راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

حاكميت و قدرت متمرکز
ويرانی ايران و تسليم شدن به امريكا را
به قبول حاكميت مردم ترجيح می دهد

 

اطلاع تازه ای نيست كه حاكميت جمهوری اسلامی و بويژه فرماندهان سپاه، رهبر و روحانيونی مانند احمد جنتی و ديگران به اين دليل به انتخابات دوم خرداد 76 تن دادند و پيروزی قاطع محمد خاتمی را بناچار پذيرفتند كه از هر سو اخباری مبنی بر آماده شدن امريكا برای بمباران و يا موشك باران ايران بدست آمده بود.

پيروزی خاتمی و آغاز اصلاحات درايران، آن خطر را از سر جمهوری اسلامی دور كرد، اما حاكميتی كه با اكراه و اجبار تن به قبول اين انتخابات و نتيجه آن داده بود، خود نيز زير تازيانه اصلاحات، افشاگری و آگاهی مردم از كم و كيف امور حاكميت طی دو دهه قرار گرفت. آنان كه در بحث های قبل از برگزاری انتخابات 76 و فاصله اعلام نتايج آن و مراسم سپرده شدن رياست جمهوری به محمد خاتمی و تركيب كابينه او قرار دارند، بيشتر و بهتر می دانند كه مخالفان حكومتی آن انتخابات و نتايج آن بارها به زبان آوردند كه خطر بمباران و موشك باران ايران كمتر از خطر اصلاحات بود. آنها معتقد بودند و طی 8 سال مقابله خونين با جنبش اصلاحات بيشتر به اين اعتقاد رسيدند كه: درصورت حمله به ايران همان مردمی را كه حالا با اصلاحات هوشيار شده و روبروی حكومت قرار گرفته اند می‌شد به ميدان كشيد و خود در پناه ماند، اما اكنون، درست است كه خطر امريكا دفع شده، اما خطر مردم جدی تر از خطر امريكاست!


آنها با همين ارزيابی و با همين ارزشی كه برای مردم قائل اند، نه تنها جنبش اصلاحات را عقيم كردند، بلكه دولتی را بر اساس همين برداشت بر سر كار آوردند و اراده كردند زمان را به قبل از انتخابات 76 بازگردانند. درحاليكه در جلوی صحنه دولت و جنبش اصلاحات را فلج كرده بودند، در پشت صحنه تدارك اين بازگشت را ديدند و چون می دانستند همان خطرات خارجی آستانه انتخابات 76 اينبار مخوف تر در پيش است، سياست جنگی را همراه با نقشه حاكميت نظامی- امنيتی تنظيم كردند و به اجرا گذاشتند. می دانستند می خواهند ايران و ايرانی را به كجا بكشند، اما هرگز دراين باره سخنی نگفتند. سخن گفتند اما از مبارزه با فساد، آوردن پول نفت به سر سفره ها، حمايت از فقرا و... درحاليكه هيچ برنامه ای در اين جهت نداشتند و اساسا نيز اين نوع مقابله ها با تكان‌های بزرگ و ريشه ای و تغيير سياست های كلی نظام حاكم، تغییر ترکیب طبقاتی حاکمیت، گشوده شدن فضای سياسی و آگاه ساختن مردم و ناظر كردن خود آنها بر دزدی و فساد و... ممكن می‌شود. درحاليكه در حاكميت يكدست كنونی تمام آن ساختار و سياست هائی كه از دل آن فقر و فساد و تباهی و خرافات بيرون آمده، بصورت قدرت متمركز و غير پاسخگو بر سر جای خود هست. این که عده ای را تصفیه و عده ای سپاهی و امنیتی و اقوام و آشنا را بر سر کارآورده اند، آن تغییر ساختاری نیست که ما از آن سخن می گوئیم.


بدينگونه است كه طی يكسال گذشته و عليرغم همه هشدارهائی كه نسبت به خطر بمباران ايران به حاكميت داده شده و عليرغم همه اطلاعاتی كه از هر سو به سمت ايران سرازير است، گوش شنوائی وجود ندارد. حاكميتی كه قدرت يكدست را ترتيب داده و خود را روئين تر فرض كرده، بر ادامه سياست جنگی خود پای می فشارد. همین قدرت به تنگ تركردن روزافزون حلقه محاصره مردم، مطبوعات، احزاب، فعالان سياسی، كانون ها، انجمن ها، سنديكاها و حتی تشكل هائی كه سالها همزاد دو قلوی حاكميت بوده اند( نظير خانه كارگر) می افزايد.


وقتی امروز درمحافل سياسی ايران از يكديگر می پرسند: "چرا حاكميت و قدرت متمرکز متوجه بنيانكن بودن خطر بمباران ايران نمی شود و همچنان می تازد"، در پاسخ بايد گفت:

آنان از مردم بيش از امريكا می ترسند. واقعيت اينست، هرچند تلخ و سخت باور باشد. آنان رعشه‌های سال‌های اول جنبش اصلاحات را هنوز برتن دارند و پس از عبور از هفت خوان سركوب جنبش اصلاحات توانسته اند دوباره وزارت اطلاعات را بدست محسنی اژه ای، دادستانی كل كشور را بدست دری نجف آبادی، نايب رئيسی شورای نگهبان را به احمد خاتمی، وزارت كشور را بدست پورمحمدی و موتور سركوب شهری را بدست سردار ذوالقدر بدهند و آب رفته را به جوی بازگردانند. آزموده را نمی خواهند دوباره بيازمايند. آنان معتقدند اگر بنا باشد برويم، بگذار بدست امريكا برويم و اگر رفتن ما با هزينه‌ای همراه است، بگذار هزينه را مردمی بدهند كه اگر آزادشان بگذاريم خودشان ما را خواهند برد. سقوط بدست مردم ننگ است، اما رفتن بدست امريكا افتخار.

همين است ارزيابی كسانی كه سياست جنگی را در جمهوری اسلامی رهبری می‌كنند و اين جمله كه اخيرا از دهان برخی نزديكان رهبر بيرون آمده دور از واقعيت نمی تواند باشد، كه رهبر دربرابر اين ارزيابی كه:

- از خود زمين سوخته باقی گذاشتن بدتر از كنار رفتن است.

اين پاسخ از او نقل است:

- ما به وظيفه خود عمل می كنيم. 1400 سال مقاومت از زمين سوخته كربلا بيرون آمد.

حتی اگر جملات رد و بدل شده دقيقا همين جملاتی نباشد كه به ما رسيده و يا شرح گفتگو ها بيش از آن باشد كه دربالا آمد، يك نكته در دل اين گفتگو نهفته است. و آن اينكه:

چون ما نباشيم، اگر ايران هم نباشد چه غم؟

به ميان مردم بازگرديم و ببينيم آشنائی با سياست جنگی حاكميت در كدام مرحله است.

با بمباران وحشيانه لبنان و صحنه هائی كه مردم – عمدتا روی شبكه ماهواره‌ای- از فجايع و ويرانی های لبنان شاهد شدند و حتی سيمای جمهوری اسلامی نيز با اهداف سياسی خود ناچار به پخش آنها شد، اكنون توده بيشتری از مردم فهميده اند تمام هولوكاست بازی، درآوردن امام زمان از چاه های دو قلوی جمکران، هاله نور و انواع شعبده بازی منجر به روی كارآمدن دولت احمدی نژاد و مانورهائی كه به اشكال مختلف چه درعرصه سياسی و چه در عرصه امنيتی و نظامی در حال اجراست اجزاء سياست هولناكی است كه پشت "دستآورد اتمی” پنهان شده است. درحقيقت آنان حتی تا مرحله رويائی اتمی می خواهند به سياست جنگی خود ادامه بدهند، با اين عزم كه مجبور نشوند يكبار ديگر به مانند 1376 به جنبش مردم امكان ظهور بدهند. بويژه آنكه می دانند اين خيز دوم سيلی است بنيانكن.

دليل ديگری بر ضرورت تشكيل جبهه ضد جنگ لازم است؟ از نظر ما توده‌ای‌ها خير! چرا كه جبهه ضد جنگ، عملا جبهه متحد عليه حاكميتی است كه به قيمت باقی گذاشتن زمين سوخته از ايران، نمی خواهد از برابر مردم عقب نشينی كند و اگر برای دفاع از صلح و عليه جنگ بسيج شويم، معنای آن چيزی نيست جز بسيج نيرو عليه حاكميتی كه حيات خود را با سياست جنگی پيوند زده است.

 

 

                                                                                         بازگشت