راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

پاسخ توده ای ها

8 پرسش برای خروج

از بحران در کانون

نويسندگان در مهاجرت

 

اخير يک سايت اينترنتي که ظاهرا خود را از خانواده فعالان کانون نويسندگان ايران در مهاجرت مي داند و يا بدان وابسته است (در اين زمينه ما اطلاعات کافي در اختيار نداريم) 8 پرسش را بعنوان مشکلات کانون نويسندگان در مهاجرت و جستجوی راه حل هائي برای برون رفت از اين مشکلات طرح کرده است. تاکنون چند بار، کساني - انگيزه آنها به هيچ وجه مورد بحث ما نيست - اين سئوالات را با ذکر ماخذ آن ها برای ما فرستاده و گاه دوستانه و گاه غير دوستانه از ما خواسته اند تا به اين پرسش ها پاسخ بدهيم. شايد انگيزه کساني که اين پرسش ها را برای ما ارسال کرده و خواهان پاسخ به آنها شده اند، با انگيزه منتشر کنندگان و يا تهيه کنندگان اين پرسش ها در سايت ادبيات و فرهنگ که ظاهرا باني اين پرسش هاست يکسان نباشد. اينها بدنبال چاره ادبي و فرهنگي باشند و آنها بدنبال جدل با توده ای ها. بهر روی، برای ما کنجکاوی درباره انگيزه ها در مرحله اول اهميت قرار ندارد. ما حرف و سخن خود را داريم و در بيان آنها نيز کوچکترين ترديد و ملاحظه اي نداريم. شايد در برخي عرصه ها نيز اطلاعات تاريخي پيرامون حوادث و رويدادهای 27 سال گذشته به اندازه کافي داشته باشيم که بتوانيم سخن را با ذکر مثال مستندتر نيز بکنيم.

آن پرسش ها و پاسخ های ما را، با پرهيز از هرگونه بحث و جدل قلمي  در زير مي خوانيد. شايد حرف هائي برای انديشيدن نيز در آنها يافت شود و به همين دليل نيز به اهل قلم حاضر و غايب در کانون نويسندگان در مهاجرت توصيه مي کنيم، بخوانند و اگر نکته ای در خور تامل در آن يافتند به آن بيانديشند. همين!

 

به نظر شما، کشتن دگرانديشان و سرکوب روشنفکران غيرخودی توسط رژيم اسلامي ايران امری است مرتبط با ماهيت اسلام، يا اين اسلام سياسي است که در قالب قدرت و حکومت دست به چنين جناياتي مي زند؟

 

- اين امری است در ارتباط با ماهيت هر حکومتي. مگر دگرانديشان فقط در جمهوری اسلامي کشته شده اند؟ محمد مسعود، احمد دهقان، کريمپور شيرازی هم روزنامه نگار بودند و ترور شدند و يا در زندان به آتش کشيده شدند. افشارطوس رئيس شهرباني مصدق هم ربوده و کشته شد، دکتر فاطمي هم ترور و بعد هم اعدام شد. احمد کسروی هم بعنوان دگر انديش ترور شد، همانطور که ميرزاده عشقي در خانه اش ترور شد و اراني و فرخي يزدی در زندان به قتل رسيدند. تاريخ ايران که با جمهوری اسلامي آغاز نشده و به آن پايان نمي يابد. بنابراين، بجای اين نوع پرسش های گمراه کننده، بايد رفت بدنبال ماهيت حکومت ها و انگيزه های حکومت از ترور و قتل و کودتا و اعدام. امری که با اسلام و يا بي اسلام هم اتفاق افتاده و بازهم اتفاق خواهد افتاد.

 

2- خميني 27 سال پيش فرمان داد :«بشکنيد اين قلم ها را» و خود - بر اساس اسناد، و نيز گفته‌های کساني همچون خلخالي و منتظری حکم قتل بيش از 12000 زنداني دگرانديش را صادر کرد. توليد تقدس ساختگي پيرامون اين آدم کش بي‌ بديل در ايران مانع از آن شده تا روشنفکران و اهل قلم در ايران بتوانند آشکارا در باره‌ی روشنفکرکشي او سخن بگويند. شما شخصيت او را چگونه تحليل مي کنيد؟ چرا او آنچنان بي ‌رحمانه زمينهیي کشتار نويسندگان و شاعران دگرانديش ايراني را فراهم کرد؟

 

- جدا کردن آيت الله خميني از مجموعه شرايط و رويدادها و افراد درون و بيرون و حاشيه حکومت و سپس صدور چنين حکمي، حداقل ما را از بررسي دقيق تر مسائل و شناخت شخص خميني باز مي دارد. هنوز بر سر اينکه چگونه فتوای محاکمه و اعدام های 67 صادر شد اختلاف و جدال است و حتي يکي از انگيزه های قتل احمد خميني برای جلوگيری از فاش شدن ماهيت و واقعيات پشت پرده اين نوع مسائل بود. مسائل مربوط به خلخالي و دوران او جدا از مقطع زماني قتل عام زندانيان سياسي است و ظاهرا دو دوره را با هم آگاهانه و يا از سر کم دقتي مخلوط کرده ايد. اگر بنای کار بر اين نوع تحقيق باشد، هم زمان با آن بايد بسياری از مسائل ديگر را هم بررسي کرد. از جمله سياست های ماجراجويانه و ويرانگری که سازمان مجاهدين خلق از سال 60 اتخاذ کرد. حداقل اگر بررسي حوادث يک انقلاب و يک دوران به سبک گزارشگری احمد کسروی از انقلاب مشروطه هم باشد، بايد همه مسائل را با هم گزارش کرد. در غير اينصورت تبديل مي شويم به مدافعان تبليغاتي يک جريان و سازمان سياسي و اين از يک کار تحقيقي جدی بسيار فاصله دارد.

 

3- هر از گاهي، جمهوری اسلامي فتوای قتل سلمان رشدی را که توسط خميني صادر شده به موضوع روز بدل مي کند (در فوريه سال 2006 هم دوباره اعلام کردند که سلمان رشدی را خواهند کشت.) شما اين پديده را چگونه ارزيابي مي کنيد؟ اين يک ترفند سياسي است يا باجگيری جهاني از غرب؟ چقدر با سلمان رشدی - در جايگاه نويسنده‌ای روشنفکر و دگرانديش - احساس همدلي داريد؟

 

ـ در مورد فتوای قتل سلمان رشدی نيز بايد بازگشت به مقطع زماني صدور اين فتوا و نياز حکومت شکست خورده در بلندپروازی های جنگ فرسايشي 8 ساله و نياز به سوژه ای برای انقلابي نمائي از سوی کساني که مي خواستند شعارهای اصلي انقلاب 57 را از صورت مسئله حذف کنند. در مقطع صدور اين فتوا و يا دراصل، جنجال قتل سلمان رشدی، جنگ تمام شده بود و نيروهای بسيجي و سپاهي شکست خورده از جبهه ها بازگشته و يکبار ديگر خواهان تحقق شعارهای انقلاب شده بودند. حکومت خزانه کشور را در راه جنگ و تحقق شعارهای ناممکن و دخالت جويانه در منطقه برباد داده و درانتظار درگذشت آيت الله خميني ماه شماری مي کرد. آنها که برای دوران پس از آيت الله خميني نقشه تقسيم قدرت مي کشيدند بشدت نسبت به از هم پاشيدگي شيرازه حکومت، پس از درگذشت آيت الله خميني وحشت زده شده بودند. آنها نگران واکنش نيروهای نظامي و مدعي انقلاب و دفاع از کشور در برابر عراق بودند. در چنين مقطعي، با سوژه فتوای قتل سلمان رشدی - که هنوز زود است درباره دست های پشت پرده سازمان دهنده آن قضاوت قطعي کنيم -  آبي بر آتش اين نيروها پاشيد و برای خود فرصتي خريد تا بتدريج تصفيه های دروني پس از خميني را سازمان بدهد. صدها فرمانده سپاه و بسيج در همين فرصت و بلافاصله پس از درگذشت آيت الله خميني مشمول همين تصفيه ها شدند، که حاج داوود کريمي (از شاخص ترين چهره های باقي مانده از ميان فرماندهان رده اول جنگ با عراق) از اين جمله اند. فرماندهي که پس از بازگشت از جنگ سال ها زنداني شد و سه سال پيش در گوشه يکي از بيمارستان های تهران درگذشت. دور اول اين تصفيه ها شامل مقلدان آيت الله منتظری شد، دور دوم گريبان فرماندهان نزديک به هاشمي رفسنجاني را گرفت، و سپس فصل جايگزين کردن نيروهای طرفدار علي خامنه ای در رده های مختلف سپاه و يک سلسله آموزش های ايدئولوژيک مذهبي جديد آغاز شد که امروز چکيده آن را در سخنراني های دکتر عباسي، استاد دانشگاه امام حسين سپاه پاسداران و تئوريسين فکری سپاه شاهديم.

در مورد سلمان رشدی هم، مثل ديگر پديده ها و رويدادها، مسئله را نبايد در يک فرد و يک ماجرا ديد، بايد مقطع زماني، نياز به چنين اقدامي و از آن مهم تر، سازمان دهندگان و انگيزه های پشت پرده را بررسي کرد. والا مي شود همان ساده انگاری که سازمان مجاهدين با دجال خطاب کردن خميني دنبال کرده و نيروهای جديدی که در خارج از کشور دور آن جمع شده اند فاقد اندک آشنائي با سال های اول انقلاب و رويدادهای دو دهه گذشته ايران اند.

 

4- جمهوری اسلامي 26 سال است که کانون نويسندگان ايران را از حق فعاليت صنفي محروم کرده است. با وجودی که اين کانون در چند سال پيش اعلام کرد که مي ‌خواهد در چهارچوب قانون اساسي جمهوری اسلامي به فعاليت صنفي خود بپردازد، باز هم حکومت مجوز موجوديت قانوني به آن نمي ‌دهد .آيا به نظر شما مادامي که اين حکومت برپاست، امکان فعاليت آزادانه‌ی کانون نويسندگان ايران فراهم خواهد شد؟ چرا؟

 

- فعاليت کانون نويسندگان ايران هم وابسته به حيات و ممات جمهوری اسلامي نيست. اين که حکومت مذهبي اين کانون را مرکز تجمع دگرانديشاني مي داند که با اسلام بعنوان ايدئولوژی مخالف اند و سر سازش با فعاليت آن ندارد، يک بحث است و اينکه موجوديت کانون جدا از خواست حکومت ها به حيات خود ادامه مي دهد يک بحث ديگر. گشايش فضای سياسي کشور که قطعا زير فشار جنبش آزاديخواهي مردم ايران ممکن مي شود و ميزان گشودگي آن نيز وابسته به عمق و حضور همين جنبش ممکن مي شود، خواه ناخواه با آزادی فعاليت کانون نويسندگان نيز درارتباط است. اين همان درسي است که در سال های پيش از انقلاب هم گرفتيم و متاسفانه نمي خواهيم به ياد آوريم. به ياد آوريم سال های بنيانگذاری کانون نويسندگان را، فضای گشوده اندک سياسي در دوران حکومت علي اميني را و سپس سلطه دوباره شاه در دهه 50 را و سرانجام گشوده شدن فضای سياسي سال 56 و 57 را. در تمام اين سال ها کانون نويسندگان متاثر از نوسان های فضای سياسي در کشور فعال و يا زير فشارهای شديد امنيتي بود و اعضای آن امثال تنکابني و به آذين زنداني. در اين بخش هم بايد يکبار ديگر با خود تکرار کرد که تاريخ ايران با جمهوری اسلامي آغاز نشده است و روش هائي که حکومت ها در همين جمهوری و در مقاطع مختلف اتخاذ کرده اند و مي کنند و خواهند کرد متاثر از شرايط اجتماعي و مناسبات داخلي و خارجي است. به همين سال های اخير و بويژه دو سال اول انتخاب محمد خاتمي و دوران گشوده شدن فضای سياسي (در همان حدی که همه به خاطر داريم) باز گرديم و اولين جلسه "آشتي با هنرمندان" که در همين وزارت ارشاد که حالا در دولت احمدی نژاد رفته است زير سلطه سردار صفار هرندی را به ياد آوريم. وزير ارشاد مهاجراني بود و جلسه را خود او سازمان داده بود. زير فشار رای و انتخاب مردم، فضای سياسي گشوده شده بود، مطبوعات از زير بختک امنيتي بيرون آمده بودند و ديديم که کانون نويسندگان نيز بر فعاليت خود توانست بيافزايد و حتي تقاضای تشکيل کنگره کند!

برای آنکه تاريخ و درس های آن را فراموش نکنيم، به اخبار مربوط به همين جلسه در مطبوعات وقت مراجعه کنيد و نطق چپ روانه خانم سيمين بهبهاني را به خاطر آوريم که در همان جلسه گريبان وزارت ارشاد و معاون حاضر در جلسه آن را گرفته و مي خواست تکليف اعدام سعيد سلطانپور را همانجا با حکومت روشن کند. در اخبار همين جلسه حتما خبر گفتگو و کشاکش معاون مهاجراني با دوستان کانوني را در پشت ديوار جلسه و توصيه های او که "تند روی نکنيد" را پيدا مي کنيد. اين حرف او و پيام مهاجراني بود: "اجازه بدهيد هر مسئله ای در زمان خودش حل شود. اين فقط جلسه ايست برای آشتي با هنرمندان و نويسندگان". به روزنامه های آن تاريخ مراجعه کنيد. همين مضمون را مي يابيد.

اين يادآوری ها بسيار با اهميت است، زيرا با مقايسه شرايط امروز با شرايط آن روز، و حتي شرايط آن روز با سه سال اول پس از انقلاب، ما را مي تواند هوشيار کند که در فردای ناگزير و فضای دوباره گشوده چگونه برخورد کنيم. امروز بايد به آن فکر کرده و چاره ای انديشيد، در غير اينصورت بار ديگر مي توانيم غافلگير شويم و فرصت را از دست بدهيم!

 

5 - کانون نويسندگان ايران (در تبعيد) در چند سال اخير دچار ضعف و پراکندگي کم سابقه ‌ای شده است. بسياري از اعضاء قديمي و شناخته شده‌ی آن، از کانون کناره گرفته‌اند.

جابجائي‌ سالانه هئيت دبيران کانون هم نتوانسته کانون را از بن ‌بستي که در آن گير کرده بيرون آورد. چاره چيست‌؟ آيا دوران اين کانون بسر آمده؟ آيا بايد بنيادی تازه گذاشت؟ شما دست‌های پنهان جمهوری اسلامي را در تخريب و تضعيف نهادهای دموکراتيک برونمرزی مشاهده مي کنيد؟

 

- بجای امنيتي ديدن مسئله و دنبال دست های غيب در بوجود آمدن اين پراکندگي گشتن، بايد ابتدا يک تجديد نظر اساسي در نوع نگرش به برپائي کانون در خارج از کشور کرد. اين مشکل برای سازمان های سياسي هم پديد آمده است و هر دو از يک آبشخور سيراب شده اند: شنا در حوضچه مهاجرت و در پيله خود و غافل ماندن از تمرين شنا در اقيانوس جامعه ای که از آن دور مانده ايم. چه در عرصه سياسي و چه عرصه هنری و فرهنگي بايد پيوند را با داخل کشور برقرار مي کرديم و بکنيم. جز در همسوئي کامل و حتي قبول اولويت نظرات آنها که در داخل کشور فعال هستند، ما، نه مي توانيم مشکلات کانون در مهاجرت را حل کنيم و نه مشکلات سازمان های سياسي در مهاجرت را. به همين موضع گيری های 10 سال اخير سازمان های سياسي در ارتباط با انتخابات و دولت خاتمي و اصلاحات و احمدی نژاد و بقيه رويدادها نگاهي بياندازيد و نوسان ها و عقب ماندگي ها از اوضاع داخل کشور را مرور کنيد. هر نتيجه ای گرفتيد همان را برای کانون نويسندگان در مهاجرت هم معيار قرار دهيد.

 

6- برخي از شاعران و نويسندگان ايراني در برونمرز- در سال های اخير - در اقدامات جمعي نويسندگان عليه جمهوری اسلامي مشارکت نمي کنند. اين شمار اندک ، بگونه‌ای عمل مي کند که انگار در ايران و زير شمشير جمهوری اسلامي زندگي مي کنند. اينان بيانه‌ های گروهي روشنفکران و نويسندگان عليه جمهوری اسلامي را امضاء نمي‌ کنند. در گردهمائي‌ هائي که در مخالفت با جمهوری اسلامي باشند شرکت نمي جويند، انتقاد به وضعيت موجود در ايران از نوشته‌ های اخيرشان حذف شده است. حتا از همکاری قلمي با مجلات و رسانه‌های ايراني در خارج از کشور که مخالف جمهوری اسلامي‌اند پرهيز مي ‌کنند . نظر شما دراين باره چيست؟ آيا رژيم جمهوری اسلامي از انتقاد مبرا شده است؟ تکليف روشنگری «روشن» فکران چه مي شود؟

 

- اين سئوال عملا يعني اکثريت کانون در مهاجرت با شعار سرنگوني جمهوری اسلامي در ميدان ايستاده و عده کمي جا زده اند. به نظر مي رسد که در شناخت و پذيرش اساس اين تفکر که کانون نويسندگان يک سازمان صنفي برای دفاع از حقوق نويسندگان و هنرمندان کشور است نه سازماني سياسي و برانداز و برای "اقدام جمعي عليه جمهوری اسلامي" اختلاف وجود دارد. همانگونه که در پذيرش و يا عدم پذيرش در همسوئي با کانون در داخل کشور اختلاف وجود دارد. در اين ميان يک نکته بسيار مهم پنهان مانده است. اين نکته که 27 سال از تاسيس جمهوری اسلامي گذشته است. در اين مدت نسل جديدی از مترجمين، شعرا، نويسندگان، کاريکاتوريست ها، طراح ها، نقاشان، سينماگران و... به ميدان آمده اند که ما تصور  مي کنيم حتي نام بسيار از آن ها را دوستان ما در مهاجرات نمي دانند. کانون چه در داخل و چه در خارج از کشور بايد فکری براي جلب اين نيرو و در حقيقت جلب نيروی جديد و جوان - به نسبت بنيانگذاران و يا مهاجران اوليه انقلاب - بکند. بايد ديد آنها هم همين نگرش کانون مهاجرت را نسبت به فعاليت و حق و حقوق خود در جمهوری اسلامي دارند؟

کدام عقل سليمي با انتقاد از سياست های فرهنگي و اجتماعي و هنری جمهوری اسلامي مخالف است که ما باشيم؟ اما شما بايد سياستي برگزينيد، که جاذبه ای داشته باشيد تا برای همکاری با مجلات و نشريات شما سر و دست بشکنند، و اين ممکن نيست مگر گسترش بينندگان و بالا بودن تيراژ فروش و يا بيننده اينترنتي شما که خود تعيين کننده ترين وزنه جلب همکاری است. بجای من عليه تو و تو عليه او و هر دو عليه من که هر حرکت کانون در مهاجرت را فلج کرده و بجای جلب همکاری در خارج و دنبال کردن اتوريته ای در مهاجرت برای رقابت با داخل کشور، برويم بدنبال جلب همکاران داخل کشور و اين ممکن نخواهد شد مگر سياست ما سياستي باشد که از داخل کشور بتوانند و شرايط اجازه دهد با ما همکاری کنند.

در غيراينصورت همين مي شود که شده: هر چندگاه يک اعلاميه هنری همراه با لفاظي و فضل فروشي صادر کردن و دور يکديگر در مهاجرت چرخيدن. آن هم با زباني که زبان نخبگان است و نه زبان مردم - حتي اقشار مياني جامعه - تا بدانند ما چه مي گوئيم و مسئله ای که با جمهوری اسلامي داريم چيست؟

 

7- زندگي شما با زندگي جمهوری اسلامي هم زمان شده است. در اين برش از تاريخ ايران، روشنفکران و اهل قلم در يکي از تندپيچ‌ های تاريخي و فرهنگي ايران قرار گرفته‌اند. هر شاعر و نويسنده ‌ای که مي‌ خواهد در صحنه‌ی ادبيات کشورش حضور فعال داشته باشد، خواسته يا ناخواسته در وضعيتي قرار گرفته که ناگزير است به روشني و بدون ابهام، جايگاه خود را در برابر اين حکومت نشان بدهد. (در آثار ادبي - در مصاحبه ‌ها و مقاله‌ ها - در سخنراني ها و فعاليت‌‌های عملي). اين، نوعي ناگريزی تاريخي به نظر مي‌آيد. آيا به نظر شما بين دو صندلي همراهان و مخالفان اين رژيم، صندلي سومي وجود دارد؟ شما اين گره ‌گاه تاريخي را چگونه ارزيابي مي کنيد؟

 

- اين سئوال نيز ادامه همان سياست "مرگ بر جمهوری اسلامي" است. عيبي ندارد. هر سازمان سياسي مختار است هر سياست و شعاری را که مي خواهد برگزيند و براساس آن شعار و سياست نيز نيرو جلب و جذب کند و يا نکند؛ اما کار و هدف و اساسا انگيزه برپائي کانون نويسندگان چه ارتباطي با اين نوع  فعاليت های سياسي دارد؟ حتي در اوج درخشش فعاليت کانون نويسندگان که به سال 1357 باز مي گردد و دست و پای همگان باز شده بود، از اينکه کانون در چنين مسيری قرار گيرد پرهيز مي شد و يا حداقل توصيه مي شد که پرهيز شود. به همين دليل بود که آقای به آذين با همه وزنه ای که در آن سال در کانون داشت، برای فعاليت سياسي بجای تبديل کانون نويسندگان به حزب سياسي، رفت بدنبال تاسيس "اتحاد دمکراتيک ايران". پس از انقلاب سياسي کاری گريبان کانون را گرفت و گرايش های مختلف سياسي - از چريک فدائي تا مجاهدين خلق و از توده ای تا ملي انديشان- و از طرفداران انقلاب تا مخالفان آن شروع کردند به جبهه بندی در کانون و ديديم که در پايان کار، آن که بازنده اين کشاکش شد کانون بود و آنچه پايمال شد حقوق صنفي اعضای آن. هر کس مي تواند در سازمان و يا حزب سياسي خود هر نوع که مي خواهد فعال باشد، اما وقتي عضو کانون نويسندگان است بايد در چارچوب يک مجمع صنفي با اهداف مشخص صنفي فعاليت کند. ما تا اين مسئله را کاملا درک نکنيم و مبنای فعاليت خود قرار ندهيم راه به جائي نخواهيم برد. همه در گذشته اشتباه کرده ايم و لازم است که بجای تکرار آن در همان جلسه وزارت ارشاد که اشاره شد، چاره ای بيانديشيم که يکبار و برای هميشه اين مسئله حل شود.

 

8- تصور شما از دوران پس از جمهوری اسلامي چيست؟ وضعيت اهل قلم و روشنفکران در چنان دوراني چگونه خواهد بود؟

 

- اولا منطقي است که ما درباره امروز و چاره دردهای همين دوران بيانديشيم. دوم اينکه هر دوران و هر شرايطي، امکانات و مقدوراتي را به همراه دارد که تنها در زمان قرار گرفتن در آن دوران مي توان در باره امکانات آن صحبت کرد. در غير اينصورت، با چشم بسته پشت فرمان اتومبيل مي نشينيم. يگانه تصويری که مي توان در باره آينده داشت و از امروز نگران آن بود و برای آن چاره ای انديشيد، همين گروه گروه بودن و در کمين سايه هم بودن و با همين پراکندگي وارد شرايط نوين شدن است. با فرض دوران پس از جمهوری اسلامي، - يا در يک نظام ديگری که جمهوری اسلامي نباشد - اين جمع پراکنده و گاه متخاصم در کنار جمع پراکنده ديگری قرار خواهد گرفت که در ايران است. متاسفانه نشانه های اين پراکندگي داخلي نيز کم نيست. از آن فاجعه بارتر، رشد 27 ساله گريز از مرکز و بيگانگي با کار جمعي است که نبود شرايط ممکن برای تمرين آن در داخل کشور بدان روز به روز بيشتر دامن مي زند. به اين آشفتگي، دو فرهنگه شدن، دو زبانه شدن، سه نسله و البته بيشتر "دونسله" شدن را هم بيافزائيد. بحران ناشي از نبود اتوريته های فردی گذشته را هم که بهرحال مي توانست نقش ايفاء کند بر آن اضافه کنيد تا ببينيد با چه صحنه ای روبرو هستيم. نه آل احمدی است و نه  به آذين و غلامحسين ساعدی و سياوش کسرائي و شاملو و...

حال من مي پرسم: برای همين تابلوئي که در پاسخ به سئوال شماره 8 اشاره کردم نبايد چاره ای انديشيد و سياستي را اتخاذ کرد و حرکتي نو را سازمان داد؟ کانون نويسندگان در تبعيد اگر همين وظيفه را شناسنامه خود کند و بر مبنای آن به حرکت در آيد هنری تاريخي نکرده است؟ مهم نيست  که در ابتدای اين کار چند دست به قلم ما را ياری مي کنند، مهم آنست که دقيقا بدانيم چه مي خواهيم بکنيم و با هسته های اوليه اين " چه بايد کرد" بتوان کار را آنگونه آغاز کرد که پس از اندک زماني دوباره کار به مشاجره و انشعاب و فراکسيون بندی مجدد نيانجامد.

موفق باشيد

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت