راه توده                                                                                                                                                         بازگشت

 

 

مارکسيسم و لنينيسم
نسل جوان ايران
به اين آشنائي نيازمند است

 (1)

مرور نشريات پرشمار اينترنتي، که ديدگاه هاي نسل جديد و متمايل به دگرانديشي را بازتاب مي دهند و عمدتا در داخل کشور است، گاه باعث نگراني مي شوند و گاه نوعي احساس مسئوليت جدي را بر مي انگيزد. اين احساس مسئوليت که اگر دير اقدام کنيم و پيرامون بسياري از مسائل ضروري با اين نسل سخن نگوئيم، اي بسا موج حوادث و رويدادهاي هيجان برانگيز آن ها را با خود برده و ظرفيت هاي نوين جنبش چپ در ايران برنايستاده گرفتار ضربه شود. اين ضربه، صرفا ضربه حکومتي نيست. چپ روي، شتاب، کم آگاهي از تاريخ جنبش چپ در ايران، تبليغات زهرآگين عليه حزب توده ايران ( با اصطلاح جديدي که بعنوان چپ سنتي و يا چپ ارتدکس راه انداخته اند)، اطلاعات بسيار ناقص از تاريخ انقلاب و سال هاي اول جمهوري اسلامي و يورش تبليغاتي که از خارج کشور بي وقفه ادامه دارد و ما بخش مهمي از آن را اساسا مشکوک و وابسته به گروهبندي هاي امنيتي مي دانيم، همه و همه بخشي از آن ضربه ايست که حکومتي نيست، بازداشت و زندان نيست، اما تشديد کننده همان نگراني که ما از آن ياد کرديم. اندک دانستن و آتش گرفتن، بسيار خطرخيز است و ما از اين خطر بيم داريم. به همين دليل سمت گيري مطالبي که در راه توده منتشر مي شود، مقداري بموجب اين نگراني است و ما فکر مي کنيم در آينده نيز اين سمت گيري بايد پررنگ تر شود.

 

1 - پيدايش و نضج مارکسيسم - لنينيسم

 

بنيان گذاران مارکسيسم- لنينيسم، آموزگاران پرولتاريا، کارل مارکس )1883- 1818(، فريديش انگلس ) 1895-1820( و ولاديميرايليچ لنين )1871- 1924( هستند.

شکل گيري مارکسيسم به سال هاي چهل قرن 19 باز مي گردد. در سال 1841 کارل مارکس، يک جوان 25 ساله و دکتر فلسفه آغاز به همکاري با نشريه "روزنامه دن"[أ‌] را گذاشت و بزودي سردبير آن شد. کمي بعد وي اين نشريه را به ارگان اپوزيسيون پيشرو آلمان بدل کرد. فعاليت هاي ژورناليستي افق جهان بيني وي را گسترده ترساخت و به توجه بيشتر به مسائل اجتماعي و اقتصادي ترغيب کرد. در پايان اوت 1844 در پاريس با فريدريش انگلس آشنا شد و اين آشنائي طليعه دوران طولاني همکاري اي گرديد که منجر به پيدايش " سوسياليسم علمي"  شد.

با انقلاب هاي بورژوائي و سقوط فئوداليسم در اروپا، نيروي اجتماعي نويني در صحنه سياسي پديدار شده بود که توجه همگان را بخود جلب کرد: پرولتاريا. مارکس و انگلس بزودي به توجه بدان پرداختند و تاريخ چنين مقدر داشت که خود به پرداخت گران ايدئولوِژي اين طبقه مبدل شوند.

مارکس با شناخت اين نيروي اجتماعي نوين، در مقاله اي تحت عنوان "مقدمه اي بر نقد فلسفهء حقوق هگل" در "سالنامه آلماني- فرانسوي"، عليه نظم موجود يعني نظام سرمايه داري جنگ بي اماني را اعلام و پرولتاريا را بمثابه آن نيروي اجتماعي که قادر به انجام انقلاب سوسياليستي است، معرفي کرد.

مارکس در کتاب " خانواده مقدس" که عليه "برونو بائور و شرکاء" نگاشت، تفسير ماترياليستي پيگيري از برخي از مهم ترين مسائل فلسفي ارائه داد و حمله رزمجويانه اي بر مخالفان فلسفي جهان بيني نويني که خود ارائه مي داد، نمود.

از سال 1844 تا 1845 به همراه انگلس بر روي کتاب "ايده ئولوژي آلماني" بکار پرداخت. در اين اثر آنان براي نخستين بار بطور جامعي اصول اساسي نگرش ماترياليستي تاريخ را وصف کرده و تزهاي عمده ماترياليسم ديالکتيک و کمونيسم علمي را تکامل بخشيدند.

سير وقايع و نضج طبقه کارگر بمثابه يک نيروي فعال سياسي، تشکل آن در يک سازمان سياسي را به وظيفه اي مبرم بدل ساخته بود. در سال 1847 مارکس و انگلس به "مجمع کمونيست ها" پيوستند و نخستين سازمان سياسي را بنيان نهادند و به تقاضاي "مجمع"، "مانيفست حزب کمونيست" را بمثابه برنامه کمونيست ها مدون کردند.  

  "مانيفست" اوج کوشش خلاق بنيانگذاران مارکسيسم قبل از انقلاب 1848 است و داراي اهميت عظيم تاريخي است. اين برنامه به طبقه کارگر همه کشورها راه رهائي از قيد و وابستگي به سرمايه را نشان مي دهد.

در24- 22 فوريه 1848، مردم فرانسه سلطنت "لوئي فيليپ" را سرنگون و جمهوري اعلام کردند. قيام به شهرهاي وين) پايتخت اطريش(  و برلين  )پايتخت پروس ( سرايت کرد.

تفاوت اساسي انقلاب 1848 با انقلاب هاي کلاسيک بورژوائي در اين بود که طبقه نوين، پرولتاريا، در آن نقش برجسته اي ايفاء کرد. نقش انقلابي آن بويژه به نحو چشمگيري در فرانسه آشکار شد، آنجا که کارگران سلاح بدست استقرار "جمهوري اجتماعي" را اعلام داشتند.

انقلاب 1848 اروپا صحت پيش بيني هاي مارکس و انگلس را به ثبوت رسانيد. مارکس و انگلس جدا از سير مبارزه نبودند و تمامي دانش و نيروي خود را وقف آن کردند. شرکت در نبرد انقلابي انديشه آنان را بارورتر ساخت. در کتاب "جنگ طبقاتي در فرانسه 1850- 1848 مارکس انقلاب را بمثابه "لکوموتيو تاريخ"، نيروي محرکه و تسريع کننده روند تکامل اجتماعي توصيف کرد. در اين اثر مارکس به بررسي ويژگي هاي انقلاب سوسياليستي پرداخت و راه تغيير انقلابي را طرح ريزي کرد. در اينجا است که وي براي نخستين بار مفهوم "ديکتاتوري پرولتاريا" را بکار برد.

مارکس گام به گام با سير جريانات به کشف مضمون پر راز تاريخي نائل مي شد. کودتاي "لوئي بناپارت" و وقايع فرانسه منجربه آفرينش اثر "18 برومر لوئي بناپارت" گرديد.

معاصرين بورژوا و خرده بورژواي مارکس قادر به تبيين ريشه هاي اجتماعي آنچه که در فرانسه رخ داد، نبودند. کليد مارکس در گشايش پيچيدگي روندها، نگرش مادي وي به تاريخ و تئوري مبارزه طبقاتي وي بود. جانبداري طبقاتي به نفع پرولتاريا اساس تحليل تاريخ وي را تشکيل مي داد.

مارکس در جستجو و کنکاش خود سلاحي که پرولتاريا را قادر به مبارزه بي امان عليه نظام سرمايه داري سازد بدست داد. او کتاب " کاپيتال" يعني عمده ترين اثرش را خلق کرد. "کاپيتال" بزودي به سلاح رزم و نبرد پرولتاريا و رزمندگان راه رهائي طبقه کارگربدل شد. بقول "يوهان فيليپ بکر" دوست مارکس وانقلابي بزرگ: "کاپيتال شمشير و سپر" سلاح تهاجم و دفاع ما است". کاپيتال يک دستاورد بزرگ انديشه بشري است. اين اثر بطور علمي اعتقاد به جاودانگي نظام سرمايه داري را در هم ريخت و به جنبش جهاني کارگري نه تنها هدفي روشن ارائه داد، بلکه نسبت به دورنماي مبارزه پيروزمندش عليه نظام استثمارگر سرمايه اعتماد پديد آورد. کاپيتال داراي اهميتي فراتر از يک اثر اقتصادي است، در عين حال اثري است که در غناي ديگر بخش هاي مارکسيسم: فلسفه و کمونيسم علمي، سهم ارزنده اي ايفا کرده است.

در سال هاي 1860 رشد جنبش کارگري به آرزوي ديرينه مارکس تحقق بخشيد: در شب 28 سپتامبر1864، صدها کارگر از کشورهاي مختلف اروپا در سالن "سن مارتين" لندن اجتماع کردند و"جمعيت رفاقت بين المللي کارگران" را پايه نهادند که بنام "انترناسيونال اول" وارد تاريخ شد. در انترناسيونال مارکس و انگلس به مبارزه اي قاطع عليه آنارشيسم و پرچمدار برجسته آن "ميخائل باکونين"  دست زدند. باکونين فقر را ملاک انقلابي بودن مي دانست و پرولتارياي کشورهاي پيشرفته را " فاسد" مي شمرد و مارکس و انگلس را بدليل آنکه مرکز توجه خود را به اين پرولتاريا معطوف داشته بودند، غير انقلابي مي خواند. وي شرط عضويت در انترناسيونال را خدانشناسي و دشمني با مذهب و پذيرش ماترياليسم مي دانست.

انگلس در اين مورد مي گويد: "اگر ما همه اين چيزها را در برنامه خود وارد مي کرديم بدين معنا بود که... بجاي آنکه پرولتاريا را متحد کنيم آنرا دچار تفرقه سازيم"[ب‌]. باکونين بر آن بود تا با حاکم کردن مشي سکتاريستي و فرقه گرايانه خود باصطلاح انقلاب را به پيش تازاند. حال آن که در واقع: "در برابر جامعه اي قرار گرفته است که در پشت نقاب آنارشيسم افراطي ضربات خود را به دولت هاي موجود وارد نمي کند، بلکه آن انقلابيوني را مي کوبد که احکام جزمي و رهبري وي را نپذيرند"[ت‌].

برخورد مارکس و انگلس با کمون پاريس، نخستين انقلاب پرولتري، يکي از درس هاي ارزنده جنبش کارگري است. مارکس و انگلس قيام پرولتارياي فرانسه را بي موقع مي دانستند." در پيام مشهور انترناسيونال مورخ 9 سپتامبر 1870، مارکس به پرولتارياي فرانسه عليه قيام بي موقع هشدار مي داد، اما زماني که قيام بهر صورت فرارسيد1871 او به ابتکارانقلابي توده هائي که "به ستارگان يورش مي بردند" با وجد و شعف تهنيت گفت )نامه مارکس به کوگلمان( در چنين شرايطي و نيز در بسياري از موارد ديگر، از ديدگاه ماترياليسم - ديالکتيک مارکس، در سير عمومي و فرجام نهائي نبرد پرولتري، شکست اقدام انقلابي پرولتاريا شر کمتري است تا دست کشيدن از موضع اتخاذ شده و تسليم بدون نبرد: چنين تسليمي روحيه پرولتاريا را مي شکند و توان پيکار را از او سلب مي کند.[ث‌]

در30 ماه مه، دو روز پس ازسقوط آخرين باريگاد پاريس، مارکس "جنگ داخلي در فرانسه" را نگاشت که در آن اهميت تاريخي و مضمون طبقاتي کمون پاريس را ارزيابي کرد. بنظر وي يک از درس هاي عمده کمون پاريس چنين بود: طبقه کارگر براي اينکه پيروز شود و قدرت را حفظ کند بايد در اتحاد نزديک با ديگر قشرهاي رنجبر جامعه و قبل از همه دهقانان باشد. مارکس هم چنين بر ضرورت حزب انقلابي مسلح به يک برنامه عمل علمي تاکيد مي کند. بنظر وي بدون چنين حزبي طبقه کارگر قادر نيست به آزادي از استثمار و ستم دست يابد.

انگلس در تدوين آن مجموعه نظرياتي که مارکسيسم ناميده شد، نقش عظيمي ايفاء کرد. خود وي در اين زمينه در کتاب " لودويک فويرباخ" چنين مي گويد: "نمي توانم منکر آن شوم که من چه قبل و چه طي دوران کار مشترک چهل ساله خود با مارکس، شرکت مستقل معيني خواه در پايه گذاري، خواه بويژه در تنظيم تئوري مورد بحث داشته ام. ولي قسمت اعظم انديشه هاي اساسي و رهنمون، بخصوص در زمينه اقتصادي و تاريخي و از آن هم بيشتر فرمول بندي نهائي و قطعي آنها به مارکس تعلق دارد. آنچه که من آورده ام مارکس مي توانست به استثناء شايد دو سه مبحث خاص، بدون شرکت من هم به آساني انجام دهد. و اما آنچه که مارکس انجام داده است من هرگزنمي توانستم انجام دهم. مارکس از همه ما بالاتر بود. دورتر از همه ما مي ديد و بيشتر و سريع تر از همه ما امعان نظرمي کرد. مارکس نابغه بود و ما حداکثر صاحب قريحه ايم. بدون او تئوري ما به هيچوجه آن چيزي نبود که اکنون هست. لذا اين تئوري بحق بنام وي مرسوم است..."[ج‌]

پس از مرگ مارکس تا سال 1895، انگلس پرچمدار و غنا بخش "سوسياليسم علمي" بود.

پس از مرگ انگلس آموزش مارکسيسم در چارچوب آثار آنان محدود نماند. اين آموزش در دوران سرمايه داري ماقبل انحصاري و در اوائل قرن بيستم توسط انديشمندان بنامي چون "پل لافارگ" در فرانسه، "فرانس مرينگ" در آلمان و "پلخانف" در روسيه تکامل يافت. انديشمندان و نظريه پردازان و رهبران جنبش کارگري نظير "ژوزف دتيسگن"، "اوگوست ببل"، "کارل شورلمر"، "کارل ليبکنشت"، "روزا لوکزامبورگ" و براي مدتي "کارل کائوتسکي" در آلمان، "آنتونيولابريولا" در ايتاليا، "اولينگ ها" در انگلستان، "بلاگويف" در بلغارستان و... انديشه هاي مارکسيستي را نشر دادند و در سطوح مختلف نظريات ضد مارکسيستي را که بدرون جنبش کارگري راه يافته بود، تنقيد کردند.

با پيدايش مرحله امپرياليستي در تکامل سرمايه داري، وظايف و مسائل نسبتا" جديدي در مقابل جنبش جهاني کارگري و کمونيستي قرار گرفت.

در اين دوران )اواخر قرن 19( مرکز جنبش انقلابي جهاني و بويژه جنبش طبقه کارگر به روسيه منتقل شد. سرمايه داري در روسيه سريعا" رشد مي يافت و طبقه کارگر و در مرکز آن پرولتارياي صنعتي شکل مي گرفت. استثمار بي رحمانه کارگران در شهرها، ستم خانمان برانداز زمينداران و فقر دهقانان در روستاها، فقدان حقوق سياسي و وضع اسفبار اقليت هاي ملي، بقاياي سرواژ و نظام پدرسالاري و وابستگي به سرمايه داري جهاني، روسيه را به انباشت گاه تضادهاي نظام سرمايه داري و ضعيف ترين حلقه آن بدل ساخته بود. در چنين شرايطي بود که "لنينيسم" پديد آمد ومارکسيسم را در شرايط نوين تاريخي غنا بخشيد. تکامل مارکسيسم با نام "لنين" پيشواي بزرگ پرولتارياي روسيه و جهان و همه زحمتکشان در پيوند است.

لنين در عرصه هاي گوناگون فلسفه، اقتصاد سياسي و کمونيسم علمي، مارکسيسم را پر بارتر ساخت و سهم ارزنده اي در تدوين تئوري ساختمان سوسياليسم ايفاء کرد.

دوران نوين تاريخي در برابر طبقه کارگر و حزب وي وظيفه بازسازي انقلابي جامعه، تخريب نظام سرمايه داري و ساختمان سوسياليسم را قرارداده بود و لنين انرژي فوق العاده اي را وقف تحليل قوانين تکامل اجتماعي و بويژه مضمون امپرياليسم و تضادهاي دروني آن کرد و شيوه ها و راه هاي حل آن توسط نيروهاي انقلابي به رهبري پرولتاريا را مطرح ساخت.

لنين به مبارزه عليه اپورتونيسم در جنبش کارگري پرداخت، نظريات "فرومايگان انترناسيونال دوم"، کائوتسکي ها و برنشتين ها را که در پي آشتي با نظام سرمايه داري بودند و جنبش کارگري را با لجن سازشکاري آلوده بودند، افشاء کرد. در درون جنبش انقلابي روسيه، لنين به مبارزه عليه اکونوميست ها، انحلال طلبان[ح‌]، منشويک ها و غيره دست زد. لنين با نظريات چپ روانه آناني که از انقلابي بودن فقط تظاهر و خودنمائي را آموخته بودند، به جدال برخاست: اتزويست ها [خ‌] ، کمونيست هاي "چپ"، تروتسکيست ها و غيره.

اصطلاح "لنينيسم"، مرحله لنيني در تکامل مارکسيسم، نه تنها گذشته، بلکه حال و آينده مارکسيسم، پيشرفت آن به سمت پيروزي نهائي کمونيسم را نيز در بر مي گيرد.

لنينيسم زائيده مارکسيسم و ادامه منطقي آن در شرايط نوين تاريخ است. مارکسيسم دوران امپرياليسم و انقلاب هاي پرولتري، مارکسيسم دوران گذار از سرمايه داري به سوسياليسم، مارکسيسم دوران فروريختن نظام مستعمراتي امپرياليسم و انقلاب هاي رهائي بخش ملي، مارکسيسم دوران پيروزي سوسياليسم و کمونيسم در سراسرجهان است. پس از لنين، انديشمندان و رهبران جنبش کارگري چون "کالينين"، "آناتولي لوناچارسکي"، "مانوويلسکي"، "و. نوسکي"، "م. المينسکي"، "ژوزف استالين"، "م. فرونزه"، "ي . ياروسلاوسکي در اتحاد شوروي در اشاعه آن کوشيدند و در ايضاح جوانب گوناگون آن آثاري نگاشتند. در سطح جهاني رهبران برجسته اي چون: "آنتونيو گرامشي"، "پالميرو تولياتي"، "گئورگ ديميتروف"، "موريس تورز"، "ويلهم پيک"، "کلمنت گوتوالد" نقش ارزشي در اين زمينه ايفاء کردند.

امروزه وظيفه انطباق خلاق مارکسيسم با شرايط نوين، انطباق خلاق آن با شرايط ويژه هر کشور، بعهده احزاب کمونيست و کارگري است که با همکاري برادرانه خود، اين انديشه را رشد داده و غني تر و پر بارتر مي سازند حزب کمونيست اتحاد شوروي در اين عرصه نقش بسيار برجسته اي دارد.

 


 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                               بازگشت

 

 

 


[أ‌] Rheinische Zeitung für Politik, Handel und Gewerbe

[ب‌] کليات آثارمارکس وانگلس- چاپ روسي- ج 33- ص 20

[ت‌] همانجا – جلد 18- ص 329

[ث‌] لنين  " کارل مارکس، زندگينامه وفشرده اي ازمارکسيسم"، ترجمه ف.م. جوانشير. ص 23

[ج‌] انگلس،، " لودويک فويرباخ وپايان فلسفه کلاسيک آلمان"، ص 55- 54

 

[ح‌] Liquidators : سوسيال دمکرات هاي منشويک که پس ازشکست انقلاب 7-1905 خواهان انحلال حزب طبقه کارگربودند.

[خ‌] Otzovism: جرياني دربلشويکها: بوگدانف، لوناچارسکي، بوبنوف و ديگران که خواهان فراخواندن نمايندگان بلشويک ازدوماي سوم بودند واصرارداشتند که کار در سازمان هاي علني وقانوني متوقف شود.