ایران می تواند قدرت بزرگ منطقه
شود
ضرورت تغییرات مهم
سیاسی و اجتماعی در ایران
امیرعلی لاهرودی – صدر فرقه دمکرات آذربایجان
سياست خشونت آميز و نسنجيده دولت آمريکا در
اکثر اوقات شکل بومرانگ به خود می گيرد (تير شليک شده بر می گردد به خودش).
اين سياست در اواسط نيمه دوم قرن بيست در هندوچين آزمايش شد. نتيجه اين
آزمايش به بيرون راندن آمريکا و فرار حکومت دست نشانده آمريکا از ويتنام
جنوبی شد. دومين آزمايش در يوگسلاوی به کار گرفته شد اين بار يوگسلاوی به
چند کشور تقسيم گرديد. اما به باتلاق کوزوو و نگهداشتن نيروهای ناتو در
بوسنی و هرزه گوين منتج شد. سومين و چهارمين آزمايش در افغانستان و عراق
انجام گرفت. آمريکا و ناتو در هر دو کشور نه تنها با دشواريهای عظيم و
پرداخت هزينه انسانی و مالی بلکه با بن بست کامل روبرو گرديد.
خاورميانه حساسترين منطقه برای اروپای صنعتی و آمريکا مرکز انرژی زا است که
60% سوخت انرژی جهان صنعتی از اين منطقه استخراج می شود امنيت و ثبات در
اين منطقه هم برای اروپا و هم برای آمريکا اهميت ويژای دارد. اما باز هم
سياست نسنجيده آمريکا منشاء اصلی افزايش تشنج و گسترش آن در منطقه می باشد.
نخستين و عمده ترين عامل تشنج در منطقه خاور ميانه تشکيل دولت اسرائيل و
حمايت بدون قيد و شرط آمريکا از اين دولت است. بيش از نيم قرن از تشکيل
دولت اسرائيل می گذرد. در طول اين سالها جنگ و ستيز در خاور ميانه عربی و
اراضی فلسطين متوقف نشده است. کارشناسان سياست بين المللی چنين پيش بينی می
کنند که اين وضع نيم قرن ديگر ادامه خواهد داشت.
انقلاب بهمن 1357 يک حادثه مهم و غيرمترقبه برای شرق و غرب بود. نه در
اردوگاه شرق و نه در اردوگاه غرب کسی تصور نمی کرد که دولت قدرتمند ايران
مانند بادکنک با يک فشار کوچک بترکد و حکومتی سر کار آيد که در وهله نخست
مورد پذيرش و شايد حمايت هر دو اردوگاه قرار گيرد. اردوگاه شرق براين باور
بود که حکومت ضد آمريکايی نوپای ايران اسلامی از لحاظ عينی حکومتی است
مترقی و ضدامپرياليستی و در نتيجه مورد دلخواه برای شرق در لحظه کنونی است.
اردوگاه غرب نيز دلخوش بود که حکومت مذهبی در ايران از لحاظ ماهوی حکومتی
ضد کمونيستی و خواه ناخواه موجوديت آن به نفع غرب است. مغزهای متفکر هر دو
اردوگاه در اين ارزيابی مرتکب اشتباه بزرگی شدند. حکومت اسلامی ايران با
اعلام شعار نه شرقی نه غربی و بکار گرفتن اين شعار در عمل موجب پشيمانی هر
دو اردوگاه شد. حمله به آمريکا با اخراج بيش از 50 هزار مستشار نظامی و
غيرنظامی از ايران شروع شد و با تسخير سفارت آمريکا "لانه جاسوسی" گسترش
يافت. اين رويارويی با آمريکا در مراحل مشخص شکل معينی بخود گرفت و اکنون
کوشش ايران برای استفاده از انرژی اتمی اين رويارويی را دوچندان کرده است.
دستگيری رهبران و اعضای سازمانهای چپ بويژه حزب توده ايران نشان داد که
حکومت جمهوری اسلامی با اردوگاه شرق نيز در حال ستيز است. برخورد هر دو
اردوگاه نسبت به جمهوری اسلامی ايران متفاوت بود. شرق آنچه در ايران می
گذشت با سکوت از روی آن می گذشت. غرب بويژه آمريکا در مورد هر عمل خرد و
کلان ضد آمريکايی واکنش شديد از خود نشان می داد.
جنگ هشت ساله ايران و عراق فرصتی بود برای اعمال فشار به حکومت اسلامی
ايران. حکومت صدام حسين مورد حمايت هر دو اردوگاه قرار داشت. بويژه آمريکا
از حکومت صدام حسين پشتيبانی می کرد تا بدينوسيله فشار خود را به ايران
افزايش دهد. جنگ ايران و عراق بعد از 8 سال بنفع بغداد پايان يافت. اما سبک
سری و خود بزرگ بينی رهبر عراق موجب نابودی دولت عراق شد. سازمان نظامی
ناتو تحت رهبری آمريکا با جلب کشورهای عربی جنگ گسترده ای را عليه عراق
سازماندهی کردند تا کويت تحت اشغال بغداد را آزاد کنند و کردند. کشور عراق
در محاصره شديد نظامی و اقتصادی قرار گرفت. اقتصاد نسبتا رشد يافته عراق
نابود گرديد. مردم عراق دچار فقر و مسکنت شدند. دولت آمريکا بعد از 10 سال
محاصره عراق حادثه 11 سپتامبر در نيويورک را دستاويز قرار داد اول به
افغانستان و دوم به عراق حمله ور شد. از آن تاريخ به بعد نه تنها اعتبار
آمريکا در جلوی چشم جهانيان از بين رفت بلکه کين و نفرت مردم جهان نسبت به
آمريکا افزايش يافت. در عين حال تجاوز به افغانستان و عراق نشان داد که
آمريکا آنچنان قدر قدرتی نيست که عمليات موفقيت آميزی را به مرحله اجرا
بگذارد.
بعبارت ديگر آمريکا نتوانست تاکتيک های عمليات نظامی اسکندر مقدونی را
تکرار کند. نتيجه عمليات نظامی ناتو و آمريکا در خاور ميانه مانند بومرانگ
بخود آنها برگشت. حالا اين پرسش مطرح می شود که در اين جنگ کدام دولت برنده
و کدام دولت بازنده است. طبيعی است که در اين جنگ اولين بازنده رهبر
خودکامه عراق می باشد. آمريکا که آغازگر اين جنگ بود دومين بازنده خود
اوست. ايران بعنوان نيروی ثالث گرچه تماشاگر اين جنگ و ستيز بود ولی عملا
در اين تئاتر جنگ يگانه بازيگر برنده است.
خاور ميانه در طول تاريخ قرن معاصر زير سلطه امپراطوريهای شرق و غرب بود.
بعد از جنگ جهانی اول اين منطقه تحت نفوذ انگليس و فرانسه و بعد از جنگ دوم
جهانی تحت سلطه انگليس و فرانسه و بعلاوه آمريکا قرار گرفت. آمريکا از
حکومت شاه در ايران پشتيبانی می نمود. انگليس و فرانسه در جهان عرب نفوذ
خود را حفظ نمودند. مصر بعنوان کشور بزرگ در شمال آفريقا با کودتای نظامی
جمال عبدالناصر از زير نفوذ انگليس و فرانسه خارج شد و سياست تکيه به شرق
را در پيش گرفت. اما طولی نکشيد که آمريکا بوسيله اسرائيل مصر و سوريه و
اردن را بزانو در آورد و از اين طريق اين منطقه تحت نفوذ آمريکا قرار گرفت.
تنها کشوری که در خاور ميانه عربی با حمايت اردوگاه شرق به قدرت بزرگ منطقه
تبديل شده بود عراق بود. عراق با استفاده از درآمد ارزی نفت هم اقتصاد خود
را سر و سامان داد و هم ارتش خود را با استفاده از ساز و برگ نظامی شوروی
تقويت نمود. در اين دوران عراق به آن حد قدرتمند شده بود که شاه ايران
مجبور شد در ترک مناقشه با دولت عراق به توافق برسد و عراق نيز با استفاده
از اين وضع توازن در خاور ميانه را برقرار کند و برقرار کرد. ايران
شاهنشاهی بعد از آن نخواست با کشورهای عربی گرفتار درگيری نظامی شود.
حمله جرج بوش پدر به عراق (سال 1991) اين توازن را به هم زد. حضور نظامی
آمريکا در اين منطقه بويژه در منطقه خليج فارس اين توازن مجددا برقرار شد.
در دومين جنگ بوش پسر عليه عراق اين توازن به هم خورد و وضعی بوجود آمد که
آمريکا مجبور است در زمانی نه چندان دور نيروهای خود را از عراق خارج نمايد
و يک خلاء بزرگ در منطقه بوجود آيد که تنها ايران بتواند آنرا پر کند.
اکنون ايران به يک کشور قدرتمند نظامی تبديل می شود و احتمال زياد وجود
دارد که در آينده نزديک مانند کره شمالی به سلاح اتمی نيز دست يابد و در
منطقه قدرت نمايی کند.
ايران بعد از قادصيه اولين بار است که در منطقه به قدرت بی همتا مبدل می
شود. آيا ايران قدرتمند در منطقه می تواند عامل ثبات باشد؟
دولت ايران در اين مرحله حساس اگر در سياست داخلی خود
تغييرات عميق اجتماعی و سياسی بوجود بياورد
طبيعی است که سياست خارجی او نيز احترام به حقوق ملتها و دولتهای همسايه
خواهد بود. در اين صورت صلح و آرامش در منطقه برقرار خواهد شد. هر ايرانی
آزاديخواه با اين آرزو به آينده می نگرد.
اميرعلی لاهرودی، 18/12/2006
راه توده 117 25.12.2006
فرمات PDF
بازگشت