تاریخ خونین جنبش چپ و
کمونیستی ایران-7
انشعاب ها
بلای جان جنبش ها
محمدعلی عموئی
جریان جلال آل احمد و نیروی
سوم چه بود؟
عموئی: بعد از شكست آذربایجان و در سال 1326 انشعابی در حزب رخ داد. این
دوران، دوران افت حزب توده ایران بود. افزون بر فشارها و حملات دولتیان و
دیگر مخالفان، انتقادات درون حزبی آغاز شد، چراهایی مطرح شد؛ مانند: چرا حزب
از جریانی كه به این سادگی از بین رفت حمایت كرد، چرا متكی به شوروی بود
و چراهای فراوان دیگر، در درون رهبری حزب نیز خلیل ملكی سردمدار انتقاد شد،
بعد از شكست فرقه دموكرات او تندتر از دیگران در موضع انتقاد قرار گرفت. به
یاد دارم آن زمان در كلوپ مركزی حزب (واقع در خیابان فردوسی)، زحمتكشان
گروه گروه روی نیمكتها مینشستند و یكی از رهبران حزب به ایرادها و
انتقادهای افراد پاسخ میداد. اما خلیل ملكی و تعدادی از روشنفكران حزب از
جمله جلال آل احمد (كه عضو حزب و جزو روشنفكران حزب بود) فكر دیگری را در
سر داشتند و عنوان «اصلاح طلبان» برخود نهاده بودند، اما درصدد قبضه كردن
رهبری حزب بودند. چگونگی این روند بسیار جالب است. در آن ایام دكتر بقایی
مظهر مبارزه با حزب توده ایران بود و به توصیه سفارت امریكا حزب
«زحمتكشان» را به وجود آورد، سپس خلیل ملكی، جلال آل احمد و همراهانشان به
این حزب پیوستند، بعد از آن به علت شرایطی كه قوام السلطنه در ماجرای 30
تیر 1331 به وجود آورد و پیامی كه توسط «اسپهبدی» از جانب بقایی به قوام
السلطنه رساند و با او تماس گرفت و... هنگامی كه ملكی و دوستانش از بقایی
راجع به این اقدام توضیح خواستند به گفته آل احمد، او با پس گردنی آن ها
را از حزب بیرون انداخت، سپس وجهه ملی آن ها گل كرد و شدند نیروی سوم، به
دنبال آن خلیل ملكی «جامعه سوسیالیستها» را به وجود آورد و جلال آل احمد
كه مدتها بود از سیاست كنار كشیده بود نیز كم كم متحول شد و به دنبال
مسافرتی كه به مكه كرد كتاب «خسی در میقات» را نوشت و بعد از بازگشت از
مكه یك مسلمان تمام عیار شد.
جلال آل احمد جزو نیروهای حزب توده بود؟
عموئی: جزو نیروهای روشنفكر و رادیكال حزب بود.
شما هم با آل احمد همكاری داشتید؟
عموئی: همكاری نزدیك نداشتم، اما از نوشتههایش خوشم میآمد، آن ها خیلی
فعال بودند. به هر حال آل احمد بعدها پای خود را عقب كشید و حتی از گروه
ملكی نیز خارج شد. به قول خودش در واقع پای خود را از سیاست كنار كشید و در
خط ادبیات، كارهای فرهنگی و نوشتن كتاب و... افتاد و سپس هم به سمت
كانون نویسندگان رفت.
گروه ملكی موسوم به گروه سوم چگونه به وجود آمد؟
عموئی: پس از شكست آذربایجان و بالا گرفتن انتقادات در درون حزب، خلیل
ملكی كه عضو كمیسیون تفتیش حزب و از چهرههای نسبتا بارز و یكی از معلمان
درون حزب بود كه كتاب معروف پلخانف «نقش شخصیت در تاریخ» را ترجمه كرده
بود كه همگان استفاده میكردند. همچنین معلم كلاسهای كادر هم بود همراه با
شماری از روشنفكران دست به انشعاب زدند و از حزب جدا شدند. جدا شدن ملكی از
حزب بسیاری از روشنفكران حزب را با خود همراه كرد، این عده ابتدا خود را
گروه «اصلاحطلب درون حزب» نامیدند و نسبت به سیاست اكثریت رهبری حزب
انتقاد داشتند و خواستار تغییرات جدی در تركیب رهبری حزب و سیاستگذاریهای
آن بودند.
این افراد دقیقا چه كسانی بودند؟
عموئی: بخشی از روشنفكران حزب، كسانی چون جلال آل احمد، انور خامهیی،
دكتر خنجی، مهندس زاوش، ابراهیم گلستان، مهندس زنجانی، حسین ملك در كنار
خلیل ملكی به انشعاب از حزب دست زدند. دكتر اپریم هم در همین زمان از
حزب كناره گرفت اما با انشعابیون ملكی نبود. او معتقد به سازماندهی یك
هسته محدود كمونیستی به نام «آوانگارد» بود. كتابی به نام «چه باید كرد»
نوشت و سپس به انگلستان رفت. این افراد تحت عنوان اصلاحطلبان حزب در
واقع خواهان انشعاب نبودند و فكر میكردند با دامن زدن به موج نارضایی در
داخل حزب خواهند توانست رهبری حزب را قبضه كنند، اما با آشكار شدن نیات
شان به ناچار خود را «جمعیت سوسیالیست ایران» بیان كردند. آن ها در حقیقت
میخواستند علیه رهبری حزب كودتا كنند و رهبری را در دست بگیرند. زیرا رهبری
حزب در آن زمان در موقعیت ضعیفی قرار داشت و از همه طرف در معرض اتهام،
فشارهای درونی و فشارهای حكومتی بود و این وضع با خروج تعداد قابل توجهی
از رهبران حزب از كشور همزمان بود. این گروه ابتدا خود را بهعنوان اصلاح گر
مطرح كردند، لذا بسیاری از منتقدان درون حزب به خصوص قشر روشنفكر حزب، جذب
آن شدند. البته زحمتكشان به سمت آن نرفتند و فقط روشنفكران بودند كه به
این سمت رفتند. به گمان من بسیاری از انتقادات
انشعابیون درست بود، اما عملكرد آنان نادرست بود. اگر اصلاحطلب بودند
باید میماندند و اصلاح میكردند نه این كه راه كینهتوزی را در پیش بگیرند.
در واقع به نوعی یك حزب الیت گرا شد؟
عموئی: حزب نه ولی جریانی از این قبیل. بله. زیرا روشنفكرانی چون
جلال آلاحمد، دكتر رحیم عابدی، مهندس زاوش، مهندس زنجانی، انورخامهیی،
ابراهیم گلستان هسته اصلی انشعاب بودند. رادیو مسكو انشعاب را محكوم كرد، بر
این مبنا كه اصلا در تاریخ جنبش ماركسیستی، انشعاب به
هر بهانه و با هر شكلی، تضعیف جنبش است. تعداد زیادی كه به اتحاد
شوروی اعتماد داشتند، دوباره به حزب برگشتند. در نتیجه این آقایان اصلا
اعلامیه خود را عوض كردند و این بار حزب را منحرف خواندند و گفتند كه
میخواهند راه دیگری در پیش گیرند. ابتدا در فكر این بودند كه در چه سازمانی
حضور به هم برسانند. مدتی تنها به كار مطبوعاتی پرداختند و در روزنامه «شاهد»
مینوشتند. تا زمانی كه دكتر بقایی حزب زحمتكشان را تشكیل داد. لذا به آن
حزب ملحق شدند. فعالیت آن ها درون حزب زحمتكشان ادامه داشت و این در
شرایطی بود كه دكتر بقایی از قوامالسلطنه فاصله گرفته و به دكتر مصدق
نزدیك شده بود. فعالیتش آن چنان چشمگیر بود كه اگر قرار بود نسبت به
شخصیتهای درون ملیون داوری شود، بعد از دكتر محمد مصدق نام دكتر مظفر بقایی
مطرح میشد. او و شماری از اعضای بعدی جبهه ملی چون مكی، حائری زاده،
احمد ملكی و عباس خلیلی زیر عنوان «كمیسیون مطبوعاتی جبهه ملی» با سفارت
امریكا نشست و برخاست داشتند. بقایی سخنرانی متبحر، بسیار فعال، توانا در
بسیج و ارگانیزه كردن افراد و اوباش بود. پس از شكل گیری جبهه ملی و
زمانی كه برای مساله انتخابات عده ای از چهرههای ملی (19 نفر) در معیشت
دكتر مصدق جلوی كاخ مرمر رفتند و تحصن اختیار كردند تا تضمین داده شود كه
انتخابات، انتخاباتی آزاد خواهد بود، بقایی در بین آن ها جایگاه معتبری كسب
كرده بود. اما پس از خودداری دكتر مصدق از پذیرفتن پیشنهاد امریكا، چهره
واقعی بقایی، مكی، حائری زاده و بسیاری از اعضای نخستین جبهه ملی افشا
شد. آن ها به ویژه پس از 30 تیر 1331 در جبهه درباریان جای گرفتند و به صورت
فعال ترین دشمنان جبهه ملی درآمدند.
در این دوره موضع حزب چگونه بود؟
عموئی: این دقیقا زمانی است كه حزب توده ایران به بازبینی سیاستهای
خود نسبت به نهضت ملی شدن نفت، به ویژه نسبت به دولت ملی مصدق پرداخته
بود. كتاب «تاریخچه واقعی جبهه ملی» به قلم احمد ملكی كه خود از جمله
همكاران اولیه جبهه ملی بود، چهره واقعی آن مرتدان نسبت به جنبش را تا
حدود زیادی برملا میكند.
راه توده 121
05.02.2007