خاموشی
پرويز آذری
تمام سوخته ای
كه تا سحرگاه
بيشتر دوام نيآورد!
هفته ای كه گذشت، هفته از كف دادن يكی از ياران قديمی حزب توده ايران بود. پرويزآذری از كارگران قديمی چاپخانه و عضو خانواده مطبوعات ايران گرفتار ايست قلبی شد و زندگی را بدرود گفت. پرويز آذری متولد 1313 در شهر رشت بود و در موج دستگيری های پس از كودتای 28 مرداد در جمع جوان ترين كادرهای حزب توده ايران سر از زندان موقت و سپس زندان قصر در آورد. جثه كوچك اما اراده قوی او بسرعت در زندان قصر به شهرت او تبديل شد. روی يك تشك كوچك در زندان قصر دوران حبس را طی كرد، چنان كه هنوز توده ای های قديمی كه با او زندانی بودند، اين زندگی او در محدوده ای بسيار كوچك را بخاطر دارند. پرويز آذری پس از رهائی از زندان كودتا، بار ديگر به چاپخانه ها بازگشت و كوهنوردی را كه در تيم های بحث و گفتگوی توده ای در دهه 30 آغاز كرده بود به ورزش حرفه ای خويش تبديل كرد. بعدها كه به روزنامه كيهان راه يافت، همراه "بشردوست" سرپرست تيم كوهنوردی ايران و سرپرست فنی كيهان ورزشی، از هر فرصتی برای فتح قله های ايران استفاده كرد. پرويزآذری بدليل شم قوی سياسی و قدرت مانور روی كلمات فارسی و تطبيق آنها با اندازه حروف سربی، بسرعت به مسلط ترين صفحه بند مطبوعات ايران تبديل شد و روزنامه كيهان، كيهان سال، طراحی اوليه مجله زن روز، كتاب هفته، كيهان بچه ها و... همگی از ابتكارات او بود، گرچه بتدريج كسانی كه زير دست او آموزش ديده بودند توانستند، مسئوليت فنی هر كدام از اين نشريات برعهده بگيرند. تيمی از آموزش ديدگان او تا انقلاب 57 امور فنی و صفحه بندی كيهان را كه بتدريج از حالت انتشار با چاپ سربی خارج شده و وارد عرصه های نوين چاپ شده بود برعهده داشتند. پس از انقلاب او نيز مشمول تصفيه های مطبوعاتی شد، گرچه از دايره مطبوعات كشور خارج نشد. از كيهان كنار گذاشته شد اما او عزم ديگری داشت. برعهده گرفتن كار فنی روزنامه "مردم" ارگان مركزی حزب. در خانه حزب گشوده شده بود و او به خانه بازگشت. پس از چند شماره اوليه "مردم" و سپس "نامه مردم" پرويز آذری صفحه بندی آن را در اختيار گرفت و به همين دليل روزنامه ارگان مركزی حزب بسرعت از نظر فنی نيز سرآمد تمام نشريات بسيار متنوع سالهای اول انقلاب 57 شد. او دراينجا نيز همان روش و شيوه ای را به كار گرفت كه در روزنامه كيهان به كار گرفته بود: تربيت يك تيم فنی! چنين نيز شد و برخی كادرهای جديد حزبی كه در هيات های تحريريه نشريات حزبی مستقر شده بودند، با آموزش های پرويز آذری خود بتدريج به كادر صفحه آرائی و صفحه بند مطبوعاتی تبديل شدند. زنده ياد پرويز آذری علاوه بر سازماندهی تيم های كوهنوردی برای سازمان جوانان حزب توده ايران، هرزمان كه ممكن شد و انبوه كارهای حزبی اجازه داد، به همراه توده ای های پا به سن گذاشته راهی بلندی های شما تهران (توچال) و دماوند شد. شيفته خاطرات زنده ياد "باقرزاده" بود و پا به پای امثال "زرشناس" و "مهرداد فرجاد" و ديگران كه از او بسيار كم سن و سال تر بودند به بلندی های توچال و دماوند رفت. با دو يورش بهمن 1361 و ارديبهشت ماه 1362 به حزب توده ايران پرويز آذری كه می دانست بزودی به سراغش خواهند آمد، يك دوره چند ساله ايران گردی را آغاز كرد. گهگاه به تهران باز می گشت و سپس از راه ديگری، راهی منطقه ديگری از ايران می شد. اين زمين گردی گاه با كوهنوردی نيز توام می شد كه جمعا حدود 6 سال به درازا كشيد و شيرين ترين خاطرات را از اين دوران داشت. خاطراتی كه بتدريج يادداشت كرده بود و اميدواريم به همت فرزندانش جمع آوری شده و منتشر شود. آب ها كه از آسياب بگير و ببند و اعدام كن افتاد، با احتياط در تهران مستقر شد و 6 سال ايران گردی به پايان رسيد. او كه هر چند سال يكبار برای ديدن فرزندانش كه مقيم آلمان هستند راهی اين كشور می شد، امسال نيز برای همين تجديد ديدار به آلمان سفر كرد، اما سه شنبه شب گذشته دچار حمله قلبی شد. پزشك به بالينش آوردند. قلب هنوز توان حركت داشت اما تنگی نفس اين اجازه را نمی داد. عوارض سالها كار در زيرزمين چاپخانه ها و هوای آلوده به "سرب" كار خود را كرده و اثر خود را گذاشته بود. نفس به دشواری از تنگنای سينه اش بيرون می آمد و پزشكی كه به بالينش فراخوانده شده بود، تنها توانست بگويد: همه می توانيد با او در همين اتاق بمانيد. قلب او تا صبح دوام نمی آورد و از ما نيز كاری ساخته نيست. همينگونه شد. تا صبح همه خانواده بر بالينش نشستند و او چون شمع تمام سوخته، سحرگاه خاموش شد. آخرين آرزويش بازگشت به خاك ايران بود و به همت خانواده اش چنين نيز شد. پيكر او را برای سپردن به خاك ايران، به ميهن بازگرداندند. ياد و خاطره اش جاوان باد! |