حماسه داد
دادستان کهن
شاه و خودکامگی
ایرانی و آزادگی
زنده یاد ف.م جوانشیر
از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی سال 1367
(14)
- مقابله پهلوانان با
کیخسرو
کیخسرو در شاهنامه شاه ستوده ای است. با آن که در آغاز کار مخالفینی دارد،
ولی به هر صورت به نام این که پسر سیاوش بوده و توانسته است انتقام خون
سیاوش گرفته و بر افراسیاب به طور کامل پیروز شود و از آنجا که اصل را بر
عدل و داد گذاشته و از بزرگان قوم حرف شنوایی دارد، مورد تائید است. با این
حال در پایان عمر، زمانی که تصمیم می گیرد به جای خویش لهراسب را به شاهی
برگزیند با مخالفت وسیع بزرگان و پهلوانان روبرو می شود. آنان در برابر
کیخسرو می ایستند و او را به شدت نکوهش می کنند و اگر چه سرانجام به این
انتخاب گردن نهاده، لهراسب را اجبارا به شاهی می پذیرند، ولی دلگیر می
شوند. خاندان زال و رستم به زابلستان می روند و سال ها دیگر به دربار نمی
آیند.
زمانی که پهلوانان از قصد کیخسرو به کناره گیری با خبر می شوند، در پشت سر
او انجمن می کنند و گیو را به دنبال رستم می فرستند تا به او خبر دهد که
شاه راه گم کرده و بیم آن است که مانند کاوس شود:
بـزابل به رستم بگوئی که شاه
زیزدان به پیچید و گم کرد راه
...
به ترسیم کو همچو کاوس شــاه
شود کژ و دیوش به پیچد ز راه
رستم و زال آمدند و آنگاه پهلوانان به آنان گفتند:
به گفـتند با زال و رســتم که شــاه
به گفتـــار ابلـیـــس گـــم کـرد راه
...
جز آنسـت کیخــسرو ای پهـــلوان
که دیدی تو شاداب و روشن روان
زال امیدوار است که کیخسرو را با پند به راه آورد، ولی موفق نمی شود. و
آنگاه رو به ایرانیان می گوید نباید زیر بار هوس های شاه رفت:
به ایرانیـان گفت کین رای نیســت
خرد را به مغز اندرش جای نیست
...
نبــاید بـدیــن بود همـــداســـــــتان
که او هیــچ راند چنین داســــــتان
مگـر دیـو با او هم آواز گشــــــت
که از راه یزدان سـرش بازگشــت
ایرانیان به زال پیوستند و به او گفتند:
همه با توایم آنــچ گوئی به شـــاه
مبادا که او گم کند رســـــم و راه
زال از زبان ایرانیان چشم در چشم کیخسرو اعلام می کند که اگر از این راه
برود از او پیمان خواهند برید، او را شاه نخواهند خواند. تمام یلان نیز با
زال هم صدا می شوند.
زال خطاب به کیخسرو:
ازیــن بد نباشـــــد تنـت ســـودمند
نیــاید جهـــان آفــریـــــن را پـنـــد
گـر این باشــد ای شــاه ســـامان تو
نگــردد کســـی گـــرد پیمـــان تــو
...
دگـر نیـــز جوئی چـنیــن کار دیــو
بـبـرد زتـو فــر کـیهـــان خــــدیــو
بـمــانـی پـر از درد و دل پرگـنــاه
نخـوانند ازین پـس ترا نیـز شــــاه
گـراین پند من یک بیـک نشـــنوی
به آهــرمـن بد کـنش بگــــــــروی
بـمـانـدت درد و نــمـانـدت بـخـــت
نه اورنگ شاهی نه تاج و نه تخت
یلان نیز با زال همداستان شدند:
که ما هم برآنیم کیـن پیر گفـت
نبــاید در راســــتی را نـهـفـت
مجادله و مقابله میان پهلوانان و کیخسرو به درازا می کشد. کیخسرو از تخت
سیر شده و با نوع درویشی و صوفیگری می خواهد دل از تخت برکند. نگرانی
بزرگان از این است که جانشین که خواهد بود: «کجا خواهد این تخت و تاج
آرمید.» پیشنهاد کیخسرو برای جانشینی لهراسب است. اما ایرانیان نمی پذیرند:
شــگفت اندرو مانــده ایـرانـیــــان
بر آشـفته هر یک چو شـــیر ژیان
همی هرکــسی در شـــگفـتی بماند
که لهـراسب را شــاه بایست خواند
از آن انجمن زال بر پای خاســـت
بگفت آنچه بودش بدل رای راست
چـنین گـفـت کی شــــهریار بـلنـــد
ســزد گـر کـنی خـاک را ارجمـنــد
سـر بخـت آن کـس پر از خاک باد
روان ورا خـــاک تــریـاک بــــــاد
که لهراســب را شـــاه خــواند بداد
زبیــداد هــرگـــز نگـیــــــریــم یاد
زال سپس لهراسب را به شدت نکوهش می کند. او را فرومایه می نامد و می گوید
نه نژاد دارد و نه هنر، و ایرانیان می خروشند:
خروشـی برآمد ز ایـرانـیـــــان
کـزین پـس نـبـندیم شــاها میان
نجــوئـیـم کـــس نام در کارزار
چو لهراسب را کی کند شهریار
در مقابله یلان با کیخسرو، فردوسی به تاکید و اصرار روی اطاعت کورکورانه خط
بطلان می کشد و نشان می دهد، که یلان و پهلوانان تابع فرمان های ناصواب شاه
نیستند، سهل است، هر کسی را به شاهی نمی پذیرند و به خود حق می دهند که با
چشم باز در باره شاه قضاوت کنند و اگر او را قبول ندارند، کمر نبندند و
پیمان نکنند و بالاتر از آن به خود حق می دهند که زیر فرمان شاهی که قبولش
ندارند، شمشیر نزنند. این همه آزادگی و سرفرازی یلان و بزرگان و پهلوانان
است که شاهنامه را جاویدان کرده است و نه سر به خاک سائیدن فرومایگان و
رذیلان و فریبکاران.
7- مقابله رستم با گشتاسب
لهراسب که در چنین وضعی به سلطنت می رسد و بزرگان به اکراه او را می پذیرند
با دشواری های زیادی روبرو است. مهمتر از همه این که فرزند گستاخ و شرورش
گشتاسب از پدر می خواهد که از شاهی کنار رفته و تخت به او واگذارد.
پذیرش چنین درخواستی دشوار است، اما گشتاسب آرام نمی گیرد. میهن خود را رها
می کند و به روم می رود. در آنجا نام و نشان خود را پنهان کرده، پهلوانی
گمنام می شود. بر سر گشتاسب حوادثی می آید که بر اثر آن هم سزاواری و هم
سستی های او نمایان می شود. او پهلوانی است پر زور ولی کم خرد، زورگو و
دروغ پرداز. این پهلوان دختر پادشاه روم را- که عاشق او شده- به زنی می
گیرد. قیصر روم سپاهی به سرکردگی گشتاسب به سوی ایران می فرستد. گستاسب که
شاهی را بدرخواست از پدر نگرفته، اینک می رود که به اتکاء لشکر بیگانه به
چنگ آورد. لهراسب چاره ای جز تسلیم ندارد. بدون جنگ شاهی به گشتاسب می دهد.
گشتاسب پس از رسیدن به شاهی نیز نمی تواند دادگر باشد. فردوسی مقدمه شاهی
او را طوری چیده است که باقی کارهای زشتش قابل درک باشد. گشتاسب با پسرش
اسفندیار- که او هم خواستار جانشینی پدر به هنگام زندگی اوست- دشواری ها
دارد. برای رفع دشواری و دفع رقیب، گشتاسب اسفندیار را به مقابله با رستم
می فرستد تا او را به بند کند. رستم گردن به این فرمان احمقانه نمی نهد و
تا آنجا پیش می رود که اسفندیار را که حامل فرمان بیداگرانه شاه است، می
کشد. مقابله رستم با گشتاسب و نبرد او با اسفندیار یکی از تراژدی های بزرگ
و شاید بزرگترین تراژدی شاهنامه است که ما در صفحات بعد خواهیم آورد.
این مقابله ها در طبری و ثعالبی گذراست. آنان گشتاسب را شاهی ستوده می
دانند. از هزار بیت باقیمانده از شاهنامه دقیقی هم که فردوسی نقل کرده،
پیداست که گشتاسب او هم با گشتاسب فردوسی یکی نیست.
8- مقابله بزرگان با بهرام گور
شاهنامه پس از گشتاسب چهار بار دیگر از دخالت لشکریان بیگانه و دولت های
بیگانه برای برتخت نشاندن شاهان بیدادگر یاد می کند و در مواردی به تفصیل
می پردازد. فردوسی نشان می دهد که دخالت بیگانگان برای سرکوب قیام مردم
ایران تا چه حد زیانبار بوده و شاهانی که علیه مردم خویش دست به دامن
بیگانه شده اند، تا چه حدی پست و بیدادگرند.
هر چهار مورد پس از گشتاسب مربوط به دوران ساسانی است که در آن دست به دامن
بیگانه شدن کاملا علنی است و پوشش ظاهری زمان گشتاسب را هم ندارد.
بار اول چنین حادثه ای پس از مرگ یزدگرد بزه گر، به هنگام گزینش جانشین او
پیش می آید. بزرگان بهرام گور را که ولیعهد است و در دیارعرب پرورده می
شود، نمی پذیرند و می خواهند شاه دیگری بردارند.
مهان و موبدان و پهلوانان گرد می آیند و گشسپ دبیر از جانب همه علت این امر
را چنین بیان می کند:
چــنیــن گفـت گویا گشـســـپ دبـیــر
که ای نــامــداران بـرنـــا و پـیــــــر
جهــاندارمان تا جهــــان آفـــــــــرید
کــسی زین نشـــان شــــهریاری ندید
که جز کشتن و خواری و درد و رنج
بـــیا گــنـدن از چیز درویــش گنــج
از این شـــــاه ناپاکـتـرکـــــــس ندید
نه از نـامـــداران پـیشـــــین شــــنید
نخــواهیم بر تخـت زین تخـمه کـس
زخاکــش به یــزدان پـناهیـم و بــس
ســرافــراز بهـرام فــرزند اوســــت
زمغـز و دل و رای پـیـوند اوســـت
ز مــنذر گشـــاید ســـخن ســربســر
نخـواهیـــم بر تخــت بـیــدادگـــــــر
بخـــوردند ســــــوگنـدهای گـــــران
هر آنکــــس که بودنـد ایـرانـیــــان
کزین تخـمه کـس را به شاهـنشــهی
نخــواهـیــم با تاج و تخـت مـهــــی
بریـن بر نهـــادند و برخاســــــــتند
همی شــــهریاری دگر خواســــــتند
به این ترتیب ایرانیان شاهی بهرام گور را نمی پذیرند و مرد دیگری به نام
«پیرخسرو» را که «جوانمرد و روشن دل و شادکام» و در مرز ایران از «بی
نیازان» بود، به شاهی برمی دارند.
ســپردند گـردان بدو تــاج و گاه
برو انجمـن شــد زهر سو سـپاه
بهرام گور، ولیعهد یزدگرد بزه گر در این زمان در یمن پیش منذر تازی است. او
وقتی می شنود که ایرانیان او را به شاهی نمی پذیرند، آرام نمی نشیند و با
کمک نعمان و منذر تازیان را علیه ایران برمی انگیزد و آنان را می ترساند که
اگر او شاه نباشد، ایرانیان به اعراب هجوم خواهند برد و آنان را تیره روز
خواهند کرد. به قول بهرام ایرانیان:
زدشـت ســواران برآرنـد خاک
شــود جـای برتازیان برمغاک!
پراندیشــه باشــید و یـاری کنید
به مــرگ پدر ســـوگواری کنید
پیشنهاد همکاری علیه ایرانیان که بهرام گور به اعراب می دهد، برای آنان
بسیار سودمند است. از راه به شاهی رسانیدن بهرام گور اعراب می توانند در
دولت ایران نفوذ کنند. نعمان و منذر با این حساب پیشنهاد بهرام را می
پذیرند و آماده می شوند به ایران هجوم آورده و به ایرانیان نشان دهند که
شاه کیست؟
بفـرمود منـذر به نعمان که رو
یکی لشکری سـاز شــیران نو
زشـیبان و از قیسـیان ده هزار
فـراز آر گـــرد از در کـارزار
من ایرانیـان را نمایم که شــاه
کدامسـت با تاج و گنج و کلاه
نعمان لشکری گرد آورد و بفرمان منذر شروع به ایجاد بی نظمی و قتل و غارت در
ایران کرد. زن و مرد و کودک ایرانی اسیر شدند. بلای باورنکردنی بر سر مردم
ایران آمد. بر اثر این بی نظمی های عمدی، کشور ویران شد و هر کسی از روم و
چین و ترک و هند به ایران دست یازید.
بیاورد نعمـــان ســـــپاهی گران
همه تـیـــــغ داران و نیزه وران
بفـــرمود تا تاخـتـنــــها بـــــرند
همه روی کشور به پی بســپرند
ره شـورستان تا در طیســـــفون
زمین خیره شد زیر نعل اندرون
زن و کودک و مرد بردند اســیر
کسی آن رنجها را نبد دست گیـر
این اقدامات منذر و نعمان و بهرام تدارک حکومت ها – از جمله، درباره و شاه
در کودتای 28 مرداد- را به یاد می آورد که چگونه از گوشه و کنار بی نظمی
ایجاد می کنند تا ضرورت حکومت نظم را اثبات کنند!!
ایرانیان موبدی پیش منذر فرستادند که تو مرزدار ایرانی، اما خودت به قتل و
غارت مشغولی!
کنون غارت از تست و خون ریختن
به هـر جـای تــاراج و آویـخـتــــــن
پاسخ منذر روشن بود: «باید بهرام گور را به شاهی بردارید» منذر برای موثرتر
کردن این «توصیه دوستانه» بهرام گور را با سپاهی به سوی ایران فرستاد.
گـزین کرد از تازیان سی هـزار
همه نیــزده داران خنـــجر گزار
بدینارشــان یکســـــــر آباد کرد
ســــــر نامـداران پر از باد کرد
این لشکر به جهرم رسید. منذر بهرام را دل داد که نترس. پادشاهی از آن توست
و ایرانیان وقتی این همه سپاه و خون ریختن را ببینند، نمی توانند جز تو کس
دیگری را شاه کنند.
چـو بـیـنـنـد بـی مـرســـــپــاه مـــرا
همـان رســـــم و آئـیــن و راه مـــرا
همیـن پادشـــاهی که میـراث تســـت
پـدر بر پـدر کــــرد شـــاید درســـت
سه دیگر که خون ریختن کار ماست
همــان ایــزد دادگــر یار ماســـــــت
کســی را جـز از تو نخواهنـد شـــاه
کـه زیـبـای تاجـی و زیـبــای گــــاه
زمــنـذر چو شـاه این سخن ها شــنید
بخنــدید و شــادان دلــــــش بردمیـد
ایرانیان با وجود این لشکرکشی مقاومت می کنند و حاضر به پذیرش شاهی بهرام
نیستند. در پاسخ او:
بــه آواز گفــتـنـد ایــرانـیــــــــان
کـه مـا را شــکیبا مکـن بر زیـان
نخـواهـیم یکســر بشـــاهی تـــرا
بـرو بـوم ما را ســــپاهـی تـــــرا
کزین تخمه پر داغ و دودیم و درد
شب و روز با پیچـش و باد ســرد
منذر و بهرام می کوشند علت را دریابند. ایرانیان همه کسانی را که یزدگرد
بزه گر- پدر بهرام- شکنجه داده و خسته بود، می آورند. دشتی پر از مردمان
زجر دیده می شود.
زایــران کــرا خســـته بد یــزدگــرد
یکایک بــران دشـــت کــردند گــرد
بـریـده یکی را دو دســت و دو پـای
یکــی مانـده برجای و جانـش بجـای
یکی را دو دست و دو گوش و زبان
بـریــــده شـــده چون تــن بـی روان
یکـی را زتـن دور کــرده دو کـفــت
از آن مــردمان ماند منذر شــگـفــت
باری، بهرام و منذر وعده ها به ایرانیان دادند، تعهدها کردند که از راه داد
نپیچند، جنایات یزدگرد بزه گر را جبران کنند. ایرانیان نیز که قدرت مقابله
با لشکریان منذر را نداشتند، تسلیم شدند و بهرام به شاهی نشست.
در شاهنامه داستان ربودن تاج از میان دو شیر نیزکه افسانه ساخته و پرداخته
مبلغین دربار بهرام است، آمده تا اینطور نموده شود که گویا بهرام گور به هر
صورت با نوعی ابراز شایستگی به شاهی رسید، اما مجموعه ماجراهای بهرام گور
در دیار عرب و هجوم او به ایران و غصب تخت شاهی چنان برجسته بیان شده است
که افسانه ربودن تاج در آن میان گم می شود.
روایت طبری و ثعالبی نیز در کلیات شبیه شاهنامه است، با این تفاوت که آنها
تحریکات و توطئه های بهرام و منذر و خشم و عدم رضایت بزرگان ایران از شاهی
بهرام را خیلی خلاصه می کنند و تیزی ها را می سایند. صحنه های تکان دهنده
ای نظیر خرابکاری های لشکر منذر و گردآوری شکنجه دیدگان و معلولین در دشت و
نظایر آنها را نمی آورند و در عوض قضیه ربودن تاج از میان دو شیر را با
تفصیل فراوان یاد می کنند، به طوری که از یک ماجرای ظاهرا یکسان دو اثر
کاملا متفاوت در خواننده باقی می ماند.
برخی از شرق شناسان ادعا کرده اند که گویا فردوسی توجه خاصی به بهرام گور
داشته است. نولدکه می گوید که فردوسی بخش مربوط به بهرام گور را از منابع
دیگری غیر از خداینامه و یا شاهنامه ابومنصوری گرفته و در شاهنامه گویا:
«بهرام گور کاملا پهلوان محبوب و افسانه آمیز منظور شده است.»
این ادعا با حقیقت وفق نمی دهد. درست است که فردوسی داستان بهرام گور را با
تفصیل فراوان آورده و کاملا محتمل است که چنین داستان مفصلی در خداینامه و
شاهنامه ابومنصوری نبوده، و از جای دیگری گرفته شده است. ولی درست نیست اگر
تصور کنیم که فردوسی این داستان تفصیلی را برای بزرگ کردن و ستودن بهرام
آورده است. بر عکس اثری که از خواندن مجموعه داستان بهرام گور در خواننده
باقی می ماند، این است که وی مردی عیاش، لاابالی و بی مصرف بوده و کمتر به
کار اصلی خود می رسیده است. می توان احتمال داد که فردوسی که در زمان
ساسانیان دنبال دلایل ازهم پاشیدن حکومت می گشته، نظرش به داستان های
پرماجرای بهرام گور جلب شده است، که هم فرصتی باشد برای گرد آوری اینگونه
آثار خلقی و قصه های نوشته یا شفاهی رایج و هم زمینه ای باشد برای شناخت
وضع آن روز دربار ساسانی تا معلوم شود که این شاهان چه کردند که «گیتی چنین
خوار بگذاشتند.»
باید توجه داشت که بهرام گور به کار تبلیغاتی اهمیت فراوان می داد. او از
کسانی است که دستور می داد تا «قهرمانی هایش» را تصویر کنند و در جهان
بپراکنند. نقش های بهرام به هنگام شکار، آویختن با شیر، تیراندازی و دوختن
شیر به گورخر و غیره و غیره که به دستور خود او ترسیم شده، مشهور است. این
تبلیغات سبب شد که عده ای گمان کنند:
«هیچ پادشاهی از وجاهات ملی مانند بهرام پنجم برخوردار نگردیده است»
در شاهنامه بهرام گور چنین چهره ای نیست. بیشتر وقت او به زن بارگی و
میخوارگی می گذرد. هرجا زنی می بیند و می شنود به دنبالش می دود و هرجا
پولی سراغ می کند، امر به مصادره می دهد. البته آثاری از تبلیغات درباریان
بهرام که در باره اش قصه های پرداخته اند، در شاهنامه نیز به چشم می خورد،
ولی فردوسی آنها را بسیار کمرنگ و معایب و مبتذلات درباری را بسیار پررنگ
کرده و داستان بهرام گور را طوری آورده است که متناسب با شیوه زورگویانه به
حکومت رسیدن او و آستانه مناسبی برای آغاز جنبش مزدک باشد که پس از او می
آید.
راه توده 143 06.08.2007
فرمات PDF
بازگشت