راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 برخی بررسی ها درباره جهان بینی ها

و جنبش های اجتماعی در ایران

 

فقر و غنا ـ زر و مکنت

در ادبیات کلاسیک ایران

احسان طبری

 

در جست و جوی برخی مقولات

اقتصادی در ادبیات کلاسیک ما

 

طرح مسئله

         آثار منثور و منظوم ادبیات کلاسیک ایران که طی قریب هزار سال ایجاد شده بسیار متنوع است . این آثار بی شک در عین حال اسناد معتبری است برای شناخت تاریخ ده قرن اخیر کشور ما و به طور کلی برای آشنایی دقیق با جامعه سنتی ایران که بسی بیشتر از این ده قرن با تغییرات کمابیش در این آب و خاک دوام آورده و آمیزه ای از نظام اربابی ـ رعیتی، غلام داری و پدر سالاری همراه با استبداد شرقی  و نظام خراج بوده است.

         این آثار را می توان از زاویه های مختلف بررسی کرد: ادبی و لغوی، فلسفی و ایدئولوژیک، تاریخی و جامعه شناسی و غیره. نگارنده یک بار به مطالعه اجمالی برخی از مهم ترین آثار ادبی منثور و منظوم ایران در جست و جوی مقولات و مسائل اقتصادی دست زد و این بررسی اجمالی را چنان که این نوشته نشان خواهد داد، بی فایده نیافته است.

         توضیح آن که در قرون وسطی دانش اقتصاد به معنای امروزی ما مدون نبود. برخی مسائل اقتصادی در «علومی» مانند «سیاست مدن» و «تدبیر منزل» و «علم اخلاق» که اجزاء سه گانه «حکمت عملی» ( یکی از دو بخش فلسفه) بوده اند، مطرح می شده است. ولی از آنجا که در ادبیات ما زندگی با تمام رنگ آمیزی خود منعکس است حیات اقتصادی و هستی مادی اجتماعی به ناچار انعکاسی روشن و برجسته دارد و درباره مقولاتی مانند کالا، ارزش، قیمت، پول، بازرگانی و مبادله کار و تقسیم کار، مزد، فقر و ثروت و امثال آن در این آثار می توان اطلاعات فراوان و گاه جالب و اعجاب آوری به دست آورد.

         بررسی حاضر به ناچار یک بررسی جامع نیست بلکه نوعی کار آزمایشی است. بررسی جامع می تواند هم مطالبی را که ما بدان پرداخته ایم روشن تر کند و هم مسائل       تازه تری را مطرح نماید. درباره مسائل مطروحه در این نوشته از جهت تحلیل علمی و طبقاتی سخن بسیاری می شد گفت ولی با توجه به حجم مقاله، ما به ذکر مهم ترین نکات و آوردن امثله ای چند از آثار ادبی بسنده کردیم در این امید که خواننده وارد، خود از این یادآوری ها سر رشته مطلب را به دست می آورد و مطلب را در نزد خود با تفصیل تجزیه و تحلیل می کند. در تنظیم مسائل نیز شیوه ما آن بوده است که ابتدا به مباحث عام تر بپردازیم و سپس وارد مسائل مشخص تر بشویم در این امید که این شیوه برای خواننده آشنایی با این نوشته را سهل تر می کند.

 

فقر و ثروت

         خطه ایران پیوسته کشوری غنی و سرشار از محصولات طبیعی و صنعتی بود و این سخنان مفاخره آمیز اسدی طوسی در گرشاسب نامه را نباید حمل بر اغراق کرد:

زکان شبه و زکل سیم و زر

زپولاد و فیروزه و از گهر

هم از دیبه و جامه گونه گون

به ایران همه هست از ایدر فزون

ولی این سرزمین ثروت خیز به علت نظامات اجتماعی ظالمانه ای که در آن برقرار بود نعمات خود را ارزانی کسانی که آفرینندگان ثروت بودند نمی داشت. در کتاب «آداب السلطنه و الوزاره» تصریح می شود که:

« زمین گنج پادشاه است و کلید آن به دست رعیت ».

و در حق رعیت نیز مثل سائری بود که :

« قالی را تا بزنید گرد پس می دهد و رعیت را تا بزنید پول .»

         قبل از «کته» و «تورگو» اقتصاددانان فیزیوکرات قرن هیجدهم که بر خلاف «مرکانتلیست ها» یا سوداگران ( که بازرگانی را منبع ثروت می شمردند) طبیعت و زمین را چنین منبعی می انگاشتند. در آثار شعراء ما به اهمیت موضوع به مثابه منبع عمده ثروت توجه شده است. ابن یمین فریومدی که با جماعت زراعت پیشه سر و کار داشت در واقع این حکم را می گوید «التمسوالرزق فی خبایا الارض» تأیید می کند و می نویسد :

جستن گوگرد احمد ، عمر ضایع کردن است

زور بر خاک سیه آورکه یکسر کیمیاست 1

درباره این که فقر یا ثروت کدام بهتر است در ادبیات ما بحثی است. برخی ثروت را و برخی فقر را بهتر شمرده اند. حتی ابوسعید مهنه ای عارف و صوفی می گفت:

« غنا فاضل تر که فقر، که غنا صفت باری تعالی است و فقر بر وی روانه » .

سعدی که در این زمینه مانند دیگر زمینه ها نظریاتی گاه سخت متناقض داده است. در ذم فقر و مدح ثروت از جمله می گوید :

« مشغول کفاف از دولت عفاف محروم است و ملک قناعت زیر نگین رزق معلوم»

هم در خطاب به درویشی که در مدح درویشی و فقر داد سخن می داد گفته است :

توانگران را وقف است و نذر و مهمانی

زکات و فطره و اعتاق و هدی و قربانی

توکی به نعمت ایشان را که نتوانی

جز این دو رکعت آن هم به صد پریشانی

         در معایب فقر «مرزبان نامه» مطالبی دارد که طنز و گوازه آن پنهان نیست و در واقع نویسنده در نکوهش ثروت سخن می گوید. از جمله می نویسد:

         « مرد مقل حال را به وقت گفتار، اگر دُر چکاند بسیارگوی شمرند اگر مراعاتی نماید سپاس ندارند، اگر مُواساتی ورزد مقبول نیفتند، اگر حلیم بود به بدلی منسوب شود اگر تجاسر کند به دیوانگی موسوم گردد. باز مرد توانگر را چون اندک هنری بودآن را بزرگ دارند اگر اندک دهشی از او بینند شکر و ثنای بسیار گویند، اگر بخیل باشد کد خدا سرو دانا گویند و اگر سخنی نه بر وجه گوید به صد تأویل و تعلیل آن را نیکو وشایسته گردانند .2

         اسدی نیز در نکوهش فقر و فقیران می گوید:

کسی نیست بدبخت و کم بودتر

ز درویش نادان دل خیره سر

که نه چیز دارد نه دانش، نه رای

نژندیست بهره ش به هردو سرای 3

ولی کسانی فقر را بر ثروت ترجیح نهاده اند. خواجه عبدا.. انصاری در «مناجات نامه»  می گوید :

« علم بر سر تاج است و مال بر گردن غُل»

نظامی می گوید :

فراوان خزینه فراوان غم است

کم اندوه آن را که دنیا کم است

سعدی آسودگی بی چیزان و مُغِلان را بدین شکل توصیف می کند:

نه براشتری سوارم نه چو خربه زیربارم

نه خداوند رعیت نه غلام شهریارم

غم موجود وپریشانی معدوم ندارم

نفسی می کشم آسوده وعمری به سرآرم

و نیز می گوید :

قارون گرفتمت که شدی در توانگری

سگ نیز با قلاده زرین همان سگ است

و شاعر دیگری نداری را لباس عافیت می داند نه دارایی را:

چنین زربفت وقت سوختن گفتار به دارایی

ندارایی لباس عافیت باشد نه دارایی

         نظامی می گوید هر که تهی کیسه تر است آسوده تر است  و از پی کاروان که خطر دزدان و حرامیان آن را تهدید می کند، تهی دستان شاد و ایمن می روند و سعدی می گوید: مرد عارف مال گرد نمی آورد و لذا خاطرش مشوش نیست ولی دارندگان متاع به ناچار از دزد می ترسند .4

سرانجام درباره این که ثروت مایه اعتبار و شخصیت انسان است یا برعکس انسان بر ثروت مقدم است نیز شاعران ما گاه نظریات متفاوتی می دهند. از جمله فردوسی در وصف «خواسته» یا « چیز» چنین می گوید :

بپرسید دیگر که از خواسته

چه دانی که دارد دل آراسته

چنین داد پاسخ که مردم به چیز

گرامی است گر چیز خوار است نیز

 

اگر نیستت چیز لختی بوَرز

که بی چیز را کس ندارند ارز

مروت نبایداگر چیز نیست

همان جان نزد کَسَت نیز نیست

 

ولی اسدی بر آن است که جهان به انسان آراسته است و ارزش خواسته و چیز نیز از اوست:

زمانه به مردم شد آراسته

وز او ارج گیرد همی خواسته Ñ

         یکی دیگر از مباحثی که در زمینه فقر و ثروت در آثار ادبی ما دیده می شود ابراز حیرت از فاصله ایست که از این جهت بین مردم وجود دارد و یا آن چیزی که اصطلاحا آن را «تبعیض» یا «سر تبعیض» نام نهاده اند. اگر خداوند عادل است پس چگونه چنین افراط و تفریطی روا داشته و گروهی را غرقه در نعمات و جمع کثیری را محروم از اولیه ترین حوائج زندگی پسندیده است. مسعود سعد سلمان با خشم تمام می نویسد :

نرسد دست من به چرخ بلند

ورنه بگشودمیش بند از بند

قسمتی کرد سخت ناهموار:

بیش و کم در میان خلف افکندàاین نیابد همی به رنج پلاس

وان نپوشد همی زناز پرند

آن که بسیار یافت ناخشنود

 

یا بابا طاهر عریان همدانی می گوید :

اگر دستم رسد بر چرخ گردون

از او پرسم که این چونست و آن چون

یکی را داده ای صد ناز و نعمت

دگر را : نان جو آلوده با خون ؟

ناصر خسرو علوی قبادیانی تبعیض را در مقیاس وسیعی مطرح می کند و مسئله فقر و ثروت را نیز به میان می آورد و می نویسد :

بار خدایا اگر ز روی خدایی

طینت انسان همه جمیل سرشتی

چهره رومی وروی زنگ چرا شد

همچو دل دوزخی و روی بهشتی؟

از چه سعید اوفتاد و ز چه شقی شد

زاهد محرابی و کشیش کنشتی ؟

چیست خلاف اندر آفرینش عالم

چون همه را دایه ومشاطه تو گشتی؟

نعمت منعم چراست دریا دریا

محنت مفلس چراست کشتی کشتی؟

         سر انجام این بیت امیر خسرو دهلوی را نیز که به کوتاهی ولی رسایی، تبعیض اجتماعی را مطرح می کند یاد کنیم:

یکی گوهر برد بی کندن کان

یکی درکارکان کندن کند جان!

پول و قدرت اجتماعی آن

        به جای واژه «پول» که امروز متداول است در ادبیات کلاسیک ما واژه «زر» یا سیم به اقتضای آن که پول طلا بوده یا نقره به کار می رفته و گاه خود واژه «زر» به معنای اعم پول است. واحدهای مشهور پول در ایران که از دوران پیش از اسلام مرسوم بوده عبارت است از: دینار، درهم، پشیر، دانگ وتسو . دینار که پولی بود از طلا و از ریشه لاتینی Denarius می آید و در آغاز اسلام شکل و طراز ما قبل اسلامی آن حفظ شد و سپس از زمان عبدالملک مروان یک « رفرم پولی» انجام گرفت و سکه ها رنگ اسلامی به خود گرفت. وزن و عیار دینار در آغاز زیاد بود و عیارش گاه به صد در صد می رسید، ولی از قرن چهارم هجری آشفتگی فراوان در عیار دینار و وزن آن روی داد که بدان در اشعار و نوشته های قرون وسطایی ما اشارات بسیاری شده است .Ñ اوج این « بحران پولی» در دوران سلطنت گیخاتو است ( 693 هجری ) که به انتشار پول کاغذی (چاو) برای مدتی دست زده شد و در اثر مقاومت مردم ایلخان مغول و وزیرش صدر جهان مجبور شدند از آن دست بردارند. واژه دِرهم از «دراخما» ی یونانی است و آن پولی که از نقره بود. در عیار درهم نیز از دوران آل بویه غش راه یافت و با فلزات پست آمیخته شده . واژه پشیز با   Pecunia  شاید همریشه باشد .«تسو» ( معرب آن « طسوح» ) و «دانگ» ( معرب آن «دانق» ) که گاه به صورت « تنگه » تلفظ می شده همه از اجزاء درهم هستند و از فلزات پست ضرب می شده اند .

         پول و مناسبات پولی در ایران، بر خلاف اقتصاد فئودالی اروپا، رواج بسیار داشته و نقش پول در جامعه نقشی خطیر بوده است. بدین معنی در بسیاری از نوشته های ادبی ما اشارات متعدد شده، ولی قبل از آن که بدین موضوع بپردازیم نخست ببینیم پول چیست.

         پول کالای خاصی است که در جریان تکامل تولید کالایی و مبادله از انبوه کالاها جدا می شود و نقشی خاص می پذیرد که همان اجراء نقش معادل کل است. به این نکته که پول نقش معادل کل را ایفاء می کند متفکران ما شاید با استفاده از استنباط یونانیان، آشنایی داشته اند. مثلا خواجه نصیر الدین طوسی در «اخلاق ناصری» چنین می نویسد:

« چون مردم مدنی الطبع است و معشیت او جز به تعاون ممکن نه ... تعاون موقوف بود به آن که بعضی خدمت بعضی کنند. از برخی بستانند به برخی بدهند تا مکافات و مساوات و مناسبت مرتفع نشود چه نجار چون عمل خود به صباغ دهد، صباغ عمل خود به او، تکافی حاصل آید. تواند بود که عمل نجار از عمل صباغ بیش تر بود و یا بهتر و بر عکس. پس به ضرورت به «متوسط» و «مقومی» احتیاج افتد و آن دینار است. پس دینار «عادل متوسط» است میان خلق و لیکن « عادلی صامت» است و احتیاج به عادلی ناطق باقی».

سپس خواجه نصیر می گوید که آن عادل ناطق انسان است. به باقی بحث، ما را کاری نیست ولی همین نقل قول نشان می دهد که خواجه نصیر پول را «عادل و مُقوِم متوّسط» می دانسته یعنی به نقش معادل کل بودن پول توجه داشته است.

         سعدی بیش از دیگر گویندگان ما به قدرت پول در جامعه اشاره کرده است و می گوید:

هر که به دینار دست رس ندارد، از همه عالم کس ندارد و

نیز :

         چه خوش گفت آن تهی دست سلحشور

         جُوی زر بهتر از پنجاه من زور

و نیز :

         بی زر نتوان رفت به زور از دریا

         ور زر داری به زور محتاج نه ای

ونیز :

         به زر بر کشی چشم دیو سفید

         به دست تهی بر نیاید امید

ونیز :

         هر که زرد دید سر فرود آورد

         ور ترازوی آهنین دوش است

ونیز :

         بی زر نتوانی که کنی با کس زور

         ور زر داری به زور محتاج نه ای

 

و نیز :

         زر نداری نتوان رفت به زور از دریا

         زور ده مَرده چه خواهی زر یک مُرده ببار

 

غزالی در « کیمیای سعادت » می گوید :

         هر که زر دارد همه چیز دارد

 

و فردوسی در اهمیت زر چنین می نویسد :

         ترا هست دینار و گنج و درم

         چو باشد درم دل نباشد دژم

         چنان دان که این گنج تا پشت توست

         زمانه کنون پاک در مشت توست

         هم آرایشی پادشاهی بود

         جهان بی درم در تباهی بود

 

دقیقی درچکامه معروف خود می گوید :

         به دو چیز گیرند مرمملکت را

         یکی تیغ هندی، دگر زرِکانی

         یکی زر نام ملک بر نبشته

         دگر آهن آب داده یمانی

 

اوحدی «عاشق بی درم» را زبون می خواند و عمادی شهریاری در همین مضمون می نویسد:

         سئوال کردم گُل را که بر که می خندی

         جواب داد که بر عاشقان بی دینار

و کمال الدین اسمعیل نقش پول را در پوشاندن معایب معرفتی و اخلاقی و آراستن صاحب عیب به فضیلت ها بدین طرز بیان می کند:

         گر تو خری، ترا ز خری هیچ نقص نیست

         تا مر تراست سیم به خرواره در خره[1]

و در همین زمینه و درباره همین اندیشه سنایی نقش «چیز»(ثروت) را برجسته می سازد و در حدیقه الحقیقه می گوید :

         پیر با چیز هست خواجه، عزیز

         پیر بی چیز را که داشت به چیز

 

و نیز در همین مضمون مسعود سعد سلمان با اندوه تلخ شِکوِه کنان می نویسد :

         ابلهی کن ! برو! که تره فروش

         تره نفروشدت به عقل و تمیز

         چیز باید، که کار در عالم

         چیز دارد، که خاک بر سر چیز

 

و سرانجام این شعر معروف را در ستایش زر و توصیف قدرت آن، که جمال الدین قزوینی در «تاریخ گزیده» آورده است و سخت نمونه وار است ذکر کنیم.

         ای زر تویی آن که جامع اللذاتی

         محبوب جهانیان به هر اوقاتی

         بی شک تو خدا نه ای، ولیکن به خدا

         ستار عیوب و قاضی الحاجاتی

 

و مثل سائری است که : «از شما عباسی، از ما رقاصی» و « آدم پول داشته باشد، کوفت داشته باشد». ولی با همه مزایای پول و مشکل گشایی و معجز نمایی آن، تملک آن در شرایط جامعه سنتی ما پیوسته مایه صداع بود. اولا به سبب کثرت دزدان و حرامیان و قبایل چادر نشین که کاروان ها را غارت می کردند و به شهرها می تاختند و کاروان سراها و تیمچه ها و دکان ها را به تاراج می بردند و از ثروتمندان باج می گرفتند، ثانیا به سبب همدستی شحنگان و عسسان و محتسبان با دزدان و زورگویی دائمی آن، ثالثا به سبب خراج ها و سیورسات و تحفه های سنگین که پادشاهان و امیران و عمال آن ها می ستده اند و بازرگانان و دیگر ثروتمندان را اشکلک می گذاشتند و به چوب می بستند تا اقرار به مال داری کنند و آن را عرضه حضور نمایند. اشعار فراوانی از این حالات و حوادث حکایت می کند. مولوی توصیه می کند که باید زر خویش را مانند دین خود و مقصد مسافرت خویش پنهان داشت که        گفته اند:«اُستُر ذَهَبَکَ و ذِهابک و مذهبک».

در بیان این سه کم جنبان لبت

از ذهاب و از ذهب و زمذهبت

 

مولوی توجه داشت که فقدان امنیت راه ها و کثرت حرامیان وغارتیان مانع رونق تجارت است و تا امنیت واقعی برقرار نشود، امکان بسط فعالیت بازرگانی نیست. وی می گوید :

         شمع تاجر آن گه است افروخته

         که بود رهزن چو هیزم سوخته

اوحدی مراغه ای در منظومه « جام جم » شاه را به مجازات شحنگان و عسسان شریک دزد و رفیق قافله تشویق می کند و می گوید :

         گر تو را تیغ حکم در مشت است

         شحنه کش باش، دزد خود کشته است

         دزد را شحنه راه و رخنه نمود

         کشتن دزد بی گناه چه سود؟

دزد با شحنه چون شریک بود

راه زد کاروان و ده را کرد

شحنه دزد و مال هر دو ببرد

به حرامی چو شحنه شد خندان

به حرمدان فرو ببرد دندان

مهل ای خواجه کاین زبون گیران

شهر ویران کنند و ده ویران

 

امیر خسرو دهلوی به شاهان پند می دهد که به نام « خراج» دست به تاراج مردم نزنند و میگوید :

         شناسنده باید خداوند تاج

         که تارج را نام ننهد خراج

 

نصیحت امیر خسرو ما را به یاد نصیحت دیگری می اندازد که تفصیلش در « سیاست نامه» خواجه نظام الملک آمده است و آن گفت و گویی است که ما بین احمدبن حسن میمندی وزیر معروف غزنویان با سلطان محمود می رود و ما این داستان را عینا از سیاست نامه نقل می کنیم:

« چون سلطان محمود از دَعَوات خواندن à فارغ شد، قبا در پوشید، کلاه بر سر نهاد و در آینه نگاه کرد. چهره خود بدید. تبسم کرد. احمد حسن را گفت:

« دانی که این زمان در دل من چه می گردد؟ » گفت:« خداوند بهتر داند». گفت: «می ترسم که مردمان مرا دوست ندارند، از آنچه که روی من نه نیکوست و مردمان به عادت پادشاه نیکو روی دوست دارند». احمدحسن گفت: « یک کار می کن که ترا از زن و فرزند و جان خویش دوست تر دارند و به فرمان تو در آب و آتش روند». گفت:« چه کنم ؟» گفت: « زر را دشمن گیر، تا تو را دوست دارند !».

         البته این نصحیت وزیر عبث بود، هم سلطان محمود و هم پسرش مسعود ( به تصریح مکرر در مکرر ابوالفضل بیهقی در تاریخ مسعودی) عادت داشتند که به ضرب چوب و شکنجه و به هر بهانه از ثروتمندان و متمکنین و بازرگانان پول بستانند. زیرا آئین استبداد شرقی آن ها را بر جان و مال رعایا مسلط ساخته بود. ابوالفضل بیهقی این دسپوتیسم را در این عبارت به خوبی بیان کرده است که:

«جهان بر سلاطین گردد. هر کسی را که برکشیدند، نرسد کسی را که گوید: چرا چنین است؟ که مأمون گفته است در این باب: نَحنُ الدّنیا ، من رَفَعنا اِرتَفَعِ و من وَضَعنا اِتضع».Ñ

         جور و ستم وحشیانه سلاطین و امراء مستبد پیوسته نه تنها مایه کساد بازرگانان و نهفته شدن زر، بلکه موجب اختلال کامل اقتصاد و دل سردی عمومی و سقوط قیمت ها و فرار اهالی می شد. حمداله مستوفی در « عقد العلی فی موقف الاعلی » این حکایت نمونه وار تاریخی را آورده است :

         « اسمعیل گیلکی که پادشاه طبس بود روزی از دروازه شهر بیرون آمد، یکی را دید که بزغاله ای داشت و به شهر می برد، امیر گفت : « این بزغاله را از کجاخریده ای؟» گفت:« ای امیر! سال دیگر از دولت تو به مرغی باز خرم».

         نظامی در« مخزن الاسرار » می گوید :

         گر مَلِک اینست و چنین روزگار

         زین ده ویران دهمت صدهزار

 

         در چنین شرایطی زر داشتن، چنان که گفتیم مایه درد سرهای بسیار بود، لذا در اشعار کلاسیک ما بسیار به این نکته بر می خوریم که درویشی و نداری از آنجا که مایه ایمنی است بر ثروتمندی مرجح است. از آن جمله :

         شُکرها می کنم در این ایام

         که تهی دست گشته ام چو چنار

         زان که چون گُل اگر زرم بودی

         دست گیتی مرا نهادی خار

         بسِتندی به صد شکنجه و چوب

         به قیاس جماعت زر دار

 

امیر خسرو دهلوی می گوید :

         ایمن بود از شکنجه، درویش

         زر هر چه که بیش تر بلا بیش

 

و مکتبی این داستان را که به صور مختلف در کتاب ها آمده است می آورد :

         بود سوداگری توانایی

         همسفر با حکیم دانایی

         از قضا کردشان کسی آگاه

         کز کمین بسته اند دزدان راه

         خواجه گفت آه اگر مرا دانند

         آنچه دارم تمام بستانند

         گفت دانای روزگار که آه

         گر ندانندم این گروه تباه

 

ترس از غارتگران و شاهان و شحنگان و حرامیان و تاراجگران، صاحبان زر را به دفینه سازی وا می داشت و زر و سیم و جواهر به خاک سپرده می شد تا از دست یغما در امان باشد. شاعران ما به این دفینه سازی با نظر منفی می نگرند و آن را نشانه ممسک بودن و پرهیز از بخشندگی و علامت بی خردی می دانند، سعدی می گوید :

         « سیم بخیلی وقتی از خاک به در آید که او به خاک رفته است ».

 

و نیز می گوید :

         به زیر زمین در، چه گوهر چه سنگ

         کز او خورد و پوشش نیاید به چنگ

 

و امیر خسرو دهلوی می گوید :

         درم در جهان بهر خوش خوردنست

         نه از بهر زیر زمین کردن است

         زری را که در گور کردی به زور

         چو گورت کند ، سربرآرد به زور

 

و ابن یمین فریومدی گوید:

         گر تمتع نباشد از زر و سیم

         چه زر و سیم چه سفال و حجر

 

و این نیز از وحید قزوینی است :

         ز جمع مال ندانم نشاط ممسک چیست

         که همچو کیسه، زر از بهر دیگری دارد

و از این نمونه ها بسیار است.

 

 

 ادامه دارد

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                                             بازگشت

 

 

1 حکم عربی یعنی « روزی را در گوشه و کنار زمین خواستگاری کنید » در شعر ابن یمین « گوگرد احمر» اشاره است به یکی از ادویه افسانه آمیز کیمیاگری که با در دست داشتن آن تبدیل مس به زر ممکن می شد . ابن یمین می گوید خاک سیاه جانشین واقعی گوگرد احمر است و لذا باید زور و تلاش را متوجه آن ساخت.

2 این سخنان یاد آور وضعی است که مارکس در « سرمایه » برای نقش آراینده و پیراینده پول می آورد .

3 جالب است که هم سعدی و هم اسدی بر آنند که چون مرد فقیر به واسطه فقر از عهده اجراء مراسم مذهبی بر نمی آید لذا« در هر دوسرای» دچار نژندی و پریشانی است .

4 نظامی : « هر که تهی کیسه تر آسوده تر »

ونیز : از پی کاروان تهی دستان                    شاد و ایمن روند چون مستان

سعدی : آن کس که از دزد بترسد که متاعی دارد                              عارفان جمع نکردند  و پریشانی نیست

                                                              

Ñ طبیعی است این سخن اسدی متضاد سخن پیشین اوست. شاعران به اقتضای حال ومقال ودر سیر داستان هایی که می سروده اند به ناچار دچار چنین قضاوت های متفاوتی می شدند و این امر تا حدی طبیی و گزیر ناپذیر است .

à یعنی در میان مردم بیشی و کمی ثروت، فقر و غناء را برقرار ساخته است .

Ñ مثلا ناصر خسرو می گوید : زر چون به عیار آید کم بیش نگردد                     کم بیش زری باشد کان باغش و بار است

و مولوی می گوید : طالب زر گشته جمله پیر خام                            لیک قلب از زر نداند چشم عام

این شعرا اتفاقا در دوران رواج غش در دینار و درهم می زیسته اند.

[1] درخره یعنی دربار

à یعنی خواندن دعا

Ñ یعنی ما جهانیم هر که را بر کشیسم و مقام دهیم ، برکشیده می شود و هر کس را فرو گذاریم و دچار خذلان سازیم افتاده می شود.