اينكه ما تصميم گرفتيم كه گاه گاهي ضربهاي بزنيم، شوكي وارد بشود كه يك تكاني توي جامعه به وجود بيايد. با توجه به اينكه محمدمسعود غالباً مقالاتي عليه دربار مينويسد، اين است كه خود به خود اگر او را ما ترور بكنيم، همه ظنها معطوف ميشود به طرف دربار و نفرت مردم نسبت به دربار بيشتر ميشود به اين علت، اولين هدفي كه در نظر گرفتيم محمدمسعود بود و شرحش را هم ميدهد كه چگونه اين ترور توسط ابوالحسن عباسي انجام ميگيرد. اين زمان اصلاً اينها عضو حزب توده نبودند، يعني دو سال تمام از سال 25 تا 27، در 27 مجدداً سازمان نظامي در حزب شكل ميگيرد و تعدادي از افسرهايي كه قبلاً آنجا بودند، به جز عدهاي كه به كلي ميروند، يك عدهاشان برميگردند به سازماني نظامي كه از نو تأسيس ميشود. اين سازمان، سازمان نظامي قبلي نيست. منتها چهرههاي اصلياش مثل سيامك، مثل مبشري، اينها هستند.
درباره طبري صحبت است. من به شما گفتم كه يك گروه روشنفكراني در حزب بودند كه در رأسشان آوانسيان قرار داشت. 30 تير 31 تا 28 مرداد 32 خيلي درسهاي بزرگي به ما ميدهد، همان طور كه قبلاً هم گفتم اين دوستاني كه با جبهه ملي بودند و به اصطلاح سنگ دكتر مصدق را بيش از همه به سينه مي زدند يعني واقعاً شما نمي دانيد وقتي كه بقايي درباره پيشوا سخن ميگفت چه سخنراني ميكرد. خيلي هم سخنران زبردستي بود واقعاً گفتار بسيار قويي داشت. متأسفانه برخلاف آن نقلي كه جلسه گذشته از امام جعفر صادق گفتم، بعضي وقتها هم دشمنان ما احمق نيستند. بعضي وقتها خيلي هم هوشيار و توانا هستند و يكي از آنها همين دكتر بقايي بود. امروز در عرصه جهاني هم ميبينيد. حالا اگر ما توي كشور خودمان با احمقهاي زيادي سر و كار داريم ولي در دنيا آنهايي كه سركار هستند و دنيا را ميگردانند، هوشيارند. اگرچه امپرياليست هستند، اگر چه خونخوار و خونريز هستند، ولي خيلي زرنگاند، خيلي توانايي دارند مثلاً همين خانم كونداليزا رايس از آن چهرههاي بسيار زرنگ و هشيار جهان است.
به هر جهت كار فشار به دكتر مصدق براي حل مسئله نفت شايد بيش از يك سال به درازا كشيد. هر قدر مذاكرات انجام گرفت و به پنجاه, پنجاه هم شركت نفت انگليس راضي شد ولي مصدق رضايت نداد. گرايشاتي در درون خود كابينه مصدق به وجود آمده بود از مصدق ميخواستند كه بپذيرد، ولي مصدق به ملي شدن نفت اعتقاد داشت، و معتقد بود كه وجود امتياز براي شركت نفت انگليس، دخالت در عمدهترين مسائل سياست مملكت است، يعني اصلاً مثل اين است كه يك كابينه ديگر در خوزستان وجود دارد با آن شركت نفتي كه در آنجا هست. به هر جهت فشارها ادامه پيدا كرد تا اينكه مصدق احساس كرد خوب مجلس كه باهاش همراهي نميكند، كابينهاش هم كه اين طور است آن وقت بود كه آن جمله و عبارت معروفش را بيان كرد كه من يادداشت كردم اينجا، عين جملهاي كه مصدق بيان ميكند- حالا عين جمله را پيدا نكردم و نقل به مضمون ميكنم- ميگويد كه «من به اين نتيجه رسيدم كه در شرايط كنوني كارم به جايي نمي رسد. اعليحضرت هم موافقت نكردند كه من اختياراتي داشته باشم و پست مهم وزارت جنگ را در اختيار داشته باشم، كه بتوانم در مواقع حساس از آنجا استفاده بكنم، بنابراين حالا كه اعليحضرت موافقت نكردند، من استعفايم را تقديم مي كنم» اين عينا در 25 تير ماه 1331 رخ ميدهد. خوب اين اعلام ميشود و چنان تكاني در ايران رخ ميدهد كه واقعاً در كمتر تاريخي ايران اين را به ياد دارد. نمونه بارزش سال 57 ايران است، و حتي گستردهتر و خيلي وسيعتر، آن زمان چيزي در حدود نميدانم 19 ميليون يا 20 ميليون، جمعيت داشتيم، سال 57 شايد 37 يا 38 ميليون بوديم، بله- يكدفعه جمعيت اين مملكت زياد شد. فراموش نميكنم، آقاي ميرحسين موسوي وقتي كه سال 65 بود مثل اينكه سرشماري شده بود و نتيجه سرشماري را كه گفتند، خيلي تبريك گفت به ملت ايران كه بسمالله گويان فراوان شدهاند. حالا گرفتاريش را داريم بچههاي آن زمان حالا همهشان بزرگ شدهاند... كار مي خواهند، زندگي مي خواهند و نمي شود. خوب بالاخره حالا متوجه شدهاند كه آقا اين تنظيم خانواده يك منطقي دارد، آخر يك حساب كتابي دارد.
به هر جهت، خوب دكتر مصدق استعفا داد. بلافاصله شاه فرمان نخستوزيري قوامالسلطنه را صادر كرد. و او هم آن نطق معروفش كه كشتيبان را سياست دگر آمد انجام داد. قوامالسلطنه پيشينه تاريخي خيلي عجيبي دارد. ماجراي مشهد و مسجد گوهرشاد و آن درگيري با آن "آقااسدي" متولي آستانقدس معروف است و موارد ديگر هم همين طور. به هر حال معلوم بود كه با خشونت ميخواهد جنبش را متوقف كند. خوب همزمان تظاهرات از همه جا و از هر نقطه ايران آغاز شد، از بازار، اعلاميه آقاي كاشاني، اعلاميه جبهه ملي، اعلاميه حزب توده ايران، به قدري حضور مردم در خيابانها شديد بود كه به رغم اينكه ارتش به كمك نيروي پليس به خيابانها آمد نميتوانست اين صف متشكل و متراكم مردم را عقب بزند. تيراندازي ميكرد، مردم كشته ميدادند، جنازهها را بلند ميكردند و عده ديگري جايشان را پر ميكردند.
اتفاقاً در بهارستان عليرضا برادر شاه آمده بود سركشي بكند، تعدادي از رفقاي ما او را مي شناختند و يك هو فرياد ميزنند: «عليرضا! مرگ بر عليرضا،» عليرضا چند تيراندازي با پرابلوم خودش مي كند و بعد به سرعت فرار مي كند و گزارش زنده به شاه مي دهد كه چه نشستي كه هنوز شعار مرگ بر شاه ندادهاند، اما مرگ بر قوامالسلطنه شعار ميدهند، زنده باد مصدق ميگويند، ولي اگر بيشتر ادامه پيدا بكند شعار تبديل ميشود به مرگ بر شاه. واقعيتش اين است كه علاوه بر اين مسئله، يواش يواش در ميان نظاميها هم افسرهايي پيدا شدند كه حاضر نبودند به طرف مردم تيراندازي بكنند نمونهاش سرهنگ پرمان كه آن موقع سرگرد بود. او اصلاً ميرود روي تانك و براي مردم سخنراني ميكند. به سربازهايش ميگويد ما حاضر نيستيم تفنگها را به طرف سينه مردم دراز كنيم. كه همين پرمان بعدش افسر سازمان نظامي شد و آمد زندان و اين داستانها را از او ما ميشنيديم. خوب از ترس اينكه يك همدلي و همراهي بين نيروهاي نظامي و مردم به وجود بيايد، بلافاصله دستور داده شد كه ارتش به پادگانها برگردد. تمام چهارراهها و خيابانها در اشغال مردم بود. باور كنيد، حالا نمي دانم سن شما كمتر از آن است كه بهمن 57 يادتان باشد. نظم و انتظاماتي كه توسط مردم در سر چهارراهها برقرار مي شد، درست به همين شيوه آن زمان انجام مي گرفت، ترافيك آنجا و آمد و رفت سر چهارراهها، اصلاً يك برادري و يك همدلي شگفتانگيز بود. هميشه لحظات انقلابي، لحظات تاريخي اين چنين است و چه حيف كه نيروهايي پيروزيهاي انقلاب را از آن خود ميكنند و بعد چهريه كريه ضد انقلاب نمايان ميشود. خوب بلافاصله شاه عقب نشيني كرد. حضرت اشرف لقبش پس داده شد و دوباره از مصدق دعوت شد به نخست وزيري. مصدق مشروط آمد. مصدق اختيارات ميخواست، مصدق ميخواست وزارت جنگ زير نظر خودش باشد. كاري كه هرگز اصلاً از بدو مشروطيت تا آن زمان يعني 30 تير 31 چنين اختياراتي به هيچ نخست وزيري داده نشده بود. اين اختيار به دكتر مصدق داده شد. در روند اين حوادث بود كه حزب بازبيني نگرش خود را نسبت به دكتر مصدق انجام داد و به نتايجي دست يافت و اين خلقالساعه هم نبود. در درون حزب جرياني وجود داشت كه دكتر فروتن در رأسش بود. خيلي زودتر اعتقاد بر اين داشت كه آقا! دكتر مصدق آمريكايي نيست، درسته نگرش مثبتي نسبت به آمريكا دارد ولي مهره آمريكا نيست. يك فرد ملي است. به ويژه در بخش مطبوعات در كميته ايالتي تهران يك كسي در حزب بود به نام محمدحسين تمدن. دكتر تمدن بعدها استاد دانشگاه شد. چهره بسيار درخشاني بود در حزب، و مبارزه عجيبي ميكرد براي تغيير موضع حزب نسبت به مليون، خوب رفته رفته حوادث تاريخي، اثباتگر اين بود كه اين موضع درست است.
ذكر اين مسأله كه در 23 تير سال قبل يعني سال 30 اتفاق افتاد به جهت توضيح موضع منفي حزب نسبت به دكتر مصدق، ميتواند جالب باشد، چند ماهي از دولت مصدق نگذشته بود، آمريكاييها هريمن را فرستادند ايران، تا آن موقع آمريكا به جد وارد مسئله نشده بود. حالا ديگر موقعي بود كه ميخواستند شريك اصلي بشوند. هريمن رو فرستادند. حزب به شدت با اين امر مخالفت كرد و از دولت خواست كه وارد مذاكره با هريمن نشود. او نماينده آمريكا است حالا كه در مسئله ملي شدن نفت، مبارزه براي نفت، با انگليس درگير هستيم، حالا پاي يك استثمارگري مثل آمريكا را چرا به ميان ميآوريد؟ خوب اجازه داده شد هريمن و دارودستهاش آمدند. حزب توسط «جمعيت ملي مبارزه با استعمار» نهادي كه در آن زمان در واقع كار علني حزب را آن جمعيت انجام ميداد از مردم دعوت كرد. تظاهرات گستردهاي در ميدان بهارستان شكل گرفت، ولي نيروي انتظامي آن را به گلوله بست، قطنامه بايد خوانده ميشد. هر كس ميرفت قطعنامه را ميخواند اولين گلوله به او ميخورد يك بازيگر تئاتر داشتيم كه در تئاتر سعدي بازي ميكرد به نام خاشع، بازيگر خيلي خوبي هم بود و همچنين سخنران خوبي هم بود او داشت قطعنامه را ميخواند كه گلوله را خورد نفر دوم شباويز رفت، او هم از بازيگرها بود او هم گلوله خورد، سومي رفت و بالاخره قطعنامه به تمامي خوانده شد. ولي هر سه نفر گلوله خوردند و افتادند. خوب اين مسئله براي حزب خيلي جدي بود با توجه به آن نگرش منفي هم كه در حزب نسبت به جبهه ملي، دكتر مصدق و دولتش با آن تركيب وجود زاهدي و گلشائيان و اين حرفها، بله تمام شد هريمن آمد الان مصالحه دارد انجام ميگيرد ما هم مخالفت كردهايم ولي ما را به گلوله بستهاند. زمان گذشت. مصدق بلافاصله از طريق خدابنده كه يكي از مسؤولين همين جمعيت مبارزه با استعمار بود پيغام داد كه اين كار به دستور من نبود اين كار برخلاف نظر من انجام گرفت. در خاطرات و تألماتش هم هست. همان موقع گفت من پيگيري ميكنم و كساني كه مرتكب اين جنايت شدهاند بايد محاكمه بشوند. تيراندازي به طرف افراد بيگناه! يعني شما ببينيد حزب مجوز داشت براي تظاهرات و اين مسئله در عين حالي پيش آمد كه مصدق ميخواست با هريمن صحبت كند. خوب، در درون حزب گرايش تندي نسبت به دولت به وجود آمد، حالا كشتار هم كرده ولي مصدق صريحاً اعلام كرد كه اين توسط وزارت كشور كه زاهدي در رأسش بود و سرلشكر بقايي كه رئيس شهرباني آن زمان بود انجام شده و هر دو اينها را بركنار كرد. بقايي را دادگاهي كرد. ولي چون دادگاه نظامي و متأثر از نظر دربار بود بالنتيجه تبرئه شد. اما چيزي كه مهمتر بود و انجام شده و تأثير مثبت ميتوانست بگذارد اين بود كه مذاكرات هريمن به نتيجه نرسيد. يعني آن گرايش درون حزب كه نظر مثبتي نسبت به مصدق و دولتش، ضمن نقد به كابينهاش داشت، يواش، يواش طرفداران بيشتري در رهبري حزب پيدا ميكرد. آقاي هريمن آمد و دربار اين جنجال را هم به وجود آورد. ولي مصدق تسليم نظرات هريمن نشد. اين نكته مهم بود. به هر جهت حوادث 31 ديگر مسئله بازبيني حزب را در موضعش نسبت به مصدق عملي كرد و از آن زمان شما شاهد اجراي سياست اتحاد و انتقاد هستيد و در قبال توطئههايي كه عليه دولت مصدق ميشد، حزب به لحاظ داشتن سازمان نظامي و سازمان گسترده اطلاعاتيش، خيلي زودتر از دستگاههاي اطلاعاتي خود مصدق اينها را كشف ميكرد و آن را در اختيار مصدق ميگذاشت. توطئه گراني كه تا ديروز توي جبهه ملي بودند و يار غار مصدق بودند. رئيس شهربانياش افشار طوس را بردند در غار تلو كشتند. كي بود؟ چند تا سرتيپ به اصطلاح منزه ولي دست دكتر بقايي توي كار بود. حسين خطيبي كه مأمور اين كار بود توسط بقايي مأمور شده بود كه اين كار را انجام بدهد. تمام اسنادش هم مشخص بود يكي از شعارهاي حزب محاكمه قاتلين افشار طوس بود. ولي اين قدر به مماشات گذراندند كه در روز 28 مرداد همه اينها را از زندان دژبان، شعبان بيمخها آمدند آزاد كردند.
آيا واقعاً شعار اتحاد و انتقاد حزب غلط بود؟ يكي از دوستان ملي ما بعد از يك مصاحبهاي كه من كرده بودم اشاره كرد كه آقاي عمويي شما كه ميگوييد حزب سياستش را تصحيح كرده بود نسبت به مصدق ولي مقالاتي كه ميآمد توي «به سوي آينده» باز دوباره حمله بود، گفتم: بله، اتحاد و انتقاد يعني اين. بايد مماشاتها مورد انتقاد قرار بگيرد. ولي هرگز ديگر بعد از 30 تير، لقبي به عنوان مهره آمريكايي و اينها نيست، بلكه هدف حفظ دولت ملي است، مبارزه عليه كساني كه سعي ميكنند تضعيف كنند موقعيت مصدق را، آنچنان كه براي 9 اسفندش هم همينطور و آنچنان كه در 19 مرداد 32 هم پيش آمد و همه اينها خنثي شد تا كه مرداد ماه 1332. خوب ما اطلاعات پيدا كرديم كه توطئهاي در دست اجرا است. از طريق اردشير زاهدي فعاليتهاي گستردهاي دارد انجام ميگيرد. نظامياني هستند كه به رغم اينكه پيشنهاد به دكتر مصدق شده بود كه يك تصفيه جدي از ارتش بشود، اين ارتش، ارتش شاهنشاهي است، اين ارتش، ارتش ملي ايران نيست. از رده سرهنگ به بالا هم بايستي بر كنار بشوند و توي اين سرهنگها هم چهرههاي شناخته شدهاي هستند كه بايد بركنار بشوند ولي بيفايده بود. كما اينكه از بين كساني كه دكتر مصدق به آنها اعتماد پيدا كرده بود، مثل سرتيپ دفتري و صرف اينكه فاميل دكتر بود او را گذاشته بود رئيس شهرباني، مثل سرهنگ اشرفي، ديديم كه چهها درآمد. تنها كسي كه واقعاً شخصيت صالح و به جايي بود، سرهنگ ممتاز بود كه او محافظت از محوطهاي كه خانه دكتر مصدق در آن بود را به عهده داشت. اما دو تا از فرماندهان گردان همين سرهنگ ممتاز يعني يكي سرهنگ شاهرخي و يك سرهنگ ديگر كه اسمش يادم نيست، اينها جزء كودتاچيها بودند. تا چه اندازه امنيت براي نخستوزير، توسط رئيس ستاد ارتش آقاي سرتيپ رياحي تأمين ميشد؟ آخر ما همان موقع به مصدق اطلاع داديم، گفتيم دكتر ستاد ارتش يك جاي ويژه است و يك افسر فني نميتواند رئيس ستاد ارتش باشد. از اين فرماندهان شايستهات بگذار آنجا. ما نميگوييم از ما بگذاريد ولي بگرديد، چون اعتقاد بر اين بود كه يك سازمان نظامي افسران ملي وجود دارد و در ميان آنها سرتيپ و سپهبد بود. عرض كنم كه همين سرهنگ نجاتي در آنها بود، فشاركي بود، داور پناه بود. اينها افسرهاي جزئش بودند و خوب خوب بودند. ولي با كمال تأسف آن انسجامي كه يك سازمان نظامي توانا بايد داشته باشد نداشتند. كما اينكه ما كه حزب مخفي بوديم، غيرقانوني بوديم، به ريزترين اطلاعات اينها دست پيدا ميكرديم و به مصدق ميداديم ولي خود اينها اصلاً بيخبر بودند. رئيس آگاهيشان اصلاً بيخبر بود، خوب است ما تمام اخبار توطئههايي را كه عليه مصدق ميشد، به او اطلاع داديم. جابهجاييهايي از تيرماه 32 آغاز شده بود كه در نيروهاي نظامي انجام ميدادند. آمدورفتهايي ميشد كه مشكوك بود. فراموش نميكنم كه در يكي از اين جابهجاييها از طرف حزب به خود من مأموريت داده شده بود كه خانهاي را زير نظر بگيرم. اينجا افسراني آمد و رفت ميكردند كه قبلاً توي خانه دكتر بقايي جلسه تشكيل ميدادند. من ناچار شدم كه يك لباس رفتگري بپوشم و همراه دو نفر از افسرهاي هم حوزه خودم كه من مسؤوليتشان را داشتم آنجا مشغول جارو كردن آن كوچه شديم و توي جوي آنجا را تميز كرديم. يكي از بچهها هم تحت پوشش كيسه زباله، يك دوربين دستش بود كه از اين كساني كه ميآمدند توي اين خانه و ميرفتند عكس ميگرفت. ما اخبار را براي مصدق ميفرستاديم او ابراز ترديد ميكرد نسبت به صحت اين اخبار. علت اينكه ما اين برنامه را انجام داديم، اين عكسها را گرفتيم، فقط براي اين بود كه مستند كار بكنيم. چون از خبرهايي كه ميآمد ما سندي نداشتيم كه حتماً مشخص باشد فلان واحد، فلان كار و فلان سرهنگ و آنجا... بنابراين دكتر مصدق از سرتيپ رياحي ميپرسيد، سرتيپ رياحي هم ميگفت كه ما بر همه چيز مسلطيم. خيال شما راحت باشد، ولي ما سند داديم، عكس داديم به او كه آقا اين افسرها با دكتر بقايي دارند آمد و رفت ميكنند. اينها كارهايي دارند ميكنند، اينها افسرهايي هستند كه نيروها را جابجا ميكنند. اخبار در زمينه توطئهها هي جديتر ميشد تا اينكه به هر حال عصر روز 24 تير ماه ما اطلاع پيدا كرديم كه سرهنگ نصيري قرار است برود و فرمان عزل نخستوزير را به مصدق ابلاغ بكند و همزمان هم نخستوزيري زاهدي اعلام بشود. با كانالهايي كه داشتيم به سرعت اين را به اطلاع دكتر رسانديم و حتي براي اينكه كاملاً مشخص بشود، قبل از انتشار بيانيه دولت، روزنامه شجاعت كه به جاي «به سوي آينده» منتشر ميشد، اين خبر را درج و صبح زود منتشر كرد، و كاملاً معلوم بود كه از جانب حزب ما اين مسئله روشن و اعلام شده است. خب شاه كه در كلاردشت بود فرار كرد و همراه همسرش رفت بغداد. از بغداد هم رفت رم و مردم به خيابانها ريختند. بيان ميشود كه حزب توده شعارهاي تندروانهاي را مطرح كرد كه موجب جري شدن نيروهاي ديگر شد. ولي همه شنيديم و خوانديم كه زنده ياد طالقاني ميگويد كه وقتي كه من آمدم (مسجد هدایت) شبنامهها و نامههاي فراواني ديدم كه به نام حزب توده عليه مراجع نوشته شده بود و چيزهايي پرتاب كرده بودند به مساجد كه بعدش معلوم شد كه اين برنامه، برنامه "شاپور ريپورتر" است كه گروهي به نام گروه "بدامن " داشت، اين گروه بدامن وظيفه داشت كه به نام تودهاي ها بيايد به خيابانها همه جا را آتش بزند شعارهاي تند عليه مذهب بدهد، به دين مردم اهانت بكند، با اين هدف كه، آقا تودهايها، تودهايهاي لامذهب آمدند ميخواهند همه چيز را از آن خودشان بكنند. در اين جريانات آقاي "هندرسن روز" (سفیر امریکا) بيستوهفتم ميرود به ملاقات دكتر مصدق و اظهارنگراني ميكند كه اگر روند حوادث اين چنين باشد ما مجبوريم از ايران برويم. با كمال تأسف اين اعتراض هندرسن، سفير آمريكا، مؤثر واقع ميشود. دكتر مصدق اظهار ميكند كه شما همين جا باشيد من الان فرماندار نظامي و رئيس شهرباني را احضار ميكنم و دستور داده ميشود كه هيچ تظاهراتي را امكان پذير نكنيد و اجازه ندهيد هيچ جمعيتي تظاهرات بكند.
ببينيد عزيزان من! در آستانه كودتا هيچ چيز خطرناكتر از خالي كردن خيابانها نيست. اگر 30 تير موفق شد به علت اين بود كه كوچهها و خيابانها مملو از آدم بود. ولي در 28 مرداد، همان شب بيستوهشتم، حزب هر كوششي كرد براي اجتماع، با سركوب روبهرو شد. 600 نفر از كادرهاي فعال حزب همان شب دستگير شدند. كساني كه واقف به فعاليت مخفي احزاب باشند ميدانند كه دستگيري 600 كادر يعني چه؟ يعني ارتباط دروني شبكههاي حزب به كلي قطع ميشود. حزب كه دستگاه ارتباطي ندارد، همين كادرها هستند كه ارتباط برقرار ميكنند. اين وسايل امروزي هم كه نبود. ما بوديم و پيكها، كه بايستي بروند و برسند به همديگر. رهبري حزب با توجه به اينكه قبلاً اعلام كرده بود كه هر گونه كودتا با ضد كودتا روبهرو ميشود. حالا مواجه ميشود با چنين جرياناتي. حزب تماس ميگيرد با دكتر مصدق از طريق مريم فرمانفرمائيان (فیروز) همسر دكتر كيانوري كه با خانواده دكتر مصدق ارتباط فاميلي داشتند و تلفني به اندروني مصدق زنگ ميزنند. به همسر دكتر مصدق. ايشان دكتر را مطلع ميكند و دكتر به اندرون ميآيد و تلفني صحبت مي كند. ابتداي امر دكتر مصدق ميگويد كه بر اوضاع مسلطم و هيچ خطري نيست، شما كاري نكنيد. اطلاعات ميرسد كه نه نيروها حركت كرده اند از پادگانها و دارند ميآيند. مجدداً تماس گرفته ميشود. دكتر مصدق ميگويد: «آقا پانيك ايجاد نكنيد.» يعني وحشت ايجاد نكنيد براي مردم. «چنين چيزي نيست، نيروها مسلطاند و هر اقدامي بشود جلوش گرفته و خنثي ميشود» و اين مسئله طول ميكشد تا ساعت 2 بعدازظهر 28 مرداد. مرتباً اطلاع ميدهند كه اوباش ريختهاند توي خيابانها و شعار زنده باد شاه و جاويد شاه ميدهند. آن وقت است كه تازه مصدق ميگويد: «همه به من خيانت كردند شما هر كاري از دستتان برميآيد بكنيد.» چه كار از دست ما برميآمد؟ در ابتداي كار البته، مصدق ميگويد مهمترين كمكي كه ميتوانيد به من بكنيد اين است كه افرادتان را از خيابانها احضار بكنيد و ببريد توي خانه. خوب كودتا پيروز شد. حزب توده ايران به عنوان منسجمترين سازمان سياسي ايران و حزبي كه داراي سازمان نظامي منضبطي بود، آماج حملات همگان قرار گرفت.
يكي از حضار: شما فرموديد كه آلاحمد با حزب زحمتكشان همكاري كرد ولي آلاحمد، بلافاصله انشعاب كرد و نيروي سوم را تشكيل داد.
آقاي عمويي: من به شما گفتم كه يك گروه روشنفكراني در حزب بودند كه در رأسشون اردشير آوانسيان و كساني مثل ملكي، جلال آل احمد، طبري، كيانوري، احمدقاسمي، اينها روشنفكراني بودند در درون رهبري حزب كه غالباً اختلافنظر با آن بخش سنتي حزب مثل رضا روستا، بقراطي، صمد حكيمي و اينها داشتند. وقتي كه مسئله انشعاب پيش ميآيد خيلي از روشنفكرها همراه خليل ملكي ميروند مثل قندهاريان، زاوش و مثل اينها. ولي طبري خير، طبري در موضع خودش بود در حزب باقي ماند و جدا نشد. اما درباره جلال آلاحمد و خليل ملكي و حزب زحمتكشان شما اگر همان كتاب آلاحمد را مطالعه كنيد ميبينيد ميگويد بعد از اين كه ماجراي 30 تير پيش آمد و قوامالسلطنه آمد و داستان رفتن اسپهبدي به ديدار قوام- ميدانيد كه اسپهبدي يكي از وردستهاي نزديك دكتر بقايي بود- پيش آمد، اعضاي حزب زحمتكشان منجلمه خليل ملكي و جلال آلاحمد توضيح ميخواهند از بقايي كه ماجراي اسپهبدي چيست؟ او هي به ليت و لعله ميگذارند، جواب نميدهد و ميگويد سرم درد ميكند، بگذاريد حالا استراحت كنم. جلسه ديگر حزب جواب ميدهم. يكي دو جلسه را به اين ترتيب رد ميكند. دفعه آخر اصلاً نميآيد توي دفتر حزب. ملكي و اينها آنجا بودند، به ناگهان چاقوكشهايش ميآيند و خود جلال آلاحمد ميگويد: با پسگردني ما را بيرون انداختند. يعني اينها توي حزب زحمتكشان بودند. تا آن موقع هم فعاليت ميكردند ولي در واقع بقايي و دوستانش اينها را بيرون انداختند. حالا اينها كه بيرون رفتند، بله نيروي سوم را تشكيل دادند و وفادار به مصدق بودند. بقايي روز به روز دور شد از مصدق و به صورت اساسيترين مخالف مصدق و همكار با كودتاچيها درآمد. ملكي در كنار مصدق بود. و البته آلاحمد هم خيلي زود از ملكي جدا و در جامعه سوسياليستهايي كه ملكي به وجود آورد، آلاحمد شركت نكرد.
از حاضرين: ببخشيد من خودخواهانه صحبت خواهم كرد، بارها و بارها آمدم سؤالي مطرح كنم سؤال مهم ديگري پيش آمد. اول اينكه آن روز مطالبي مطرح شد، امروز آن چيزي كه ميخواهم بگويم خودخواهانه است، ميخواهم بگويم: جلسه آن طور بود كه من باب ميلم بود. يعني جلسه واقعاً جلسه بود و اين خيلي مايه تقدير است.
مجري برنامه: مجري فقط عوض شده.
- نه، نه، ببينيد ما هدفمان از جمع شدن اينجا انتقاد و كسب اطلاعات بود، بنابراين من براي برخي سؤالهاي آقايان خودم يك سري جوابها دارم. اما به خودم چنين جسارتي را نميدهم. به نوع ديگري براي شما مطرح ميكنم و دلم ميخواهد شما جوابش را بدهيد، يعني خوب، ميخواهم تبيين بكنم. ببينيد ايشان ميگويند تئوري توطئه، دائي جان ناپلئون را هم كه همهمان ديدهايم، معني حرف ايشان است يعني كه ما انتقاداتي كه به حزب توده ميشود همه را بياوريم زير لواي اينكه اين توطئه است براي من با عقيده خودم صددرصد مسلم است كه ميرفخرايي عضو حزب پرچم اسلام بوده و اينكه كارت حزب توده را از جيبش درميآورند، براي من كاملاً مشخص است كه اين يك توطئه بوده است حتي ميخواهم در جواب ايشان اين را بگويم كه اتفاقاً چند وقت پيش در روزنامه شرق مقالهاي چاپ شده بود راجع به آمريكا. مك كارتيسم را شما ميدانيد كه در آمريكا چگونه بود، آن مقاله معروفش هري هوارد كه من كمونيست نيستم را احتمالاً به گوشتان خورده. يعني اين يك اصل است در كل دنيا كه يك دشمن فرضي بتراشند. اما اين چيزي كه به حزب توده نسبت ميدهيد، احتمالاً آقاي عمويي بيشتر توضيح ميدهند يك چيزي هم راجع به جلالآل احمد ميخواستم بگويم، اميدوارم اين دوست كل قضيه را بگيرد، جلال آلاحمد اول خيلي مذهبي بود، خوب پدرشان روحاني بودند بعد چنان تودهاي و چپ شد كه خيلي زبانزد شد بعد گرايش به مليون پيدا كرد، مجلهاي من دارم به نام «اميد ايران» مال آقاي ميرزاده، خودتان ميدانيد كه در آن مجله با سيمين دانشور مصاحبه شده و او گفته جلال آل احمد اگر زنده بود چريك ميشد. اين روندي كه ايشان اينقدر مذهبي بودند، بعد تودهاي تودهاي و بعد ملي، بعد چي؟ روانشناسي آقاي جلال آلاحمد در نوع خودش جالب است كه... همين.
يكي از حضار- من در مورد آلاحمد يك چيزي بگويم؟
مجري: اجازه بفرماييد، ببخشيد آقاي... خواهش مي كنم بفرماييد!
از حاضران- يك مسئلهاي هست درباره حزب توده، بعد به هر حال مقايسهاش با بقيه گروهها و احزاب آن هم اين است كه اشتباهاتي و اشكالاتي كه به حزب توده وارد ميشود احياناً تفاوتي كه با بقيه احزاب دارد اين است كه اين اشتباهات و انتقادات، اشتباهات و انتقادات هويتي است. در واقع با هويت حزب توده گره خورده است. يعني آن هويت وابستهاي كه منتقدين نسبت به حزب توده اعلام ميكنند. و به هر حال مواردي در اين مورد هم به صورت مشخص وجود دارد مثلاً آن اولين بخشش همان بحث امتياز نفت شمال است كه حدود يك سال قبل از آن قضيه، همان طور كه شما خودتان گفتيد حزب توده به رهبري دكتر رادمنش عنوان كردند كه هيچ گونه امتيازي نبايد به هيچ كشوري داده بشود، منتها آمدند در واقع بعد از آن قضيه، حمايت كردند از دادن امتياز نفت شمال به شوروي و بعد آن واقعه آذربايجان. ببينيد بحث خواستها و مطالبات بر حق اقوام و به هر حال اقشار مختلف جامعه ايراني به كنار، منتها من فكر ميكنم حمايت حزب توده در آن موقعيت خاص بيشتر به بحث در واقع حضور شوروي در اين منطقه و حمايتي كه نيروهاي ارتش سرخ داشتند از آن واقعه برميگردد كه در واقع ميشود گفت كه باجگيري بود. يعني آن قضيهاي كه توي مذاكرات قوام با استالين مطرح شد، مشخص شد كه يك باجگيري بوده صرفاً آمده نيروهايش را در آذربايجان قرار داده كه امتياز نفت را به دست بياورد و بعد هم راحت كنار كشيد و نيروهاي دولتي رفتند آنجا را اشغال كردند و يا در واقع گرفتند. اين يك مسأله. شما در جلسه قبل به كساني كه افسران عضو حزب توده بودند در واقعه آذربايجان و كشته شدند، عنوان شهيد داديد ولي من فكر نميكنم كه عنوان شهيد با توجه به حمايتي كه شوروي از آن واقعه و نحوه برخوردي كه داشت و تعاملي كه حزب توده با حزب كمونيست شوروي داشت، اين دوستان كه شايد خيليهايشان هم صادقانه رفتند و مطالبات مردمي داشتند، ولي نميشود عنوان شهيد به آنها داد. و بعد نوسانات رفتاري حزب توده كاملاً متأثر از نوسانات رفتاري حزب كمونيست شوروي بوده، يعني حتي شركت حزب توده در ائتلاف با دولت قوام كاملاً متأثر از فضاي حاكم بر آن دوران و روابطي كه قوام با شوروي داشت بوده است. يعني حال قوامالسلطنه يكي از كساني بود كه تبحر خاصي داشت كه در معادلات بينالمللي و بين ابرقدرتها موازنه ايجاد ميكرد. اين نزديكي كه در آن دوره خاص، قوام با شوروي داشت باعث شد حزب توده هم خيلي راحت و مطمئن حالا با توجه به تحليلي كه هست، باز هم با O.K خود حزب كمونيست شوروي، وارد اين ائتلاف شد. اين را هم شما به عنوان يكي از نقاط منفي حزب توده ميدانيد كه من فكر نميكنم بقيه جريانات، خيلي اين عنوان را مثلاً حركت منفي در رفتار حزب توده مطرح بكنند و آن مطلبي هم كه شما گفتيد كه در واقع فراكسيون حزب توده در كنار دكتر مصدق قرار گرفت كه هر دو مخالف بودند با اعطاي امتياز، من فكر ميكنم يك تفاوت معنيدار بين اين دو تا موضع وجود دارد، آنها با اعطاي نفت جنوب مخالف بودند و دكتر مصدق ميگفت كل نفت بايد ملي شود، ولي شما در شعاري كه در برابر شعار ملي كردن صنعت نفت جبهه ملي ارائه كرديد، باز هم اذعان داريد كه حزب توده گفت الغاي امتياز نفت جنوب. خوب اينها وقتي همه در كنار هم قرار داده شود فكر نميكنم كه خيلي غيرمنطقي و غيرمنصفانه باشد اين تحليل وابستگي چون تمام نوسانات حزب توده در واقع متأثر از نوساناتي بود كه حزب كمونيست شوروي داشت.
آقاي عمويي: من فكر نميكنم، انورخامهاي حتي با خليل ملكي نتوانست بسازد. و اصلاً نتوانست هواداري با خودش ببرد. اگر خليل ملكي تعدادي از روشنفكراني از نوع جلال آلاحمد و سايرين را توانست قانع بكند و همراه بكند و يك موضع مشخص و روشني در كنار دكتر مصدق داشته باشد انورخامهاي صرفاً جنبه ضديت و سمپاشي در خاطراتش دارد و جدايي انورخامهاي چندان مهم نبود و بسياري از ادعاهايش توسط ديگر خاطراتنويساني كه در رهبري حزب بودند نقد شده. اين است كه استناد به گفتههاي انورخامهاي هيچ اعتباري ندارد.
سؤال: ايرج اسكندري چه؟
آقاي عمويي: خاطرات ايرج اسكندري قسمت اعظمش درست است منتها با كمال تأسف، تنظيمكنندگان خاطرات اسكندري مدعي هستند كه نوارهايي از اسكندري داشتهاند و اين خاطرات را براساس آنها تنظيم كردهاند. يعني در حيات اسكندري چنين خاطراتي منتشر نشد. آقاياني كه انشعاب كردند از حزب توده ايران و رفتند و اصولاً ماركسيسم، لنينيسم را هم رها كردند و يك چيز ديگري شدهاند، يعني آقاي آذرنور و بابك اميرخسروي، اينها مدعي هستند كه ما يك چنين سلسله چيزهايي را تنظيم كردهايم. بنابراين من نسبت به تماميت گفتار كتابهايي كه تحت عنوان خاطرات ايرج اسكندري منتشر شده ترديد دارم. بخشي از آن كاملاً درست است، زيرا مستند است و با اطلاعات خودم انطباق دارد. در مورد بخشي از آن هم از كساني كه در جريان اين مسائل بودند پرسيدم، آنها هم درست است. ولي مقداري از آن به هيچ وجه با خاطرات اسكندري تطبيق نميكند.
سؤال: آقاي عمويي خودشان ارتباط نداشتند با روزبه در آن واقعه خاص؟
آقاي عمويي: نخير، نخير.
سؤال: عذر ميخواهم، سؤال من ممكن است جنبه تخصصي نداشته باشد. يعني سؤالي باشد كه بيشتر در كوچه و بازار مطرح باشد. شما در خاطراتي كه مطرح فرموديد كه يك تبهكاري آمده بود كه شما را ببيند و سابقه زندانش را مطرح بكند، تا بحث مربوط به مرحوم فروهر را كه بحث وكالت و عكسها. در بحثهايي كه شما مطرح كرديد به نوعي نقطه تفاوت و تعامل به اصطلاح ديدگاه عملكردي يا بازتابي حزب را با جبهه ملي آن زمان مطرح فرموديد. با توجه به اين كتابهاي درسي ما كه افرادي را مطرح ميكند، مثلاً بحث مصدق، بحث كاشاني، بحث فدائيان اسلام را كه فدائيان اسلام مدعي هستند كه ما زمينه را مساعد كرديم و ترورهايي را انجام داديم كه باعث شديم مصدق نفت را ملي بكند. نظر شما را به اين فرمايشات و جريانات قبل از كودتا و يا همگام با بحث در واقع كودتاي 28 مرداد نظر حزب راجع به اين گروهها چه بود؟ اينها چه نظري نسبت به شما داشتند با توجه به اينكه شما با آقاي فروهر كه حداقل در زندانهاي زمان شاه نماز ميخوانده، ايشان هم خداپرست بوده، جبهه مقابلش هم خداپرست بودند، چرا صحبتي از اين جماعت، از اين گروه كه اين تفكر را دارند حضرتعالي به ميان نياورديد؟
آقاي عمويي: كدام گروه مورد نظر شماست؟
سؤال: همان گروههايي كه عرض كردم، گروههايي مثل كاشاني، مثل …
آقاي عمويي: بله، بله، الان صحبت ميكنم. ببينيد من موقعي كه كتابم به نام «درد زمانه» به وزارت ارشاد رفت، براي اينكه مجوز بگيرد، يكي از ايراداتي كه وزارت ارشاد گرفت اين بود كه نقش آقاي كاشاني را خيلي بيرنگ كردهاي. به اعتقاد من، آقاي كاشاني تا زماني كه در كنار مصدق بود، نقش ارزندهاي داشت ولي بعد از اينكه جدا شد از مصدق نه فقط نقش مثبتي نداشت بلكه نقش بسيار منفي هم داشت. آقاي كاشاني، قبل و بعد از 28 مرداد ميزبان زاهدي بود. بنابر اين من هيچ حرفي ندارم در اين زمينه. در جريان 30 تير اعلاميه آقاي كاشاني نيروي بازار را بسيج كرد. دكتر مصدق در واقع از بعد از 30 تير پايگاه اجتماعياش از نيروهاي سنتي منتقل شد به نيروهاي ترقيخواه جامعه. يعني بخشي از هواداران آقاي كاشاني به تبع ايشان، و همدستان و همكارانش مثل دكتر بقايي و مكي، آنها پس كشيدند و به همين علت هم در جريان 28 مرداد درست در كنار آنهاي ديگر بودند. در زمينه پانايرانيستها اشاره كردم آن زمان پانايرانيستها تركيبي بود از فروهر و پزشكپور و عملكرد اينها جز ايجاد اخلال، سنگپراني، چاقوكشي، حتي من اشاره كردم با تمام احترامي كه براي فروهر بعد از 28 مرداد قائل هستم، قبل از آن اصلاً ايشان همراه با همان چاقوكشها به ميتينگهاي حزب حمله ميكردند. ببينيد مخالف بودن حق هر كسي است، نظر مخالف دارد، ميتواند مقاله بنويسد، كتاب بنويسد، تظاهرات راه بيندازد، اجتماع راه بيندازد، عليه فلان حزب، ولي ما مخالفيم، از اينكه با چوب و چماق و ساطور و اين چيزها به جان يك عده بيفتند! اين ديگر حزب نيست. اين اوباشيگري است اگر امروز هم ما شاهد چنين چيزي باشيم نبايد اسمش را حزب بگذاريم، ولي فروهر بهكلي از پزشكپور جدا شد. آن سنت رذيلانه را براي آنها به جا گذاشت و خودش هرقدر زمان ميگذشت، فرهيختهتر و فرهيختهتر ميشد. من فروهر را نه در آن كسوت، فروهر را در زندانهاي شاه شناختم و به ويژه بعد از انقلاب يك مناسبات بسيار بسيار دوستانه و نزديك با همديگر داشتيم كه با كمال تأسف جانشينان فروهر آن روش حسنه او را ادامه نميدهند.
سؤال: با سلام به دوستان و تشكر از تشكيلات كه اجازه دادهاند اين فرصت به وجود بيايد كه ما صبحت بكنيم، يك جرياني را من فكر ميكنم از نظر دور داشتيم و بعد از انقلاب اكتبر، يك گفتار، يك رويكرد، يك جريان سياسي جديد در عرصه بينالمللي به وجود آمده، يعني يك جنبش وسيع كه به وسيله تودههاي ميليوني زحمتكشان و كارگران در سراسر جهان از اين قضيه حمايت ميشود. اگر به تاريخ انقلاب اكتبر برگرديم، بسياري از شخصيتهاي ملي ما كه در آن سالها در ايران بودند به خاطر تغيير و تحولاتي كه از شكست روسيه تزاري پيش آمده و حكومت جديد شوراها به وجود ميآيد، روشنفكران دوره عصر مشروطيت به وجود آمد. متأسفانه به دليل به وجود آمدن حكومت سياه رضاشاهي اين قضيه قطع ميشود. تمام كساني كه هوادار انديشههاي سوسياليستي بودند طرفدار گفتمان زحمتكشان محور بودند، اينها سركوب ميشوند و آن قانون معروف ضد كمونيستي در دوره رضاخاني تصويب ميشود و تمام انديشمنداني كه داراي گرايش چپ بودند، در واقع وارد زندانها ميشوند. بزرگترينشان زنده ياد دكتر تقي اراني است كه ايشان از تئوري پردازان جنبش چپ است، در آن سالها بلافاصله در سال 1321 فرصتي اندك پيش ميآيد و گروههاي طرفدار به انديشههاي نوين سوسياليستي در ايران شكل پيدا ميكند در درون حزب، و اينها يك جريان عظيم انديشهاي در ايران ايجاد ميكنند. من به دوستان ميگويم كه خاطرات مهندس بازرگان را بخوانيد، خاطرات ملي مذهبيها را بخوانيد، خاطرات دكتر سحابي را بخوانيد. ميگويد با پيدايش حزب توده ايران جريانات ديگر تازه به چالش افتادند كه در مقابل اين انديشه جديدي كه صبحت از حقوق مردم، حقوق زنان، حقوق كارگران، پديدههاي جديدي كه امروز شما ميگوييد مدرنيسم ميكند، حزب، كلوپ، حوزه، مطبوعات، نشريات، تئاتر، نميدانم موسيقي، تمام اين چيزهايي كه جديد است در دوره فئودالي 1320 اينها را شما در نظر بگيريد كه حزب توده ايران ايجاد كرد. متأسفانه اين گفتارها محكوم ميشود. حزب توده ايران اولين كانون حمايت كارگري در دورهاي است كه توانسته فعاليت بكند. خدمت شما كه دفاع وسيع از زحمتكشان و نفتگران جنوب بكند. اگر تاريخ مبارزات نفتگران جنوب را شما ملاحظه بكنيد، بخش اعظم نفتگران تحت رهبري حزب است كه سازماندهي ميشوند و فعاليت ميكنند و بر عليه نيروهاي انگليسي وارد عمل ميشوند. اينها را متأسفانه ما نميبينيم. حالا شما هي ميگوييد فشرده، فشرده بگوييد. به نظر من بايد از آنجايي شروع بكنيم كه ديگران درست در آنجا نقطه ميگذارند. به نظر من اين اشتباه است. ما نبايد تسليم اين شرايط بشويم. جرياني را كه حزب ايجاد كرده، بايد ببينيم تحول فكري، سياسي و انديشگي ايران را بايد بررسي كنيم. متون، اعلاميهها، اسناد حزبي، آن مسائلي را كه حزب دنبال كرده، زماني كه هيچ كس صحبت از سازمان زنان نميكرده، حزب صحبت از زنان كرده، صحبت از سازمان جوانان كرده، سنديكاها، اتحاديههاي كارگري، اتحاديههاي كشاورزي ايجاد كرده از دورترين نقاط خراسان تا دورترين نقاط خوزستان اين حزب تأثيرگذار بوده است. از اين منظر شما نگاه بكنيد، اينجا يا آنجا اين اشتباه شده، معلوم است كسي كه عمل نميكند هيچ اشتباهي هم انجام نخواهد داد. اين را حتماً بايد دوستان در تاريخ جنبش چپ ايران دنبال كنند؟ به اين كتابها و ورقپارههايي كه چاپ ميشود و هيچ امكان گفتوگوي مستقيم در مقابل آن نوشتهها، نيست قناعت نكنيد. به منابع ديگري سعي بكنيد دسترسي پيدا بكنيد. متشكرم.
آقاي عمويي: ببخشيد، اجازه بفرماييد. اين دوست عزيز ما انتظار نداشته باشند كه من اينجا بنشينم و دفاع از حزب توده ايران را برنامه خودم قرار بدهم. بنا دارم اينجا در واقع بيشتر همان طور كه شما به درستي اشاره كرديد اين نقاط گرهي را كه ابهام دارند در ذهن دوستان حاضر، من آنها را باز بكنم، فقط من باب نمونه، در جلسه گذشته من براي اينكه دو فضا را ترسيم بكنم، و نقشي كه حزب توده ايران ايفا كرده در اين جامعه را گفتم. در آن سال در سال 24، لفظ فرهنگ استعماري سبب اخراج دانشآموزان از مدرسه ميشود. و بعد امروز شما ببينيد برخوردار از چه فرهنگي هستيد و واقعاً هم نشريات و جريانات مختلف را برويد مطالعه كنيد، ببينيد سابقه روشنفكران اين جامعه را بررسي كنيد، من در يك مهماني بودم، رئيس دانشگاه پيام نور كه من اصلاً ايشان را نميشناختم، يك آقايي با ريشي و عينك و مسن آمد جلو من و گفت من شنيدم كه عمويي اينجاست، خيلي علاقهمند شدم بيايم و آشنا شوم و به شما بگويم «مني كه امروز رئيس دانشگاه پيام نور هستم توي دهه 20 از جلوي دفتر حزب توده رد شدهام»! منظورش اين است كه واقعاً هر كس كه سرش به تنش ميارزيد در آن دوران، روشنفكر بود، تاريخدان بود، استاد بود، مقالهنويس بود، هنرمند بود و غيره، اينها يك زماني عضو حزب بودند. يعني فرهنگي را از حزب توده ايران دريافت كردهاند. بعد نظرات ديگري پيدا كردند و رفتند جاي ديگر و بسيار خوب تحول پيدا كردند. اگر من اشاره ميكنم به دكتر فاطمي كه چه دوران پر شور و شوري داشته، از سيدضياء شروع ميشود، به قوامالسلطنه، بعد به جبهه ملي كه در كنارش احمد ملكي و بقايي و نميدانم عميدي نوري است، ولي تبديل ميشود به شخصيتي كه از بين مجموعه ياران مصدق بارزترين و شجاع ترينشان بود. تحول انساني ايجاد ميشود. برخوردار از فرهنگي ميشود كه همين دكتر فاطمي به حزب روميآورد. نه اينكه عضو حزب بشود ولي آنجا پناه ميگيرد. و البته با كمال تأسف به توصيه حزب عمل نكرد، آمد پشت پنجره و همسايهاش رفت او را لو داد و گرفتار شد و شهيد شد. آنچه كه آن دوست عزيزمان راجع به كلمه شهيد گفت: بايد بگويم كه شما كساني را شهيد ميدانيد، ديگران كسان ديگر را شهيد ميدانند. من رفقاي خودمان را شهيد ميدانم. و واقعاً اينها در راه عقيده و در راه آرمانشان جانبازي كردند و شهيد شدند. حالا شما هر تعريف ديگري ميكنيد ميتوانيد بكنيد و به كسان ديگري اين عنوان را بدهيد.
سؤال: سلام عرض ميكنم خدمت شما و تشكر ميكنم از شما. اشارهاي فرموديد به ناقص بودن و يا مورد داشتن خاطرات ايرج اسكندري. حالا من به يك بخشاش اشاره ميكنم و حول همين بخش سؤالي مطرح كنم. توي يكي از قسمتهاي اين كتاب، ايرج اسكندري اشاره ميكند به وضعيت كيانوري كه در آلمان تحصيل ميكرده، در دوران نازي و اينكه غالب دانشجوياني كه در آن دوران در آلمان بودند جزو شاخه جوانان بودند. اين را با لحني ميگويد كه به نظر ميآيد به هر صورت لحن خوبي نيست. آيا اين اصلاً صحت داشته يا نداشته و اينكه رابطه اسكندري با كيانوري چگونه بوده؟ ميخواهم نظر شخصي خودتان را در اين باره بپرسم. ولي به طور خاص ميخواهم دلائل و آن اتفاق خاصي كه ميافتد در آستانه انقلاب درباره تغيير كادر رهبري حزب و وضعيت كيانوري هم يك توضيحي بفرماييد.
آقاي عمويي: اين نكتهاي كه شما اشاره كرديد، خوب در خاطرات ايرج اسكندري چنين چيزي گفته شده و در خاطرات كيانوري رد شده، خوب من هم آنجا نبودم و سنم هم اجازه نميداد كه ببينم كدامشان درست ميگويند. اما در آستانه تحولاتي كه در ايران داشت رخ ميداد(1357)، هيأت اجراييه اجلاسي دارد كه در آن اجلاس مسأله رهبري حزب براي شرايط بسيار متغيرايران، ضرورت داشتن تحرك بيشتري را ايجاب ميكند. آن زمان دبير اول حزب، ايرج اسكندري بود و كيانوري هم بعد از چند سال يعني مدت 10 سال كه از رهبري دور بود و مسؤوليتي نداشت، يعني تمام دهه 40 از سال 51، مجدداً به رهبري حزب ميآيد و مسؤوليت تشكيلات داخل كشور را به عهده دارد. ارتباطات داخلي همه با كيانوري است و ارتباطات سازمان حزب در غرب هم که منظورم اروپاي غربي يا آمريكا و اينها هم باز با خود كيانوري است. ولي دبير اول حزب شخص ايرج اسكندري است كه به گفته كيانوري تحرك چنداني در زمينه توجه به رويدادهاي جامعه ايران ندارد. قابل ذكر است بعد از اينكه در كنفرانس وحدت، فرقه دمكرات آذربايجان و حزب، واحد ميشوند و تعدادي از مسئولان فرقه به داخل رهبري حزب وارد ميشوند، منجمله غلام دانشيان كه يكي از اعضاي هيأت سياسي حزب و در گذشته جزو رهبران فرقه دمكرات آذربايجان بود كه از باكو به آلمان ميآيد و در اجلاس هيأت سياسي شركت ميكند و او پيشنهاد ميكند كه در اين شرايط يكي از رفقايي كه تحرك بيشتر و نظرات متفاوتي با نظرات ايرج دارد دبير اول حزب شود، بايد بگويم ضمن اينكه ايرج اسكندري سابقه تاريخي كمونيستي دارد، ولي متأسفانه يك سلسله نظرات ليبرالي در نظرات ايرج بود. اگر اوائل انقلاب يادتان باشد مصاحبه ايرج اسكندري با تهران مصور جنجالي به راه انداخت، اين همان نظرات را داشت. به همين علت در آن شرايط، نظرات رهبري حزب اين بود كه آدم پرتحركي در رأس حزب باشد. كساني كه با دكتر كيانوري از نزديك آشنايي داشته باشند، حالا كه فوت كرده، ايشان يك پارچه آتش بود، هميشه رفيق بهرام دانش از رفقاي نظامي كه متأسفانه در سال 67 جزء آن مجموعه فاجعه ملي بود كه از بين رفت، ميگفت «هر روزي كه كيانوري به لايپزيك ميآمد اصلاً مثل پلنگ ميافتاد روي كارها (عين جمله اوست) و تحركي توي تمام بچهها به وجود ميآورد و بر ميگشت» اصولاً تيپاً كيانوري يك چنين كاراكتري داشت و نقصاش هم در چهارچوب همين كاراكتر وجود داشت. اين ضمن اينكه قوتش بود ضعفش هم بود. بالنتيجه اقدامات تك روانهاي مي كرد. اصل رهبري جمعي كه جزء شرايط اصلي رهبري ما و توافق ما در بدو انقلاب كه ما از زندان آمديم بيرون بود را رعايت نميكرد.
خوب يك چنين كارهاي تكروانهاي ايشان ميكرد كه بعداً مورد اعتراض ما قرار گرفت. در واقع با يك چنين هويت، پيشينه و سوابق و خصوصياتي كه كيانوري داشت و حوادثي كه در ايران داشت رخ ميداد، ضرورت داشت در رهبري شخصي كه توانمندتر باشد و بتواند كار بكند قرار بگيرد. ايشان انتخاب شد، در پلنوم 17 هم كه در ايران بود مجدداً تأييد شد.
سؤال: سوال من اين است كه در هر حال اگر ما بخواهيم يك فلسفه را پيش ببريم و پي بگيريم چه بايد بكنيم؟ شما در جلسه پيش راجع به اعتراض كردن، خيلي چيزهاي مثتبي گفتيد. اگر ما بخواهيم اعتراضي بكنيم نياز به فلسفه خاصي داريم، چون الان نظري هست كه ميگويد اگر حكومت ايدئولوژيك باشد خيلي نميتواند پابرجا باشد. اين را حالا من سؤال دارم، نظر خود شما چيست؟
آقاي عمويي: بله يك نكته را من اضافه كنم اينكه عشقي، فرخي، بهار، يعني همه اين چهرههاي فرهنگي غيركمونيست، همه شما اشعار اينها را بخوانيد، كتابهايشان را بخوانيد ببينيد چه تجليلي از اتحاد شوروي كردهاند، هيچ كدامشان هم وابسته نبودند، هيچ كدامشان هم نوكر نبودند. فقط اينجا حزب چون يك سازمان آن هم سازماني گسترده است فرق دارد با فرد و سياستگذاري بايد بكند. چالشهايي كه پيش پاي حزب ميآيد، و به خاطر داشته باشيد كه چقدر جوان است و در چه دورهاي دارد كار ميكند با وجود اين از همه جريانات ديگر كمتر اشتباه كرده و از همه بيشتر از خودش انتقاد كرده. شما چه انتقادي از حزب ديگر، سازمان ديگر، گروه ديگر، جبهه ديگر شنيدهايد؟ و حال آنكه اينجا ما نه فقط در ارگانهايمان در كتابهايمان و حتي اينجا در حضور شما بيشتر از شما من از حزب انتفاد ميكنم چون به حق بايد انتقاد كرد. من روي نقاط قوتش اشاره نكردم تا آنجا كه يك دوستي معترض است كه چرا جنبههاي مثبت حزب را نميگوييد؟ من آمدهام جنبههاي منفي حزب را بگويم. يعني دوستان ما مطلع باشند كه ما ابايي نداريم از بيان اينكه اشتباه كرديم و اشتباهي را كه كرديم ميپذيريم. ياد بگيريم كه ديگر مرتكب آن اشتباه نشويم. اما اين بخشي كه شما اشاره كرديد، به گمان من اصلاً هيچ انساني بدون ايدئولوژي نميتواند باشد. يكي از ترفندهايي كه اين ايام دارد رخ ميدهد اين مسأله ايدئولوژيزدايي است. از ايدئولوژي سوء استفاده كردهاند براي حكومت كردن نفي كساني است كه پايبند آن ايدئولوژي نيستند. يا بهرهبرداري ويژه كردن از آن ايدئولوژي هم همين طور. حالا اين ايدئولوژي هر چي ميخواهد باشد ماركسيسم هم باشد ميتواند مشكلاتي به وجود بياورد به همين علت امروز اين نظرگاه وجود دارد هنوز عموميت پيدا نكرده ولي اين نظرگاه وجود دارد كه اگر يك سازمان سياسي آن قدر قدرت و آن قدر هوادار پيدا كرد كه به حكومت رسيد، هيچ مانعي ندارد ايدئولوژي ديگري به جزايدئولوژي حكومت هم وجود داشته باشد و حرفش را بزند در قالب دمكراسي. يعني تأمين دمكراسي براي ديگران، اگر خطر كنار رفيق داريم پس معلوم ميشود كه محبوبيت لازم را نداريم، پذيرش لازم را از سوي مردم نداريم. آن وقت اگر بخواهم همچنان در حكومت باشم ديكتاتوري ميكنم. به اين ترتيب است كه يك وقتي من در يكي از موارد مربوط به 28 مرداد اشاره كردهام كه حتي اگر سازمان نظامي حزب توده ايران قادر بود كودتاچيها را شكست بدهد و خودش رأساً حكومت را به دست بگيرد يا بايد تسليم فرهنگ آن زمان و آن قانون ميشد و از بسياري از برنامههاي خودش صرفنظر ميكرد و يا اگر برنامه خودش را ميخواست اعمال كند، بايد ديكتاتوري ميكرد. به همين علت است كه امروز مسأله دمكراسي و دمكراسي خواهي جايگاه ويژهاي را اتخاذ كرده است. شما پايبند به هر ايدئولوژي ميخواهيد باشيد ولي براي آزادي بيان، آزادي عقيده، آزادي احزاب و رعايت حقوق دموكراتيك همگان كوشش و تلاش بايد بكنيد. اين روش به گمان من با هر ايدئولوژي كه بخواهد پيش برود سرانجام به رهايي زحمتكشان منجر ميشود.
مجري برنامه: متشكرم و ممنونم از دوستان كه بيش از 3 ساعت حوصله كردند. اگر اجازه بفرماييد... عرض كنم، از حضور شما من تشكر ميكنم، از جناب آقاي عمويي و حضار محترم انشاءالله كه در برنامههاي بعد هم در خدمت دوستان باشيم.