راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

گفتگو با محمد علی عموئی
سرگذشت «خونین»
جنبش چپ و توده ای ایران
بیماری مزمن
چپ روی در ایران

 

در میان پیام های دریافتی از داخل ایران، که بتدریج جنبه همیشگی پیدا کرده، بی وقفه از ما می خواهند تا مختصری درباره تاریخ حزب کمونیست ایران و حزب توده ایران، به زبانی ساده و امروزی برای نسل جوان کشور بنویسیم. تحریف تاریخ در جمهوری اسلامی و انتشار ده ها کتاب با همین هدف، بر عطش دانستن واقعیات و نه قبول تحریفات افزوده است. از سوی دیگر آنها که چند پیراهن بیشتر از ما پاره کرده اند، با گوشزد کردن خطر به انحراف کشیده شدن بخش چپ اندیش جنبش دانشجوئی و جوانان کشور و تکرار نتایج خونین پیش و پس از انقلاب، بر ضرورت پاسخگوئی به پیام هائی که دریافت داشته ایم تاکید کرده اند. حوادث پس از 18 تیر و حمله به کوی دانشگاه و ادامه پراکنده آن که عمدتا در آستانه سالروزهای 16 آذر و یا سالگرد قتل های زنجیره ای خود را نشان میدهد نیز نگرانی هر دو گروه را تائید می کند. هم آنها که پیام فرستاده اند و می فرستند و هم آنها که بیش از ما و شما پیراهن در جنبش چپ ایران پاره کرده اند. خطر از کم اطلاعی از تاریخ، کم حوصلگی، شتابزدگی، خشم و خروشی بیش از تلاش برای یافتن راه حل های مرحله ای و... بر می خیزد. جنبش چپ ایرا، چه در زمان شاه – دو دهه 40 و50- و چه در سال های اولیه انقلاب بهمن 57- بویژه دهه 60- نیروی زیادی از دست داد و اکنون که نسل جدیدی به میدان در آمده، اگر تاریخ و تجربه را در برابرش قرار ندهیم، می توان تن به خودسوزی بدهد و این از کف دادن نیرو در جنبش چپ ایران ادامه یابد. جنبشی که با همه کاستی هایش، واقعیتی است همانقدر انکار ناپذیر، که جوان. آنقدر انکار ناپذیر که رهبر جمهوری اسلامی نیز در دو سخنرانی اخیرش در تهران و سفر به گرمسار با تهدید و تحریک از آن بعنوان جوانان متاثر از توده ای ها و خانواده های توده ای یاد کرد.
ما برای پاسخگوئی به پیام ها و خواست های اشاره شده در بالا و همچنین با تاکید بر نگرانی های یاد شده خود در بالا، از این شماره سلسله گفتارهای محمدعلی عموئی، قدیمی ترین و پرسابقه ترین زندانی سیاسی ایران و از رهبران حزب توده ایران، که نگاهی است مفید و مختصر به تاریخ جنبش چپ و کمونیستی ایران را بصورت دنباله دار، منتشر می کنیم. این مصاحبه پیش تر و به نقل از روزنامه اعتماد یک جا در راه توده منتشر شده و در بخش آرشیو محمدعلی عموئی نیز قابل دسترسی است، اما این بار آن را بخش بخش کرده و با عناوین مستقل و همچنین ویرایش دوباره منتشر می کنیم.
محمد علی عموئی، دهه 70 را پشت سر می گذارد. تا این مرز، سرگذشتی را پشت سر گذاشته که شاید نه تنها در جنبش چپ و کمونیستی ایران، بلکه در جنبش چپ جهانی کم نظیر باشد. عضو سازمان نظامی حزب توده ایران بود که پس از کودتای 28 مرداد دستگیر شد. به اعدام محکوم شد و سپس در آستانه اعدام، با برخاستن موج عظیم اعتراض جهانی نسبت به اعدام های پس از کودتای 28 مرداد، او و عده ای دیگر از افسران و کادرهای حزب توده ایران که به اعدام محکوم شده بودند با یک درجه تخفیف به احبس ابد محکوم شدند. ستوان یکم جوان توپخانه ارتش، درزندان های شاه ماند تا انقلاب 57. از قلعه برازجان تا قصرقجر، زندان های شاه برای 25 سال، اقامتگاه های نوبتی او شد. هم دوره هایش در ارتش شاهنشاهی با چمکه بوسی شاه به درجات ژنرالی رسیدند و او به درجه پایداری بر سر ایمان.
در آستانه انقلاب بهمن 57، پس از نزدیک به 25 سال زندان، همراه بقیه زندانیان سیاسی از زندان بیرون آمد. در پلنوم 16 حزب توده ایران، که بلافاصله پس از خروج شاه از ایران و پیروزی انقلاب تشکیل شده بود، عموئی عضو کمیته مرکزی و عضو هیات سیاسی حزب توده ایران انتخاب شد و در کنار طبری، جوانشیر، بهزادی، حجری، شلتوکی، ابراهیمی، کیانوری و... دبیر کمیته مرکزی حزب توده ایران شد و در جمع هیات دبیران قرار گرفت.
در آستانه یورش به حزب و در طرح خروج اضطراری جمعی از رهبران حزب توده ایران از کشور برای محدود کردن دستگیری رهبران حزب، تصمیم هیات سیاسی حزب بر این مبنا قرار گرفت که محمد علی عموئی به عنوان مسئول حزب در داخل کشور باقی بماند. (مراجعه کنید به آخرین نوشته های نورالدین کیانوری) این طرحی بود که درگذشته(زمان شاه) نیز حزب در شرایط اضطراری و خطر یورش به اجرا گذاشته بود و کادر رهبری حزب را، پیش از کودتای 28 مرداد و به دنبال ماجرای ترور شاه و یکبار در جریان یورش به حکومت ملی آذربایجان به دو گروه داخل و خارج کشور تقسیم کرده بود. (پیرامون ضرورت این طرح و لو رفتن آن نیز مراجعه کنید به آخرین نوشته های کیانوری در سایت راه توده)
دوران زندان عموئی در جمهوری اسلامی به 13 سال رسید. او را به این دلیل که به عنوان مسئول حزب در داخل کشور انتخاب شده بود و گمان برده بودند ارتباط های مخفی با برخی از مقامات جمهوری اسلامی دارد زیر شدید ترین شکنجه ها بردند.( در همین ارتباط و اعتراف گیری کودتای سرخی که اساسا وجود نداشت اما خائنین به انقلاب و طراحان انگلیسی یورش به حزب آن را مبنای این یورش قرار داده بودند نیز مراجعه کنید به آخرین نوشته های کیانوری)
آشنائی و ارتباط عموئی با نلسون ماندلا رهبر زندان کشیده افریقای جنوبی از یک طرف و ارتباط توام با نیاز حمایتی- تبلیغاتی که رهبران جمهوری اسلامی به نلسون ماندلا داشتند زمینه تعلل در اعدام عموئی در جریان قتل عام سال 1367 زندانیان سیاسی شد. پس از آن قتل عام، دیگر فرصت تکرار فاجعه برای طراحان قتل عام زندانیان سیاسی فراهم نیآمد. چند گزارش "گالیندوپل" نماینده وقت حقوق بشر سازمان ملل که از زندان اوین دیدن کرده و با عموئی گفتگو کرده بود و افشاگری های جهانی پیرامون قتل عام سال 1367 جان عموئی را نجات داد و او پس از 13 سال مخوف و مرگبار از زندان جمهوری اسلامی بیرون آمد. او را با این شرط آزاد کردند که دیگر کار تشکیلاتی نکند و عموئی نیز با این شرط از زندان بیرون آمد که مانند یک شهروند ایرانی از حقوق اجتماعی و سیاسی برای بیان نظراتش و دیدار با دیگران آزاد باشد.
در جریان قتل های زنجیره ای فاش شد، که در صدر لیست سعید امامی برای قتل ها، فتوائی قرار داشته که به موجب آن عموئی با عنوان "مرتد" باید کشته می شد.[...]. فرمان یورش به خوابگاه دانشجویان در سال 1378، قتل های زنجیره ای که در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی آغاز شده و تا پس از انتخاب محمد خاتمی به ریاست جمهوری در سال 1376 نیز ادامه یافت. ترورحجاریان، توطئه کشتن عبدالله نوری و مهاجرانی درنماز جمعه تهران، و ده ها و صدها جنایت دیگر برای سرکوب جنبش اعتراضی و سپس اصلاحی را می توان بعنوان بخشی شناسنامه این دوران، یعنی دوران پس از درگذشت آیت الله خمینی ذکر کرد.
اگر نبود برخی هوشیاری های عموئی در سال 1376-1377 او نخستین قربانی قتل های زنجیره ای بود و اگر این طرح و جنایت سازمان یافته در دوران خاتمی و به همت او افشاء نشده بود، ای بسا آن هوشیاری هم سرانجام خنثی شده و کار را تمام کرده بودند! خطری که اکنون و با تجدید سازمان و حیات محافل ترور و جنایت – این بار در راس حاکمیت و دولت- بار دیگر سایه مخوف خود را بر فراز ایران گسترانده است.
عموئی در سال هایی که در زندان شاه بود، منبع معتبر تاریخ شفاهی حزب توده ایران و جنبش کمونیستی ایران و ابهامات تئوریک زندانیان سیاسی بود و بسیاری از جوانان پر شور که به دلیل وابستگی به گروه های چریکی سر از زندان های شاه در آورده بودند، با زمزمه های پیگیرانه او در زندان های شاه مشی مسلحانه را رد کرده و سرانجام به حزب توده ایران پیوستند. او در تمام سال های زندان شاه، رابط زندانیان توده ای با دیگر زندانیان سیاسی زندان های شاه و به ویژه مذهبیون و روحانیون بود و به همین دلیل بسیاری از روحانیونی که بعدها رهبران جمهوری اسلامی شدند، عموئی را نه تنها به عنوان یک توده ای زندانی، بلکه به عنوان پل پیوند ملیون، مذهبی ها و توده ای ها می شناختند. همان گونه که وابستگان گروه های چریکی چنین شناخت و رابطه ای را با عموئی و حزب توده ایران داشتند. از جمله دلائل کینه بهیمی امثال اسدالله لاجوردی با عموئی که در شکنجه گاه های جمهوری اسلامی خود را نشان داد، همین ارتباط و نقش بود.
مروری تاریخی عموئی، نه آن مروری است که خائنین به انقلاب و مرتجعین مذهبی می کنند و جز تحریف و دروغ تحویل مردم نمی دهند، بلکه مروری است بر واقعیات و از زبان کسی که 5 دهه در کوران مبارزات اجتماعی ایران بوده است.
کسانی که در سالهای اول انقلاب و از موضع چپ روی، مناظره های تلویزیونی را یک اشتباه خیانت آمیز می دانستند و حاضر به حضور در آن نشدند، با این سرگذشت آنقدر آشنا هستند، که به فرزندان امروز جنبش چپ از آن تجربیات سخن بگویند؟ و از آن فراتر، از سرگذشت جنبش چپ و کمونیستی ایران و عبور تاریخی آن از پیچ های تند چپ روی ها و پروازهای نابجا اطلاع دارند؟ این سرگذشت آغشته به خون است. برای آنکس که نمی داند و نخوانده است ترور حیدرخان عمواغلو را تعریف کنید. او که برای خاتمه بخشیدن به چپ روی ها و کاشتن درخت آشتی و دوستی چپ ها و کمونیست های دوران با جنبش مذهبی – ملی جنگل به دیدار میرزا کوچک خان در جنگل های "پسیخان" گیلان رفت. از سرانجام تلخ و دردناک جمهوری گیلان، که با دست های تفرقه افکنان رقم خورد بگوئید که به ظاهر از تفنگ همرزمان جنبش جنگل بیرون آمد، اما تاریخ نشان داد که باروت آن انگلیسی بود. همان دست های تفرقه افکنی که ماشه یورش به حزب توده ایران را کشید تا انقلاب 57 را ترور کند و کرد!
عموئی: جنبش سوسیال‌ دموكراسی در روسیه‌ از ابتدای قرن‌ بیستم‌ گسترش‌ وسیعی پیدا كرد. گرچه‌ حزب‌ سوسیال‌ دموكراسی روسیه‌ در سال‌های 99 ـ 1898 تاسیس‌ و پایه‌گذاری شد، اما خیلی سریع‌ در دهه‌ نخستین‌ قرن‌ بیستم‌، بویژه‌ بخش‌ اروپایی روسیه‌ را فرا گرفت. پیشینه‌ این‌ تحول‌طلبی به‌ اوایل‌ قرن‌ نوزدهم‌، به ویژه‌ بعد از حمله‌ ناپلئون‌ به‌ روسیه‌ در 1812، شكست‌ ارتش‌ فرانسه‌، آغاز نفوذ اندیشه‌های آزادیخواهی ملهم‌ از انقلاب‌ كبیر فرانسه‌ و شكل‌گیری گروه‌های مبارز بر ضد استبداد خشن‌ تزاریسم‌ برمی‌ گردد.
در پی آن‌ جریانات‌ فكری دموكرات‌های انقلابی و سرانجام‌ رسوخ‌ اندیشه‌ سوسیال‌ دموكراسی، به‌ پیدایش‌ تشكل‌هایی منجر شد كه‌ مبارزه‌ با نظام‌ سركوبگر را به‌ اشكال‌ گوناگون‌ سازماندهی كردند، از جمله‌ سازمان‌ مخفی نظامی كابریست‌ها، نارودنیك‌ها كه‌ با اقدامات‌ تروریستی در نهایت‌ حزب‌ سوسیال‌ دموكرات‌ روسیه‌ را سازماندهی كردند. از طرف‌ دیگر قفقاز منطقه ای بود كه‌ كارگران‌ نفتی در آنجا فراوان‌ بودند و داد و ستد كالا و نیروی كار عمده‌ ایران‌ نیز از طریق‌ شمال‌ ایران‌ و در ارتباط‌ با قفقاز انجام‌ می‌گرفت‌، لذا بسیاری از كارگران‌ و تجار ایرانی كه‌ در ارتباط‌ با قفقاز روسیه‌ بودند، تحت‌ تاثیر این‌ جریان‌ قرار گرفتند. آنها در ارتباط‌ با جنبش و حزب‌ سوسیال‌ دموكراسی روسیه‌ و شعبه‌ آن‌ در قفقاز، حزبی بنام‌ «حزب‌ عدالت‌» بوجود آوردند كه‌ پس‌ از انقلاب‌ كبیر در 1917 به‌ حزب‌ كمونیست‌ مبدل‌ شد و نخستین‌ كنگره‌اش‌ در 1299 در انزلی برگزار شده بود.
اصولا اندیشه‌ حد و مزر نمی‌شناسد و همین ‌قدر كه‌ موجودیت‌ پیدا كند، گسترش‌ می‌یابد و روشنفكران‌ جوامع‌ دسترس‌ خود را متاثر می‌سازد.
در روسیه‌ قبل‌ از سوسیال‌ دموكراسی، جنبشی وجود داشت‌ كه‌ به‌ «نارودنیسم» مشهور بود. نارود به‌ زبان‌ روسی یعنی مردم‌، نارودنیك‌ها خودشان‌ را طرفداران‌ مردم‌ می‌دانستند و از نظر آنها توده‌ انبوه‌ دهقانان‌ روسی كه‌ به‌ صورت‌ "سرف‌" كار و زندگی می‌كردند، مردم‌ روسیه‌ تلقی می‌شدند كه‌ این‌ بخشی‌ از مردم‌ را از اشرافی كه‌ پایگاه‌ اساسی تزاریسم‌ بود، جدا می‌كرد. فعالیت‌ عمده‌ اینها به‌ صورت‌ یكسری حركات‌ تند و افراطی بود و مشهورترین‌ تشكل‌ آنها سازمانی بود به‌ نام‌ «نارودنایاولیا» یعنی «اراده‌ مردم». چهره‌های برجسته‌یی در این‌ «ناردونایاولیا» بودند كه‌ حتی در توطئه‌ ترور تزار روس‌ دست داشتند. برادر لنین‌ بنام‌ الكساندر جزو رهبران‌ آنها بود و چون‌ توطئه‌ عقیم‌ ماند سران‌ آنها از جمله‌ الكساندر برادر لنین‌ اعدام‌ شدند. در آن‌ زمان‌ در بین‌ روشنفكران‌ روس‌ یكسری تاثرات‌ اندیشه‌ ای از طریق‌ دموكرات‌های انقلابی تاریخ‌ روسیه‌ كه‌ در قرن‌ نوزدهم‌ چهره‌های برجسته‌یی مثل‌ «هرتسن»، "چرنیشفسكی"، "دوبرولیویف" و "بلینسكی" در عرصه‌ ادبیات‌ و زیباشناسی وجود داشت‌.
این‌ متفكرین‌ بیشتر روشنفكران‌ را در قلمرو فلسفه‌ و تاریخ‌ و نیز روی مسائل‌ انسان‌ شناسی و هستی شناسی متاثر كرده‌ بودند، اما وقتی كه‌ از سال‌ 1860 به‌ بعد تحولاتی در جامعه‌ روس‌ انجام‌ گرفت‌ و بیشتر به‌ بورژوازی میدان‌ داده‌ شد، پیشرفت‌ صنعت‌ و لاجرم‌ شكل‌گیری طبقه‌ جدیدی در جامعه‌ روس‌ به‌ نام‌ «طبقه‌ كارگر» فضای جدیدی را فراهم‌ آورد كه‌ آنچه‌ كه‌ در روسیه‌ نبود و سالیان‌ درازی بود در اروپای غربی شكل‌ گرفته‌ بود، كم‌ كم‌ در روسیه‌ هم‌ پدید آمد. همراه‌ با طبقات‌ بورژوا و كارگر سوسیالیسم‌ نیز‌ توسط‌ بنیانگذاران‌ اولیه‌ این‌ اندیشه‌ «سوسیالیست‌های تخیلی‌» (اتوپی‌) در روسیه‌ پدید آمد.
متفكران‌ نخستین‌ این‌ اندیشه‌ عبارت‌ بودند از «فوریه‌ سن‌ سیمون‌»، «اون‌» و دیگران‌ كه‌ به‌ دنبال‌ آن‌ با انتشار مانیفست‌ كمونیست‌ها و پس‌ از آن‌ دیگر آثار ماركس‌ و انگلس‌ سوسیالیسم‌ علمی مطرح‌ شد و جنبشی بنام‌ جنبش سوسیالیستی در اروپای غربی پا گرفت‌. این‌ اندیشه‌ نخستین‌ بار توسط‌ «پلخانف‌» به‌ روسیه‌ منتقل‌ شد.
آثار پلخانف‌ از چنان‌ استدلال‌ توانمندی برخوردار بود كه‌ بخش‌ مهمی از روشنفكران‌ روسیه‌ را متاثر ساخت‌.
لنین‌ از جمله‌ كسانی بود كه‌ با مطالعه‌ آثار ماركس‌، انگلس‌ و پلخانف‌ بر آن‌ شد یك‌ سازمان‌ سیاسی كه‌ اصول‌ اندیشه ای آن‌ سوسیالیسم‌ باشد را پایه‌گذاری كند كه‌ در آن‌ زمان‌ با عنوان‌ سوسیال‌ دموكراسی شهرت‌ داشت‌ و در كشورهای اروپایی نیز به‌ صورت‌ احزاب‌ سوسیال‌ دموكرات‌ فعالیت ‌می‌كردند. به‌ این‌ ترتیب‌ حزب‌ سوسیال‌ دموكراسی روسیه‌ در 1899 به‌ رهبری لنین‌ پا گرفت‌.
كسانی مثل‌ «مارتف‌» از چهره‌های برجسته‌ آن‌ زمان‌، روشنفكرانی مثل‌ «تروتسكی‌» و افرادی كه‌ بعدا چهره‌های شناخته‌ شده‌ جنبش سوسیال‌ دموكراسی روسیه‌ شدند، مثل‌ «ژدانف‌»، «كامنف‌»، «بوخارین‌» و نیز متفكرین‌ و روشنفكرانی كه‌ بعدها در قلمرو ادبیات‌ شهره‌ شدند نظیر لوناچارسكی، در كنار لنین‌ بودند.
سوسیالیسم‌ از طریق‌ چه‌ كسانی وارد ایران‌ شد؟
جنبش سوسیال‌ دموكراسی در روسیه‌ با شكل ‌گیری حزب‌ سوسیال‌ دموكراسی و پیوند بین‌ اندیشه‌ سوسیالیستی و جنبش كارگری در روسیه‌ اوج‌ قابل‌ توجهی پیدا كرد. این‌ اندیشه‌ در جنبش طبقه‌ كارگر رشد پیدا كرد و خواست‌های طبقه‌ كارگر را مد نظر قرار داد و اشكال‌ سه ‌گانه‌ مبارزه‌ طبقاتی در روزنامه ای كه‌ مخفیانه‌ چاپ‌ و انتشار می‌یافت‌ ( ایسكرا ) عنوان‌ می‌كرد كه‌ « از جرقه‌، شعله‌ برمی‌خیزد» به‌ صورت‌ وسیعی در كارخانه‌ها و محله‌های كارگرنشین‌ توزیع‌ و تبلیغ‌ می‌شد. این‌ روزنامه‌ نه‌ تنها به‌ ترویج‌ و تبلیغ‌ اندیشه‌ سوسیالیستی و نیز پیش‌ كشیدن‌ خواست‌های ملموس‌ زحمتكشان‌ همت‌ گماشت‌، كه‌ كار سازماندهی حزب‌ را نیز با ایجاد شبكه‌های متنوع‌ خبر، مقاله ‌نویسی، ایجاد چاپخانه‌ مخفی و تربیت‌ كادر فنی، چاپ‌ و توزیع‌ روزنامه‌ كه‌ البته‌ هر یك‌ نیازمند كادر حرفه‌یی و مسئولینی برای اداره‌ آن‌ شبكه‌ بودند تسهیل‌ كرد. جنبش طبقاتی كارگران‌ با پیوند یافتن‌ با اندیشه‌های سوسیالیستی ارتقایی كیفی یافت‌ و مبارزه،‌ بویژه‌ در شكل‌ اقتصادی و سیاسی به‌ صورت‌ اعتصاب‌های عظیم‌ گسترده‌ در نخستین‌ دهه‌ قرن‌ بیستم‌ روسیه‌ را وارد مراحل جدید‌ كرد. مبارزه‌ طبقاتی نه‌ تنها به‌ صورت‌ خواست‌های صنفی و اقتصادی طبقه‌ كارگر مطرح‌ شد، بلكه‌ به‌ صورت‌ دیگری مثل‌ مبارزه‌ سیاسی و مبارزه‌ ایدئولوژیك‌ هم‌ در كنار مبارزات‌ طبقاتی صنفی و اقتصادی عنوان‌ شد. در واقع‌ حزب‌ سوسیال‌ دموكرات‌ در برنامه‌ و در مبانی اصولی خود كه‌ مطرح‌ شد به‌ هر سه‌ شكل‌ مبارزه‌ طبقاتی توجه‌ كرد. لاجرم‌ تشكیلات‌ حزب‌ سوسیال‌ دموكراسی در قسمت‌های مختلف‌ روسیه‌ شكل‌ گرفت‌ كه‌ از طریق‌ روزنامه‌ «ایسكرا» كه‌ مطرح ‌كننده‌ اندیشه‌ سوسیالیسم‌ در درون‌ جنبش كارگری بود هسته‌های حزب‌ سوسیال‌ دموكراسی را در قفقاز شكل‌ داد. همانطور كه‌ قبلا اشاره‌ كردم‌ در قفقاز ایرانیانی زندگی می‌كردند كه‌ طی سال‌های زیاد در آنجا فعال‌ بودند و كار می‌كردند. آن ها به‌ لحاظ‌ زندگی و شرایط‌ كاری و نیز به‌ لحاظ‌ ارتباطی كه‌ با بخش‌ شمالی ایران‌ داشتند ناقل‌ اندیشه‌ و تحولاتی شدند كه‌ در قفقاز می‌گذشت‌. همزمان‌ با گسترش‌ شبكه‌های سازمانی حزب‌ سوسیال‌ دموكرات‌ در قفقاز، ایرانیان‌ مقیم‌ آن‌ ناحیه‌ و نیز ایرانیانی كه‌ چه‌ به‌ علت‌ كار و چه‌ بمنظور داد و ستد یا تحصیل‌ به‌ آن‌ ناحیه‌ آمد و شد داشتند، بتدریج‌ با اندیشه‌ سوسیالیسم‌ آشنا شدند و به‌ تشكیل‌ نهادی بنام‌ «حزب‌ عدالت‌» دست‌ زدند. این‌ حزب‌ پس‌ از پیروزی انقلاب‌ اكتبر و فراهم‌ آمدن‌ شرایط‌ مساعد، با نام‌ حزب‌ كمونیست‌، فعالیت‌ خود را به‌ ایران‌ منتقل‌ و نخستین‌ كنگره‌ را در سال‌ 1299 در انزلی برگزار كرد. رهبران‌ آن‌ عمدتا جوانان‌ و روشنفكرانی بودند كه‌ غالبا در قفقاز تحصیل‌ كرده‌ و پس‌ از انقلاب‌ اكتبر دوره‌های مدرسه‌ حزبی «كوتو» را گذرانده‌ بودند. به‌ روایت‌ خسرو شاكری، رواج‌ سوسیال‌ دموكراسی در ایران‌ ناشی از فعالیت‌ سوسیال‌ دموكرات‌های ارمنی در ارتباط‌ با كائوتسكی و بین‌الملل‌ دوم‌ است‌. با چنین‌ زمینه ای نطفه‌های سوسیال ‌دموكراسی در ایران‌ توسط‌ پاره ای از روشنفكران‌ ایرانی پدیدار شد.


این‌ روشنفكران‌ ایرانی چه‌ كسانی بودند؟
عموئی: در جریان‌ انقلاب‌ مشروطه‌ هسته‌های مخفی سوسیال‌ دموكراسی كه‌ از آن ها بنام‌ «انجمن‌های غیبی‌» یاد شده‌ است‌ شكل‌ گرفته‌ بود. سوسیال‌ دموكرات‌هایی نظیر «علی موسیو»، «حیدر عمواوغلی‌»، «احسان‌الله‌ خان‌»، «سلطان ‌زاده‌»، «سیدجعفر جوادزاده‌(پیشه‌وری‌)» چهره‌هایی بودند كه‌ در ارتباط‌ با سوسیال ‌دموكراسی قفقاز و شكل‌گیری هسته‌های پنهان آن در ایران‌ فعالیت‌ می‌كردند و این‌ جریان‌ درست‌ همزمان‌ با تحولاتی است‌ كه‌ زمینه‌های انقلاب‌ مشروطه‌ در ایران‌ را فراهم‌ كرده‌ و پیروزی را نصیب‌ انقلابیون‌ كرد. پس از آن فضای نسبتا مساعدی برای فعالیت‌ فراهم‌ آمده‌ بود و در نتیجه‌ مثلا در جنبش جنگل‌ و شكل ‌گیری جمهوری گیلان‌ ما شاهد پیدایی حكومتی هستیم‌ كه‌ جلوه‌ پیوندی است‌ بین‌ جنبش آزادیخواهی جنگل‌ (میرزاكوچك‌خان‌) و ماركسیست‌هایی از جریان‌ سوسیال‌ دموكراسی مثل‌ احسان‌الله‌ خان‌ و حیدر عمواوغلی و دیگران‌. این‌ پیوند بیشتر در بخش‌ گیلان‌ ایران‌ بود. در بخش‌ آذربایجان‌ نیز كسانی مثل‌ علی موسیو، سلطان‌زاده‌ و.. فعالیت‌ می‌كردند.


آیا جریان‌ چپ‌ در مجلس‌ اول‌ و كسانی كه‌ وارد آن‌ شدند، بروزی داشت‌؟
عموئی: تا جایی كه‌ به‌ خاطر دارم‌ جز «سلیمان‌ محسن‌ اسكندری‌» كه‌ ریاست‌ حزب‌ عامیون‌ اجتماعیون‌ را به‌ عهده‌ داشت‌، شخصیت‌ سرشناس‌ دیگری از سوسیال‌ دموكرات‌ها درون‌ مجلس‌ نبودند ولی در ارتباط‌ نزدیك‌ با آن‌ بودند.
آیا در مجلس‌ اول‌ افرادی حضور داشتند كه‌ از اندیشه‌های چپ‌ متاثر باشند؟
عموئی: در آنجا بیشتر افراد، گرایش‌های ملی داشتند. در واقع‌ دلیل‌ عمده‌ مساله‌ این‌ است‌ كه‌ ایران‌ همواره‌ از لحاظ‌ تاریخی از دو سیاست‌ روسیه تزاری‌ و انگلیس‌ رنج‌ برده‌ است‌. پیامدهای انقلاب‌ اكتبر، پایان مناسبات استعماری روسیه با ایران بود، اما انگلستان‌ میدان دار اصلی عرصه‌ سیاسی و اقتصادی ایران‌ شد و مقابله‌ با نفوذ انگلستان‌ و نقشی كه‌ این‌ كشور در ایران‌ ایفا می‌كرد، مورد توجه‌ مبارزان‌ ایرانی قرار ‌گرفت. وجه‌ ضدانگلیسی نیروهای ملی نظیر مدرس‌ و سلیمان‌ محسن‌ اسكندری و دیگران‌، تجلیل‌ و تعریف‌هایی كه‌ در بیانات‌ و اشعار كسانی چون‌ لاهوتی، فرخی یزدی، میرزاده‌ عشقی، دهخدا و دیگران‌ نسبت‌ به‌ اتحاد شوروی و انقلاب‌ اكتبر منعكس‌ است‌ ناشی از همین‌ خروج‌ روسیه‌ تزاری از عرصه‌ سیاست‌ ایران‌ و تقابل‌ نظام‌ جایگزین‌ آن‌، نظام‌ سوسیالیستی، با سیاست‌های تجاوزكارانه‌ و مداخله‌گرانه‌ انگلستان‌ بود.


آیا این‌ پارادوكس‌ به‌ ماركسیسم‌ و حكومت‌ ماركسیستی شوروی هم‌ منتقل‌ شد؟
عموئی: واقعیت‌ این‌ است‌ كه‌ در آن‌ ایام‌ در ایران‌ نظامی ملوك‌الطوایفی حاكم‌ بود و از این‌ وضع‌ دو كشور روسیه‌ تزاری و انگلستان‌ حداكثر سوءاستفاده‌ را می‌كردند و هر كدام‌ منطقه‌ ای را منطقه‌ نفوذ و قدرت‌ خود قرار داده‌ بودند. اما پس‌ از پیروزی انقلاب‌ اكتبر اولین‌ اعلامیه ای كه‌ لنین‌ در زمینه‌ مناسبات‌ با ایران‌ صادر می‌كند، تمام‌ امتیازاتی را كه‌ دولت‌ روسیه‌ نسبت‌ به‌ ایران‌ داشت لغو كرد كه‌ بعدها به‌ صورت‌ قرارداد 1921 خودنمایی كرد و در عین‌ حال‌ انگلستان‌ درصدد ایجاد یك‌ مركزیتی در ایران‌ برآمد كه‌ مبادا آنچه‌ در شمال‌ ایران‌ بصورت یک حرکت انقلابی رخ‌ داده‌ به‌ جاهای دیگر سرایت‌ كند. با توجه‌ به‌ حالت‌ تكه‌ تكه‌ بودن‌ مناطق‌ نفوذ، ایلات‌ و عشایری كه‌ هر كدامشان‌ تقریبا خودمختار عمل‌ می‌كردند چندان‌ كاری با دولت‌ مركزی ایران‌ نداشتند، سیاست‌ انگلستان‌ به‌ این‌ معطوف‌ می‌شود كه‌ مركزیت‌ را نیرومند كند و به‌ همین‌ علت‌ سیاست‌ تفرقه ‌بینداز و حكومت‌ كن‌ و حمایت‌ از ایلات‌ و خان‌های عشایر، با سیاست‌ ایجاد یك‌ حكومت‌ مركزی مقتدر عوض شد، تا برای غارت‌ انحصاری منابع‌ ایران‌ مانع‌ و سدی دربرابراین خیزش های انقلابی بوجود آورد و از مستعمراتش‌ در شرق‌ و در برابر اتحاد شوروی حفاظت کند. پس‌ از پیروزی كودتای 1299 به‌ جای سیدضیاء روزنامه‌نگار، رضاخان‌ انتخاب‌ ‌شد كه‌ یك‌ نظامی قلدر و گردن‌ كلفت‌ بود و توانایی جمع‌ و جور كردن‌ نظام‌ ملوك‌الطوایفی و ایجاد یك‌ مركزیت‌ نیرومند را توام‌ با آنچه‌ به‌ نام‌ مدرنیته‌ در ایران‌ مطرح‌ بود را داشت. مدرنیته ای كه‌ اصلا زمینه‌ آنچنانی نداشت‌ و در واقع‌ با زور نظامی‌گری در كشور بود. اغلب‌ اصلاحاتی كه‌ توسط‌ این‌ دیكتاتور در ایران‌ پیاده‌ شد بوسیله‌ عده ای از روشنفكرانی كه‌ در اطراف‌ رضاخان‌ گرد آمده‌ بودند اعمال‌ شد. مثلا داور در دادگستری، فروغی در فرهنگ‌ و... به‌ این‌ ترتیب‌ «مدرنیته‌» ایران‌ برپایه‌ حضور یك‌ قدرت‌ نظامی همراه‌ با شماری تحصیلكرده‌ مورد نظر انگلستان‌، توام‌ با سركوب ‌تمامی جنبش‌های آزادیخواهانه‌ ایران‌ و از بین‌ بردن‌ هرگونه‌ مخالفت‌، آغاز و به مدت‌ بیست‌ سال‌ سایه‌ سهمگین‌اش‌ را در تمامی عرصه‌ها گسترش‌ داد. بنابراین‌ در این‌ ایام‌ ما بیشتر شاهد به‌ اجرا گذاشته‌ شدن‌ سیاست‌های انگلستان‌ در ایران‌ و از بین‌ بردن‌ بقایای نظام‌ ملوك‌الطوایفی و مبارزه‌ با ایلات‌ و عشایر هستیم‌.


سركوب نهضت‌ جنگل‌ برخاسته‌ از همین‌ تفكر بود؟
عموئی: سركوب‌ نهضت‌ جنگل‌ و سركوب حركت‌ ترقی‌ خواهانه‌ خیابانی به‌ كلی با سركوب‌ جریاناتی چون‌ شیخ‌ خزعل‌ متفاوت‌ است‌. واقعیت‌ این‌ است‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ كوشش‌هایی كه‌ انجام‌ می ‌گرفت‌ با هدف‌ تقویت‌ قدرت‌ مركزی بود، دیگر مراكز قدرت‌(خان‌ها، روسای عشایر و...) مجبور به‌ تسیلم‌ در برابر قدرت‌ مركزی شوند، در غیر این‌ صورت‌ سر و كارشان‌ با زور و نیروی نظامی بود و از سوی دیگر جامعه‌ ایران‌ به‌ طرف‌ نوعی مدرنیته‌ حركت‌ كند اما در بطن‌ این‌ مدرنیته‌، اندیشه‌ سوسیالیسم‌ شكل‌ نگیرد. در حالی كه‌ یك‌ مبارزه‌ آزادیخواهانه‌ و همراه‌ آن‌ اندیشه‌ سوسیال‌ دموكراسی در شمال‌ ایران‌ رو به‌ شكل ‌گیری بود.
به‌ دلیل‌ نزدیكی به‌ قفقاز؟
عموئی: بله‌، اما انگلستان‌ مركزیت‌ ایران‌ را برای این‌ تقویت‌ می‌كرد كه‌ سدی در مقابل‌ آن‌ اندیشه‌ باشد و دیوار حایلی بوجود آورد. آنچه‌ غالبا به‌ عنوان‌ دیوار آهنین‌ از آن‌ یاد می‌شود در واقع‌ دیواری است‌ كه‌ امپریالیسم‌ جهانی دور انقلاب‌ اكتبر ایجاد كرد، نه‌ بر عكس‌ آن‌. همواره‌ تبلیغ‌ شده‌ كه‌ دیوار آهنین‌ را خود شوروی‌ها بوجود آوردند. حال‌ آنكه‌ این‌ دنیای سرمایه ‌داری بود كه‌ این‌ انقلاب‌ را محاصره‌ كرد. امروز هم‌ ما شاهد هستیم‌ كه‌ در هر جایی یك‌ حركت‌ ضدامپریالیستی وجود دارد بلافاصله‌ گرفتار محاصره‌ سیاسی و تحریم‌ اقتصادی می‌شود. خواه‌ یك‌ جنبش آزادیخواهانه‌ باشد یا حتی جنبش ضدسرمایه‌داری هم‌ نباشد اما وقتی می‌خواهد از سلطه‌ امپریالیسم‌ خود را خلاص‌ كند به‌ انواع‌ فشارها و تحریم‌ها دچار می‌شود. كشورهایی كه‌ امروز گوش‌ به‌ فرمان‌ امریكا نیستند بلافاصله‌ گرفتار محاصره‌ اقتصادی می‌شوند. كوبا نمونه‌ بارز چنین‌ برخوردی است‌ كه‌ بیش‌ از چهل‌ و چند سال‌ است‌ در معرض‌ تحریم‌ اقتصادی و سیاسی ایالات‌ متحده‌ است‌.
در جنبش جنگل‌ و جمهوری گیلانی كه‌ تشكیل‌ شد تا چه‌ حد مانیفست‌ ماركسیسم‌ در آن‌ اجرا شد و چقدر تاثیر گذاشت‌؟
عموئی: به‌ گمان‌ من‌ تاثیرش‌ اندك‌ بود. زیرا واقعیت‌ امر این‌ است‌ كه‌ ماركسیسم‌ برای تعداد اندكی روشنفكران‌ شمال‌ مفهوم‌ بود، حال‌ آن‌ كه‌ ماركسیسم‌ باید بر توده‌ زحمتكشان‌ جامعه‌ متكی می‌بود. در حالی كه‌ مبارزه‌ توده‌ زحمتكش‌ در آنجا مبارزه‌ رهایی از سلطه‌ بیگانه‌ بود. مبارزه‌ با سلطه‌ بیگانه‌ و نیروهایی بود كه‌ به‌ رغم‌ پیروزی انقلاب‌ اكتبر در روسیه‌، هنوز ارتش‌ تزاری در ایران‌ بود و منطقه‌ شمال‌ هنوز تحت‌ سیطره‌ دو نیروی انگلیسی و روسی بود و جنبش جنگل‌ كه‌ شكل‌ گرفت‌ و در كنار آن‌ ماركسیست‌هایی چون‌ حیدرعمواوغلی و احسان‌الله ‌خان‌ و دیگران‌ بودند، كه‌ عمدتا علیه‌ تسلط‌ بیگانه‌ مبارزه‌ می‌كردند. به‌ همین‌ علت‌ میزان‌ نفوذ ماركسیست‌ها به‌ تعداد نسبتا اندكی كه‌ در ائتلاف‌ با جنبش جنگل‌ بودند به‌ سیدجعفر جوادزاده‌ (پیشه‌وری) یا احسان‌الله‌ خان‌ و حیدرعمواوغلی محدود می‌شد. در همین‌ ایام‌ است‌ كه‌ ما شاهد تاسیس‌ و بنیانگذاری حزب‌ كمونیست‌ ایران‌ هستیم‌.


دیگر رهبران‌ حزب‌ چه‌ كسانی بودند؟
عموئی: در آستانه‌ انقلاب‌ اكتبر در روسیه‌ و اوج‌ مبارزات‌ سوسیال‌ دموكرات‌های قفقاز، ایرانیان‌ مقیم‌ آن‌ دیار به‌ تدبیر و رهبری كسانی چون‌ سلطان‌ زاده‌، نصرالله‌ اصلانی معروف‌ به‌ كامران‌، حیدر عمواوغلی، سیروس‌ بهرام‌ و دیگران‌ تشكلی به‌ نام‌ «حزب‌ عدالت‌» با دیدگاه‌ و مواضع‌ سوسیال‌ دموكراسی در قفقاز پایه‌گذاری كردند و افزون‌ بر نامبردگان‌ فوق‌، كسانی چون‌ احسان‌ الله‌ خان‌، سید جعفر جوادزاده‌ ( پیشه‌ وری ) و صادق‌ كامكار به‌ رهبری انتخاب‌ شدند و حزب‌ عدالت‌ به‌ حزب‌ كمونیست‌ تغییر نام‌ یافت‌.


آیا حیدرخان‌ عمواوغلی قبل‌ از اینكه‌ وارد جنبش جنگل‌ شود حزب‌ كمونیست‌ ایران‌ را تاسیس‌ كرده‌ بود؟
عموئی: خیر، جنبش جنگل‌ كمتر از یك‌ دهه( ‌ 1300ـ 1293) تداوم‌ یافت‌. اما حزب‌ كمونیست‌ در آستانه‌ پایان‌ كار جنبش جنگل‌(1299) در بندرانزلی تاسیس‌ شد، اما شكست‌ قطعی جنبش جنگل‌ پس‌ از كودتای اسفند 1299 رخ‌ داد. این‌ نكته‌ گفتنی است‌ كه‌ همكاری میرزا كوچك‌ خان‌ و سوسیال‌ دموكرات‌ها به‌ حدی رسیده‌ بود كه‌ در «جمهوری گیلان‌» نمایندگان‌ هر دو جریان‌ (میرزا كوچك‌ خان‌، حیدر عمواوغلی، پیشه‌ وری و... ) شركت‌ داشتند. مذاكرات‌ پنهانی میرزا كوچك‌ خان‌ با فرستادگان‌ جریان‌ «اتحاد اسلام‌» و واكنش‌ افراطی احسان‌ الله‌ خان‌، ائتلاف‌ لرزان‌ حكومت‌ «جمهوری گیلان‌» را درهم‌ می‌شكند و وحدت‌ و همكاری نزدیك‌ به‌ ده‌ سال‌ را به‌ خصومت‌ و بدبینی مبدل‌ می‌كند. نقش‌ سیاست‌های مزدورانه‌ انگلستان‌ در شدت‌ بخشیدن‌ به‌ این‌ بدبینی بسیار تسریع‌ كننده‌ و زیان ‌بار بود. در واقع‌ جدایی و تفرقه‌ بین‌ نیروهای مبارز موجب‌ شكست‌ مجموعه‌ جنبش انقلابی اعم‌ از جنگلیان‌ و ماركسیست‌ها شد. از سال‌ 1295 به‌ این‌ طرف‌ مبارزات‌ جنبش جنگل‌ نسبتا بالا گرفت‌ و همكاری بین‌ ماركسیست‌ها و ملیون‌ در درون‌ جنبش افزایش‌ یافت‌. اوایل‌ 1299 مذاكره‌ ای بین‌ میرزا كوچك‌ خان‌ و جریان‌ اتحاد اسلام‌ انجام‌ یافت‌ و یكسری اختلاف‌ نظرهایی در كابینه جمهوری گیلان‌ پدید آمد، این‌ افتراق‌ موجب‌ جدایی احسان‌ الله‌ خان‌ و میرزا كوچك‌ خان‌ شد. در این‌ دوره‌ احسان‌ الله‌ خان‌ تندروی‌هایی می‌كند كه‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ زمینه‌ عینی آن‌ در آن‌ زمان‌ وجود نداشت‌ و در نتیجه‌ آن‌ هماهنگی كه‌ در ابتدای جنبش بین‌ این‌ ها بود از بین‌ رفت‌. این‌ حوادث‌ مربوط‌ به‌ زمانی است‌ كه‌ حیدر عمواوغلی در قفقاز بود. او وقتی به‌ ایران‌ می‌آید كه‌ افتراق‌ به‌ وجود آمده‌ بود، در اجلاسی كه‌ با دوستانش‌ داشت‌ برای از بین‌ بردن‌ این‌ اختلاف‌، مصمم‌ به‌ جنگل‌ می‌رود و قرار دیداری با میرزا كوچك‌خان‌ در جنگل‌ می‌گذارد، اما پس‌ از ورود به‌ جنگل‌ در اولین‌ قرارگاه‌، همفكران‌ میرزا به‌ او اطلاع‌ می‌دهند كه‌ فردا صبح‌ شما می‌توانید حركت‌ كنید و در فلان‌ نقطه‌ با میرزا دیدار كنید. وقتی حیدرخان‌ صبح‌ از چادر خود بیرون‌ می‌آید از پشت‌ به‌ گلوله‌ بسته‌ می‌شود. با كمال‌ تاسف‌ تاریخ‌ آن چنان‌ مخدوش‌ شده‌ است‌ كه‌ غالبا در تبلیغات‌ دیده‌ می‌شود كه‌ گویا میرزا كوچك ‌خان‌ را حیدر خان‌ از بین‌ برد، حال‌ آنكه‌ مسلم‌ است‌ كه‌ حیدرخان‌ قبل‌ از میرزا كوچك‌ خان‌ كشته‌ شد.
البته‌ در تاریخ‌، خالو قربان‌ متهم‌ به‌ كشتن‌ میرزاكوچك ‌خان‌ می‌شود؟
عموئی: در واقع‌ خالو قربان‌ كسی است‌ كه‌ می‌رود و سر میرزا را می‌آورد. چون‌ میرزا كوچك‌ خان‌ در ارتفاعات‌ خلخال‌ در برف‌ یخ‌ می‌زند. وقتی می‌خواهند جسدش‌ را به‌ هوادارانش‌ نشان‌ دهند و به‌ این‌ ترتیب‌ جنبش جنگل‌ را بی ‌سر نشان‌ دهند، خالوقربان‌ از جمله‌ كسانی است‌ كه‌ می‌رود، جسد را پیدا می‌كند و سر میرزا را می‌برد و تحویل‌ نیروی قزاق‌ می‌دهد. اگر بخواهیم‌ تاریخ‌ را با بی ‌نظری مورد توجه‌ قرار دهیم‌ واقعیت‌ این‌ است‌ كه‌ در جنبش جنگل‌ مادام‌ كه‌ یك‌ ائتلاف‌ و هماهنگی بین‌ نیروهای ترقیخواه‌ و آزادیخواه‌ آن‌ زمان‌ وجود داشت‌ و دو جناح‌ سوسیال‌ دموكرات‌ و ملیون‌، همدلی و همكاری داشتند به‌ اعتلای قابل‌ توجهی دست‌ یافت‌. اما متاسفانه‌ افتراق‌، سبب‌ از دست‌ رفتن‌ یك‌ فرصت‌ استثنایی و تاریخی شد. بیماری مزمنی كه‌ بارها در تاریخ‌ كشورمان‌ تكرار شده‌ است‌.
(ادامه دارد)

راه توده 115
11.12.2006
 

  

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت