بازگشت

 

فلسفه را مردمي كنیم

ژان پل ژواری - ارنود اسپير

ترجمه و اقتباس" عليرضاخيرخواه" 

 

شرايط متناقض و تازه

در چهار گوشه جهان

(17)

 

اهميت تمايز تضاد و آنتاگونيسم

دوران ما را که دوران گذار پرتضاد بشريت به سوسياليسم است، مي‌ توان بعنوان دوران حذف تدريجي آنتاگونيسم در نظر گرفت. با اين حال سوسياليسم نيز جامعه‌ای بدون تضاد نيست.

ضرورت حذف تدريجي آنتاگونيسم، منطق تنش زای "حذف" را در بسياری از نقاط جهان وسيعا گسترش داده است. امروز در دوراني از گسترش تضادها، لرزه بر اندام حکومت‌ها، تنش‌ های فوق‌العاده، انفجارهای به ثمر نرسيده به سر مي‌ بريم. شرايط متناقض تازه و بديعي در بسياری از گوشه‌های جهان رخ مي ‌نمايد.

اکنون بيش از هر زمان ديگر تاريخ را در تحول مشخص آن نمي توان پيش بيني کرد. کار صبورانه نفي آنتاگونيک به وضعي انجاميده که همه پيش‌ بيني‌های حاضر و آماده را به هم ريخته است. روند حذف يک منطق و يک سلطه هزاران ساله ما را در برابر شرايط بديع و تازه ای قرار داده است. تضادهايي بوجود مي‌ آيد که شيوه وجودی آنها بکلي پيش ‌بيني ناپذير بوده است.

با اين حال اشتباه است اگر تصور کنيم تمايز ميان آنتاگونيسم و تضاد را تنها تحول دنيای واقعي به ذهن ما متبادر ساخته است. اگر دقيق تر نگاه کنيم اين تمايز ميان آنتاگونيسم و غيرآنتاگونيسم از همان زمان زايش مارکسيسم بوجود آمده است.

مارکسيسم بصورت يک سلاح سرا پا مجهز در ذهن بنيانگذاران آن بوجود نيامده است.

دارای تاريخي است و زايش آن نيز خود يک روند است. مارکس و انگلس در ابتدا از نظر فلسفي دو هگلي چپ بودند. بدين عنوان آنان از ديالکتيک مفهومي داشتند که بطور ضمني از آثار هگل بيرون آمده بود: هر چيز در تضاد با شناختي قرار مي ‌گيرد که از آن داريم و پايان تاريخ عبارتست از زماني که همه واقعي با همه منطقي آشتي مي ‌کند. بعبارت ديگر مشخصه درک آنان از ديالکتيک آن بود که همه تضادها راه حل ايدآل خود را بطور ماقبل تجربه در انديشه دارند و مناسبات ميان اضداد چونان رابطه‌ای ابدی درک مي‌شد. راه توده

آثار مارکس و انگلس با يک انديشه فلسفي آغاز نمي شود. هدف آنان تحليل آنچيزی است که نامش را "جامعه بورژوايي" يا "جامعه مدرن" مي‌گذاشتند، جامعه‌ای که بعدا اعلام کردند آنتاگونيسم طبقاتي را الغا نکرده است.

در طي اين مسير،اين دو اقتصاد سياسي را بعنوان يک علم بنياد گذاشتند و همراه با آن امکان يک دانش تاريخ را پي ريزي كردند و در همين مسير گونه جديدی از تضاد را کشف کردند که هگل آن را پيش بيني نکرده بود : آنتاگونيسم سرمايه- کار که دربردارنده يک تناسب نيروی تحول يابنده ميان اضداد است و به هيچ عنوان نمي توان راه حل آن را در يک مرحله سوم آشتي دهنده يافت.

در اين مفهوم مي توان گفت مارکسيسم همراه با کشف ويژگي آنتاگونيسم زاده شد. اما بايد يک سده منتظر شد تا جنبش جهان مسئله تمايز آنتاگونيسم و تضاد را در دستور روز قرار دهد.

در سال 1971 در فرانسه و در جريان نشست علمي برای بررسي دستاوردهای لنين در عرصه ديالکتيک ماترياليستي بود که برای نخستين بار ميان آنتاگونيسم بعنوان منطق توسعه‌ای که در آن يکي از اضداد به سمت حذف ديگری مي ‌رود و فقدان آنتاگونيسم که در آن توسعه يکي از اضداد به سمت جدايي صرف از ديگری مي ‌رود تفکيک قاطع به عمل آمد.

در ابتدا اين انديشه تسلط داشت که اين تعميق مشخص ديالکتيک تضادها، ثمره جنبش اخير جهان است. در واقع چيزي در شيوه عمل فلسفه مارکسيستي تحول يافته بود. فلسفه مارکسيستي يک دانش قبلي نيست که بتوانيم آن را بر روی واقعيت بچسبانيم و آن را جانشين تحليل مشخص کنيم. برعکس فراخواني است به تحليل واقعيت و کار مجدد بر روی مقولات فلسفي.

اما بتدريج اين مسئله آشکار شد که تمايز ميان آنتاگونيسم و تضاد در همان مراحل اوليه روند گذار بشريت به سوسياليسم هر قدر هم که هنوز ناپخته بوده خود را نشان داده است.

بدينسان بود که در سال 1978 برای نخستين بار يادداشت‌هاي حاشيه‌اي لنين بر کتاب بوخارين به‌نام "اقتصاد دوران گذار" به زبان فرانسه ترجمه شد. در حاليکه بوخارين در کتاب خود سرمايه داری را "نظام آنتاگونيک، متضاد" تعريف مي‌کند ، لنين بر روي اين عبارت خط کشيده و در کنار آن مي‌نويسد : "بسيار نادقيق. آنتاگونيسم و تضاد به هيچوجه يک چيز نيستند. در سوسياليسم اولي از ميان مي ‌رود ولي دومي باقي مي‌ ماند." ( لنين، منتخب نوشته‌های فلسفي، پاريس، اديسيون سوسيال، 1978)

( زنده ياد امير نيك آيين در كتاب ماترياليسم ديالكتيك خود كه در همان سال 1978 تدوين مي‌شد بلافاصله اين جمله لنين و بحث آنتاگونيسم را تا آنجا كه در آن زمان تدوين شده بود آورده است. كه نشان مي ‌دهد تا چه اندازه پژوهشگران حزب توده ايران با تحولات دانش ماركسيستي زمان خود همگام بودند.) 

روشن ‌تر از اين سخن لنين نمي توان تاکيد کرد که گذار به سوسياليسم به معنای حذف آنتاگونيسم است در حالي که بطور بديهي تضاد - وحدت متضاد تشکيل دهنده جامعه ميان نيروهاي مولده و مناسبات توليد - را از ميان بر نمي دارد.

اين يکي از موارد اهميت اين تمايز است. اگر تضاد و آنتاگونيسم را با هم مخلوط کنيم، ديگر درک گذار به سوسياليسم يعني تحول انقلابي جامعه ناممکن مي‌شود. بنابراين شيوه عمل جامعه سوسياليستي که در آن آنتاگونيسم بتدريج حذف مي ‌شود با شيوه تحول جامعه آنتاگونيک ساختارا متفاوت است.

تضاد عمده جامعه سوسياليستي در نبود هماهنگي ميان سطح تکامل نيروهاي مولده با مناسبات توليدي است که دارای تحرک کمتر و سلسله مراتب بيشتر هستند. ميان مناسبات انساني که در توليد برقرار مي‌ شود و نيروهاي مولده که اين مناسبات در آن قرار دارد، وحدت و مبارزه اضداد و حتي يکساني از برخي جهات وجود دارد. در طول تحول تضاد، هر ضد تحت تاثير گرايش به جدا شدن از ديگريست. اين بدان معناست که شكاف ميان ضرورت توليد و مناسبات اجتماعي موجود گرايش به گسترش دارد.

اما در نبود منطق حذف، شيوه جديدی از همکاری، نوع جديدی از همزيستي مکاني ميان اضداد ممکن است. مي توان درک کرد که اينگونه تضادها بسيار آهسته تحول مي ‌يابند. بنابراين تمايز ميان آنتاگونيسم و تضاد موجب درک هويت جامعه سوسياليستي مي‌شود.

بطور بنيادی تر اين تمايز ميان انتاگونيسم و تضاد دعوتي است به اينکه از قرار دادن تاريخ در قالب‌های پيش ساخته خودداری شود و به جای آن از تاريخ يک مفهوم صرفا علمي بوجود آورد. به همين دليل مفهوم مارکسيستي تاريخ اين را نيز نمي پذيرد که ما برعکس عمل كنيم و در همه جا آنتاگونيسم را ببينيم و خود را از تحليل مشخص روندهای اجتماعي محروم کنيم.

مارکس در نامه ای به سال 1846 پرودن را سرزنش مي ‌کند که مي ‌کوشد تضادهای روشن را با يک نظام کامل آنتاگونيسم توضيخ دهد. به گفته مارکس پرودن بجای تلاش برای الوهيت بخشيدن به آنتاگونيسم بهتر است بکوشد تا مواد تاريخي مشخص را با يکديگر مقابله کند. هيچ چيز، هيچ نظام پيش ساخته، امروز نيز معاف از تحليل مشخص اين مواد نيست. 

 

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                                    بازگشت