حماسه داد
تولد شاهنامه
در کهکشان پرستاره
نوزائی فرهنگی ایران
ف.م. جوانشیر
(5)
فصل سوم
پ - نبرد ایدئولوژیک
نبردهای شدید سیاسی- طبقاتی آن
زمان با نبردهای بسیار پر وسعت ایدئولوژیک توام بود. در حکومت اسلامی دین
با سیاست می آمیخت. خلیفه اسلام هم حاکم سیاسی بود و هم رهبر روحانی و لذا
خلافت می بایست حقانیت خود را ثابت کند و بر اساس این حقانیت حاکمیت خود را
حفظ نماید. از اینجاست که از فردای درگذشت پیغمبراسلام تمام اختلافات بر سر
حکومت بطور صریح و الزامی با اختلاف بر سر تغییر و تاویل مذهب اسلام در
آمیخت.
زمانی که حکومت اسلامی دامنه سلطه خود را گسترش داد، سران عرب به آسانی و
به سرعت به جرگه فئودال ها پیوستند و به دریافت مالیات های سنگین از توده
مردم پرداختند. بویژه از زمانی که بنی امیه زمام قدرت را به دست گرفت، فشار
بر توده ها افزایش یافت. عباسیان که در آن زمان علیه خلافت بنی امیه
برخاستند، نیز مطالبات سیاسی خود را در زیر پوشش مذهبی بیان می کردند. آنها
خود را جانشینان به حق پیغمبر معرفی کرده و برای رسیدن به حکومت به دعوت
میان مردم می پرداختند. بر اثر این دعوت پنهانی که سال ها ادامه یافت جنبش
ابومسلم در خراسان پدید آمد که بسیاری از توده های روستائی به امید روزهای
بهتر بدان گرویدند. اما عباسیان پس از رسیدن به حکومت و محکم کردن جای خود
طبق معمول وعده هایی را که داده بودند، فراموش کردند و دین را به چماق
حکومت فئودالی بدل نموده و هر مخالفی را به نام کافر کوبیدند و وسایل
تبلیغاتی رسمی و ابزار و آلات دستگاه دولتی را در نبرد ایدئولوژیک به کار
گرفتند.
مخالفان عباسیان نیز به نوبه خویش برای مقابله با آنان به نبرد وسیع
ایدئولوژیک نیازمند بودند. لازم بود اثبات شود که عباسیان- بر خلاف آنچه
ادعا می کنند- نماینده خدا در زمین نیستند، غاصبند.
به این ترتیب پیوند نزدیک دین و دولت سبب می شد که هر مبارزه سیاسی الزاما
با مبارزه آشکار و وسیع ایدئولوژیک- مذهبی همراه شود و هر داعی حکومت، خود
را نماینده خدا و طرف مقابل را کافر قلمداد کند. تمام دوران خلافت عباسی
عرصه وسیع ترین، خشن ترین و بیرحمانه ترین مبارزات ایدئولوژیک است.
جنبش های توده ای نیز در این زمان پوشش مذهبی داشتند و در قبال دین حاکم
فئودالی احکام مذهبی را به سود خویش تعبیر و تفسیر می کردند. این جنبش ها
در ایران معمولا به عقاید مزدک بر می گشتند و جهان را عرصه نبرد دو مبدأ:
نیکی و بدی می دانستند و ریشه بیداد اهریمنی را در وجود مالکیت خصوصی
فئودالی بر زمین و عدم تساوی اجتماعی می شناختند. در جنبش های گوناگونی که
از زمان مزدک تا فردوسی ادامه یافت طرز بیان تغییرکرد، اما خواست اصلی توده
ها که عدالت اجتماعی باشد بدون تغییرماند.
دو حادثه از سه حادثه مهم سیاسی که در زمان حیات فردوسی رخ داد، انعکاس
وسیع ایدئولوژیک داشت: یکی فتح بغداد به دست آل بویه و دیگری فتح مصر به
دست فاطمیان.
تقسیم جهان اسلام به دو خلافت، نبرد ایدئولوژیک را که پوشش مذهبی داشت،
بسیار شدت بخشید. بخصوص از زمانی که القادربالله خلیفه عباسی به خلافت نشست
( 381تا 422) مبارزه ایدئولوژیک میان سنی و شیعه وسعت گرفت. القادربالله
برای رهایی بغداد از زیر نفوذ آل بویه و برای مقابله با فاطمی ها تکیه خاصی
روی سنت گذاشت و با هر عقیده مخالفی به جنگ برخاست. او تصمیمات مشخص سیاسی-
ایدئولوژیک علیه فاطمیان و علیه فرقه های شیعه اتخاذ کرد. از جمله به سال
401 محضری علیه خلفای مصرساخت و در این محضر آنان را مجوس و ملحد نامید و
تکفیرکرد. به دستور القادربالله چندین تن از علما و فقهای سرشناس را
مجبورکردند که این محضر را امضاء کنند. این محضر زمانی نوشته شد که صاحب
موصل، معتمدالدوله، با خلافت فاطمی وارد مکاتبه و مراوده شد. احتمال بیعت
می رفت. اما مراوده پنهانی نماند. به خلیفه عباسی خبر دادند و او صاحب موصل
معتمدالدوله- را مجبور کرد که ابراز ندامت کند. بعلاوه خلیفه القادربالله
محضر نوشت بر بطلان نسبت حکام مصر که بر خلاف ادعای خود اولاد مهدی نیستند.
از خوارج اند. نسبت به علی ابن ابی طالب نمی برند. مجوسند و زنادقه....
چند تن ازعلمای اعلام به این محضر شهادت دادند و از جمله سید رضی از علویان
از روی تقیه این محضر را امضا کرد و علیه فاطمیان شهادت داد، ولی در پشت سر
شعری در مدح فاطمیان سرود. سید رضی را احضارکردند. او مجبورشد شعر خود را
انکارکند.
این محضر در تمام بلاد اسلامی پخش شد و خبر تقیه سید رضی نیز به همه جا
رسید و انعکاس وسیع یافت. [به گمان ما بسیار محتمل است که فردوسی به هنگام
تصویر صحنه محضر سازی ضحاک، همین محضر سازی القادربالله را در نظر گرفته
باشد.]
القادربالله به همه امیران و حکام وابسته دستور اکید داده بود که علیه
فاطمیان و هواداران شان به شدت و با خشونت بستیزند. تلاش القادربالله در
این جهت بسیار لجوجانه و مستمر بود. او تا پایان عمر به این تلاش ادامه
داد. به عبارت دیگر فردوسی بخش دوم عمر خود، یعنی تقریبا تمام مدتی را که
مشغول سرودن شاهنامه بود، در این رژیم سیاه توام با تفتیش عقاید گذرانید.
یکی از حکامی که با دقت تمام سیاست مذهبی خشن القادربالله را دنبال می کرد
محمود غزنوی بود که همزمان با آغاز خلافت القادربالله در غزنه به سلطنت
نشست و با حساب های سیاسی به این نتیجه رسید که باید در نبرد میان عباسیان
و فاطمیان جانب عباسیان را نگاه دارد و به پیروی از مذهب سنی حنفی به شدت
تظاهر کند و القادربالله را امام بشناسد و به تحت الحمایگی مذهبی- سیاسی او
ببالد.
در اینکه محمود آنقدرها که تظاهر می کرد مذهبی نبود، حرفی نیست. زندگی او
کمترین پیوندی با موعظه های مذهبی اش نداشت. اما در این هم تردیدی نیست که
نبرد ایدئولوژیک با شدید ترین وسایل و جنایت بارترین شیوه ها یکی از ارکان
حکومت محمود بود. محمود می دانست که مردم با او نیستند و جلب نظر مردم با
تظاهر مذهبی ساده مقدور نیست. اگر بخواهد به سوی مردم آید و نظر مردم را
بپذیرد باید در سیاست روزمره خود، در میزان خراج، در جنگ، در صلح و...
تغییر اساسی بدهد، که آن را به سود خود نمی دید. لذا برای محمود بهترین
ایدئولوژی عبارت بود از مخالفت با آزاداندیشی قرمطیان و سرکوب وحشیانه هر
صدای مخالف و ایجاد محیط وحشت.
از نظر سیاست خارجی نیز محمود به تعصب سنی گری نیاز داشت، چرا که همسایگان
او در غرب شیعی بودند و محمود زیر پوشش مذهب سنی بهتر می توانست با آنان
مقابله کند و پهنه سلطنت خود را گسترش دهد. در این جهانگشایی خلیفه عباسی
متحد بهتری بود تا عزیزمصر. در شرق نیز، هندوستان کشور ثروتمندی بود که زیر
نام اسلام با حمایت خلیفه آسان ترمی شد آن را غارت کرد. القادربالله تمام
لشکرکشی های محمود را تأیید می کرد.
با این حساب های سیاسی و کاملا ناسوتی بود که محمود حمایت القادربالله را
با میل می پذیرفت و هر صدای مخالفی را به نام این که قرمطی و زندقه و
الحادی و غیره است با خشونت حیوانی سرکوب می کرد.
محمود با خشونت و شدت تمام کوشش های خلیفه فاطمی را برای استقرار مناسبات
دوستانه با حکومت غزنوی عقیم می گذاشت. او برای نشان دادن شدت نفرت خود از
خلفای فاطمی نامه محبت آمیز عزیز مصر را که خطاب به خود او بود، به آتش
کشید و سفیر مصر را به سال 403 گردن زد و این کارهای زشت را- که در مناسبات
سیاسی آن روز هم بی سابقه و یا لااقل بسیار کم سابقه است- با تظاهر عمدی
انجام داد و در تمام قلمرو خویش جار کشید و خبر به بغداد فرستاد.
در این زمان مخالفت با هرگونه دگراندیشی جزء گسست ناپذیر سیاست محمود بود
که در پیوند نزدیک با القادریالله اجرا می شد. میان محمود و القادربالله
همکاری وسیع «اطلاعاتی» برقرار بود و القادربالله به خود حق می داد که در
امور داخلی دربار محمود نیز دخالت کند. برای نمونه می توان از سرنوشت حسنک
وزیر- یکی از وزرای سلطان محمود- یاد کرد. حسنک در سفر به حج ظاهرا مورد
استقبال و محبت عزیزمصر واقع شد و خبر آن به بغداد رسید. خلیفه از محمود
مجازات حسنک را طلب کرد. محمود به خاطر علاقه و اطمینانی که به حسنک داشت،
از شخص او پشتیبانی کرد، ولی اصل تقاضای خلیفه را مورد تایید قرار داد که
هر «قرمطی» را باید کشت. به گفته بیهقی:
«امیر ماضی (محمود) چنانکه لجوجی و ضمیرت وی بود یک روز گفت من از بهر قدر
عباسیان انگشت در کرده ام در همه جهان قرمطی می جویم. آنچه یافته اید و
درست گردد بر دار می کشند.»
اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری قدرت آل بویه رو به ضعف گذاشت و در
عوض قدرت خلیفه عباسی در بغداد و قدرت محمود در غزنه افزایش یافت. فشار به
مخالفین ایدئولوژیک وسعت گرفت. القادربالله در کتابی که به سال 408 در اصول
تألیف کرد مخالفین و بویژه معتزله را تکفیر کرد. این تکفیر چماق بزرگی بود
در دست محمود که جنایات خود را از زبان خلیفه تطهیرکند و زمینه مناسب تری
برای تعقیب مخالفین و هم چنین لشکرکشی های غارتگرانه فراهم آورد.
در همین سال 408 بود که محمود خوارزم را تسخیر کرد و عده کثیری از مردم آن
را به نام این که قرمطی و رافضی و معتزلی و... اند، کشت. ابوریحان بیرونی
را به اسارت گرفت و به دربار خود آورد و ابن سینا از دست او فرارکرد.
به سال 420 محمود فتح ری کرد و در فتح نامه اش که به القادریالله نوشت مردم
آنجا را رافضی و معتزلی و باطنی و مزدکی نامید. بسیاری را بگرفت، بسیاری را
سنگسار کرد، گروهی را بر دار کشید و از منازل اهل ری پنجاه خروار
دفترشیعیان و باطنیان بیرون آورد و در زیر درخت های آویختگان سوزانید. و به
این ترتیب به کار سیاسی- نظامی تسخیر ری که به قصد گسترش میدان غارتگری
خویش انجام داده بود لباس مذهبی و نبرد عقیدتی پوشانید.
بر دار کردن مخالفین عقیدتی و سوزاندن پنجاه خروار کتاب فلسفی و دینی در
زیر چوبه های دار نشانه ای است از شدت نبرد ایدئولوژیک و محیطی که آن روز
مسلط بود، نمونه ای است از شیوه های وحشیانه ای که طبقات حاکم برای پیش برد
هدف های خویش و ساکت کردن مردم در عرصه نبرد ایدئولوژیک بکار می گرفتند.
شعرای درباری، کسانی که می خواستند در جلال و شکوه زیسته و سلامت یابند می
بایست اعمال محمود را بستایند.
به گفته نظامی عروضی :
«پادشاهان چون کودک خرد باشند. سخن بر وفق رای ایشان باید گفت تا از ایشان
بهره مند باشند»
شاعران دربار محمود چنین می کردند. عنصری شاعر درباری، در رابطه با فتح
خوارزم، کشتار مردم و غارت اموال آنها محمود را می ستود که:
بکشت دشمن و برداشت گنج و مال ببـرد
ز بهـــرنصــرت دیـــن محـــمد مخــــتــار
از آنکه تربت گرگانــج و شهر و برزن او
مقــــام قرمطیــــان بــود و معــــدن کفـــار
در حمله محمود به مولتان و قتل عام مردم آن سامان عنصری خرسند است که:
نه قلعه ماند که نگشاد و نه سپه که نزد
نه قرمطی که نکشت و نه گبر و نه کافر
فرخی سیستانی در ستایش جنایات محمود در حق مخالفان از عنصری هم گشاده دست
تراست. او آنگاه که می خواهد قصد محمود را برای حمله به ری تائید کند، می
گوید:
ری را بهانه نیست به باید گرفت پس
وقتست اگربه جنگ سوی ری کشد عنان
این جا همی یگان و دوگان قرمطی کشد
زینـان به ری هـزار بیابد به یک زمان
پس از آنکه محمود ری را با حیله و تزویر می گشاید و دست به قتل و غارت می
گشاید، فرخی او را این چنین می ستاید:
ای ملـک گــیــتی، گــــیتی تــــراست
حکم تو برهر چـه تو خواهی رواست
....
از پــی کــم کـــــردن بد مــــذهـــبان
در دل تو روز و شب اندیشــه هاست
...
ایـــزد کـــام تو به حـــــاصل کـــــناد
ما رهیان را شب و روز این دعاست
تا ســر آنـــان چــو گـــــــــیا بدروی
کایــشان گوینـد جهان چـون گـــیاست
....
مـلک ری از قـــرمطــــیان بســـتدی
میــل تو اکـنون به مـنـا و صفـــاست
....
دار فـــرو بــردی بــاری دویـســـت
گــفتی کاین درخـور خوی شــماست
هــر که از ایشـــــان به هـوا کارکرد
برســر چوبی خشـــک اندرهــواست
برای درباریان محمود فرخی بلندگوی آنهاست، کشتن مخالفان عقیدتی زیر پوشش
دین امری عادی و بالاتر از آن امری ضرور است که ثواب دو جهان دارد. فرخی
برای سلطان محمود از خدا طلب عمر می کند تا:
تا درعوض عمر که بدهی زپی دین
در مصر کند قرمطـیان را هم بر دار
چنین است تصویر نارسایی از رژیم ترور و خفقان حاکم که پوشش ایدئولوژیک سنت
حنفی داشت. در برابر این رژیم ترور مقابله توده مردم و روشنفکران برجسته آن
زمان نیز بسیار درخشان و قهرمانانه و در عین حال خردمندانه است. در همین
زمان عده قابل ملاحظه ای از بزرگان دانش و فلسفه زیستند و علیه تاریک
اندیشی سلطان محمود ها و القادربالله ها رزمیدند. می توان گفت که در آن
زمان در هر خانه و کاشانه ای بحث و جدل علمی- دینی وجود داشته که یکی از
تظاهرات آن گسترش عظیم جنبش اسماعیلیه است. این واقعیت که کمی پس از محمود
جنبش اسماعیلی به اوج خود رسید و زیر رهبری حسن صباح لرزه بر ارکان حکومت
سلجوقی افکند، حکایت از قدرت سازمان مخفی اسماعیلیه در زمان محمود- فردوسی-
دارد. چنین نهضت بزرگی نمی توانست یکباره از زمین به روید. این سازمان
مسلما در زمان فردوسی در میان مردم رسوخ داشته و رشد می کرده است.
فردوسی در این دوران پرخروش نبرد عقاید و آراء زمانی که حکام انگشت در جهان
کرده و قرمطی می جستند و توده مردم نهضت های عقیدتی پنهانی به وجود می
آوردند، علما و دانشمندان در برابر خشک مغزی قلدران مدعی دینداری قد علم می
کردند، زیست و خود او علیه دین حاکم قد برافراشت و در همان آغاز شاهنامه
خود را از یاران علی نامید و در شاهنامه ای که آخر عمر به محمود حنفی متعصب
«اهدا» کرد، نوشت:
که من شــــهرعـــلم علـــــیم درست
درست این سخن قول پیغمبر است
...
اگــرچشــــم داری به دیگرســـرای
به نزد نبی و علی گــــــیرجــــای
بـرایــن زادم و هـم بـرین بگذرم
چنــان دان که خــاک پی حیــدرم
فردوسی نه تنها در اینجا، بلکه تقریبا در هر جای دیگری که اسمی از محمود می
برد در کنارش از گرایش شیعی گرانه و علاقه خودش به آل علی یاد می کند. و
این مقابله با مذهب دروغین محمود، تازه مهم ترین مقابله ایدئولوژیک فردوسی
با محمود نیست. سر تا پای شاهنامه، چنانکه خواهیم دید ضد سیاست و ایدئولوژی
محمود است. و کاملا منطقی است که محمود درست در سال 401، زمان
انتشارمحضرالقادربالله، گردن زدن سفیر مصر، تکفیر حسنک وزیر، و شدت بی
سابقه نبرد با دگراندیشی، شاهنامه فردوسی را هم رد کرد. سرنوشت شاهنامه
فردوسی، با سرنوشت این نبرد مربوط است و لاغیر.
برخی از پژوهشگران مسئله را بسیارساده گرفته و ادعا کردند که علت رد
شاهنامه، از کار افتادن ابوالعباس اسفراینی، وزیر محمود است که حامی فردوسی
و علاقمند به زبان پارسی بود. اینان ادعا می کنند که جانشین اسفراینی علاقه
ای به پارسی نداشت و فردوسی را تحمل نکرد. اما فراموش نکنیم که فرخی هایی
که به زبان زیبای پارسی از قرمطی کشی حمایت می کردند و خودکامگی محمود را
می ستودند تا پایان هم عزیز و مکرم ماندند. به نظر ما به احتمال قریب به
یقین تغییر ابولعباس اسفراینی خود معلول تشدید خفقان و تحکیم تاریک اندیشی
است.
ت- روان جامعه در دوران فردوسی
شاید مهمترین نکته ای که باید در باره دوران فردوسی گفت بیداری،
عصیانگری و عنادی است که تمام جامعه را فرا گرفته و آن را در برابر رژیم
حاکم قرار داده است. چنین به نظر می رسد که پس از کودتای نوح سامانی و
سرکوب خشن و حیوانی قرمطیان، جامعه به هیچ روی آرام نشده و توده مردم درعمق
دل خویش آنچه را که می گذشته، درک می کرده و علیه آن عاصی بوده اند. تظاهر
به دینداری و غارت مردم در زیر نام دین و سرکوب هر صدای مخالفی با چماق دین
مردم را به شدت خشمگین می کرده است. مردم می فهمیده اند که اینها همه
«دکان» است و ریاکاری؛ دستاویز است برای غارت. مردم نه فقط می فهمیده اند
بلکه آنچه را که می فهمیده اند علی رغم خشونت حاکم بر زبان می آوده اند.
کمتر زمانی را می توان یافت که روی مردم علیه حکومت اینقدر باز شده باشد.
در نوشته هایی که از آن زمان مانده نمونه های آشکاری از این عصیانگری می
توان دید.
نوشته اند که مردی را از نیشابور گرفته و به غزنه پیش محمود آوردند. محمود
گفت می گویند قرمطی هستی. پاسخ داد قرمطی نیستم ولی ثروتی دارم. آنچه می
خواهی بردار و این تهمت از من برگیر.
- محمود از خوارزمشاه می خواهد تا حکمائی را که در دربار او هستند بوعلی
سینا، ابوریحان بیرونی، ابوسهل مسیحی- تحویل دهد. خوارزمشاه با خود حکما در
میان می گذارد و آنان جز ابوریحان، می گویند «ما نرویم». اسباب سفر فراهم
می کنند و سر به بیابان می گذارند. سهل در طول راه از بی آبی و تشنگی می
میرد و بوعلی به زحمت جان سالم به در می برد.
- محمود به وزیر خویش ابوالعباس اسفراینی خشم می کند، وزیر از روی لجاج با
پای خویش به زندان می رود و صورت اموال خود را پیش امیر می فرستد که تصاحب
کند. وزیر مایل نیست که به امر محمود به زندان رفته باشد و می کوشد با پای
خود به زندان رفته و به شاه بفهماند که زندان را به خدمت سلطان ترجیح می
دهد.
- تاریخ بیهقی که از دوران فردوسی خبر مستقیم می دهد از این عصیان روحی
مردم و نا باوری آنان به امیران حاکم حکایت ها دارد. بیهقی در هر چند صفحه
یک بار از مخالفت مردم و «ژوکیدن» و غرولند کردن آنان در مقابل تصمیمات
امیران خبر می دهد. حکایت دردناکی از سنگسار کردن حسنک وزیر می آورد که
برجسته ترین نمونه عصیان مردم است:
مسعود، پسر محمود غزنوی، می خواهد حسنک را که در زمان پدرش وزیر و صاحب جاه
ولی با مسعود مخالف بوده بردار بکشد. جرات نمی کند بطور مستقیم حکم اعدام
او را صادر کند. دنبال بهانه می گردد. سرانجام به توصیه اطرافیان پلیدش
حسنک را قرمطی می نامد. حسنک در برابر اتهام مردانه می ایستد و در دادگاه
می گوید:
«اگر امروز اجل رسیده است کسی باز نتواند داشت که بردارکشند و یا جز دار که
بزرگ تر از حسین علی نیم.»
دژخیمان مسعود جرات ندارند حسنک را به حکم خود محکوم و اعدام کنند. دوتن را
به دروغ لباس پیک می پوشانند و چنین می نمایانند که از بغداد آمده و نامه
از خلیفه آورده اند که حسنک قرمطی است و او را باید به سنگ کشت. اما مردم
به این بازی ها باور نمی کنند و می شورند. هیچ کس حاضر نمی شود سنگ به حسنک
بزند. عمال مسعود می روند «مشتی رند» را اجیر می کنند که حسنک را سنگسار
کنند. بیهقی می نویسد:
«هر کس گفتند شرم ندارید مردی را که می کشید، به دار چنین می برید؟! خواست
شوری بزرگ به پای شود. سواران سوی عامه تاختند و آن شور بنشاندند. و حسنک
را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند... آواز دادند که «سنگ زنید» هیچ کس
دست به سنگ نمی کرد. همه زار می گریستند. پس مشتی رند را زر دادند که سنگ
زنند و مرد خود مرده بود که جلادش رسن به گلو افکنده و خپه کرده...»
همین چند جمله بهترین نشانه عصیان روحی دورانی است که فردوسی به آن تعلق
دارد. فردوسی در چنین محیطی و چنین زمانی زندگی می کند. خود او بیانگر این
عصیان روحی است و از اینجا است که سی و پنج سال تمام بدون ارتباط با
درباریان روی شاهنامه کار می کند و حاضر نمی شود که خود را در خدمت آنان
بگذارد. او بر نتایج درد آلودی که از این گردنکشی حاصل خواهد شد، واقف است.
زمانی که می خواهد شاهنامه را آغاز کند با توجه به واقعیت زمان نگران است و
می نویسد:
بپرســیدم از هـرکسی بیــشمار
بتـرســیدم از گــــردش روزگار
مگـر خود درنگــم نباشـد بسی
ببایــد ســـپردن به دیگر کــسی
و دیگر که گنجــم وفادار نیست
همین رنج را کس خریدارنیست
کوتاهی بیان نباید ما را از توجه به عمق مطلب باز دارد. فردوسی همواره
کوتاه و بّرا سخن می گوید. عمیق ترین مطالب در اثر او با یک بیت و یک مصرع
بیان شده است. در اینجا نیز در همین سه بیت جهانی نهفته است. فردوسی زمان
خود را می شناسد، به سمت و جهت فکر و کار خود هم واقف است. او می داند که
شعرای درباری می توانند از زر دیگ دان بسازند. حتی دقیقی که ظاهرا همین
شاهنامه را قبل از فردوسی می سرود، از سختی ناله ای نداشت. برعکس در حشمت و
جاه زیست و به قول فردوسی «همی یافت از مهتران ارج و گنج». با این حال درست
تر بگوئیم به همین دلیل- فردوسی از سرانجام کار خویش نگران است. او می داند
که شاهنامه اش در محتوی دنباله کار دقیقی نیست و ارج و گنج نخواهد یافت و
از سوی صاحبان زر و زور پذیرفته نخواهد شد.
فردوسی با علم به همه این دشواری ها قد علم می کند. به هیچ درباری روی نمی
آورد. کمر به خدمت ناکسان نمی بندد. با مناعت و سرفرازی پهلوانان شاهنامه
تا پایان پیش می رود. درست است که فردوسی به داستان ها و افسانه های کهن می
پردازد، ولی نیت او قصه پردازی امانت دارانه نیست. ریشه کار فردوسی را باید
در امکان تطبیق افسانه ها با واقعیت دوران شاعر جست. او در آئینه داستان
های باستان زندگی زنده دوران خویش را می بیند.
فردوسی فریاد زمان و بیانگر عصیان مردم است. او خشم برافروخته مردم و بویژه
روشنفکران مبارز و آگاه زمان را در شاهنامه منعکس می کند. و از اینجاست که
به هنگام قیام مردم و سرپیچی پهلوانان از فرامین شاهان خود کامه زبانش اوج
می گیرد، چون شمشیر می برد و چون تازیانه می سوزاند.
درست است که فردوسی در پایان عمر شاهنامه را به نام محمود کرد (که ما هنوز
از چند و چون آن خبر زیادی نداریم)، ولی این هم درست است که حتی در این
زمان او و محمود نتوانستند یگدیگر را تحمل کنند. اهداء شاهنامه به جای
اینکه وسیله نزدیکی آنان شود، موجب دوری بیشترشان شد.
ث- نوزائی فرهنگی
دوران فردوسی، دوران نوزایی (رنسانس) و شکوفایی فرهنگ ایرانی است.
کودکی فردوسی همزمان با اوج قریحه رودکی است و پیری او همزمان با آغاز سخن
سرائی ناصرخسرو. به عبارت دیگر درست در طول عمر فردوسی زبان دری زبان شعر و
ادب شد و به حد کمال رسید و مجامع بزرگی از شعرا و نویسندگان در دربار
سامانی و غزنوی و غیره- در همان منطقه خراسان- پدید آمد و چهره های درخشانی
چون فرخی سیستانی و منوچهری عرضه کرد که اگر چه در محتوای اشعار و رسالت
تاریخی آنها سخن بسیار است، در زیبائی بیان و طراوت کلامشان حرفی نیست.
ابن سینا و بیرونی معاصر فردوسی اند و رازی، طبری، فارابی، غزالی، خیام و
بیهقی با کمی فاصله بهمان دوران تعلق دارند. بزرگترین دانشمندان و
سازماندهان جنبش اسماعیلی نیز از این دورانند که گاه با منطق و علم و گاه
با خنجر و شمشیر برای تحقق اهداف خویش رزمیده اند.
در کمتر دورانی از تاریخ ایران چنین کهکشان پرستاره ای از درخشان ترین چهره
های علم و ادب و هنر و سیاست و آن جوشش و تلاش شکوفائی همه گیر را می توان
دید و شاید بتوان گفت که این دوران در نوع خود بی نظیر است.
در این دوران شکوفائی فرهنگی، باز گشت به گذشته، نه به معنای ارتجاعی، بلکه
به معنای نوزائی فرهنگ کهن در سطح عالی تر، چشمگیر است. نگاه به گذشته برای
ساختن آینده، بازیابی آنچه گم شده ولی ارزش خود را از دست نداده است، یکی
از جهت های مهم شکوفائی فرهنگی است. در دوران کوتاه چند ده ساله داستان ها
و نوشتارهای کهن جمع آوری و ترجمه می شود. عده کثیری از دانشمندان و شعرا
به این کار همت می گمارند و چندین شاهنامه منثور و چندین کتاب پیرامون آداب
کهن ایرانی به زبان فارسی و عربی پدید می آید.
انگلس در باره دوران رنسانس در اروپا می گوید:
«این دوران به مردان غول آسا نیاز داشت و چنین مردانی را که در قدرت
اندیشه، احساس و اراده و در دانش و درک همه جانبه، غولی بودند آفرید...
خصلت ویژه این مردان عبارت از آن بود که تقریبا همه آنان در مرکز حوادث
دوران خویش می زیستند، در مبارزه عملی به سود این یا آن طرف فعالانه شرکت
کرده، عده ای با قلم، عده ای با شمشیر و عده ای با هر دو می رزمیدند.»
این جملات در باره دورانی گفته شده که از نظر مرحله تکامل اجتماعی با زمان
فردوسی متفاوت است. با این حال آنها را می توان تقریبا بطور کامل در باره
دوران نوزائی فرهنگی ایران در زمان فردوسی تکرار کرد. در این دوران هم نبرد
اجتماعی همه جانبه بود و تلاش و کوشش همه گیر. مغزهای متفکر زمان از این
نبرد برکنار نبودند و نمی توانستند برکنار بمانند.
فردوسی با شاهنامه اش شاید عالی ترین تجسم نوزائی فرهنگی ایران باشد. او با
این اثر تمام وظایف رنسانس فرهنگی را از زنده کردن و باز یافتن گذشته و
انعکاس زمان حال گرفته تا استوار کردن زبان دری در سطحی عالی انجام داده
است. اثر او در قلب دورانش جای دارد.
راه توده 28.05.2007
فرمات PDF
بازگشت