راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

حماسه داد
شاهنامه و ایران
هر 20 سال
یک جنبش مردمی
ف.م. جوانشیر
(4)

 

فصل سوم

دوران فردوسی

بنابر آنچه گفتیم برای شناخت درست شاهنامه باید قبل از هر چیز دوران فردوسی را شناخت.
فردوسی در 323 هجری (به قولی 329) به دنیا آمد و در 411 چشم از جهان فرو بست. دوران زندگی او یکی از پرجوش و خروش ترین دوران های تاریخ خلق های ایران و از بسیاری جهات از نقاط عطف آن است.

1- مرحله تکاملی جامعه


اساسی ترین خصلت اجتماعی این دوران عبارت است از گسترش و تکامل سریع مناسبات فئودالی که بقایای جماعت های روستایی و مالکیت های آزاد، کوچک و متوسط دهقانی را از میان برده و مالکیت های عظیم و عظیم تر فئودالی و اشکال نوینی از این مالکیت به وجود می آورد.
ویژگی اشکال نوین مالکیت فئودالی در جامعه آن روز ایران عبارت از آن بود که بخش بزرگی از زمین های مزروعی به دولت- امیر، سلطان- تعلق داشت و از طریق اقطاع به امرای محلی واگذار می شد. در این شکل مالکیت فئودالی، خراج شکل اصلی بهره مالکانه فئودالی بود که مأمورین دولتی دریافت می کردند و پس از پرداخت سهم خزانه مرکزی، بقیه را صرف امور دولتی و محلی و صرف امور شخصی می کردند و خزائن شخصی خود را می انباشتند.
البته مناسبات فئودالی و از جمله شکل مالکیت وسیع دولتی برزمین مزروعی در ایران تازگی نداشت. این نوع مناسبات از زمان ساسانیان پدید آمد و پیش رفت. ولی بر اثر برخورد به دو سد مقاوم تکامل آن به شدت کند شد:

نخست اینکه جماعت های روستایی و مردم آزاد شهرها در قبال فئودالیزاسیون مقاومت می کردن. نقطه اوج این مقاومت جنبش مزدکی بود که به هنگام شاهی قباد، ارگان حکومت ساسانی را به لرزه افکند و مناسبات فئودالی را برای مدتی به خطرانداخت. اشراف و ملاکین زیر رهبری خسرو نوشیروان (کسری) کودتا کرده و جنبش را با بی رحمی و خشونت کم نظیری کوبیدند، ولی خود مجبورشدند از سرعت غصب و ضبط اراضی جماعت های روستائی بکاهند و «عدالت» را مراعات نمایند.

پس از مدتی روند فئودالی شدن باز هم سرعت گرفت و این بار به دومین سد یعنی به هجوم اعراب برخورد. پس از این هجوم، روند فئودالی شدن جامعه تا حدودی متوقف ماند. عرب ها در مرحله پائین تری از تکامل بودند. در میان آنها هنوز مناسبات عشیره ای بسیار قوی بود. آنها قبل از اینکه بتوانند مناسبات اجتماعی را در کشورهای تازه تسخیر شده و از جمله ایران تکامل بخشند می بایست مناسبات موجود را درک و هضم کرده و جای خود را لااقل در چهارچوب مناسبات زمان ساسانی محکم کنند و خراج و مالیات های فئودالی را در قالب اصول فقه و حقوق اسلامی جا دهند تا از دریافت تمام و کمال آنها مطمئن گردند. این کار مدت بالنسبه زیادی به طول انجامید. اختلافات میان گروه های گوناگون اشراف عرب و درون دستگاه خلافت نیز بر طول مدت افزود. تا اینکه عباسیان در اتحاد با اشراف زمیندار ایرانی به خلافت رسیدند. از این زمان مناسبات فئودالی با سرعت بیشتری گسترش یافت و پس از پیدایش حکومت های محلی در نقاط مختلف ایران شدت گرفت.

طی صد سال- از آغاز قرن نهم تا اوایل قرن دهم میلادی (زمان تولد فردوسی)- 8 امارت نشین فئودالی مستقل و نیمه مستقل در ایالات مختلف ایران تشکیل شد. حکومت های محلی قدرت دولتی را بطور مستقیم تری در خدمت فئودالیسم می گذاشتند و زیر نظارت مستقیم خویش برای مالکیت فئودالی اشکال نوینی می آفریدند.
یک جانب از اقدام این دولت ها متوجه غصب اراضی جماعت های روستائی و «دهقانان» و تبدیل آنها به اراضی فئودالی بود و جانب دیگر ایجاد بزرگ مالکی های فئودالی به حساب اراضی دولتی .
در ایران از جمله در خراسان تا پایان قرن دهم میلادی هنوز جماعت های روستایی، روستائیان آزاد و «دهقانان» زندگی می کردند. روستائیان آزاد اعضای جماعت های روستایی بودند که قطعات زمین سهم خود را از اراضی مشاع جماعت تفکیک کرده بودند. و اما «دهقانان» - به معنایی که آنروز مرسوم بود و نه به معنای امروزین- نحیب زادگان صاحب زمین بودند که در فاصله میان فئودال ها و روستائیان قرار داشتند.

رشد فئودالیسم موجودیت هر سه قشر فوق را تهدید می کرد. فئودال های بزرگ اراضی جماعت های روستائی و روستائیان آزاد را به زور از آنان می گرفتند و آنها را وادار به ترک زمین و یا پرداخت خراج های کمرشکن می کردند. نجیب زادگان دهقان نیز از این جهت در شرایط دشواری بودند. البته برخی از دهقانان دولتمند می توانستند با فئودال های محلی پهلو زنند و خود را به این یا آن فئودال بسته، درغارت روستائیان شرکت ورزند و خود به فئودال بدل شوند. اما توده اصلی دهقانان در حال نابودی بودند. فئودال های بزرگتر زمین های اینان را یا از طریق مرافعات قضایی و یا مستقیما با توسل به زور تصاحب می کردند و آنان را به صفوف رعایا می راندند.

بدین طریق در طول قرن دهم (یعنی جلو چشم فردوسی) بر روی هم جریان طولانی ورشکستگی اکثریت «دهقانان» و تبدیل اکثریت روستائیان آزاد ایران به وابستگان و رعایای فئودال ها پایان یافت.
فردوسی خود از قشر پائین «دهقانان» بود که طی زندگی خویش ورشکست شد. در آغاز شاهنامه، فردوسی از اینکه ثروت زیادی ندارد و نخواهد توانست مدت طولانی دوام آورد، یاد می کند و در پیری به سختی بسیار دچار می شود.
فردوسی که مردی بسیار استوار و کوه آساست، آنچنان در منگنه فقر مادی گرفتار می ماند که علی رغم اراده پولادینش در چند جای شاهنامه لب به شکوه می گشاید. در آغاز داستان رستم و اسفندیار به دنبال توصیف زیبای بهار اشاره دردناک به فقر مادی خود می کند:

بهار است
کنــون خورد باید می خوشـــگوار
که می بـوی مشگ آید از جویـبار
هوا پرخروش و زمین پر زجوش
خنک آنک دل شاد دارد بنـوش
درم دارد و نـقـــل و جــــام نـبـیـد
ســــر گوســــفنــدی تــواند بـــرید
مرا نیست، فرخ مر آنرا که هست
به بخشــــای بـر مـردم تنــگدست

برخی از شرح حال نویسان فردوسی را عقیده بر آن است که فقر او در پایان زندگی نتیجه اشتغال دائمش به کار شاهنامه بوده تا جایی که به امور املاک خود نمی رسیده است. این عقیده بیشتر از آن کسانی است که فردوسی را «ناظم امینی» می دانند و از خلاصه حرف آنان چنین بر می آید که فردوسی 35 سال فقط صرف قافیه پردازی کرده و لذا نتوانسته است ملک خود را اداره کند.
اما در واقع امر درد فردوسی به مراتب عمیق تر از اینهاست. کمر فردوسی را شاهنامه نمی شکند، بلکه خراج می شکند. فردوسی با آنکه از زمره «دهقانان» است و قاعدتا می بایست از پرداخت خراج آزاد باشد، در آن زمان خراجگذاراست. فئودال های بزرگ بر او و امثال او خراج بسته اند و او در زمستان سخت نه هیزم دارد و نه جو؛ تازه باید خراج هم به پردازد. فردوسی زمستان تیره را توصیف می کند و روزگار تیره تر از زمستان قشر دهقانان و به طریق اولی طبقات زحمتکش را:

زگـیتی بر آمـد ســراسر خــــروش
در آذر بـد این جشـن روز سـروش
برآمـد یکی ابر و شــــد تیـره مـاه
هــمی تیـــر بــاریـد ز ابر ســـــیاه
نه دریا پدید و نه دشــت و نه زاغ
نبیـنـــــم هـمـی در هـــوا پّــر زاغ
حواصــل فشــاند هــوا هر زمـــان
چه ســازد همی زیــن بلـند آســمان
نماندم نمک ســود و هیــزم نه جو
نه چیـــزی پدید اســت تا جــو درو
بدین تیـــرگی روز و بیـــم خــراج
زمین گشته از برف چون کوه عاج
همـــه کارها را ســـراندر نشـیــب
مگــر دست گیرد حســـین قــتـیـب

این اشعار آشکارا از وضع قشری که فردوسی متعلق بدان است حکایت می کند. فقط او نیست که باید خراج بپردازد. قشر متوسط و پائینی دهقان است که زیر مهمیز امیران قدرتمند خرد می شود. نه تنها برای شخص فردوسی، بلکه برای قشر اجتماعی اوست که همه کارها سر اندر نشیب دارد.
آیا می توان تصور کرد که روحیه این قشر در حال اضمحلال، که فردوسی از میان آنها بر خاسته و درد آنها را بر دل دارد، در شاهنامه منعکس نشود؟ آیا ممکن است شخصیت بر جسته ای چون فردوسی که به نام جو و هیزم نیازمند مانده و از بیم خراج بر خود می لرزد و امیدش به امثال حسین قتیب است، در برابر این وضع ساکت بماند، از کنار زندگی بگذرد و 35 سال فقط به بستن قافیه و حفظ «امانت» مشغول باشد؟
در بررسی شاهنامه پاسخ این پرسش را با مثال های مشخص خواهیم یافت و خواهیم دید که فردوسی چگونه از موضع طبقاتی «دهقانان» ندار و ورشکسته، طبقه باجگیر فئودال و سلاطین غارت گر را می کوبد.

2- نبردهای سیاسی


گسترش و سلطه کامل فئودالیسم در یک نبرد سهمگین و طولانی طبقاتی در همه عرصه های سیاسی و ایدئولوژیک جریان داشت. مقاومت توده مردم در برابر فئودال ها به صورت جنبش های وسیع توده ای و نبرد رقابت آمیز فئودال ها با یکدیگر به صورت توطئه ها، آنتریک ها، جنگ های مداوم خانگی، پیدایش و محو سلسله های حکومتی تجلی می کرد و هر دو با نبرد آراء و عقاید توام بود.
در آن حدود که برای درک محیط زندگی و تشکل افکار و اندیشه های فردوسی ضروری است نظری به این نبرد طبقاتی می اندازیم.

الف- جنبش های توده ای ضد فئودالی

جنبش های خلقی علیه ستم فئودالی از زمان ساسانیان پدید آمد و رشد کرد. بزرگترین آن در زمان ساسانی جنبش مزدکی است که سرتاسر ایران را فرا گرفت و تا مرکز قدرت حاکمه- دربار ساسانی- رسوخ کرد. از زمان مزدک تا زمان فردوسی که قریب چهارصد سال است، بیش از 18 قیام خلقی و نهضت بزرگ بردگان و روستائیان در نقاط مختلف ایران پدید آمد (تقریبا هر20 سال یک جنبش!!) شرق ایران از پرجوش ترین مناطق نبرد های توده ای بود. در این مناطق بود که از سال 130 تا 300 هجری قمری جنبش سنباد، نهضت سپید جامگان، جنبش روستایی به رهبری استادسیس، جنبش سرخ علمان، نهضت روستائی و پیشه وری به رهبری حمزه بن اترک (آذرک)، نهضت رافع ابن لیث، جنبش علویان طبرستان به رهبری اطروش و سرانجام نهضت قرمطیان به رهبری محمد نخشبی- که مانند نهضت مزدکی تا درون دربار (دربار سامانی) رسوخ کرد- برپا شد. اگر در نظر بگیریم که درست در همین نواحی جنبش های مترقی و خلقی بزرگی چون جنبش ابومسلم به وقوع پیوسته و نخستین دولت های مستقل محلی ایرانی چون: طاهریان، صفاریان، سامانیان، علویان و آل زیار نیز در همین مناطق تشکیل شده، به عمق و وسعت حوادث سیاسی مناطق پیرامون موطن فردوسی پی خواهیم برد.

نهضت های روستائی شعارهای آشکار طبقاتی و ضد فئودالی داشتند و صرف نظر از اینکه در چه پوشش عقیدتی باشد، مالکیت های بزرگ فئودالی را محکوم می دانستند؛ از دمکراتیسم جماعت روستایی دفاع می کردند و مخالف پرداخت خراج به دولت فئودالی بودند. حمزة بن آذرک که سالهای متمادی در سیستان و خراسان نفوذ داشت، از مسلمانان خراج نمی گرفت و مخارج لشکریان را از محل غنایم جنگ هایی که با «کفار» می کرد، تامین می نمود (او تمام کسانی را که خلیفه و حاکم او وفاداربودند، کافرمی شمرد). حسن بن علی ملقب به اطروش که جنبش روستائیان طبرستان را رهبری کرد و به پیروزی موقت رسانید، مالکیت بزرگ فئودالی را محکوم می کرد، زمین را از فئودال ها می گرفت و به روستائیان می داد. ابوریحان بیرونی دانشمند بزرگ و معاصرفردوسی که از نظر طبقاتی مدافع فئودالیسم است در باره جنبش اطروش با خشم می گوید که دهقانان را شاه ایران باستان فریدون مستقرساخت و اکنون حسن اطروش می خواهد آنان را برکنار کند تا هرعامی نیز مانند «مردم محترم» صاحب زمین شود.

جنبش اطروش (301- 306 هجری قمری) بسیار نزدیک به عصر فردوسی است و از آنجا که اطروش علیه دولت سامانی برخاسته بود و با نیروهای آن می جنگید، قطعا خبرش در سرتاسر خراسان منتشر شده بود.
نزدیک ترین جنبش به زمان فردوسی، جنبش قرمطیان خراسان است که چهل سال دوام یافت و در 331 هجری قمری- زمانی که فردوسی کودک خردسالی بود- با خشنونت و وسبعیت تمام سرکوب شد. این جنبش یکی از وسیع ترین جنبش های روستائی خراسان است.
قرمطیان خراسان نیز مانند قرمطیان سایر نقاط شعار برابری اجتماعی می دادند و مالکیت های بزرگ فئودالی و دریافت خراج از دهقانان و رعایا را محکوم می کردند.

این جنبش در میان وسیع ترین قشرهای مردم و بویژه روستائیان و پیشه وران رسوخ کرد و بزرگترین روشنفکران زمان نیز با آن همراه شدند، تا جایی که جنبش به درون دربار سامانی راه یافت. عده ای از وزیران و دبیران درباری بدان گرویدند. شاه سامانی- نصر بن احمد (نصر دوم) نیز سر انجام با آن همراه شد، بدین امید که با استفاده از جنبش توده ای، فئودال های مخالف و سپهسالاران گردنکش ترک را که دیگرفرمان او نمی بردند، تابع خود کند. اما کار جنبش چنان بالا گرفت که اینگونه چارچوب ها را شکست. فئودال ها و سران سپاه که اوضاع را چنین دیدند، دور نوح بن نصرسامانی- نوح اول- گرد آمده و علیه نصر دوم سامانی کودتا کردند. نصر از سلطنت خلع شد و نوح پسر نصر به تخت نشست و با وحشیگری تمام جنبش را سرکوب کرد.
در جریان سرکوب جنبش عده کثیری از مردم کشته شدند. روشنفکران مترقی که به توده مردم پیوسته بودند، به شدت آزار دیده و عده ای از آنان به قتل رسیدند. محمد رودکی شاعر بزرگ و بنیان گذار شعر دری از روشنفکران برجسته زمان خویش است که به جنبش پیوست و پس از سرکوب آن شکنجه فراوان دید. برخی را عقیده بر آن است که رودکی بر خلاف مشهور از کودکی کور نبوده، بلکه در این حوادث به چشم او میل کشیده و کورش کرده اند. او چندی بعد از کودتا به ذلت درگذشت.
جنبش قرمطی خراسان، پیوستن نصر سامانی به آن و سپس کودتای پسرش نوح و سرکوب جنش از لحاظ جریان حوادث بسیار شبیه جنبش مزدکی، پیوستن قباد به آن و سپس کودتای نوشیروان و سرکوب جنبش است.

فردوسی در اوج نهضت قرمطی چشم به جهان گشود و در کودکی شاهد سرکوب وحشیانه جنبش شد. او تمام دوران جوانی خود را در زیر سلطه حکومت ترور و وحشتی که پس از سرکوب جنبش برقرار شد، گذرانید. قرمطی گیری و قرمطی کشی و تجاوزهایی را که تحت این عنوان به جان و مال و ناموس مردم می شد، به چشم دید.

سرکوب جنبش قرمطی توسط نوح دوم سامانی، سلسله سامانی را از سقوط نجات نبخشید. برعکس پایه های آن را سست تر کرد. حکومت سامانی از مدت ها پیش از ترس مردم به غلامان ترک متوسل شده بود و ارتش سامانی بیشتر از غلامان ترک تشکیل می شد، که در سلسله مراتب نظامی روزبروز بالاتر می آمدند. پس از سرکوب جنبش خلق، که حکومت سامانی بطور کامل تری از مردم گسیخت، نفوذ غلامان ترک در حکومت افزایش یافت تا جایی که در 351 - که فردوسی حدود 22 سال داشت- یکی از غلامان ترک مأمور خراسان به نام الب تکین درست در موطن فردوسی علم عصیان علیه سامانیان بر افراشت، به غزنین رفت و حکومت غزنویان را بنا نهاد. طولی نکشید که این حکومت نوین استبدادی خراسان را نیز زیر سلطه خود گرفت. بخش بزرگی از عمر پر ثمر و درعین حال بسیار دردناک فردوسی در زیر سلطه غزنویان گذشت.
حکومت غزنویان حکومت خشن فئودالی بود. امرای غزنوی به خصوص محمود غزنوی که پر قدرت ترین سلطان آن سلسله است، بیشتر وقت خود را به جنگ و لشکرکشی های غارتگرانه گذرانیدند. محمود 17 بار به هندوستان لشکر کشید و غنائم فراوانی آورد. اما این غنائم هر قدر هم که زیاد بود نمی توانست هزینه های نظامی هنگفت و هزینه سنگین دربار پر طمطراق او را تامین کند. بار این هزینه ها به دوش توده مردم می افتاد که می بایست مالیات و خراج روزافزونی به پردازند. حتی وقایع نگاران درباری هم نوشته اند که هنگام اخذ مالیات «رعایا را مانند گوسفندان پوست می کندند».

در زمان غزنویان بسیاری از روستاها خالی از سکنه شد، آبیاری متروک گشت، بهای زمین پائین آمد، قحطی پی در پی بروز کرد که بر اثر آن مردم گروه گروه در شهرها و روستاها از گرسنگی جان می سپردند. فردوسی شاهد چند قحطی بزرگ و بیماری های واگیر- وبا- بود.
محمود غزنوی روستائیان را موضوع خراج می دانست. تا جایی که وقتی مردم بلخ در برابر حمله قراختائیان مقاومت کردند آنان را مواخذه کرد که:

«مردان رعیت را با جنگ کردن چه کار باشد؟ لاجرم شهر ویران شد و مستغلی بدین بزرگی از من بسوختند. تاوان از شما خواسته آید. آن در گذشتیم. نگرید تا از این پس چنین مکنید که هر پادشاهی قوی تر باشد و از شما خراج خواهد و شما را نگاهدارد خراج بباید داد.»

این فشار مداوم غیر انسانی به توده مردم موجب خشم و عدم رضایت وسیع عمومی بود و اگر چه در زمان محمود به علت سلطه نظامی او و این که جنبش قرمطی تازه سرکوب شده بود این عدم رضایت به قیام بزرگی تبدیل نشد، ولی به صورت نبرد مداوم طبقاتی و به انواع اشکال بروز می کرد.
به هنگام بحث از جنبش های توده ای باید به موضع «دهقانان» نیز توجه کرد. دهقانان، چنانکه گفتیم، نحیب زادگان صاحب زمین بودند که بسته به میزان مالکیت و قدرت اقتصادی خود به قشرهای مختلف تقسیم می شدند.
قشرفوقانی «دهقانان» معمولا مخالف جنبش های توده ای بودند، اما قشر پائینی دهقانان که به سرعت استقلال اقتصادی خود را از دست داده، به خراجگذار فئودال های برتر بدل می شدند، از جنبش های توده ای روستائی حمایت می کردند. نفوذ قرمطیان در میان روشنفکران که معمولا از میان «دهقانان» برمی خاستند، از آنجا که طبقه خود را در معرض نابودی می دیدند برای مقابله با فئودالیسم رشد یابنده با جنبش روستائی هم آواز می شدند.
فردوسی نیز که به قشرپائینی «دهقانان» تعلق دارد با جنبش توده ای هم آواز است و حسن نظرخود را نسبت به این جنبش ها در شاهنامه منعکس می کند.

ب- نبرد رقابت آمیز فئودال ها

جانب دیگر نبرد سیاسی- چنانکه گفتیم- عبارت بود از نبرد میان خاندان های فئودالی که هر یک در گوشه ای بساط حکومت گسترده و برای توسعه منطقه نفوذ و با حفظ قدرت خویش بی وقفه با هم در جنگ و ستیز بودند.
سرزمین ایران- به وسعتی که در شاهنامه توصیف شده- در زمان فردوسی میان چند ده خاندان بزرگ و کوچک فئودال تقسیم می شد. و از آن جمله در خراسان و ماوراء النهر و گرگان بیش از ده خاندان فئودال بر سر قدرت با هم در نبرد بودند. جنگ میان آنان هرگز قطع نمی شد. اغلب، شهرها دست به دست می گشت، زن و مرد و کودک اسیرمی شد و در کوی برده فروشان به فروش می رسید شهرها و دهات به غارت می رفت.

در طول عمر فردوسی بیش از100 جنگ فقط در ایران شرقی رخ داد که اگر فردوسی آنها را به چشم ندیده باشد، اغلب شاهد لشکرکشی های آن بوده است. موطن فردوسی- طوس- یکی از گذرگاه های مهم ارتباطی آن زمان بود و در بسیاری جنگ ها لشکریان از آنجا می گذشتند. به علاوه طوس مورد اختلاف میان خاندان های فئودالی بود و بر سر آن کشمکش ها می رفت. در زندگی فردوسی چندین جنگ در دهات طوس یعنی در همسایگی فردوسی رخ داد. با توجه به این جنگ های مداوم است که فردوسی در آغاز شاهنامه بیم آن دارد که نتواند کارش را به پایان برساند:

سراسر زمـانه پر از جنگ بود
بجوینــدگان بر جهان ننگ بود

بررسی همه حوادث سیاسی و حتی مهمترین حوادث دوران زندگانی فردوسی- که بدون تردید در شاهنامه به نوعی منعکس شده- بسیاردشوار است و باید جداگانه بدان پرداخت. اما نظری گذرا به این حوادث را ضرور می دانیم.
تقریبا همزمان با تولد فردوسی سه حادثه بزرگ به وقوع پیوست: سال 321 هجری در غرب خلافت عباسی، فاطمیان خلافت جدیدی بنیان نهادند و به مبارزه طلبی با خلفای عباسی برخاستند. دو سه سال پس از آن (تقریبا همزمان با تولد فردوسی) برادران بویه- که از میان زحمتکش برخاسته بودند- سلسله آل بویه را در غرب ایران بنا نهادند و خلافت عباسی را از شرق مورد تهدید قرار دادند. کمی قبل از اینها ترکان آل خاقان با آل افراسیاب حکومت خود را در شرق خراسان چنان بسط دادند که به سال 315 هجری با سامانیان همسایه شدند.
آل بویه پس از استقرار بلافاصله راه بغداد پیش گرفتند. معزالدوله به سال 334 وارد بغداد شد، مستکفی خلیفه عباسی را برانداخت و چشمانش را میل کشید و خلیفه دیگری که به درستی لقب مطیع گرفت، به جای او گماشت. از آنجا که آل بویه شیعی مذهب بودند (و اصولا در مذهب تعصبی نشان نمی دادند) سلطه آنان در بغداد نیروی شیعیان را در سرتاسر سرزمین خلافت و از جمله در خراسان تقویت می کرد. در این زمان فردوسی 5 تا 10 ساله بود.
فاطمیان پس از استقرار در تونس و شام و عربستان قدرت یافتند و به سال 356 مصر را گرفتند و در 364 (تقریبا همزمان با آغاز سرایش شاهنامه توسط فردوسی) قاهره را پایتخت خود کردند و سال بعد از آن عزیز، معتبرترین خلیفه فاطمی، به حکومت رسید. در زمان عزیز، خلافت تازه نفس فاطمی قدرت فراوان یافت و مبلغین و داعیان فاطمی (اسماعیلی) در سرتا سر بلاد اسلام و بویژه در خراسان به فعالیت وسیعی دست زدند و عزیز برای جلب حکام خراسان نیز کوشش فراوانی به کاربرد.

قدرت آل بویه نیز افزایش یافت و از زمانی که عضدالدوله به شاهی رسید (338هجری) ایران غربی در دست او متحد شد و کمی بعد (363) عمان نیز به تصرف آل بویه در آمد.

روشن است که مجموعه این تحولات در غرب ایران با جنگ های فراوان و مبارزات سیاسی مداوم میان آل بویه و خلافت عباسی و فاطمیان و خلفای عباسی و همچنین در درون هر یک از این خاندان ها، توام بود.
در شرق ایران- موطن فردوسی و اطراف آن- نیز در این زمان مبارزات شدیدی جریان داشت. حکومت سامانیان که بر اثر جنبش وسیع خلق و سرکوب آن توسط غلامان ترک به شدت تضعیف شده بود، نمی توانست از زیر بار مشکلات کمر راست کند. نوح اول که جنبش قرمطی را سرکوب کرد، موفق نشد مقاومت مردم و لشکریان را به شکند. در چهارمین سال سلطنت او عصیان بزرگی در مرو و میان لشکریان رخ داد که به زحمت سرکوبش کردند.
طبیعی است که این جنبش ها و عصیان ها- اگر چه سرکوب می شد- اثرخود را در حکومت می گذاشت و دربار سامانی را بسیار ضعیف می کرد. این ضعف از اینجا آشکار است که نوح اول فقط 12 سال، جانشین او عبدالملک کمتر از 8 سال سلطنت کردند و در این مدت همواره با طغیان و جنگ روبرو بودند. بلافاصله پس از مرگ عبدالملک حکومت غزنویان پایه گذاری شد 351 که بخش اعظم سرزمین سامانی را تسخیر کرد. فردوسی شش پادشاه سامانی را دید.
ملک سامانیان میان تعداد زیادی از خاندان های کوچک فئودالی محلی تقسیم می شد که بر اثر ضعف دولت مرکزی هریک استقلال بیشتر و منطقه نفوذ بیشتری طلب می کردند و مدام با یکدیگر در جنگ بودند.
خراسان ناحیه ای بود که احتمالا بیش از همه مناطق دیگر ملک سامانی دست به دست می شد، بطوری که در طول عمر فردوسی تا زمان انقراض سامانیان بیش از ده بار سپهسالار خراسان تغییر یافت و حکومت ناحیه دست به دست شد. چندین بار در خود طوس میان اینان جنگ رفت تا سرانجام غزنویان بطور کامل فائق آمدند.
این جنگ ها با غارت اموال مردم، ویرانی شهرها و دهات، اسیر کردن زنان و کودکان همراه بود و اغلب شکل مذهبی به خود می گرفت. سبکتکین پس از پیروزی برسیمجور- که جنگ شدید آن در یکی از دهات طوس اتفاق افتاد- تمام شهر را غارت کرد و چون در این جنگ بهانه مذهبی نیز در میان بود و سبکتکین با شیعیان مخالفت می کرد، بقعه امام رضا را نیز ویران کرده، زائرین آن را آزار داد.
محیط درون دربارها و بارگاه های شاهان و امیران در این دوره توام با هرج و مرج و فساد بود. نبرد برای کسب قدرت میان گروه های گوناگون درباری لحظه ای قطع نمی شد. برادر علیه برادر، مادر علیه پسر، پسر علیه پدر می رزمیدند. چوبه دار، تهمت، میل کشیدن به چشم، زهر دادن و نظائر آن از عادی ترین کارها به حساب می آمد و زندان و بند و زنجیر از ساده ترین مجازات ها بود.
فردوسی مرگ غیر طبیعی بیش از سی شاه و امیر و وزیر را که در جنگ و یا در زندان به قتل رسیدند، شاهد بود.
از زمانی که محمود غزنوی جای خود را در سلطنت محکم کرد، دولت مرکزی قوت یافت و فئودال های محلی زیر سلطه غزنویان قرار گرفتند و لذا جنگ آشکار میان آنان کمتر شد. اما در عوض جنگ های توسعه طلبانه شدت یافت. جنگ های محمود در هند از آن جمله است.
یکی از خصوصیات زمان فردوسی انتشار سریع خبرهاست. با آن که در آن زمان وسایل ارتباطی زیاد نبود و راه ها بر اثر جنگ های مداوم ناامن بود، رابطه میان شهرهای مختلف به خوبی حفظ می شد و رفت و آمد بسیار وسیع بود. خاندان های فئودالی از ری تا بخارا و خوارزم و از گرگان تا غزنین معمولا باهم وصلت می کردند و رابطه منظم میان دربارها وجود داشت. جنگ ها و لشکرکشی های مداوم نیز به انتقال نیرو از این نقطه به آن نقطه و لذا انتشار خبر از این سو به آن سو کمک می کرد.
فردوسی، در طوس، در مرکز این خبرها قرار داشت و نمی توان تردید کرد که حوادث سیاسی را تعقیب می کرد.
در صفحات پیش گفتیم که جنبش قرمطی خراسان و ماوراءالنهر(326- 330 هجری)، پیوستن نصربن احمد به آن، کودتای نوح اول علیه پدر، از نظرشکل و حتی محتوی بسیار شبیه جنبش مزدکی و کودتای نوشیروان است. اینک باید اضافه کنیم که آنچه در آن سال ها در دربار سامانی می گذشت بطور کلی به اوضاع سلسله ساسانی در پایان کارشان شباهت فراوان داشت و می توان گفت که فردوسی می توانست برای بسیاری از شخصیت های شاهنامه و حوادث آن نمونه هایی در زمان خود بیابد.

راه توده 133 21.05.2007

 

  فرمات PDF                                                                                                        بازگشت