از بیم مقایسه سلطنت با ولایت
حماسه داد
با سانسور مقدمه آن
درایران تجدید چاپ شد!
بیدادی كه بر او رفت، حماسه از كه وی باقی ماند!
اوائل سائل 1358، ماه های پس از انقلاب 57 یك كارتن بسته بندی شده مملو از سند و یادداشت، از صوفیه پایتخت بلغارستان به تهران رسید. این كارتن را از صوفیه بار یك كامیون بلغاری كرده و فرستاده بودند. امیرنیك آئین پیش از آمدن به ایران این همت را كرده بود. محتویات كارتن هیچ ارتباطی به مسائل سیاسی، اطلاعاتی و یا امنیتی نداشت. آنچه در آن جای گرفته و به تهران منتقل شده بود، یادداشت، فیش برداری ها و اسناد تحقیقات ادبی و حزبی مهندس فرج الله میزانی (جوانشیر) بود، كه ماهها پس از بازگشت وی به ایران، از صوفیه برایش فرستاده بودند. آخرین یادداشت های دوره دكترای او نیز بخشی از محتویات این كارتن بود. كارتن نه تنها روی باز كامیون باران خورده و خیس شده بود، بلكه در گمرگ تهران نیز نزدیك به یك ماه اینسو و آنسو پرتاب شده بود و زمانی كه تحویل صاحب آن"جوانشیر" شد، مشتی كاغذ نم دار با نقوش زردآب گرفته بودند.همسر و دختر21 ساله جوانشیر تازه به ایران بازگشته بودند و حالا، همگی در یكی از خیابان های فرعی پشت باغ وحش تهران زندگی میكردند. آپارتمانی كوچك در طبقه سوم ساختمانی كه طبقه بالای آن بابك امیرخسروی مینشست. دو آذربایجانی، كه دو سرنوشت در حزب توده ایران و جمهوری اسلامییافتند. آن كاغذها را روزها در بالكن كوچك خانه پهن و شب ها جمع میكردند، تا سرانجام خشك شدند. اسناد و دیدگاه ها و حماسه داد بخشی از محتویات آن كارتن بودند. در یكی از همان شب های پهن كن و خشك كن كاغذها در بالكن خانه، جوانشیر چند پوشه مملو از یادداشت را بدست رحمان هاتفی داد و گفت: این دست تو را میبوسد! من نمیرسم. هاتفی كار را شروع كرد و چند ماه بعد، اسناد و دیدگاه های حزب توده ایران با وسواسی كه هاتفی داشت و نظراتی كه جوانشیر بی دریغ میداد منتشر شد. حماسه داد، اما كار خود او بود كه حالا در تهران یك سر داشت و هزار سودا. در فاصله تعطیل رادیو پیك ایران و انقلاب 57 (جوانشیر سردبیر رادیو بود) فیش های آن را هم تنظیم كرده بود. مرور پایانی این كتاب نیز وقتی به خود نظم گرفت، برای ویراستاری آخر به هاتفی سپرده شد. ویراستاری كه، علاوه بر كار روزانه در روزنامه كیهان، سالها سردبیر كیهان سال نیز بود. كتابی كه هنوز هم اگر یافت شود خواندنی است و ما بزودی سلسله مقالات و گزارش هائی را به قلم هاتفی از آن در همین سایت منتشر خواهیم كرد. حماسه داد با مقدمه ای كه بر آن افزوده شد، در ایران پس از انقلاب به چند چاپ رسید. پس از یورش به حزب توده ایران، تجدید چاپ آن متوقف ماند و یافتن آن در بازار كتاب از ناممكن های جمهوری اسلامیشد. اخیرا، حماسه داد را دوباره در ایران تجدید چاپ كرده اند. اسم نویسنده و محقق را حذف نكرده اند- كه حذف شدنی هم نبوده و نیست- اما مقدمه آن را برداشته اند. دلیل حذف این مقدمه را نه در جهت گیری سیاسی، بلكه در محتوای افشاگرانه آن باید جستجو كرد. محتوایی كه علیه استبداد و خودكامگی و سلطنت است و جمهوری اسلامیاكنون سالهاست كه پا در ركاب همین استبداد و خودكامگی با نام "نظام ولایت فقیه" ركاب میزند؛ چنان كه وقتی این مقدمه خوانده میشود، شیوه تبلیغ استبداد پذیری و "ولایت" پذیری تداعی میشود و گوئی آنچه در باره نظام شاهنشاهی جوانشیر گفته، مصداق حكومتی است كه اكنون بر ایران سلطه دارد. جز این هیچ دلیل دیگری برای حذف مقدمه زیبا، مستدل و افشاگرانه "حماسه داد" نمیتوان پیدا كرد. ما، برای آنكه چشمیبه كتاب "حماسه داد" بدون این مقدمه عادت نكند و این همانی سلطنت و ولایت را در این مقدمه نشان داده باشیم، آن مقدمه را از روی چاپ بعد از انقلاب كتاب حماسه داد برگرفته و برای ثبت در تاریخ، دراینجا میآوریم. از آن یارانی كه از ایران این سانسور را خبر دادند و بر ضرورت بازانتشار اینترنتی این مقدمه پافشاری كردند سپاسگزاریم.( راه توده)
یادآوری مولفدر آخرین سالهای شوم سلطنت محمدرضا شاه، تبلیغات وسیع و تهوع آور درباری میكوشید تا نظام خودكامه "شاهنشاهی” دست نشانده اجانب را، آیتی از تجلی روح و اندیشه ایرانی جلوه دهد. در این تبلیغات جای بزرگی به تحریف شاهنامه فردوسی داده میشد و مبلغین درباری چپ و راست بدان استناد میكردند. اوج این موج سرسامآور تبلیغاتی مراسم زشتی بود كه به نام "جشنهای دوهزاروپانصدمین سال شاهنشاهی” برگزار شد. این نوشته همان وقت به قصد پاسخگویی به جنجال درباریان و بازیافت شاهنامه تدارك شد، ولی متاسفانه كار روزمره و وظایف عاجلتر امكان نداد به موقع تكمیل شده، به چاپ سپرده شود. اكنون كه بساط سلطنت شوم پهلوی و هرگونه سلطنتی درایران را مردم برانداخته اند و قلم بطلان بر هرگونه تبلیغات شاهپرستانه كشیده شده، مطالب این نوشته- از نظر مقابله با تبلیغات درباری- شاید كهنه بنظر آید، ولی یك نظر به نوشتهها و گفتههای برخی از برجستهترین روشنفكران ایران در سالهای اخیر نشان میدهد كه اصل مطالب این كتاب متاسفانه همچنان مسئله روز است. هنوز بسیارند كسانی كه شاهنامه را واقعاً هم اثری در خدمت شاهان میدانند و نیز كسانی كه به علت مخالفت با نظام"شاهنشاهی” نسبت به این اثر بزرگ فرهنگی كم توجهی میكنند. بنابراین شناختن و شناساندن شاهنامه، همچنان از نظر آشنا كردن مردم با فرهنگ غنی گذشته ایران كسب اهمیت میكند. اگر فرصتی بود شاید میتوانستم در این نوشته دستی ببرم و آن را بیشتر با نیاز زمان منطبق كنم. اما چنان فرصتی نیست. بعلاوه به دو دلیل، وارد كردن تغییر را ضرور ندیدم. یكی این كه بهتر است نوشته همان روح زمان نبرد مردم ما با رژیم سلطنتی را داشته باشد.
فصل اول تحریف شاهنامه نوشتن پیرامون شاهنامه دشوار است وامروز خاموش ماندن گناه. جماعت مدافع خودكامگی و خدمه دربار پهلوی، شاهنامه، این درخشان ترین گوهر فرهنگ غنی مردم ما را تبهكارانه به بازی گرفتهاند و با مسخ سیمای این اثر ماندگار قرون و اعصار، میكوشند تا واقعیت چركین نظام خود فروخته پهلوی را از قول "آن مرد بزرگ توس" به حساب "جلوههایی از خرد و اندیشه و روح ایرانی” بگذارند. روشنفكرنمایان خادم دربار سلطنتی پنجاه سال است كه به گونهای سازمان یافته فردوسی را میكوبند و اثر جاودانه او شاهنامه را با بیشرمیوصفناپذیری به ابتذال میكشانند تا شاید از این راه اعمال و اندیشههای زهرآلود خود را كه با هیچ معیار و مقیاس و قانونی قابل توجیه نیست، با استناد به فردوسی توجیه كنند. در برابر این خیانت به فرهنگ ایران و تلاش برای فریب افكار عمومینمیتوان سكوت كرد. نمیتوان و نباید اجازه داد كه از شاهنامه اثری ضد شاهنامه بسازند. شاهنامه آن نیست كه دربار پهلوی عنوان میكند. فردوسی آن مرد جنگجوی، شاهپرست و نژادپرستی نیست كه مبلغین دربار پهلوی و قزاقان رضاخانی به مردم ناآگاه معرفی میكنند. فردوسی اندیشمند بزرگی است كه یك عمر در خارج از دربارها زیست و در برابر شاهان سرفرود نیآورد، او آزاداندیشی است كه روحانی نمایان سیهدل، مدافع رژیمهای خودكامه و خرافهپرست، جسد اورا درگورستان نپذیرفتند. فردوسی مردی است كه سی و پنج سال از عمرش را برای گردآوری و تدوین شاهنامه صرف كرد تا پیامیاز تاریخ پر درد و رنج و تجربه تلخ نسلهای پیشین را به هممیهنانش برساند. باید این پیام را شنید. باید شاهنامه را باز یافت. تردیدی نیست كه مردم ایران، هنگامیكه بندهای اسارت سیاسی و اجتماعی را از دست و پای خود بگسلند و گرد پیری، خستگی و عقب ماندگی قرون را از سر و روی خویش بزدایند، از سكوی آینده به گذشته خواهند نگریست، تاریخ خود را از نو و از موضع درست علمیو طبقاتی بررسی خواهند كرد و در آن هنگام كار بزرگ بازیافت شاهنامه نیز به انجام خواهد رسید. بزرگ مردانی چون فردوسی و آثار درخشانی چون شاهنامه تولد نوینی خواهند یافت. ما را در این نوشته ادعای انجام این كار بزرگ نیست. ما فقط میخواهیم توجه خواننده را به ضرورت بازیابی و بازشناسی شاهنامه جلب كنیم و در نبرد ایدئولوژیك كنونی اسلحهای را كه دشمنان مردم از تحریف شاهنامه برای خود ساختهاند، از دست آنان بیرون كشیم. اگر این كار خُرد ما، در عین حال یكی از تكانهها و آغازهای كوچك برای انجام كار بزرگ آینده باشد، نگارنده چیزی بیش از اَجر خود به دست آورده است. 1.آغاز تحریف شاهنامهتحریف شاهنامه و بدل كردن آن به حربهای در نبرد ایدئولوژیك، به شكل كنونی آن، از زمان روی كارآمدن سلسله پهلوی آغاز شد و بیش از پنجاه سال است كه ادامه دارد. برای بررسی موضوع باید نظر كوتاهی به اوضاع كشور در آغاز سلطنت پهلوی و نیازهای تبلیغاتی این سلسله بیاندازیم. كودتای سوم اسفند نقطه پایانی بود بر روند انقلاب مشروطه و جنبشهای ضدامپریالیستی و خلقی، كه به دنبال آن و تحت تاثیر انقلاب بزرگ اكتبر در كشور ما گسترش یافت. در آن زمان كشور ما بیش از بیست سال بود كه در جوشش و تلاش مداوم انقلابی به سر میبرد. امپریالیسم انگلیس كه واحدهای نظامیآن از 1914 تا 1921 كشور ما را اشغال كرده بودند، برای سركوب جنبش انقلابی ایران، كودتای سوم اسفند را سازمان داد و رضاخان را به حكومت رسانید. پیروزی كودتای سوم اسفند از نظر فنی و نظامیبه آسانی انجام گرفت. كافی بود فرمانده قشون اشغالگر انگلیس انگشت كوچكش را تكان دهد تا پایتخت تضعیف شده و دربار بی اعتبار و پوسیده قاجار تسلیم شود، كه شد. اما آنچه در پیروزی كودتا دشواری ایجاد میكرد وجود روحیات انقلابی - ضد امپریالیستی و دمكراتیك در میان مردم بود. حكومت كودتا میبایست بر افكار مردم مسلط شود و خود را مدافع خواستهای انقلابی مردم معرفی كند. از اینجا بود كه حكومت كودتا خود را، در آغاز ضد اشراف و هوادار توده و ضد اجنبی و حتی ضد سلطنت و هوادار جمهوری نشان داد. رضاخان خود را قهرمان ملی جا میزد كه از میان توده برخاسته، مركزیت دولتی را مستقر كرده و شیوخ وابسته به استعمار انگلیس- نظیر شیخ خزعل- را برانداخته است. این گونه تبلیغات، تا زمانی كه رضاخان بتواند جای خود را محكم كند، سودمند بود. اما، در درازمدت نمیشد آن را ادامه داد؛ نمیشد متحد اشراف و فئودالها و دشمن مردم بود ومردم را با تبلیغات دولتی علیه اشراف برانگیخت. نمیشد متحد انگلیس و در واقع عامل انگلیس بود و مدام علیه آن تبلیغ كرد. لازم بود در این شیوه تبلیغاتی تغییری داده و آماجهای دیگری را جانشین آماجهای نخستین كنند. در این موقع فاشیسم از راه رسید و جای خالی را در نظام ایدئولوژیك و تبلیغاتی رضاخانی پر كرد و تغییر جهت تبلیغاتی را ممكن ساخت. پیدایش و تحكیم فاشیسم در اروپا درست همزمان با پیدایش و تحكیم حكومت رضاخانی در ایران است. در سالهای 1919-1921 كه امپریالیسم انگلیس دنبال راه حلی برای مسئله ایران میگشت سردمداران انحصارات امپریالیستی در آلمان و ایتالیا و دیگر كشورهای اروپایی نیز در كار آن بودند كه جنبش انقلابی درون كشور خود را خفه كرده، اروپا را علیه نخستین كشور سوسیالیستی جهان- اتحاد شوروی- تحریك وتجهیز كنند. قرارداد خائنانه 1919 ایران و انگلیس همزمان است با تشكیل احزاب فاشیستی در آلمان و ایتالیا؛ كودتای سوم اسفند و اعتلای رضاخان (1921-1925) همزمان است با كودتا و اعتلای موسولینی در ایتالیا (1922-1926)؛ سال اعلام سلطنت رضاخان همزمان است با انتشار "نبردمن" هیتلر. این همزمانیها تصادفی نیست. وظیفه عمدهای كه در برابر حكومت رضاخانی و فاشیسم اروپا قرار میگرفت، با وجود تفاوت جدی شرایط، شباهت فراوان با هم داشت. هم فاشیسم اروپا و هم حكومت رضاخانی همچون عكسالعمل ارتجاع و امپریالیسم در برابر پیروزیهای جنبش انقلابی جهان و انقلاب دوران ساز اكتبر پدید آمدند تا جنبشهای انقلابی را سركوب كرده، قشرهای بینابینی را فریفته، علیه كمونیسم و اتحاد شوروی تجهیز كنند. اندیشهپردازان حكومت رضاخانی فرصت پیدایش فاشیسم و موج عظیم تبلیغاتی آن را، كه در سرتاسر جهان برخاسته بود، از دست ندادند. آنها از همان آغاز شباهت میان رضاخان وموسولینی را دریافته و او را "موسولینی اسلام" نامیدند و كوشیدند تا از ایدئولوژی فاشیستی برای تدوین ایدئولوژی حكومت رضاخانی بهره گیرند. اتفاقاً همه اركان اصلی اندیشههای فاشیستی به قامت حكومت رضاخانی راست میآمد، از جمله : تبلیغ ضرورت "دست قوی” و حكومت پیشوائی " ابر مرد"، نژادپرستی، شونیسم، میلیتاریسم، دشمنی افسار گسیخته با كمونیسم و غیره. منتها همه اینها را میبایست موافق شرایط ایران دستكاری كرد. بویژه شونیسم و نژادپرستی در ایران زیر سلطه امپریالیسم انگلیس نیازمند تغییر جدی بود. رضاخان نمیتوانست منادی شونیسم عظمت طلبانه ایرانی به معنای واقعی آن باشد. او كه نوكر امپریالیسم بود به یك نوع ویژه از شونیسم نیاز داشت كه توجه مردم را از امپریالیسم انگلیس منحرف كرده و به سوی ملل همسایه و بویژه ملل اتحاد شوروی سوق دهد. نوكر انگلیس باشد اما ادعای آقائی بر عرب و ترك كند. ما این شونیسم رضاخانی را شونیسم نوكرمآب (شاید نوكر ماب است – علی) نامیدهایم. نوعی عظمتطلبی وكیلباشیها و ژاندارمها است كه در زمان محمدرضاشاه با بلاغت كم نظیری در اصطلاح "ژاندارم منطقه" خلاصه شده است؛ نوكر آمریكا باش و ادعای آقایی بر كشورهای همسایه كن! یكی از خصوصیات تبلیغاتی فاشیستی رجعت به عقب و بازخوانی تحریفآمیز تاریخ است. تئوریسینهای فاشیسم میكوشند تا آنچه را كه با زندگی زنده قابل توجیه نیست با احضار ارواح توجیه كنند. آنان "تئوری” نژادی خود را بر تحریف خودسرانه تاریخ بنا میكنند و برتری نژاد آریایی و بویژه شاخه ژرمن آن را با تعبیر ویژهای كه از تاریخ تمدن بشری به دست میدهند، توجیه میكنند. كوچك ابدالهای هیتلر و گوبلز در ایران نیز همین شیوه را پیش گرفتند. به تاریخ ایران باستان روی آوردند، مردگان را فرا خواندند تا زندگان را دفن كنند. به آئین زرتشت و اوستا متوسل شدند تا بر افكار نوی كه در قلبها و مغزها راه مییافت، چیره شوند. مشتی روشنفكرنمای خردهبورژوا و عدهای از خدمه سفارت انگلیس و شركت نفت انگلیس به سوی تحریف تاریخ ایران هردود كشیدند. مبارزات مردم ایران از مزدك تا مشروطه و جنگل یكسره به دور افكنده شد، روی خود كامگیها و خیانتها و ستمگریهای شاهان پرده افتاد. تاریخ هزار و چهار صد ساله پس از اسلام ایران فراموش شد و بویژه جنایات صد ساله استعمار ازیادها رفت و سر پهلوی به دم ساسانی پیوند خورد. در همین رابطه بود كه پای شاهنامه فردوسی به میان آمد. خدمه تبلیغات فاشیستی و گردانندگان"پرورش افكار" رضاشاهی این اثر بزرگ را مائده آسمانی یافتند. این اثر طی قرنها در قلوب مردم ایران راه یافته و اعتبار عظیمیكسب كرده بود، میشد از این اعتبار سوء استفاده كرد. اسم كتاب هم "شاهنامه" است و در آن كلمات شاه و رزم و جنگ و گرز ونژاد و ایران و غیره صدها بار تكرار شده و توجه اصلی معطوف به تركستان و عربستان است و نه استعمار، بنابراین به شیوه فاشیستی میتوان ادعا كرد كه فردوسی همان حرفهایی را میگفته كه امروز فاشیسم میگوید و رضاخان میخواهد. از اینجا بود كه دربار پهلوی و روشنفكران فاشیسم زده، قبل از جنگ دوم جهانی، تحریف شاهنامه را به وسعت آغاز كردند و تقیزادهها درست در زمانی كه قرارداد خائنانه 1933 را با شركت نفت انگلیس امضاء كرده و به نام پیروزی مردم ایران چراغانی میكردند، جشن و چراغانی دیگری هم به حساب هزاره فردوسی به راه انداختند و به نام فردوسی و به سود دربار پهلوی مطالبی عنوان كردند كه حتی سایهای از آن در شاهنامه موجود نیست. میرپنجهای قزاق و امرای فاسد ارتش رضاشاهی- كه آنروزها در عین حال "آكادمیسینهای” كشور شاهنشاهی هم شناخته میشدند- از فردوسی چنان "سپهبد" جنگطلبی ساختند كه با امثال "ژنرال فنآریانا" تفاوتی نداشت. در زمان محمدرضاشاه تبهكاری ضد شاهنامه وسعت بیشتری گرفت. چندین موسسه مجهز درباری- دولتی پر هزینه با خیلی از خود فروختگان "اندیشمند" مامور شدند كه این تبهكاری را به طور سیستماتیك اعمال كنند. صدها جلد كتاب و رساله و مقاله و انواع نوشتهها به قصد تحریف شاهنامه چاپ و منتششر شد و همه وسایل تبلیغاتی و آموزشی، از كتابهای درسی گرفته تا رادیو و تلویزیون و روزنامههای مزدور، در خدمت این تبهكاری درآمد. تنها یك موسسه دولتی به نام (انجمن آثار ملی) بیش از صد جلد كتاب چاپ كرد كه به طور عمده آثاری است مبتذل و در جهت تحریف شاهنامه. در یكی از انتشارات همین انجمن تحت عنوان (یادنامه فردوسی) با كاغذ اعلا و چاپ زرین از جمله این اشعار آمده است:
چو كودك لب از شیر مادر بشست محمدرضاشاه گوید نخست اگر همدم شـه بود فرهـی فرح زاید از فر شاهنشاهی شهنشاه بانوی فرخ نژاد كه شاهنشهش تاج بر سر نهاد به سرتاسر گیتی از غرب و شرق درخشنده فرش به كردار برق!!
نشریات وزارت فرهنگ و هنر در ابتذال از این هم فراتر میرود. این وزارت جلیله تا كنون قریب ده جلد كتاب با چاپ نفیس بر (بنیاد شاهنامه) منتشر كرده و درآنها هرچه دل تنگ شاه خواسته، به فردوسی نسبت داده است. یك كتاب قطور برای اثبات این ادعای مسخره شاه منتشر شده است كه گویا او با امام زمان پیوند نهانی دارد. بربالای جلد كتاب با خط طلا این جمله شاه قید شده است: "در آن حین به من الهام شد كه با خاتم ائمه اطهار و حضرت امام قائم روبرو هستم" تدوین كنندگان كتاب خواستهاند چنین وانمود كنند كه ارتباط شاهان با ارواح اصولاً یك پدیده ایرانی است و گویا فردوسی به آن گواهی داده است.(2) در كتاب دیگری كه بسیار پر هزینه و قطور است، وزارت جلیله فرهنگ "ولیعهدی” را بر "بنیاد شاهنامه" بررسی میكند،(3) تا چنین بفهماند كه گویا ایرانیها همواره در برابر "ولیعهد"- هر كس كه باشد- رخ به خاك میمالیدهاند. كتاب پر هزینه دیگری به " فره" شاهنشهی اختصاص یافته.(4) و به شاه- پیشوا- مقام خدایی و ماوراء طبیعی میدهد. این تبلیغات مبتذل درباری طی پنجاه سال تاثیری در جهت "شاهپرستی” و "نژادپرست" كردن مردم ایران نداشته و نتوانسته است (نظام شاهنشاهی) را به روان جامعه ایرانی تحمیل كند، ولی انكار نكنیم كه به اعتبار فردوسی لطمه زده، تا جایی كه حتی در جرگه روشنفكران ایران طبیعی تلقی میشود كه اگر نه همه، لااقل بخشی از نسبتهایی كه دربار پهلوی به فردوسی میدهد، منطبق با واقعیت است. اینجاست كه "شاهرخ مسكوب" حق دارد كه بغض در گلو فریاد زند: "در تاریخ سفله پرور ما، بیدادی كه بر فردوسی رفته است مانند ندارد و در این جماعت قوادان و دلقكان….با هوسهای ناچیز و آرزوهای تباه، كسی را پروای كار او نیست". (5). شاید اصطلاح (جماعت قوادان…) به ظاهر خشن بنماید و شاید یاس مسكوب گزنده باشد، ولی در این مورد خاص و در شرایط ایران شاهنشاهی قابل درك است. 2- چگونگی تحریف شاهنامه شاید این پرسش منطقی مطرح شود، كه اگر حتی سایهای از آنچه كه مقامات درباری به فردوسی نسبت میدهند در شاهنامه موجود نیست، پس مبلغین رژیم با چه دستاویزی این همه جنجال بر سر شاهنامه به راه انداختهاند؟ و از چه راهی این "دروغ بزرگ" را پخش میكنند؟. در پاسخ باید به دو شیوه اصلی اشاره كنیم: الف. تحریف آشكار و مستقیم شاهنامه ب .شیوه محیط سازی، طرح ادعاهای بكلی بی اساس و جلوگیری از معرفی درست شاهنامه. درباره هر یك از دو شیوه فوق توضیحی میدهیم و نمونههایی میآوریم: الف. تحریف آشكار و مستقیم شاهنامه شاهنامه اثری است بزرگ و بغرنج. اثری است كه در آن صدها "پرسناژ" وارد صحنه میشوند و هر یك مناسب شرایط و حال خویش زبان به سخن میگشایند. خود فرودسی نیز به عنوان گزارشگر حوادث و پردازنده داستانها در هر مقامیلحن مناسب وضع میگزیند. روشن است كه نظریات پرسناژهای گوناگون با هم متفاوت و چه بسا متضاد است. چنین امری آنقدر طبیعی و ابتدایی است كه اگر وظیفه ویژه نوشته حاضر پاسخ گویی به فرومایگی بی همتای تحریف كنندگان شاهنامه نمیبود، حتی تذكر آن ضرورتی نداشت. در هر اثر هنری پرسناژها گوناگونند و عقاید مختلف و متناقضی را بیان میكنند. مهم این است كه خواننده از میان پرسناژهای سخنگو، نویسنده را بشناسد و ببیند كه كدام یك از گفتههای متفاوت یا متناقض، بیانگر نظر واقعی نویسنده است. وگرنه از روی هر اثر هنری میتوان انواع عقاید را اثبات كرد و بدترین و منحرفترین نظریات را به بهترین و مترقیترین نویسندگان نسبت داد. گفتیم كه این مطلب آنقدر ابتدائی است كه حتی یادآوری آن ضرورتی ندارد. ولی چه میشود كرد، اگر گردانندگان تبلیغات منحط درباری ایران درست همین ابتدائیترین اصل را در حق فردوسی مراعات نمیكنند و از زبان پرسناژهای منفی شاهنامه، از طریق جدا كردن ابیات از متن و گسستن رابطه و پیوند اندیشه معین با محیط پیرامون، چنان عقایدی را به فردوسی نسبت میدهند كه در واقع جنایت در حق این مرد بزرگ و جنایت علیه مردم ایران است. قطعاتی كه از شاهنامه در مدارس تدریس میكنند و ابیاتی كه از شاهنامه در وزارتخانهها و مطبوعات و رادیو… میآورند، بطور عمده ابیات جداگانه خارج از متن و نظریات پرسناژهای منفی- خلاف نظر فردوسی- است كه معمولاُ از اینجا و آنجای شاهنامه جدا میكنند و موافق شیوه نوین "مونتاژ" كرده و چیزی به نام شاهنامه به خورد مردم میدهند كه ضد شاهنامه است. تازه به همین اندازه نیز قانع نیستند. هر چند گاه بیتی و مصرعی به وزن شاهنامه و در تائید جهانبینی منحط خویش میافزایند و به فردوسی میبندند. ملكالشعرای بهار از نخستین رجال دارای صلاحیت ادبی است كه به این تبهكاری توجه و به آن اعتراض كرد . او نوشت: "این اواخر باز هم تصرفاتی در اشعار فردوسی شده و میشود. از قضا در نسخه شماره سوم و چهارم مجله آینده در صفحه 182 شش بیت از شاهنامه دیدم كه هركدام را از یك جای شاهنامه برداشتهاند و تصحیفی در آنها شده؛ یك مصراع زیادی به آن افزوده و یك مصراع كاستهاند و در جراید و مدارس آنها را میخوانند و یاد میدهند: یا مرگ یا وطن هنر نزد ایرانیان است و بس ندارند شیر ژیان را بكس همه یكدلانند یزدان شناس به گیتی ندارند در دل هراس چو ایران نباشد تن من مباد بر این بوم و بر زنده یك تن مباد همه سر بسر تن به دشمن دهیم از آن به كه كشور به دشمن دهیم اگر كشت خواهی همیروزگار چه نیكوتر از مرگ در كارزار اولاً این اشعار هریك از یك جای شاهنامه است، ثانیاً بعضی از آنها قطعه است، ثالثاً برخی را مسخ كردهاند و رابعاً شعر آخر جزء قطعهای از اشعار دقیقی است كه به نام فردوسی نقل شده و در ردیف اشعار بالا نبوده است." بهار به خصلت سیاسی این نوع دستبرد به شاهنامه اشاره نمیكند و بیش از این به تفصیل نمیپردازد. ما در زیر به توضیح بیشتری میپردازیم تا معلوم شود كه این ابیات از كجا آمده و جمعآوری آنها در یك چنین قطعهای تا چه حد جدی و مغایر نظر فردوسی است و چه هدف سیاسی زشتی را دنبال میكند. 1- دو بیت نخست:" هنر نزد ایرانیان است و … همه یكدلانند… " مربوط به یكی از ماجراهای بهرام گور است. بهرامگور به هنگام شاهی مخفیانه و ناشناس به هند میرود. خود را گردی از سپاه بهرام معرفی میكند. در هند گرگ و اژدها میكشد و با دختر شاه هند نرد عشق میبازد و غیره. خاقان چین از وجود چنین گردی خبردار میشود و او را نزد خود میخواند و وعده خلعت و خواسته میدهد. بهرام این دعوت را گستاخی تلقی میكند و میرنجد و در پاسخ به خاقان چین میگوید كه بهرام بزرگترین پادشاه جهان است و من خادم او هستم. هر چه دارم از اوست. اگر هنری هم دارم از ایرانیان است. نمیتوانم خود را در خدمت دیگران بگذارم. نیازی به خواسته ندارم. بهرام همه چیز به من میدهد. به متن شاهنامه توجه كنید: فغفور چین در نامه به گرد ناشناس ایرانی(بهرام) پس از ذكر شاهكارهای او و وعده پول و غیره تاكید میكند كه : ترا آمدن پیش من ننگ نیست چو با شاه ایران مرا جنگ نیست(7) بهرام- گرد ناشناس- در پاسخ به خشم میآید و مینویسد: جز آن بد كه گفتی سراسر سخن بزرگی تو را نخواهم كهن شهنشاه بهرام گورست و بس چو در زمانه ندانیم كس دگر آنك گفتی كه من كردهام به هندوستان رنجها بردهام همان اختر شاه بهرام بود كه با فر اورنگ و با نام بود هنر نزد ایرانیان است بس ندارند گرگ ژیان را بكس همه یكدلانند و یزدان شناس به نیكی ندارند زاختر سپاس ز بهرام دارم به بخشش سپاس نیایش كنم روز و شب در سه پاس (8) از مضمون مطلب كاملاً روشن است كه نسخه" هنر نزد ایرانیان است و بس!" تحریف است. نسخه درست این است" هنر نیز ز ایرانیان است و بس" بهرام به فغفور چین میگوید آنچه كردهام زیر سایه شاه بهرام بوده و "همان اختر شاه بهرام بود" و اگر هم هنری دارم آن را مدیون ایرانیانم- زایرانیان است و بس. بنابراین برخلاف آنچه تو- فغفور چین- میگویی آمدن پیش تو ننگ است، نمك به حرامیاست. با دقتی كه فردوسی در پرداختن پرسناژها دارد، ازپاسخ بهرام به فغفور چین نیز برای ترسیم روح خود كامگی و خودبینی او بهره گرفته است. در این جملات بهرام به در میگوید كه دیوار بشنود. او در اینجا گرد ناشناسی است و آن پاسخی را به فغفور چین میدهد كه انتظار دارد هرسپاهی او به مخالفین بدهد. او نمك پروردگی را به سپاهیانش متذكر میشود و روش بندگی را به خدمتكارانش میآموزد كه هر چه دارید از شاه بهرام دارید، به دیگری خدمت نكنید. منتها فردوسی خواست بهرام را با علاقه خود به ایرانیان میآمیزد و روی پیوند ایرانیان و یكدل بودنشان تاكید میكند و گردان را به وفاداری نسبت به قوم خویش فرا میخواند. اضافه كنیم كه اندیشه برتری ایرانیان نسبت به سایر خلقها و این ادعا كه گویا" هنر نزد ایرانیان است و بس" در هیچ جای شاهنامه وجود ندارد. ما موضوع "نژادپرستی” و برتری نژادی را جداگانه بررسی خواهیم كرد. 2- بیت بی نهایت معروف " چو ایران نباشد تن من مباد…" اصلاً از فردوسی و شاهنامه نیست و در هیچ نسخهای از شاهنامه چنین بیتی دیده نشده است. شادروان بهار ضمن تاكید این مطلب یادآوری میكند كه در شاهنامه بیتی كه مصرع اول آن شبیه این بیت باشد مربوط به داستان رستم و سهراب است. در مكالمه سهراب با هجیر از قول هجیر گوید: چو گودرز و هفتاد پورگزین همه نامداران ایران زمین نباشد به ایران تن من مباد چنین دارم از موبد پاك یاد شادروان ملكالشعرای بهار پس از ذكر این مطلب با تعجب و نگرانی میپرسد: "راستی مصرع " برین بوم و بر زنده یك تن مباد" از كجا پیدا شده؟ چه كسی این مصرع را بر این قطعه افزوده؟ عجیب است كه این شعر طوری در تهران شایع شده كه در قائمه مجسمه فردوسی هم نقاری گردیده و بر هر زبانی روان است." (9) مجتبی مینوی هم تصریح میكند كه این بیت از شاهنامه نیست. او كه در زمان رضاخان یكی از مبلغین برتری نژادی ضد عربی بود و به تحریف شاهنامه كمك كرد، امروز خوشبختانه اینجا و آنجا به گوشهای از حقیقت اعتراف میكند و درباره این بیت میگوید: "این بیت از فردوسی نیست. در تمام شاهنامه چنین بیتی نیست. یك وقتی یك كسی نمیدانم كه دلش خواسته است چنین بیتی بسازد و به فردوسی نسبت دهد. به من میگویند این بیت از گرشاسب نامه اسدی است. نمیدانم. آنجا آنرا ندیدم…" اشعار بی پدر و مادر را پهلوی هم قرار دادهاند و اسم آن را شاهنامه گذاشتهاند. بنده وقتی میگویم این شعر مال فردوسی نیست، میگویند آقا تو وطن پرست نیستی… آقا این وضع زندگی نیست… افرادی میخواهند احساسات وطنپرستی مردم را بدین وسیله تحریك كنند و بالا بیاورند هر چه دلشان خواست در آن میگنجانند و هر چه در آن گنجانده شده قبول میكنند و میگویند این شاهنامه ملت ایران است."(10) به نظر معتبر و قاطع بهار و مینوی باید یك نكته را افزود و آن این كه مضمون وحشتناك این بیت با روح و جان فردوسی تناقض دارد و چنین بیتی اصولاً نمیتواند از شاهنامه باشد. كسی كه با شاهنامه نخستین آشنایی را پیدا كند در برابر صلح خواهی و انسان دوستی فردوسی بطور كلی و ایران دوستی او بویژه سر تعظیم فرود میآورد. این مرد بزرگ حماسهسرا كه میدانهای رزم را با چنان استادی ترسیم كرده، از مرگ نابحق حتی یك انسان همواره نگران است و از قتل و ویرانی نفرت دارد و در هر فرصتی قدرتمندان جهان را به آبادانی و پرهیز از خونریزی دعوت میكند. او در سرتاسر شاهنامه ای افسوس را به گونههای مختلف تكرار میكند كه "دریغ است ایران، كه ویران شود". چگونه ممكن است چنین كسی زبانش بگردد كه درباره زنده نماندن یك تن در این مرز و بوم شعر بگوید؟ این بیت تراوشی است از قلب سیاه ناكسانی كه به آسانی آب خوردن آدم میكشند، از شكنجه حیوانی جوانان ایران لذت میبرند، نسبت به مردم این كشور آنچنان كینهای به دل دارند كه راستی را شعار آنان و سیاست آنان نابودی همه ایران است و بنا به تصریح محمدرضا پهلوی "وسایل آن هم فراهم شده است." 3- بیت چهارم سرود: " همه سر بسر تن به كشتن دهیم…" در شاهنامه از زبان لشكریان توران خطاب به افراسیاب است به قصد تشویق او برای هجوم به ایران!! افراسیاب از رستم شكست میخورد و دچار وحشت میشود. در كار هزیمت است. سپاهیان توران به شاه خود دلداری میدهند. او را به جنگ با رستم و هجوم به ایران تشویق میكنند و میگویند قدرت ایران در رستم است. او را كه بكشیم نه شاه میماند و نه گنج. آنها در ضمن وضع دشوار خودشان را به هم توضیح میدهند كه نمیتوانند كشور خود (توران) را به دشمن (ایران) بدهند. به متن شاهنامه توجه كنید: (افراسیاب درباره رستم میگوید.) به دل گفت پیكار او كار كیست سپاه است بسیار سالار كیست گر آنست رستم كه من دیدهام بسی از نبردش به پیچیدهام چنین گفت لشكر به افراسیاب كه چندین سر از جنگ رستم متاب سلیحست بسیار و مردان جنگ دل از كار رستم چه داری به تنگ سرش را ز زین اندر آور به خاك از آن پس خود از شاه ایران چه باك! نه كیخسرو آباد ماند نه گنج نداریم این رزم كردن به رنج همه سر به سر تن به كشتن دهیم از آن به كه كشور به دشمن دهیم (11)
4-. بیت پنجم: ( اگر كشت خواهی همی…) از فروسی نیست، از دقیقی است.
ملاحظه میكنید تنظیم كنندگان قطعه (یا مرگ یا وطن) ابتدائی ترین اصل استفاده شرافتمندانه از یك اثر ادبی را مراعات نكردهاند. آنها سه بیت از جاهای مختلف شاهنامه و جدا از متن گرفته و پس از دست كاری در خلاف منظور روشن فردوسی بكار بردهاند. دو بیت دیگر كه مال فردوسی نیست به دروغ به او نسبت دادهاند. قطعه (یا مرگ یا وطن) از ساخته ستاد ارتش رضاشاهی است. این قطعه بعدها تكمیل شد، برای آن موسیقی هم جور كردند و (سرود میهنی) شد كه در مدارس و سربازخانهها به كودكان و سربازان یاد میدهند و اغلب از رادیو و تلویزیون پخش میكنند. علاوه بر ابیات بالا، در این (سرود میهنی) ابیات زیر نیز به نام فردوسی آمده است: پر از مهر شاه است ما را روان بدین كار داریم شاها توان شهها مهر تو كیش و آئین ماست پرستیدن نام تو دین ماست دریغ است ایران كه ویران شود كنام پلنگان و شیران شود كه جاوید بادا سر تاجدار خجسته بر او گردش روزگار
ببینید این چهار بیت از كجا آمده و چگونه مونتاژ شده است:
1- پر از مهر شاه است مارا روان بدین كار داریم شاها توان
این بیت در شاهنامه از زبان منذر تازی خطاب به یزدگرد آمده است. درباریان یزدگرد او را گناهكار (بزه گر)، خودكامه و خونآشام میدانند. میترسند كه اگر پسرش بهرام (بعدها ملقب به بهرام گور) زیردست پدر پرورش یابد خودكامهای بدتر از خود او بار آید. به فكر میافتند كه پسر را از پدر جدا كنند و به دست مربیان بسپارند. بدین منظور محضری از فرستادگان كشورها، موبدان و غیره و غیره گرد میآورند. در این محضر منذر تازی والی یمن نیز شركت دارد و میكوشد یزدگرد را قانع كند كه اگر بهرام را به او بسپارند، بهتر است. هدف او این است كه از طریق پرورش ولیعهد بعدها در دربار ایران نفوذ كند (واقعاً هم به هدف خود میرسد و پس از مرگ یزدگرد به ایران لشكر میكشد و بهرام را به شاهی میرساند و خود همه كاره میشود كه آغازی بر هجوم اعراب به ایران است). باری در متن چنین حادثهای، زمانی كه زبان تملق و خودستایی چاكرمنشانه دراز است، منذر تازی به قصد خودستایی و جلب نظر شاه، هم شایستگی خود و اطرافیانش را در فن سواری متذكر میشود و هم ادعا میكند كه قلبی پر از مهر شاه دارد. او میگوید: پر از مهر شاه است ما را روان بزیر اندرون تازی اسبان دوان در همه نسخههای معتبری از شاهنامه كه در دست است این بیت تقریباً به همین صورت درج شده است. ماموران ستاد ارتش كه (سرود میهن) میساختهاند در بند درستی و نادرستی مصرع دوم و انتخاب نسخه درست نبودهاند. برای آنها مهم این بود كه از هر جای شاهنامه و از زبان هر كس كه باشد، بیتی پیدا كنند مبنی بر اینكه روان ما پر از مهر شاه است. این بیت را از قول منذر پیدا كرده و مصرع دوم آن را آنطور آوردهاند. 2- بیت ( شها مهر تو دین و آئین ماست)، از شاهنامه نیست. 3- دریغ است ایران كه ویران شود كنام پلنگان و شیران شود این بیت در شاهنامه از قول مردم ایران علیه كیكاوس آمده است. كاوس علیرغم توصیه بزرگان و پهلوانان از سر خودخواهی و برتریجویی به هاماوران لشكر میكشد و در این جنگ بیدادگرانه اسیر میشود. از این سو تورانیان هجوم میآورند، سپاه ایران پراكنده و زن و مرد و كودك ایرانی اسیر میشوند. عدهای از ایرانیان به رستم پناه میبرند و پس از شكایت از كاوس و سیاست بیخردانه او كه كشور را به باد فنا داده، یاری میجوید و دل میسوزاند كه ( دریغ است ایران كه ویران شود.) سپاه اندر ایران پراكنده شد زن و مرد و كودك همه بنده شد دوبهره سوی زاولستان شدند به خواهش بر پور دستان شدند كه ما را ز بدها تو باشی پناه چو گم شد بر تاج كاوس شاه دریغ است ایران كه ویران شود كنام پلنگان و شیران شود(12)
4- كه جاوید بادا سر تاجدار خجسته بر اوگردش روزگار این بیت در شاهنامه از مقدمه بخش پادشاهی اشكانیان است. زمانی كه فردوسی به دلایلی مجبور میشود اثرش را به سلطان محمود اهدا كند، یكی از زیباترین خطابههای خود را میسراید و در این خطابیه شاهنامهاش را (ستمنامه عزل شاهان و درد دل بیگناهان) مینامد. به محمود هشدار میدهد كه این جهان پایدار نیست. آنكه از داد بپیچد، مكافات خواهد دید، نامهاش سیاه خواهد شد. فردوسی مقام خود را بسی از مقام شاهان بالاتر میبرد، بسان گردی در میدان نبرد خود را میستاید و شاهنامهاش را برخ میكشد. سخن را برتر از گوهر دانسته و در برابر بزرگی ظاهری شاهان كه گذراست، عظمت جاودانه شاهنامهاش را میگذارد كه از باد و باران نیابد گزند. فردوسی به محمود میفهماند كه از جمشید تا زمان خود او بسیاری از شاهان آمدند و رفتند. تو هم خواهی رفت به قدرت ظاهری غره مشو. به ابیات شاهنامه توجه كنید: نگه كن كه این نامه تا جاودان درفشی بود بر سر بخردان بماند بسی روزگاران چنین كه خوانند هر كس بر او آفرین چنین گفت نوشینروان قباد كه چون شاه را دل بپیچد ز داد كند چرخ منشور او را سیاه ستاره نخوابد ورا نیز شاه ستمنامه عزل شاهان بود چو درد دل بی گناهان بود بماناد تا جاودان این گهر هنرمند و با دانش ودادگر نباشد جهان بر كسی پایدار همه نام نیكو بود یادگار كجا شد فریدون وضحال وجم مهان عرب خسروان عجم كجا آن بزرگان ساسانیان ز بهرامیان تا به سامانیان سخن ماند اندر جهان یادگار سخن بهتر از گوهر شاهوار ستایش نبرد آنك بیداد بود به گنج و به تخت مهی شاد بود گسسته شود در جهان كام اوی نخواند به گیتی كسی نام اوی (13) چنانكه میبینیم این قطعه یكی از درخشانترین نمونههای عظمت روحی فردوسی است. او درست زمانی كه شاهنامهاش را به شاهی هدیه میكند، شاهان جابر را این چنین به تازیانه میبندد و یادآوری میكند كه آنچه در شاهنامهاش آمده، اگر چه به یزدگرد ختم شده، اما مضمون آن تا سامانیان نیز ادامه مییابد، یعنی شامل زمان محمود نیز میشود. این ابیات شبیه مفاخرات گردان سرفرازی چون رستم و اسفندیار است. و در متن این هشدار تند، نكوهشآمیز و مقابله و مفاخره در قبال محمود است كه فردوسی فقط برای اینكه طرف خطاب را نشان دهد میگوید: كه جاوید بادا سر تاجدار خجسته بر او گردش روزگار چنانكه ملاحظه میكنید ابیات (سرود میهن) یا از شاهنامه نیستند و یا در شاهنامه معنا و مفهومیجز آن دارند كه تنظیم كنندگان این گونه سرودها و قطعهها میخواهند به شنونده تلقین كنند. قطعه (یا مرگ یا وطن و سرود میهن) با وجود كوتاهی، مضمون كامل و تمام شدهای دارند. در اینجا سه اندیشه اصلی فاشیسم: نژادپرستی ،جنگطلبی و تسلیم در برابر پیشوا دقیقاً منعكس شده است. در حالی كه در سرتاسر شاهنامه این اندیشهها وجود ندارد. تا جایی كه حتی از زبان پرسناژهای منفی شاهنامه و ابیات گسیخته دستچین شده از جاهای مختلف هم نمیتوان قطعهای ساخت كه چنین مضمونی را برساند. از اینجاست كه خدمه دربار مجبور شدهاند پنج بیت از ده بیت را كه تجسم اندیشههای فاشیستی و تبهكارانه است از خود بسازند و به فردوسی ببندند. مثال دیگر برای نشان دادن تحریف خشن شاهنامه نسبت دادن مصرع (چه فرمان یزدان چه فرمان شاه) به فردوسی است كه هیچكس نمیداند از كجای شاهنام گرفته شده و بیت كامل آن چیست. در واقع این مصرع از شاهنامه نیست و بیت كامل هم ندارد. حتی در شاهنامههای دستچین شدهای كه از جانب وزارت فرهنگ درباری و دولت به منظور اثبات ضرورت اطاعت كوركورانه از شاه منتشر شده، جرات نكردهاند چنین مصرعی را بگنجانند. این مصرع سفیهانه وكوسه ریشپهن است. زیرا اگر كسی یزدان پرست نباشد در این مصرع چیزی خطاب به او نیست و او فرمان شاه را همان قدر نخواهد پذیرفت كه وجود یزدان را نپذیرفته است. و اما كسی كه یزدانپرست باشد رساندن مقام شاه را به خدایی كفر میداند و برای یزدان تالی نمیشناسد. به این دلیل آشكار (چه فرمان یزدان چه فرمان شاه) شعاری است ابلهانه و آنرا بیسوادان درباری كه عقلشان به كشف بهتری قد نمیداده، به نام فردوسی بستهاند. از نظر مضمون این مصرع توهین به فردوسی و توهین نسبت به هر انسان شریفی است كه به چیزی جز خاكساری در برابر قلتشن دیوانان دوران معتقد باشد. هرگز چنین خاكساری از (جلوههای روح) ایرانیان باستان نبوده و فردوسی كه بهترین سنن ایران باستان را با روح پیكارجوی مردم زمان خویش در آمیخته و خود از هیچ شاهی اطاعت نكرده، هرگز نمیتوانسته چنین مصرعی بر زبان آورد. اطاعت كوركورانه از شاهان با نص اوستا و با سرتاسر آموزش زرتشت مغایر است. اوستا از سوی مردم زبان به دعا میگشاید كه : "ای سپندارمذ! مبادا كه شهریاران بد بر ما پادشاهی كنند. ای سپندارمذ! چنان كن كه برای مردم خانه و زندگی بهتر و برای چهارپایان چمن و چراگاه فراهم آید.( 14) اوستا فرمانبرداری از شاهان ستمكاره را گناه میشمارد و كسانی را كه به فرمان شاهان بد گردن نهند، به عذاب دوزخ تهدید میكند و میگوید: "آن كسان كه به فرمان شاهان بد گردن نهند، بدمنش و بدگفتار و بدكردارند. روانهای آن پیروان دروغ با خورشهای پلید پذیره شوند، آنان آشكارا به دوزخ در آیند".(15) در دین اسلام وبویژه در میان شیعیان نیز هرگز اطاعت از شاهان و حكام جابر توصیه نشده است. این فكر كه گویا شاه به نوعی نماینده خدا در زمین است، ساخته ذهن ملایانی است كه خود را بطور كامل در خدمت فئودالها گذاشتند. منتها تا پیش از حكومت پهلوی خود ملایان درباری نیز جرات نمیكردند كه فرمان شاه را فرمان یزدان بنامند. تا اواخر قاجاریه ملایان درباری توانسته بودند تا اینجا پیش روند كه گفته سلطان را همطراز گفته پیغمبر بدانند: گفته پیغمبر و سلطان یكی است(16) و اضافه میكردند كه: (شك نیست كه سلطان عادل را اطاعت فرض است-17) اما برابر دانستن گفته شاه - آن هم شاه عادل- فقط با گفته پیغمبری برای دربار پهلوی بسیار كم بود و لذا به كارمندان ستاد ارتش دستور دادند كه فرمان شاه ولو شاه جابر- را برای فرمان یزدان اعلام كنند و آنان دیواری كوتاه تر از دیوار شاهنامه نیافتند. ب. شیوه محیط سازی چنین بود نخستین شیوه دربار پهلوی برای سوء استفاده از نام شاهنامه به قصد توجیه نظریات فاشیستی و نئوفاشیستی. بكار گرفتن اینگونه تحریفها و دروغ بستنها به فردوسی، با وجود اهمیتی كه دارد، هنوز مهمترین شیوه سوء استفاده از شاهنامه نیست. زیرا به هر صورت دامنه آن بسیار محدود است و اگر نص شاهنامه پایه قرار گیرد، تعداد ابیاتی كه حتی با این روشهای ناشرافتمندانه بتوان از آن جدا كرد و دستاویز قرار داد، نادر است و بستن به نام فردوسی نیز نمیتواند از حد معینی فراتر رود. مهمترین شیوه سوء استفاده از شاهنامه ایجاد محیط ویژهای پیرامون آن است. طی سالها جهل و بی خبری مردم ایران از فرهنگ غنی خویش، مقامات حاكم توانستهاند حرفهای معینی را توی دهنها بیندازند و آنقدر تكرار كنند كه جزو بدیهیات به حساب آیند. این شیوه زشت بویژه در مورد شاهنامه فردوسی وسیعاً به كار گرفته میشود. شاهنامه اثری است كه معنای عمیق آن در قالب داستانی و تاریخ شاهان بیان شده و اگر كسی نخواهد از صورت به معنا رود، چه بسا گمراه گردد. خود فردوسی در آغاز شاهنامه به این نكته توجه داشته و تاكید كرده است كه بخردان باید از "رمز و معنای” داستان بهره گیرند. روشن است كه "رمز و معنای” را به سادگی نمیتوان دریافت. این ویژگی شاهنامه میدان را برای دشمنان آن باز گذاشته است تا به جای ره بردن از صورت به معنا و شكافتن رمز و معنای داستانها، در پنهان كردن معنای شاهنامه بكوشند و از ظواهر امر و صورت برخی از داستانها برای ایجاد محیط ضد شاهنامه بهره گیرند و پهلوانان سرفراز شاهنامه را شاهپرست، مطیع، هوادار خودكامگی، خرافه پرست، برتریجوی و خونریز معرفی نمایند. كار محیط سازی، گاه بسیار مبتذل است. مثلاً روزنامههای درباری هر روز عنوانهای درشتی نظیر "شاه و شاهنامه" ، "پهلوی در شاهنامه" ، " تا سایه شاه بر سر ایرانیان میبود، ایران نیز از هجوم آشوبها و ناگواریها بر كنار میبود…" و صدها نظیر آن را منتشر كرده و صفحاتی را از ابیات گسیخته شاهنامه پر میكنند تا شاید مردم ساده را كه فرصت مطالعه كامل شاهنامه و حتی فرصت مطالعه آن ابیات گسیخته و درك معنای آن را ندارند و چه بسا رمز و معنای این اثر بغرنج هنری را به آسانی درك نمیكنند، تحت تاثیر بگیرند. حساب این روزنامه نویسان این است كه كمتر كسی در این باره خواهد اندیشید كه كلمه "پهلوی” در شاهنامه به خانواده رضاخان كه پس از كودتای سوم اسفند روشنفكران بادمجان دورقابچین نام فامیل پهلوی را برای او برگزیدند ربطی ندارد. حساب غلطی هم نیست. وقتی سنگ را بسته و سگ را گشاده باشند، وقتی تجلیل واقعی از فردوسی و تجلیل درست نظریات وی در دسترس توده نبوده و همه جا از كتابهای درسی گرفته تا صفحات روزنامهها از این ابتذال پرشود، وقتی در قائمه مجسمه فردوسی هم بیت بی پدر و مادر "چو ایران نباشد…" را به عنوان اس و اساس اندیشه فردوسی نقاری كنند، سرانجام عدهای به دام میافتند و خواه ناخواه محیط معینی پیرامون شاهنامه ساخته میشود. چنانكه هم اكنون ساخته شده است. اما محیط سازی پیرامون شاهنامه، علیه شاهنامه تنها به این مرز محدود نیست. "اندیشمندان" بورژوایی نیز كه خود با نظام خودكامگی و اندیشههای فاشیستی بیگانه نیستند و یا به هر دلیل سود خود را در سود حاكم وقت میبینند، با "آثار علمی” و فعالیتهای هنری خویش آب به آسیاب دشمنان شاهنامه میریزند و محیط ضد شاهنامه را با نوشتههای خود رنگآمیزی میكنند. مثلاً مراسم تاجگذاری شاه و فرح پیش میآید كه توهین آشكار به جامعه ایران و تمدن خلقهای ایران است. مردم علیه آن بر میخیزند. اما در همین زمان كتاب مستطاب "تاج نامه" گرد آورده آقای خانلری كه خود را از ستونهای ادب فارسی میداند، منتشر میشود. این كتاب با هزینه دولت چاپ شده و در آن سخنرانیهای شاهان به هنگام تاجگذاری از جاهای مختلف شاهنامه جدا شده و به هم چسبانده شده است. تازه در این كار نیز صداقت علمیبه كار نرفته و هرجا كه بیتی خلاف میل "رهبر خردمند" تصور شده، با شیوه "خودسانسوری” كنار گذاشته شده است. در پایان كتاب نیز ابیات گسیختهای از سایر جاهای شاهنامه كه كمترین ارتباطی با سخنرانیهای شاهان در تاجگذاری هم ندارد، به چاپ رسیده و در آنها دشمنان شاه به كیفر سخت تهدید شدهاند. البته آقای خانلری میداند كه این كار تبهكاری علیه فردوسی و بطور كلی علیه تمدن و فرهنگ مردم ایران است. او میداند و نمیتواند نداند كه در سرتاسر شاهنامه هرگز از مراسمینظیر مراسمیكه محمدرضاشاه به راه انداخت تجلیل نشده و سخنرانیهای شاهان در شاهنامه به هنگام تاجگذاری شیوه ویژهای برای اعلام برنامه دولت یا فرمانروائی به هنگام آغاز حكومت است. اگر این سخنرانیها مورد تجزیه و تحلیل علمیقرار گیرد این نكته روشن خواهد شد كه فردوسی حتی در اینجا میكوشد كه روی ضرورت استقرار حكومت عدل، دوری از بیداد و خودكامگی، توجه به زندگی توده مردم تكیه كند و خودكامگی شاهان را بكوبد. باری، گردآوری اینگونه مطالب و بستن آن به دم تاجگذاری محمدرضاشاه فقط یك بند بازی پلید ادبی- سیاسی است. هنگامیكه كسانی چون خانلری به دلایلی كه خود باید توضیح بدهند به چنین بندبازی تن در میدهند، هزاران نفر به دام میافتند و از آنجا كه امكان و فرصت غوررسی ندارند باور میكنند كه گویا فردوسی مطالب مبتذلی در حد تاجگذاری محمدرضاشاه سروده است. استاد دیگر دانشگاه، ذبیحالله صفا، اثری پیرامون حماسه سرایی در ایران نگاشته و درباره مسائل ادبی و فنی حماسهها، پژوهشی در خورد توجه انجام داده است. ولی همین استاد زمانی كه به بررسی جوانب سیاسی حماسه سرایی در ایران رسیده، كمترین نیازی به كار پژوهشی احساس نكرده و به تكرار غلطهای مشهور و مطالب كاملا بی اساس اكتفا نموده و مینویسد: " همه صفات خوب!! ملی یعنی شاهپرستی، ایران دوستی، اطاعت، مردانگی، شجاعت… در پهلوانان ایران یافت میشود".(18) " شاه را بی نهایت دوست دارند و سرپیچی از فرمان او را گناه میدانند و چنین میپندارند كه برای حفظ تخت سلطنت جان و مال و آرام و قرار و زن و فرزند را ارجی نیست".(19) "شاهان و شاهزادگان ایران نیز به تمام معنا صاحب فضائل و صفات پهلوانان ایرانند و كمتر از طریق انصاف و داد منحرف میشوند… وظیفه هر ایرانی وفاداری نسبت به شخص شاه و اطاعت از اوست".(20) تمام این ادعاها دروغ است. تكرار مكرر دروغهای بزرگ ضد شاهنامه است، برای فراهم سازی محیط مطلوب دربار. این دروغ بافی و اتهام به شاهنامه، برای آنها گناه بشمار نمیآید. حال آنكه، بالعكس، حماسه شاهنامه، حماسه سرپیچیها و قیامهای پهلوانان است علیه شاهان ستمگر. شاهان و شاهزادگان نیز" صاحب فضایل پهلوانان نیستند و بطور عمده از راه داد و انصاف منحرف میشوند. شاهپرستی عمیقاً ضد معتقدات فردوسی است. پژوهشگری كه كمترین اعتباری برای خو قائل بوده و لااقل یك بار شاهنامه را خوانده باشد نمیتواند چنین ستمیبه فردوسی روا دارد. مثال دیگری را میتوان از فضلالله رضا آورد كه روزگاری با لقب پر طمطراق "پرفسور" رئیس دانشگاه تهران شد. او هم در چند نوشته بسیار سطحی، شاهنامه را از نظر سیاسی حامیرژیم خودكامه سلطنتی معرفی میكند. بنابه گفته او: "داستانهای شاهنامه سازمانی دارند كه در ذهن فردوسی مانند آئیننامه!! و فرمول ریاضی!! نقش بسته است!! برخی از سازمانهای داستانها… چنین است: 1- شهریار مردی نیرومند و عموماً دادگر و آموزگار و كار او پیشبرد اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی كشور و برنامهریزی!! و سازمان دادن است (برنامهریزی در ایران باستان؟!) 2- شاه فرزندی دارد كه بسیار بر او مهر میورزد. 3- شاه دشمنی دارد كه فرصت مناسبی میجوید. 4- سروش كه نماینده نیروی آسمانی است به هنگام ضرورت شاه دادگر را راهنمایی میكند. 5- شاه به كمك فرزند دشمن درندهخوی را به سزای تبهكاریش میرساند!!".(21) اولاً داستانهای شاهنامه بسیار بسیار متنوع تر از آن است كه در یك گرده ساده و یكنواخت بگنجد و ثانیاً مضمون و محتوای همه داستانهای اصلی شاهنامه ضد معنا و مفهوم گردهای است كه جناب پروفسور به صورت "آئین نامه" تحویل میدهد. داستانهای شاهنامه داستان اینگونه شاهان "خردمند" و فرزندان "مامانی” آنها نیست. گردهای كه فضلالله رضا ارائه میدهد، فقط در ذهن خود او و امثال او وجود دارد كه با لبهای آلوده خویش چكمههای همایونی را برق میاندازند و برای خودكامگی شاه محیط میسازند. ممكن بود از اینگونه نوشتهها نمونههای به مراتب بیشتری آورد. چنانكه یاد كردیم در این پنجاه سال كوهی كاغذ علیه فردوسی سیاه شده است. اما آنچه گفتیم برای درك مقصود كافی است، مشتی است از خروار كه چگونه كسانی ظاهراً به نام تجلیل از فردوسی علیه او محیط میسازند؛ ادعاهای نادرست و بی پشتوانه و ابیات من درآوردی را در زبانها میاندازند و به بدیهیات مسلم بدل میكنند. در پنجاه سال گذشته متاسفانه میدان اصلی "پژوهش" در شاهنامه در دست اینگونه عناصر بود. محیط ترور و خفقان حاكم بر كشور امكان نمیداد كه پژوهش واقعی و عمیقتری در شاهنامه به عمل آید. درباریان به هیچ روی نمیخواستند سلاحی را كه از نام فردوسی بسود خویش ساختهاند، ازدست فرو نهند. لذا پژوهشهای علمیروی شاهنامه بیشتر به سمت هنری و ادبی آن سوق داده شد. بسیاری از محققین نیز طبق عادت بحث از كنیه و نام شعرا ونویسندگان را به مراتب ضرورتر و سودمندتر از بحث در اندیشههای آنان میدانستند. در نتیجه اقدامات تبهكارانه رژیم پهلوی علیه شاهنامه هنوز پاسخ شایسته نیافته است. البته این بدان معنا نیست كه كسی متوجه موضوع نبوده و یا كاری در این زمینه نشده است. در كشور ما سالهای اخیر علیرغم محیط خفقان مطالبی عنوان شده كه اگر هم به زبان اشاره و كنایه باشد، نشانهای از عمق درك مطلب است. نوشته شاهرخ مسكوب"مقدمهای بر رستم و اسفندیار" بهترین نمونه اینگونه نوشتهها است. عبدالحسین زرینكوب نیز با وجودی كه تحت تاثیر اندیشههای نژادگرایانه و شونیسم بورژوایی قرار دارد، در نوشتهها و سخنرانیهایش (نفوذی در شاهنامه - و- نه غربی و نه شرقی، انسانی) نكات جالبی بیان كرده است. در این میان نویسندگان شوروی جای برجستهای را اشغال میكنند. آنها كه به متدلوژی درست و علمیاتكاء دارند، توانستهاند به عمق بسیاری از نظریات فردوسی پی برده و اهمیت خلقی شاهنامه را به درستی درك كنند. استاریكف شرقشناس بزرگ شوروی تائید میكند كه: "شاهنامه، كتابی است كه اهمیت سیاسی عظیمیدارد… رفتار نسبت به آن و مولف آن همیشه اساساً سیاسی بوده است."(22) استاریكف توجه میدهد كه شاهنامه" گرایش خلقی” دارد. " این گرایش در مقابل خودكامگی شاهان ایران گذاشته شده… در پشت شاهنامه، گوهر خلقی درونی آن نهفته است، كه شاه فئودال با تمام وجود نسبت به آن بیگانه است".(23) این "گرایش خلقی” ( اگر چه در منظومه فردوسی همواره در سطح قرار ندارد، ولی درست همین گرایش روح و جان منظومه را تشكیل میدهد.)(24) اگر بخواهیم فردوسی و شاهنامهاش را بشناسیم و پیامش را بشنویم نباید در سطح شاهنامه بلغزیم. شیوه درست تحقیق لازم است تا به گوهر درونی و منطق شاهنامه دست یابیم. شاهنامه سرگذشت دهها و صدها نفر است كه هریك از آنها ماجراهای گوناگونی از سر میگذرانند. تك تك آن ماجراها چه بسا گویا نباشد و نكته خاصی را بیان نكند. هر ماجرایی چه بسا تصادفی جلوه كند، اما در پشت سر این تصادفها قانونمندی در جریان است. وقتی حوادث را جمعبندی كنیم، وقتی سرنوشت شاهان را در مجموع آن بنگریم، وقتی از شكستها و پیروزیها آمار بگیریم، وقتی مجموعه اثر را در ارتباط با دوران و درپیوند با اندیشه مولف بنگریم، آن وقت میتوانیم از سطح شاهنامه بگذریم و به درون آن نظر كنیم. با چنین منطقی یكباره دنیای دیگری از شاهنامه در برابر ما گشوده میشود. در این نوشته میكوشیم این شیوه بررسی را كه به گمان ما شیوه درستی است، به كار بندیم. شاید به منطق شاهنامه و پیام فردوسی دست یابیم.
|