حماسه داد
قیام رستم
علیه "کاووس"
شاه خودکامه جنگ دوست
ف.م. جوانشیر
(13)
4 - مقابله پهلوانان با
نوذر
دوران شاهی فریدون دوران آشفته ای است. پسرانش سلم و تور علیه وی می شورند
و برادر کوچک خود ایرج را که از جانب موبدان و بخردان و سپاهیان به جانشینی
فریدون برگزیده شده می کشند و به سوی ایران لشکرمی کشند. اما منوچهر نبیره
فریدون و فرزند پشنگ بر آنان پیروز می شود. سرپیچی سلم و تور از فرمان
فریدون و کشاندن کار به جنگ و خونریزی از نمونه های برجسته شورش بناحق است
که فردوسی تائید نمی کند.
زمان منوچهر زمان آرامش نسبی است. مناسبات او با بزرگان قابل تحمل است. سام
که هم زمان اوست، پند می دهد و منوچهر می پذیرد. سام به خود حق می دهد که
از فرمان شاه سرپیچی کند و دستور وی را که جنگ علیه مهراب شاه است اجرا
نکند.
اما منوچهر به این سرپیچی که بحق است گردن می نهد.
نوذر فرزند منوچهر پس از مرگ او به شاهی می رسد. او بچه درباری لوس غیر
قابل تحملی است. خود کامه و بیدادگر و پول پرست. مردم زیر بارش نمی روند،
علیه او می شورند.
بریــن بر نیــامد بــــسی روزگار
که بیدادگر شــد ســـر شــــهریار
زگیـتی بر آمـد به هـرجای غـــو
جهان را کهن شـد سر از شاه نـو
چه او رسـم های پـدر در نوشــت
ابا مـوبدان و ردان تیــز گشــــت
همی مـردمی نزد او خـوار شـــد
دلــش برده گـنـج و دیـنـار شــــد
کدیور یکایک ســـپاهی شــــدنـد
دلیــران سـزاوار شــاهی شــدنـد
چو از روی کشور برآمد خروش
جهـانی سـراسـر برآمد بـجـــوش
نوذر می ترسد. دست به دامن سام می شود.
بترسـید بـیدادگر شـــــهریار
فرسـتاد کـس نزد سـام سوار
درنامه ای به سام مبالغی تملق او را می گوید و به اینجا می رسد که:
کنون پادشاهی پر آشوب گشـت
سـخـن ها از اندازه انـدر گذشــت
اگـر برنگیرد وی آن گرز کین
از این تخت پردخته ماند زمین
سام برای اصلاح کار می آید. بزرگان پیش او می روند، شکایت از نوذر می کنند
که او را نمی خواهیم و از سام می خواهند که او شاه باشد.
بزرگان ایران
پـیــاده هـــمه پیــــش ســـام دلــیر
برفتـنـد و گفــتـند هــر گونه دیـــر
ز بــیــدادی نـــــوذر تــا جــــــور
که بـر خـــیره گــم کــرد راه پــدر
جهان گـشت ویران ز کردار اوی
غـنوده شــد آن بخت بیـــدار اوی
بگـــردد هـمــی از ره بـخـــردی
از او دور شــــــد فـّــره ایـــزدی
چـه باشــد اگـر ســام یـل پهـلوان
نشـــیند برین تخـت روشن روان
جـهــان گـــــردد آبـــاد بــا داد او
برویســـــت ایــران و بـنـیــاد او
که ما بنــده باشیم و فرمان کنـیـم
روانها به مهــرش گروگان کنیـم
سام بزرگان را آرام می کند و به حمایت از نوذر می طلبد. از سام می پذیرند،
برای پوزش پیش نوذر می روند و سام بنوبه خویش پیش نوذر می رود. پند می دهد:
دل او زکــــژی بـــداد آوریــد
چنان کرد نوذر که او رای دید
با این حال شاهی نوذر خوش عاقبت نیست. او مرد بیدادگر زر دوست و برده گنج
است. نمی تواند کشورداری کند. بر اثر ظلم او و جدایی مردم از دولت سپاه
توران در زمان او بر ایران چیره می شود. سپاهیان افراسیاب نوذر را دست بسته
و خوار و برهنه می کشند و افراسیاب او را گردن می زند:
ببســـتند بازوش با بــند نـنــگ
کشــیدندش از جای پیـش نهنگ
بدشت آوریدندش از خیمه خوار
برهنه سرو پای و برگشــته کار
بــزد گــردن خســـــرو تاجــدار
تنش را بخاک اندر افکند خـوار
فردوسی از کشته شدن نوذر به این خواری و فلاکت چنین نتیجه می گیرد:
ایا دانشــــی مـرد بســیار هــوش
همــه چــادر آزمـنـدی مـپـــــوش
که تخت و کله چون تو بسیار دید
چنین داســتان چند خواهی شــنید
چو جوئی از این تیره خاک نژنـد
که هم باز گــرداندت مســـتمـنـد
پس از نوذر فرزندانش گستهم و طوس پیش زال می روند و از او کمک می خواهند.
زال در زمانی که شاهی در کشور نیست جنگ ها می کند و ترکان را از ایران
بیرون می راند، ولی حاضر نمی شود گستهم یا طوس را به شاهی بردارد. زوطهماسب
را برمی گزیند که در صفحات پیش گفتیم.
5- سرپیچی های بزرگ و قیام ها در زمان کاوس
الف - سرپیچی پهلوانان از فرمان کاوس
کاوس پسر زوطهماسب شاهی را چون مال دنیا از پدر به ارث می برد. خود کامه،
فزون طلب و سربه هواست. دوران شاهی او دوران سرپیچی ها و قیام هاست. کاوس
گنج بی رنج بدست آورده و جهان را زیر پای خویش دیده و آرام نمی گیرد. قصد
مازندران می کند. در محیط وحشتی که ایجاد کرده، کسی نمی تواند حرف راست
بگوید. بزرگان مجبور می شوند در حضورش بگویند کهتریم، اما در پشت سر او
انجمن می کنند و به زال پیغام می دهند که شاه اهریمن شد، باید چاره کرد و
ایران زمین را از بد کاوس رهانید.
کسی راست پاسخ نیارست کرد
نهانی روان شان پر از باد سرد
به آواز گــفـتـند مـا کـهــتریــــم
زمین جز بفرمان تو نســـپریــم
از آن پس یکی انجمن ســـاختند
ز گــفتـار او دل بـپــرداخــتـنــد
....
یکی چـاره باید کـنون اندریـــن
که این بد بگردد ز ایـران زمین
طوس میگوید چاره کار دست زال است. باید دنبال او فرستاد. چنین می کنند.
فرستاده به نیم روز پیش زال می رسد و پیغام می دهد که شاه را اهرمن از راه
راست بدر کرده و او رنج نیاکان را فراموش کرده است. اگر دیر کنی او ایران
برباد خواهد داد و همه زحمات تو نیز که برای نجات ایران کشیده ای، برباد
خواهد رفت. زال این پیام می شنود و سخت برآشفته می شود:
چو بشـنید دستان به پیچید سخت
تنش گشت لرزان بسـان درخـت
همی گفت، کاوس خود کامه مـرد
نه گـرم آزموده ز گـیتی نه سـرد
زال به سوی کاوس می آید. بزرگان استقبال می کنند. آفرینش می خوانند و به
دنبال او پیش کاوس می روند. زال از زبان همه به کاوس می گوید:
تواز خون چندین ســـر نامــدار
ز بهر فــزونی درخـتی مــــکار
که بار و بلــندیش نفــــرین بود
نه آئیـن شـــــاهان پیشـــین بود
کاوس این اندرزها نمی شنود. به سوی مازندران می رود. دست به غارت می گشاید
که سرانجام منطقی آن شکست و فلاکت است.
ب- نخستین سرپیچی بزرگ رستم از فرمان کاوس
سرپیچی بزرگ دیگر از فرمان کاوس زمانی است که کاوس می خواهد رستم را به جنگ
سهراب بفرستد.
اما رستم امروز و فردا می کند. کاوس شرم از دیده می شوید و فرمان می دهد که
دست رستم به بندند و او را بردار کنند.
کاوس
یکی بانک برزد به گیو از نخسـت
پس آنگاه شرم از دو دیده بشست
که رســتم که باشد که فـرمان من
کنـد پسـت و پـیچـد ز پیــمان من
بگیــر و بـبــر زنده بـر دار کــن
و زو نیـز با من مـگردان سـخــن
آیا چنین فرمانی قابل اجراست؟ به فتوای شاهنامه نه! هزار بار نه! گیو فرمان
شاه را اجرا نمی کند. شاه به طوس فرمان می دهد که برو هر دو را بر دار کن.
آنگاه رستم به خشم می آید و زبان فردوسی با خشم مقدس رستم اوج می گیرد.
کمتر کسی می تواند تردید کند که فردوسی، زمانی که ابیات زیر را می سرود خود
را به جای رستم می دید:
تهمـتــن برآشــــفت با شــــهریار
که چنـدین مدار آتـــش اندر کنـار
همـه کارت از یکدیگر بدترسـت
ترا شــهریاری نه اندر خورسـت
...
بدر شـد به خشـم اندر آمد برخـش
منم گفت شـیر اوژن و تاج بخـش
چو خشــم آورم شاه کاوس کیست
چرا دست یازد بمن طوس کیست
زمیـن بنده و رخــش گاه منســـت
نگیـن گـرز و مغفـر کلاه منســت
ســـر نیــزه و تـیــغ یـار من انــد
دو بـازو و دل شـــهریار من انــد
چـه آزاردم او نـه مــن بـنــــده ام
یکـی بـنــــــده آفــــریـنـنـــــده ام
بزرگان و نامداران نیز جانب رستم را دارند و نه جانب شاه را.
غـمی شـــد دل نامـــــداران همه
که رستم شبان بود و ایشان رمه
به گودرز گفتند کیـن کارتســـت
شکسته بدست تو گردد درســت
به نزدیک این شــاه دیـوانـه رو
وزین در سـخن یاد کن نو به نو
کاوس حرف از گودرز شنید و یا بهتر بگوییم از حمله سهراب و از عدم رضایت همه
پهلوانان خودی ترسید. او به تنهایی یارای مقابله با سهراب و قدرت رهبری
فرماندهان را نداشت. از تندی با رستم پشیمان شد. دنبال رستم فرستاد. همه
نامداران رستم را ستایش کردند و به او گفتند کاوس را آدم حساب نکن:
تو دانی که کاوس را مغز نیست
به تیزی سخن گفتنش نغز نیست
اما خشم رستم هنوز جوشان است و می گوید:
چــرا دارم از خــــشم کاوس بـــاک
چه کاوس پیشم چه یک مشت خاک
ســرم گشــت ســیر و دلم کرد بــس
جز از پاک یــزدان نترســـم زکــس
بزرگان رستم را از راه دیگری آرام می کنند. به او توجه می دهند که اگر از
کاوس رنجیده ای مردم ایران که گناه ندارند. تورانیان می آیند و کاوس قادر
به مقابله با آنان نیست. بعلاوه شاید مردم گمان کنند که از سهراب ترسیده
ای. رستم رام می شود. پیش کاوس می رود و فردوسی کاوس را در برابر رستم به
یک پول سیاه بدل کرده، خاک در دهانش می پاشد. از خود او بشنوید:
چو در شد زدر، شاه بر پای خاست
بسی پوزش اندر گذشته بخواست
چو آزرده گشــتی تو ای پیـلتـــن
پشــیمان شــدم خاک اندر دهن!!
پاسخ رستم این است: روانت زدانش مبادا تهی!!
پ- قیام رستم علیه کاوس
میان رستم آزاده و کاوس دیوانه خود کامه، همواره کشمکش است. رستم کاوس را
لایق شهریاری نمی داند و دربار او را فاسد می شناسد، تا جایی که پسرش سیاوش
را از او می گیرد تا خود پرورشش دهد. اما اختلاف رستم با کاوس وقتی به اوج
می رسد که خبر کشته شدن سیاوش را به رستم می دهند. رستم در تمام جریان فرار
سیاوش، تلاش او برای استقرار صلح بنیادی با توران وارد است و همواره جانب
سیاوش را دارد. زمانی که می شنود این شاهزاده صلح جو به دست افراسیاب کشته
شده، ابتدا به سراغ کاوس می رود. چرا که باید انتقام خون سیاوش را اول از
کاوس گرفت که با خود کامگی و دیوانگی خویش کار را به اینجا کشانید. رستم با
دلی کینه جو سپاهی فراهم می آورد، درفش قیام عیله کاوس بر می افرازد و به
سوی قصر شاهی روی می نهد تا کاوس را از تخت شاهی سرنگون سازد.
ســـــپاهی فــــراوان بر پـیـلتـــــن
ز کشـــمیر و کابل شـــــدند انجمن
بــدرگـاه کـاوس بـنـــــــــهاد روی
دو دیده پر از آب و دل کینه جوی
این دیگر سرپیچی ساده نیست، قیام مسلح است علیه شاه.
رستم به نزدیکی کاوس می رسد و سرنگونی شاهی او را اعلام می کند:
تهمتن
چو آمــد به نــزدیک کاوس کـی
سرش بود پرخاک و پرخاک پی
بدو گفت خوی بد، ای شــــــهریار
پراکنــدی و تخـمـت آمـد بـبــــار
ترا مهــر ســـــودابه بدخــوی
زســر برگرفت افسـر خسـروی
کنـــون آشــــکارا بـبـینــی همی
که برمــوج دریا نشــــینی همی
از اندیشه خــرد و شـاه ســترگ
بـیـامد بمــا بر زیـــانی بـــزرگ
رستم به سوی سودابه، زن کاوس می رود و او را که در فرار و مرگ سیاوش
گناهکار اصلی است، به دو نیم می کند. کاوس از جایش تکان هم نمی خورد. در
این کشور رستم همه کاره است و نه او.
تهـمتــن برفـت از بر تخـت اوی
ســوی خان ســـودابه بنهاد روی
ز پرده به گـیسوش بیرون کـشید
ز تخت بزرگیـش در خون کشید
بخنجــر بـدو نـیــم کردش بــراه
نجـنبـیـد بـرجـای کاوس شـــــاه
مردم ایران رستم را تائید می کنند:
همه شـــهرایران بمــاتم شـــدند
پر از درد نزدیک رستم شــدند
این دیگر پایان کار کاوس است. گردان و ایرانیان بگرد رستم حلقه می زنند و
زیر فرمان او به جنگ ترکان می روند. در نبردی بزرگ بر افراسیاب پیروز می
شوند و در زمانی که هنوز کاوس زنده است، کیخسرو را به جای وی به شاهی می
نشانند.
راه توده 142 30.07.2007
فرمات PDF
بازگشت