راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

حماسه داد
شاهنامه
ادبیات بی پدر و مادر
بنام فردوسی به کام چاپلوسان
ف.م. جوانشیر
(2)

 

چگونگی تحریف شاهنامه

شاید این پرسش منطقی مطرح شود که اگرحتی سایه ای ازآنچه که مقامات درباری به فردوسی نسبت می دهند درشاهنامه موجود نیست، پس مبلغین رژیم با چه دستاویزی این همه جنجال برسرشاهنامه به راه انداخته اند؟ و ازچه راهی این «دروغ بزرگ» را پخش می کنند؟ درپاسخ باید به دو شیوه اصلی اشاره کنیم:
الف- تحریف آشکار و مستقیم شاهنامه.
ب- شیوه محیط سازی، طرح ادعاهای بکلی بی اساس و جلوگیری ازمعرفی درست شاهنامه.
درباره هریک ازدو شیوه فوق توضیحی می دهیم و نمونه هایی می آوریم:

الف- تحریف آشکار و مستقیم شاهنامه

شاهنامه اثری است بزرگ و بغرنج. اثری است که درآن صدها «پرسناژ» وارد صحنه می شوند و هریک مناسب شرایط و حال خویش زبان به سخن می گشایند. خود فردوسی نیزبه عنوان گزارشگرحوادث و پردازنده داستاها درهرمقامی لحن مناسب وضع می گزیند. روشن است که نظریات پرسناژهای گوناگون با هم متفاوت و چه بسا متضاد است. چنین امری آنقدرطبیعی و ابتدایی است که اگر وظیفه ویژه نوشته حاضرپاسخ گویی به فرو مایگی بی همتای تحریف کنندگان شاهنامه نمی بود، حتی تذکرآن ضروری نداشت. درهر اثرهنری پرسناژها گوناگونند و عقاید مختلف و متناقضی را بیان می کنند. مهم این است که خواننده ازمیان پرسناژها سخنگوی نویسنده را بشناسد و ببیند که کدام یک ازگفته های متفاوت یا متناقض، بیانگر واقعی نویسنده است. و گرنه از روی هراثرهنری می توان انواع عقاید را اثبات کرد و بدترین و منحرف ترین نظریات را به بهترین و مترقی ترین نویسندگان نسبت داد. گفتیم که این مطلب آنقدرابتدایی است که حتی یادآوری آن ضرورتی ندارد. ولی چه می شود کرد اگر گردانندگان تبلیغات منحط درباری ایران درست همین ابتدایی ترین اصل را درحق فردوسی مراعات نمی کنند و از زبان پرسناژهای منفی شاهنامه، ازطریق جدا کردن ابیات ازمتن و گسستن رابطه و پیوند اندیشه معین با محیط پیرامون، چنان عقایدی را به فردوسی نسبت می دهند که درواقع جنایت درحق این مرد بزرگ و جنایت علیه مردم ایران است. قطعاتی که ازشاهنامه درمدارس تدریس می کنند و ابیاتی که ازشاهنامه در وزارتخانه ها و مطبوعات و رادیو... می آورند، به طورعمده ابیات جداگانه خارج ازمتن و نظریات پرسناژهای منفی- خلاف نظرفردوسی- است که معمولا ازاینجا و آنجا شاهنامه جدا می کنند و موافق شیوه نوین «مونتاژ» کرده و چیزی به نام شاهنامه به خورد مردم می دهند که ضد شاهنامه است. تازه به همین اندازه نیز قانع نیستند. هرچند گاه بیتی و مصرعی به وزن شاهنامه و درتائید جهان بینی منحط خویش می افزایند و به فردوسی می بندند.
ملک الشعرای بهار از نخستین رجال با صلاحیت ادبی است که به این تبهکاری توجه و به آن اعتراض کرد. او نوشت:

«این اواخربازهم تصرفاتی دراشعارفردوسی شده و می شود. ازقضا درنسخه شماره سوم و چهارم مجله آینده درصفحه 182 شش بیت ازشاهنامه دیدم که هرکدام را ازیک جای شاهنامه برداشته اند و تصحیفی درآنها شده یک مصراع زیادی به آن افزوده و یک مصراع کاسته اند و درجراید و مدارس آن ها را می خوانند و یاد می دهند:

یا مرگ یا وطن

هنرنزد ایرانیان است و بس
ندادند شیرژیان را به کس
همه یک دلانند، یزدان شناس
به گیتی ندارند دردل هراس
چوایران نباشد تن من مباد
براین بوم و برزنده یک تن مباد
همه سربه سر تن به کشتن دهیم
ازآن به که کشوربه دشمن دهیم
اگرکشت خواهی همی روزگار
چه نیکوتر ازمرگ درکارزار

اولا این اشعارهریک ازیک جای شاهنامه است، ثانیا بعضی ازآنها قطعه است، ثالثا برخی را مسخ کرده اند و رابعا شعرآخرجزء قطعه ای ازاشعاردقیقی است که به نام فردوسی نقل شده و درردیف اشعاربالا نبوده است.»

بهاربه خصلت سیاسی این نوع دستبرد به شاهنامه اشاره نمی کند و بیش ازاین به تفصیل نمی پردازد. ما در زیر به توضیح بیشتری می پردازیم تا معلوم شود که این ادبیات ازکجا آمده و جمع آوری آنها دریک چنین قطعه ای تا چه حدی مغایرنظرفردوسی است و چه هدف سیاسی زشتی را دنبال می کند.

1- دوبیت نخست: «هنرنزد یرانیان است... همه یکدلانند...» مربوط به یکی ازماجراهای بهرام گوراست. بهرام گوربه هنگام شاهی مخفیانه و ناشناس به هند می رود. خود را گردی از سپاه بهرام معرفی می کند. درهند گرگ و اژدها می کشد و با دخترشاه هند نرد عشق می بازد و غیره. خاقان چین از وجود چنین گردی خبردارمی شود و او را نزد خود می خواند و وعده خلعت و خواسته می دهد. بهرام این دعوت را گستاخی تلقی می کند و می رنجد و درپاسخ به خاقان چین می گوید که بهرام بزرگترین پادشاه جهان است و من خادم اوهستم. هرچه دارم ازاوست. اگرهنری هم دارم ازایرانیان است. نمی توانم خود را درخدمت دیگران بگذارم. نیازی به خواسته ندارم. بهرام همه چیزبه من می دهد.
به متن شاهنامه توجه کنید:

فغفورچین درنامه به گرد ناشناس ایرانی (بهرام) پس ازذکرشاهکارهای او و وعده پول و غیره تاکید می کند که:
ترا آمدن پیش من ننگ نیست
چو با شاه ایران مرا جنگ نیست

بهرام- گرد ناشناس- درپاسخ به خشم می آید و می نویسد:

جزآن بد که گفتی سراسرسخن
بزرگی تو را نخواهم کهن
شهنشاه بهرام گورست و بس
چنو درزمانه ندانیم کس
دگرآنک گفتی که من کرده ام
به هندوستان رنج ها برده ام
همان اخترشاه بهرام بود
که با فر و اورنگ و با نام بود
هنرنیز زایرانیان است و بس
ندادند گرز ژیان را بکس
همه یکدلانند و یزدان شناس
به نیکی ندارند ز اخترسپاس
ز بهرام دارم به بخشش سپاس
نیایش کنم روزو شب درسه پاس

ازمضمون مطلب کاملا روشن است که نسخه «هنرنزد ایرانیان است و بس!» تحریف است. نسخه درست این است «هنرنیز ز ایرانیان است و بس». بهرام به فغفورچنین می گوید آنچه کرده ام زیرسایه شاه بهرام بوده و «همان اخترشاه بهرام بود» و اگرهنری هم دارم آن را مدیون ایرانیانم- زایرانیان است و بس. بنابراین برخلاف آنچه تو- فغفورچین- می گویی آمدن پیش تو ننگ است، نمک بحرامی است.
با دقت نظری که فردوسی درپرداختن پرسناژها دارد، ازپاسخ بهرام به فغفورچین نیز برای ترسیم روح خودکامگی و خودبینی او بهره گرفته است. دراین جملات بهرام به در می گوید که دیواربشنود. او دراینجا گرد ناشناسی است و آن پاسخی را به فغفورچین می دهد که انتظاردارد هرسپاهی او به مخالفین بدهد. او نمک پروردگی را به سپاهیانش متذکر می شود و روش بندگی را به خدمتکارانش می آموزد که هرچه دارید ازشاه بهرام دارید، به دیگری خدمت نکنید. منتها فردوسی خواست بهرام را با علاقه خود به ایرانیان می آمیزد و روی پیوند ایرانیان و یکدل بودنشان تاکید می کند و گردان را به وفاداری نسبت به قوم خویش فرا می خواند.
اضافه کنیم که اندیشه برتری ایرانیان نسبت به سایرخلق ها و این ادعا که گویا «هنرنزد ایرانیان است و بس» درهیچ جای شاهنامه وجود ندارد. ما موضوع «نژاد پرستی» و بر تری نژادی را جداگانه بررسی خواهیم کرد.

2- بیت بی نهایت معروف «چو ایران نباشد تن من مباد...» اصلا ازفردوسی و شاهنامه نیست و درهیچ نسخه ای ازشاهنامه چنین بیتی دیده نشده است.
شادروان بهارضمن تاکید این مطلب یادآوری می کند که درشاهنامه بیتی که مصرع اول آن شبیه این بیت باشد مربوط به داستان رستم و سهراب است. درمکالمه سهراب با هجیر ازقول هجیرگوید:

چو گودرز و هفتاد پور گزین
هم نامداران ایران زمین
نباشد به ایران تن من مباد
چنین دارم ازموبد پاک یاد

شادروان ملک الشعرای بهارپس از ذکراین مطلب با تعجب و نگرانی می پرسد:

«راستی مصرع «بدین بوم و برزنده یک تن مباد» ازکجا پیدا شده؟ چه کسی این مصرع را براین قطعه افزوده؟ عجیب است که این شعرطوری درتهران شایع شده که درقائمه مجسمه فردوسی هم نقاری گردیده و برهر زبانی روان است.»

مجتبی مینوی هم تصریح می کند که این بیت ازشاهنامه نیست. اوکه درزمان رضاخان یکی از مبلغین برتری نژادی ضد عربی بود و به تحریف شاهنامه کمک کرد، امروز خوشبختانه اینجا و آنجا به گوشه ای ازحقیقت اعتراف می کند و درباره این بیت می گوید:
«این بیت ازفردوسی نیست. درتمام شاهنامه چنین بیتی نیست. یک وقتی یک کسی نمی دانم که دلش خواسته است چنین بیتی به سازد و به فردوسی نسبت دهد. به من می گویند این بیت ازگرشاسب نامه اسدی است. نمی دانم. آنجا آنرا ندیدم...
اشعاربی پدر و مادر را پهلوی هم قرارداده اند و اسم آن را شاهنامه گذاشته اند. بنده وقتی می گویم این شعرمال فردوسی نیست می گویند آقا تو وطن پرست نیستی... آقا این وضع زندگی نیست... افرادی می خواهند احساسات وطن پرستی مردم را بدین وسیله تحریک کنند و بالا بیاورند هرچه دلشان خواست درآن می گنجانند و هرچه درآن گنجانیده شده قبول می کنند و می گویند این شاهنامه ملت ایران است.»

به نظرمعتبر و قاطع بهار و مینوی باید یک نکته را افزود و آن این که مضمون وحشتناک این بیت با روح و جان فردوسی تناقض دارد و چنین بیتی اصولا نمی تواند ازشاهنامه باشد. کسی که با شاهنامه نخستین آشنائی را پیدا کند دربرابرصلح خواهی و انسان دوستی فردوسی به طورکلی و ایران دوستی او به ویژه سرتعظیم فرود می آورد. این مرد بزرگ حماسه سرا که میدان های رزم را با چنان استادی ترسیم کرده، ازمرگ نابه حق حتی یک انسان همواره نگران است و از قتل و ویرانی نفرت دارد و درهرفرصتی قدرتمندان جهان را به آبادانی و پرهیزازخونریزی دعوت می کند. او درسرتاسرشاهنامه این افسوس را به گونه های مختلف تکرارمی کند که «دریغ است ایران که ویران شود». چگونه ممکن است چنین کسی زبانش به گردد که درباره زنده نماندن یک تن دراین مرز و بوم شعر بگوید؟ این بیت تراوشی است از قلب سیاه ناکسانی که به آسانی آب خوردن آدم می کشند، ازشکنجه حیوانی جوانان ایران لذت می برند، نسبت به مردم این کشورآن چنان کینه ای به دل دارند که راستی را شعارآنان و سیاست آنان نابودی همه ایران است و بنا به تصریح محمدرضا پهلوی «وسایل آن هم فراهم شده است».

بیت چهارم سرود: «همه سربسرتن به کشتن دهیم...» درشاهنامه اززبان لشکریان توران خطاب به افراسیاب است به قصد تشویق او برای هجوم به ایران!! افراسیاب ازرستم شکست می خورد و دچار وحشت می شود. درکارهزیمت است. سپاهیان توران به شاه خود دلداری می دهند. او را به جنگ با رستم و هجوم به ایران تشویق می کنند و می گویند قدرت ایران در رستم است. او را که بکشیم نه شاه می ماند و نه گنج. آنها درضمن وضع دشوار خودشان را هم توضیح می دهند که نمی توانند کشورخود (توران) را به دشمن (ایران) بدهند.
به متن شاهنامه توجه کنید: (افراسیاب درباره رستم می گوید)

به دل گفت پیکاراو کارکیست
سپاهست بسیار و سالارکیست
گرآنست رستم که من دیده ام
بسی ازنبردش به پیچیده ام
چنین گفت لشکربه افراسیاب
که چندین سرازجنگ رستم متاب
سلیحست بسیار و مردان جنگ
دل ازکار رستم چه داری به تنگ
سرش را ز زین اندرآورد به خاک
ازآن پس خود ازشاه ایران چه باک!
نه کیخسرو آباد ماند نه گنج
نداریم این رزم کردن به رنج
همه سربه سرتن به کشتن دهیم
ازآن به که کشوربه دشمن دهیم.

4- بیت پنجم: «اگرکشت خواهی همی ...» ازفردوسی نیست، ازدقیقی است.

ملاحظه می کنید تنظیم کنندگان قطعه «یا مرگ یا وطن» ابتدائی ترین اصل استفاده شرافمندانه ازیک اثرادبی را مراعات نکرده اند. آنه سه بیت ازجاهای مختلف شاهنامه و جدا ازمتن گرفته و پس ازدست کاری درخلاف منظور روشن فردوسی به کاربرده اند. دو بیت دیگرکه مال فردوسی نیست به دروغ به او نسبت داده اند.

قطعه «یا مرگ یا وطن» ازساخته های ستاد ارتش رضا شاهی است. این قطعه بعدها تکمیل شد، برای آن موسیقی هم جورکردند و «سرود میهنی» شد که درمدارس و سرباز خانه ها به کودکان و سربازان یاد می دهند و اغلب ازرادیو و تلویزیون پخش می کنند. علاوه بر ابیات بالا دراین «سرود میهنی» ابیات زیرنیزبه نام فردوسی آمده است.

پرازمهرشاه است ما را روان
بدین کارداریم شاها توان
شها مهرتو کیش و آئین ماست
پرستیدن نام تو دین ماست
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
که جاوید بادا سر تاجدار
خجسته براو گردش روزگار

ببینیم این چهاربیت ازکجا آمده و چگونه مونتاژ شده است:

پرازمهرشاه است ما را روان
بدین کارداریم شاهان توان

این بیت درشاهنامه اززبان منذرتازی خطاب به یزد گرد بزه گرد آماده است. در باریان یزدگرد او را گناهکار (بزه گر)، خود کامه و خون آشام می دانند. می ترسند که اگر پسرش بهرام (بعدها ملقب به بهرام گور) زیردست پدرش پرورش یابد خود کامه ای بد تراز خود او بارآید. به فکرمی افتند که پسررا از پدرجدا کنند و به دست مربیان به سپارند. بدین منظورمحضری ازفرستادگان کشورها، موبدان و غیره و غیره گرد می آورند. در این محضر منذرتازی والی یمن نیزشرکت دارد و می کوشد یزدگرد را قانع کند که اگر بهرام را به او به سپارند، بهتراست. هدف او این است که ازطریق پرورش ولیعهد بعدها در دربارایران نفوذ کند (واقعا هم به هدف خود می رسد و پس ازمرگ یزدگرد به ایران لشکرمی کشد و بهرام را به شاهی می رساند و خود همه کاره می شود که آغازی بر هجوم اعراب به ایران است).
باری درمتن چنین حادثه ای، زمانی که زبان تملق و خودستایی چاکرمنشانه درازاست، منذرتازی به قصد خودستایی و جلب نظرشاه، هم شایستگی خود و اطرافیانش را درفن سواری متذکرمی شود و هم ادعا می کند که قلبی پرازمهرشاه دارد. او می گوید:

پرازمهرشاه است ما را روان
بزیراندرون تازی اسبان دوان

درهمه نسخه های معتبری ازشاهنامه که دردست است این بیت تقریبا به همین صورت درج شده است. ماموران ستاد ارتش که «سرود میهن» می ساخته اند، دربند درستی و نا درستی مصرع دوم و انتخاب نسخه درست نبوده اند. برای آنها مهم این بود که ازهرجای شاهنامه و از زبان هرکس که باشد، بیتی پیدا کنند مبنی براینکه روان ما پرازمهرشاه است. این بیت را ازقول منذرپیدا کرده و مصرع دوم آن را آن طورآورده اند.

2- بیت «شها مهرتو دین و آئین ماست»، ازشاهنامه نیست.

3- دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود

این بیت درشاهنامه از قول مردم ایران علیه کی کاوس آمده است. کاوس علی رغم توصیه بزرگان و پهلوانان ازسرخود خواهی و برتری جویی به هاماوران لشکرمی کشد و دراین جنگ بیداد گرانه اسیرمی شود. ازاین سو تورانیان هجوم می آورند، سپاه ایران پراکنده و زن و مرد و کودک ایرانی اسیرمی شوند. عده ای ازایرانیان به رستم پناه می برند و پس از شکایت ازکاوس و سیاست بیخردانه او که کشوررا به باد فنا داده، یاری می جویند و دل می سوزانند که «دریغ است ایران که ویران شود.»

سپاه اندرایران پراکنده شد
زن و مرد و کودک همه بنده شد
دو بهره سوی زاولستان شدند
به خواهش برپوردستان شدند
که مارا زبدها تو باشی پناه
چو گم شد سرتاج کاوس شاه

دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود

4- که جاوید بادا سرتاجدار
خجسته براو گردش روزگار

این بیت درشاهنامه ازمقدمه بخش پادشاهی اشکانیان است. زمانی که فردوسی به دلایلی مجبورمی شود اثرش را به سلطان محمود اهدا کند، یکی اززیباترین خطابیه های خود را می سراید و دراین خطابیه شاهنامه اش را «ستمنامه عزل شاهان و درد دل بی گناهان» می نامد. به محمود هشدارمی دهد که این جهان پایدارنیست. آنکه ازداد به پیچید، مکافات خواهد دید، نامه اش سیاه خواهد شد.
فردوسی مقام خود را بسی ازمقام شاهان بالاترمی برد، بسان گردی درمیدان نبرد خود را می ستاید و شاهنامه اش را برخ می کشد. سخن را برترازگوهر دانسته و دربرابربزرگی ظاهری شاهان که گذراست، عظمت جاودانه شاهنامه اش را می گذارد که ازباد و باران نیابد گزند. فردوسی به محمود می فهماند که ازجمشید تا زمان خود او بسیاری شاهان آمدند و رفتند. تو هم خواهی رفت به قدرت ظاهری غره مشو.

به ابیات شاهنامه توجه کنید:

نگه کن که این نامه تا جاودان
درفشی بود برسر بخردان
بماند بسی روزگارچنین
که خوانند هرکس براو آفرین
چنین گفت نوشین روان قباد
که چون شاه را دل بپیچد ز داد
کند چرخ منشوراو را سیاه
ستاره نخواند ورا نیزشاه
ستمنامه عزل شاهان بود
چو درد دل بی گناهان بود
بماناد تا جاودان این گهر
هنرمند و با دانش و دادگر
نباشد جهان برکسی پایدار
همه نام نیکو بود یادگار
کجا شد فریدون و ضحاک و جم
مهان عرب خسروان عجم
کجا آن بزرگان ساسانیان
ز بهرامیان تا به سامانیان
سخن ماند اندرجهان یادگار
سخن بهتراز گوهرشاه وار
ستایش نبرد آنک بی داد بود
به گنج و به تخت مهی شاد بود
گسسته شود درجهان کام اوی
نخواند به گیتی کسی نام اوی

چنانکه می بینیم این قطعه یکی ازدرخشان ترین نمونه های عظمت روحی فردوسی است. او درست زمانی که شاهنامه اش را به شاهی هدیه می کند، شاهان جابررا این چنین به تازیانه می بندد و یاد آوری می کند که آنچه درشاهنامه اش آمده، اگرچه به یزدگرد ختم شده، اما مضمون آن تا سامانیان نیزادامه می یابد، یعنی شامل زمان محمود نیزمی شود. این ابیات شبیه مفاخرات گردان سرفرازی چون رستم و اسفندیاراست. و درمتن این هشدار تند نکوهش آمیزو مقابله و مفاخره درقبال محمود است که فردوسی فقط برای اینکه طرف خطاب را نشان دهد، می گوید:

که جاوید بادا سرتاجدار
خجسته براو گردش روزگار

چنانکه ملاحظه می کنید ابیات «سرود میهن» یا ازشاهنامه نیستند و یا درشاهنامه معنا و مفهومی جزآن دارند که تنظیم کنندگان این گونه سرودها و قطعه ها می خواهند به شنونده تلقین کنند.
قطعه «یا مرگ یا وطن» و «سرود میهن» با وجود کوتاهی، مضمون کامل و تمام شده ای دارند. دراینجا سه اندیشه اصلی فاشیسم: نژاد پرستی، جنگ طلبی و تسلیم دربرابر پیشوا دقیقا منعکس شده است. درحالی که درسرتاسرشاهنامه این اندیشه ها وجود ندارد. تا جایی که حتی اززبان پرسناژهای منفی شاهنامه و ابیات گسیخته دستچین شده ازجاهای مختلف هم نمی توان قطعه ای ساخت که چنین مضمونی را برساند. ازاینجاست که خدمه دربارمجبورشده اند پنج بیت ازده بیت را که تجسم اندیشه های فاشیستی و تبهکاری است از خود بسازند و به فردوسی به بندند.
مثال دیگربرای نشان دادن تحریف خشن شاهنامه نسبت دادن مصرع «چه فرمان یزدان چه فرمان شاه» به فردوسی است که هیچکس نمی داند از کجای شاهنامه گرفته شده و بیت کامل آن چیست. درواقع این مصرع ازشاهنامه نیست و بیت کامل هم ندارد.

حتی در «شاهنامه های» دستچین شده ای که ازجانب وزارت فرهنگ درباری و دولت به منظوراثبات ضرورت اطاعت کورکورانه ازشاه منتشرشده، جرات نکرده اند چنین مصرعی را بگنجانند. این مصرع سفیهانه و کوسه ریش پهن است. زیرا اگرکسی یزدان پرست نباشد دراین مصرع چیزی خطاب به او نیست و او فرمان شاه را همان قدرنخواهد پذیرفت که وجود یزدان را نپذیرفته است. و اما کسی که یزدان پرست باشد رساندن مقام شاه را به خدایی کفرمی داند و برای یزدان تالی نمی شناسد. به این دلیل آشکار «چه فرمان یزدان چه فرمان شاه» شعاری است ابلهانه و آنرا بیسوادان درباری که عقلشان به کشف بهترین قد نمی داده، بنام فردوسی بسته اند.
ازنظر مضمون این مصرع توهین به فردوسی و توهین نسبت به هرانسان شریفی است که به چیزی جزخاکساری در برابر قلتشن دیوانان دوران معتقد باشد. هرگزچنین خاکساری از «جلوه های روح» ایرانیان باستان نبوده و فردوسی که بهترین سنن ایران باستان را با روح پیکارجوی مردم زمان خویش درآمیخته و خود ازهیچ شاهی اطاعت نکرده، هرگز نمی توانسته چنین مصرعی برزبان آورد.
اطاعت کورکورانه ازشاهان با نص اوستا و با سرتاسر آموزش زرتشت مغایراست. اوستا ازسوی مردم زبان به دعا می گشاید که:

«ای سپندارمذ!
مبادا که شهریاران بد برما پادشاهی کنند.
ای سپندارمذ! چنان کن که برای مردم خانه و زندگی بهترو برای چهارپایان چمن و چراگاه فراهم آید.»
اوستا فرمانبرداری ازشاهان ستمکار را گناه می شمارد و کسانی را که به فرمان شاهان بد گردن نهند، به عذاب دوزخ تهدید می کند و می گوید:

«آن کسان که به فرمان شاهان بد گردن نهند، بدمنش و بد گفتار و بد کردارند. روان های آن پیروان دروغ با خورش های پلید پذیره شوند، آنان آشکارا به دوزخ درآیند.»

دردین اسلام و به ویژه درمیان شیعیان نیزهرگزاطاعت ازشاهان و حکام جابرتوصیه نشده است.
این فکرکه گویا شاه به نوعی نماینده خدا در زمین است، ساخته ذهن ملایانی است که خود را به طورکامل درخدمت فئودال ها گذاشتند. منتها تا پیش ازحکومت پهلوی خود ملایان درباری نیزجرات نمی کردند که فرمان شاه را فرمان یزدان بنامند. تا اواخرقاجاریه ملایان درباری توانسته بودند تا اینجا پیش روند که گفته سلطان را هم طرازگفته پیغمبر بدانند:
«گفته پیغمبر و سلطان یکی است»
و اضافه می کردند که:
«شک نیست که سلطان عادل را اطاعت فرض است»

اما برابردانستن گفته شاه- آن هم شاه عادل- فقط با گفته پیغمبربرای دربارپهلوی بسیار کم بود و لذا به کارمندان ستاد ارتش دستوردادند که فرمان شاه ولو شاه جابر- را برابرفرمان یزان اعلام کنند و آنان دیواری کوتاهتراز دیوارشاهنامه نیافتند.

ب- شیوه محیط سازی

چنین بود نخستین شیوه درباره پهلوی برای سوء ستفاده از نام شاهنامه قصد توجیه نظریات فاشیستی و تئوفاشیستی.
بکارگرفتن اینگونه تحریف ها و دروغ بستن ها به فردوسی، با وجود اهمیتی که دارد، هنوز مهمترین شیوه سوء استفاده ازشاهنامه نیست. زیرا به هرصورت دامنه آن بسیار محدود است. اگرنص شاهنامه پایه قرارگیرد، تعداد ابیاتی که حتی با این روش های نا شرافتمندانه بتوان ازآن جدا کرد و دستاویزقرارداد، نادرست است و بستن به نام فردوسی نیز نمی تواند ازحد معینی فراتررود.
مهمترین شیوه سوء استفاده ازشاهنامه ایجاد محیط ویژه ای پیرامون آن است. طی سال ها جهل و بی خبری مردم ایران ازفرهنگ غنی خویش، مقامات حاکم توانسته اند حرف های معینی را توی دهن ها بیندازند و آنقدرتکرارکنند که جزو بدیهیات به حساب آیند.
این شیوه زشت بویژه درمورد شاهنامه فردوسی وسیعا به کارگرفته می شود. شاهنامه اثری است که معنای عمیق آن درقالب داستانی و تاریخ شاهان بیان شده و اگرکسی نخواهد ازصورت به معنا روز، چه بسا گمراه کردد. خود فردوسی درآغازشاهنامه به این نکته توجه داشته و تاکید کرده است که بخردان باید از«رمزو معنای» داستان بهره گیرند. روشن است که «رمزو معنا» را به سادگی نمی توان دریافت. این ویژگی شاهنامه میدان را برای دشمنان آن بازگذاشته است تا به جای ره بردن ازصورت به معنا و شکافتن رمز و معنای داستان ها، درپنهان کردن معنای شاهنامه بکوشند و ازظواهرامرو صورت برخی ازدساتان ها برای ایجاد محیط ضد شاهنامه بهره گیرند و پهلونان سرفرازشاهنامه را شاهپرست، مطیع، هوادارخود کامگی، تجاوزکار، خرافه پرست، برتری جوی و خون ریزمعرفی نمایند.
کارمحیط سازی، گاه بسیارمبتذل است. مثلا روزنامه های درباری هر روزعنوان های درشتی نظیر«شاه و شاهنامه»، «پهلوی درشاهنامه»، «تا سایه شاه برسرایرانیان می بود، ایران نیزازهجوم آشوب ها و ناگواری ها برکناربود...» و صدها نظیرآن را منتشر کرده و صفحاتی را ازابیات گسیخته شاهنامه پرمی کنند تا شاید مردم ساده را که فرصت مطالعه کامل شاهنامه و حتی مطالعه آن ابیات گسیخته و درک معنای آن را ندارند و چه بسا رمزو معنای این اثربغرنج هنری را به آسانی درک نکنند، تحت تاثیربگیرند. حساب این روزنامه نویسان این است که کمترکسی دراین باره خواهد اندیشید که کلمه «پهلوی» درشاهنامه به خانواده رضا خان که پس ازکودتای سوم اسفند روشنفکران بادمجان دور قاب چین نام فامیل پهلوی را برای او برگزیدند، ربطی ندارد. حساب غلطی هم نیست. وقتی سنگ را بسته و سگ را گشاده باشند، وقتی تجلیل واقعی ازفردوسی و تحلیل درست نظریات وی دردسترس توده نبوده و همه جا ازکتاب های درسی گرفته تا صفحات روز نامه ها ازاین ابتذال پرشود، وقتی درقائمه مجسمه فردوسی هم بیت بی پدرو مادر «چو ایران نباشد...» را به عنوان اس اساس اندیشه فردوسی نقاری کنند، سرانجام عده ای به دام می افتند و خواه ناخواه محیط معینی پیرامون شاهنامه ساخته می شود. چنانکه هم اکنون ساخته شده است.
اما محیط سازی پیرامون شاهنامه، علیه شاهنامه تنها به این مرزمحدود نیست. «اندیشمندان» بورژوایی نیزکه خود را نظام خودکامگی و اندیشه های فاشیستی بیگانه نیستند و یا به هردلیل سود خود را درسود حاکم وقت می بینند، با «آثارعلمی» و فعالیت های «هنری» خویش آب به آسیاب دشمنان شاهنامه می ریزند و محیط ضد شاهنامه را با نوشته های خود رنگ آمیزی می کنند.
مثلا مراسم تاجگذاری شاه و فرح پیش می آید که توهین آشکاربه جامعه ایران و تمدن خلق های ایران است. مردم علیه آن برمی خیزند. اما درهمین زمان کتاب مستطاب «تاج نامه» گرد آورده آقای خانلری که خود را ازستون های ادب فارسی می داند، منتشرمی شود. این کتاب با هزینه دولت و چاپ بسیارگران قیمت، از روی نسخه خانواده علم و با تشریفات ویژه چاپ شده و درآن سخنرانی های شاهان به هنگام تاجگذاری ازجاهای مختلف شاهنامه جدا شده و به هم چسبانده شده است. تازه دراین کارنیزصداقت علمی به کار نرفته و هرجا که بیتی خلاف میل «رهبرخردمند» تصورشده، با شیوه «خود سانسوری» کنارگذاشته شده است. درپایان کتاب نیزابیات گسیخته ای ازسایرجاهای شاهنامه که کمترین ارتباطی با سخنرانی های شاهان درتاجگذاری هم ندارد، به چاپ رسیده و درآنها دشمنان شاه به کیفرسخت تهدید شده اند.
البته آقای خانلری می داند که این کارتبهکاری علیه فردوسی و به طورکلی، علیه تمدن و فرهنگ مردم ایران است. او می داند و نمی تواند نداند که درسرتاسرشاهنامه هرگزاز مراسمی نظیرمراسمی که محمدرضاشاه به راه انداخت تجلیل نشده و سخنرانی های شاهان درشاهنامه به هنگام تاجگذاری شیوه ویژه ای برای اعلام برنامه دولت یا زمامدار به هنگام آغازحکومت است. اگراین سخنرانی ها مورد تجزیه و تحلیل علمی قرارگیرد این نکته روشن خواهد شد که فردوسی حتی دراینجا می کوشد که روی ضرورت استقرار حکومت عدل، دوری ازبیداد و خود کامگی، توجه به زندگی توده مردم تکیه کند و خود کامگی شاهانه را بکوبد. باری، گرد آوری اینگونه مطالب و بستن آن به دم تاج گذاری محمد رضاشاه فقط یک بند بازی پلید ادبی- سیاسی است. هنگامی که کسانی چون خانلری به دلایلی که خود باید توضیح بدهند به چنین بندبازی تن درمی دهند، هزاران نفربه دام می افتند و ازآنجا که امکان و فرصت غور و برسی ندارند باورمی کنند که گویا فردوسی مطالب مبتذلی درحد تاجگذاری محمدرضا شاه سروده است.
استاد دیگردانشگاه ذبیح الله صفا، اثری پیرامون حماسه سرایی درایران نگاشته و درباره مسائل ادبی و فنی حماسه ها، پژوهشی درخورد توجه انجام داده است. ولی همین استاد زمانی که به بررسی جوانب سیاسی حماسه سرایی درایران رسیده، کمترین نیازی به کار پژوهشی احساس نکرده و به تکرارغلطه های مشهورو مطالب کاملا بی اساس اکتفا نموده و می نویسد:
«همه صفات خوب!! ملی یعنی شاهپرستی، ایران دوستی، اطاعت، مردانگی، شجاعت... درپهلوانان ایران یافت می شود»
«شاه را بی نهایت دوست دارند و سرپیچی ازفرمان اورا گناه می دانند و چنین می پندارند که برای حفظ تخت سلطنت جان و مال و آرام و قرارو زن و فرزند را ارجی نیست»
«شاهان و شاهزادگان ایران نیزبه تمام معنا صاحب فضایل و صفات پهلونان ایرانند و کمتر ازطریق انصاف و داد منحرف می شوند... وظیفه هرایرانی وفاداری نسبت به شخص شاه و اطاعت ازاوست».
تمام این ادعا ها دروغ است. تکرارمکرردروغ های بزرگ ضد شاهنامه است تا محیط مطلوب درباررا گرم نگاه دارند. فردوسی به هیچوجه سرپیچی ازفرمان های شاهان را گناه نمی داند. بالعکس حماسه شاهنامه حماسه همین سرپیچی ها و قیام های پهلوانان است علیه شاهان ستمگر. شاهان و شاهزادگان نیز «صاحب فضایل پهلوانان نیستند و بطور عمده ازراه داد و انصاف منحرف می شوند. شاه پرستی عمیقا ضد معتقدات فردوسی است. پژوهشگری که کمترین اعتباری برای خود قایل بوده و لااقل یک بارشاهنامه را خوانده باشد نمی تواند چنین ستمی به فردوسی روا دارد.
مثال دیگررا می توان ازفضل الله رضا آورد که روزگاری با لقب پرطمطراق «پروفسور» رئیس دانشگاه تهران شد. اوهم درچند نوشته بسیارسطحی، شاهنامه را از نظرسیاسی حامی رژیم خودکامه سلطنتی معرفی می کند. بنا به گفته او:

«داستاهای شاهنامه سازمانی structure دارند که درذهن فردوسی مانند آئین نامه!! و فرمول ریاضی!! نقش بسته است!! برخی ازسازمان های داستان ها... چنین است:
1- شهریارمردی نیرومند و عموما دادگرو آموزگارو کاراو پیشبرد اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی کشورو برنامه ریزی!! و سازمان دادن است (برنامه ریزی درایران باستان؟!)
2- شاه فرزندی دارد که بسیاربراو مهرمی ورزد
3- شاه دشمنی دارد که فرصت مناسبی می جوید
4- سروش که نماینده نیروی آسمانی است به هنگام ضرورت شاه دادگررا راهنمایی می کند
5- شاه به کمک فرزند دشمن درنده خوی را به سزای تبهکاریش می رساند!!»

اولا داستان های شاهنامه بسیاربسیار متنوع ترازآن است که دریک گروه ساده و یک نواخت به گنجد و ثانیا مضمون و محتوای همه داستان های اصلی شاهنامه ضد معنا و مفهوم گرده ای است که جناب پروفسوربه صورت «آئین نامه» تحویل می دهد. داستان های شاهنامه داستان اینگونه شاهان «خردمند» و فرزندان «مامانی» آنها نیست. گرده ای که فضل الله رضا ارائه می دهد، فقط درذهن خود او و امثال او وجود دارد که با لب های آلوده خویش چکمه های همایونی را برق می اندازند و برای خودکامگی شاه محیط می سازند.
ممکن بود ازاینگونه نوشته ها نمونه های به مراتب بیشتری آورد. چنانکه یاد کردیم در این پنجاه سال کوهی کاغذ علیه فردوسی سیاه شده است. اما آنچه گفتیم برای درک مقصود کافی است، مشتی است از خروار که چگونه کسانی ظاهرا به نامه تحلیل از فردوسی علیه او محیط می سازند؛ ادعاهای نادرست و بی پشتوانه و ابیات من درآوردی را درزبان ها می اندازند و به بدیهیات مسلم بدل می کنند.

در پنجاه سال گذشته متاسفانه میدان اصلی «پژوهش» درشاهنامه دردست اینگونه عناصر بود. محیط ترور و خفقان حاکم برکشورامکان نمی داد که پژوهش واقعی و عمیق ترین در شاهنامه به عمل آید. درباریان به هیچ روی نمی خواستند سلاحی را که ازنام فردوسی به سود خویش ساخته اند، ازدست فرو نهند. لذا پژوهش های علمی روی شاهنامه بیشتر به سمت هنری و ادبی آن سوق داده می شد. بسیاری ازمحققین نیزطبق عادت بحث ازکینه و نام شعرا و نویسندگان را به مراتب ضرورترو سودمند ترازبحث دراندیشه های آنان می دانستند. درنتیجه اقدامات تبهکارانه رژیم پهلوی علیه شاهنامه هنوز پاسخ شایسته نیافته است.
البته این بدان معنا نیست که کسی متوجه موضوع نبوده و یا کاری دراین زمینه نشده است. درکشورما سال های اخیرعلی رغم محیط خفقان مطالبی عنوان شده که اگرهم به زبان اشاره و کنایه باشد، نشانه ای ازعمق درک مطلب است. نوشته شاهرخ مسکوب «مقدمه ای بررستم و اسفندیار» بهترین نمونه اینگونه نوشته ها است. عبدالحسین زرین کوب نیز با وجودی که تحت تاثیراندیشه های نژاد گرایانه و شونیسم بورژوایی قراردارد، در نوشته ها و سخنرانی هایش («نفوذی درشاهنامه» و «نه غربی و نه شرقی، انسانی») نکات جالبی بیان کرده است.
دراین میان نویسندگان شوروی جای برجسته ای را اشغال می کنند. آنها که به متدولوژی درست و علمی اتکاه دارند، توانسته اند به عمق بسیاری ازنظریات فردوسی پی برده و اهمیت خلقی شاهنامه را به درستی درک کنند. استاریکف شرق شناس بزرگ شوروی تآیید می کند که:
«شاهنامه، کتابی است که اهمیت سیاسی عظیمی دارد... رفتارنسبت به آن و مولف آن همیشه اساسا سیاسی بوده است.»
استاریکف توجه می دهد که شاهنامه «گرایش خلقی» دارد.
«این گرایش درمقابل خود کامگی شاهان ایران گذاشته شده... درپشت شاهنامه، گوهر خلقی درونی آن نهفته است، که شاه- فئودال با تمام وجود نسبت به آن بیگانه است»
این «گرایش خلقی»
«اگرچه درمنظومه فردوسی همواره درسطح قرارندارد، ولی درست همین گرایش روح و جان منظومه را تشکیل می دهد.»
اگر بخواهیم فردوسی و شاهنامه اش را بشناسیم و پیامش را بشنویم نباید درسطح شاهنامه بلغزیم. شیوه درست تحقیق لازم است تا به گوهردرونی و منطق شاهنامه دست یابیم. شاهنامه سرگذشت ده ها و صدها نفراست که هریک ازآنها ماجراهای گوناگونی از سرمی گذرانند. تک تک این ماجراها چه بسا گویا نباشد و نکته خاصی را بیان نکند. هر ماجرایی چه بسا تصادفی جلوه کند، اما درپشت سراین تصادف ها قانونمندی درجریان است. وقتی حوادث را جمع بندی کنیم، وقتی سرنوشت شاهان را درمجموع آن بنگریم، وقتی ازشکست ها و پیروزی ها آماربگیریم، وقتی مجموعه اثر را درارتباط با دوران و درپیوند با اندیشه مولف بنگریم، آن وقت می توانیم ازسطح شاهنامه بگذریم و به درون آن نظرکنیم. با چنین منطقی یکباره دنیای دیگری ازشاهنامه دربرابرما گشوده می شود.
دراین نوشته می کوشیم این شیوه بررسی را که به گمان ما شیوه درستی است، به کار بندیم. شاید به منطق شاهنامه و پیام فردوسی دست یابیم.


راه توده 131 30.04.2007

 

  فرمات PDF                                                                                                        بازگشت