دو درک متفاوت
از نقش اجتماعی
نیروهای نظامی
ك. رحمانی
قائل شدن نقش مترقی برای بخش هائی از
نیروهای نظامی و یا اعتقاد به وجود و حضور گرایش های مترقی و حتی انقلابی
در درون نیروهای نظامی، آیا کشف جدیدی است؟ چنین نقشی را در جنبش های
انقلابی گوناگون، در سطح جهانی و حتی در درون نیروهای نظامی ایران در گذشته
شاهد نبوده ایم؟ اگر بوده ایم و قطعا نیز بوده ایم، چرا باید جمهوری اسلامی
و نیروهای نظامی آن را یک استنثای تاریخ دانست؟ این استثنا را حاکمیت
جمهوری اسلامی قائل است و می تواند با این درک خود هرگونه که می خواهد
رفتار کند، اما این درک هرگز نمی تواند درکی علمی و عملی باشد. تاریخ نشان
داده که هرجنبش گسترده اجتماعی نیروی های نظامی را نیز در دایره تاثیر خود
قرار می دهد. به نظر ما، حتی در جمهوری اسلامی نیز علیرغم همه ادعاهائی که
بر مبنای درک واحد مذهبی و سلطه مذهب بر این نیروهای می کنند، درعمل آنچه
که شاهدیم انواع تدابیر برای جلوگیری از همین تاثیر پذیری است. این تدابیر
از جدا سازی محل سکونت نیروهای نظامی، آموزش های مذهبی بی وقفه، جدا کردن
دانشگاه نیروهای نظامی از دانشگاه های کشور، دوایر امنیتی- مذهبی
(ایدئولوژیک) وجود یک سازمان امنیت ویژه در درون سپاه پاسداران، تراشیدن
بسیج در کنار سپاه و در رقابت نگهداشتن این دو نیرو با هم و... همگی پیش از
آنکه تائید کننده آسودگی خیال از وابستگی ابدی نیروهای نظامی به حاکمیت
باشد، حکایت از دل نگرانی از همان اصل اساسی دارد که ما بعنوان یک درک علمی
و عملی از آن یاد کردیم. اینکه نیروهای نظامی هرکشوری پیش از آنکه
پایبندهای ایدئولوژیک داشته باشند، وابستگی ها و گرایش های اجتماعی –
طبقاتی دارند و در بزنگاه های مهم تاریخی هر کشور این گرایش و وابستگی بر
تبلیغات حاکمیت ها برتری می یابد.
نیروهای مسلح در هر كشور و در هر دولتی، در واقع بخشی از ساختار سیاسی آن
جامعهاست و بصورت بسیار طبیعی، این نیرو نمیتواند نیروئی فراطبقاتی باشد
و قوانین پیكار طبقاتی-اجتماعی بر آن نیز حاكمیت دارد. بنابراین و در عین
حال كه نیروهای مسلح بخشی از ساختار حكومتی محسوب میشوند نمیتوان با آن
برخوردی یكجانبه داشت. چنین برخوردی، برخورد ماركسیستی نیست. بنابراین و در
حالیكه آنچه بعنوان ساختار و موقعیت نیروهای مسلح برشمرده شد شامل حال
نیروهای مسلح جمهوری اسلامی نیز میشود و این نیروها، مانند همه كشورهای
دیگر نمیتوانند در نهایت امر متاثر از تحولات و جنبشهای اجتماعی نباشند،
نمیتوان با اندیشهها و شعارهای چپ روانهای از این دست كه نقش
سپاهپاسداران نقشی سركوبگرانه است و همه آنها كه در واحدهای آن حضور
دارند سركوبگراند موافق بود. موقعیت دوگانه نیروهای مسلح، یعنی از یك طرف
منسجم بودن در یك واحد نظامی وابسته به دولت و از طرف دیگر ریشهها و
وابستگیهای اجتماعی و خانوادگی این نیروها را همیشه باید در نظر داشت.
این بحث، جدا از مخالفت با روند نظامی شدن کنونی حاکمیت جمهوری اسلامی،
بویژه با سیاست جنگی است. این نظامی گری که حاکمیت مطلقه جمهوری اسلامی
مدافع آن شده نیز تنها آن بخش از نیروهای نظامی را در بر می گیرد که حداقل
در شرایط کنونی نقش مشت آهنین حاکمیت را می خواهد ایفاء کند و خود به بخشی
از طبقه حاکمه با تمام وابستگی های آن به سرمایه داری تجاری می خواهد تبدیل
شود و یا تبدیل شده و می خواهد موقعیت خود را تثبیت کند. دراینجا نیز ما با
دو طیف نظامی روبرو هستیم. آن گروه که به بخشی از حاکمیت کنونی تبدیل شده و
می شود و آن گروه که هنوز پیوندهایش با جامعه و جنبش بصورت بالقوه برقرار
است. یعنی همانگونه که در کل جنبش مقاومتی را در برابر حاکمیت نظامی با
گرایش جنگی و غارتگری را شاهدیم، نباید از همین مقاومت در درون نیروهای
نظامی غافل بمانیم.
هر جنبش اجتماعی، همان اندازه كه موظف به گسترش نیروی حاضر در صحنه عمل و
مبارزه و بسیج نیرو برای مقابله با نیروی مقابل آن جنبش است، همان اندازه
نیز موظف به جلب نیروهای نظامی به طرف جنبش و دقت در آرایش طبقاتی نیروهای
مسلح و بیرون كشیدن آنها از زیر نفوذ نیروهای ارتجاعی است. افراد حاضر در
نیروهای مسلح، بردگان مسلح نیستند و اگر حكومتها با این نیروها چنین
برخوردی دارند، چرا نیروهای طرفدار تحولات و جنبش باید چنین ارزیابی و
برداشتی داشته باشند؟ این در حالی است كه حضور این نیروها و جلب این نیروها
به داخل صفوف جنبش و به طرف جنبش تاثیرات تعیین كننده در تغییر توازن قوا
به سود جنبشها دارد!
قرار گرفتن نیروهای مسلح در كنار مبارزات اجتماعی، همیشه نقش مثبتی در
انقلابها و جنبشهای ملی داشتهاست. این تجربه بزرگی بود كه در سالهای
1905- 1907 و سپس انقلاب اكتبر درستی خود را یكبار دیگر ثابت كرد. در
انقلاب اكتبر، نظامیان با ایجاد كمیته نظامی انقلابی و با تشكیل شورای
نمایندگان كارگران و سربازان در ژوئیه سال 1917 نقش مهمی در انقلاب ایفاء
كردند، تا جائیكه در اكتبر 1917 بخش اعظم ارتش روسیه بلشویك بودند. در چنین
موقعیتی بود كه لنین با تجهیز عظیم "ناوگان دریائی" و پس از پیوستن
گروههای عظیم نیروهای مسلح به انقلاب، خطاب به این نیرو و كارگران، انتقال
تمام قدرت به شوراها را طرح و تدوین كرد. فراز و فرودهای انقلاب 57 ایران و
نقشی كه رهبران جمهوری اسلامی و بویژه واپسگرایان حاضر در حاكمیت جمهوری
توانستند در مسخ آرمانهای این انقلاب بازی كنند هرگز نباید به نیروهای
واقعا انقلابی و پیشرو اجازه فراموش كردن تجربه انقلابات جهان را بدهد. 10
سال و 20 سال در فراز و فرود یك روند انقلابی، شاید برای نسلی كه در انقلاب
شركت داشته طولانی باشد، اما برای تحولات اجتماعی زمانی طولانی نیست. این
تحولات را در مسیر تكاملی خود، در مسیر آگاهی و بسیج مردم برای حضور هر چه
بیشتر و آگاهانهتر در جنبشها باید در نظر گرفت. امری كه همین امروز نیز
باید در میهن خود ما به آن توجه کرد. ابتدا باید ابزارهای تحمیق این نیروها
را از چنگ حاکمیت بیرون آورد. از چنگ حاكمیتی كه در به گمراهی كشیده شدن
آرمانهای یک انقلاب نقش مهمی داشته است. نخست باید حاصل تخریبهای ناشی از
عملكرد حاكمیت جمهوری اسلامی زیر نام "انقلاب" را از ذهن جامعه شست و نشان
داد كه آنچه بنام انقلاب توسط ارتجاعیترین بخش حاكمیت جمهوری اسلامی انجام
شده و می شود، نه "انقلاب"، بلكه "ضدانقلاب" است. این كارزار امروز ممكن و
عملی است. اینكه ارتجاع پس از یکسال و نیم ترویج تاریخ خرافات در جامعه
ایران نتوانست آن حاصلی را که انتظار داشت در همین انتخابات اخیر شوراها
بدست آورد و جامعه نشان داد که مسخ این خرافات نشده و درک و شم سیاسی اش
راهنمای او شد دستآورد بزرگی است که باید آن را در محاسبه گنجاند.
ما اعتقاد داریم، که این نتیجه گیری تاثیرات خود را در نیروهای نظامی
جمهوری اسلامی نیز خواهد گذاشت، اگر آنها را فراطبقاتی فرض نکنیم.
لنین در همین ارتباط مینویسد: «صرف نارضائی در نیروها برای نیل به موفقیت
جنبش كافی نیست، به توافق مستقیم با عناصر انقلابی-دمكراتیك سازمان یافته
در نیروهای مسلح نیز نیاز است… تنها ادغام ارتش و خلق میتواند پیروزی یك
انقلاب را تضمین كند.»
نمیتوان تصور كرد كسانی تجربه انقلابی جهان را مرور كرده و آثار انقلابی
را خوانده باشند و آنوقت با این اندیشه که «سپاه و بسیج را باید به جنبش
وصل كرد» مخالفت كنند.
جبهه تحولات انقلابی موظف است ارتجاع و نیروهای مخالف این تحولات را از
تكیه به نیروهای مسلح محروم سازد. از جدا سازی به معنای دور کردن آن ها از
حاکمیت نیست، بلکه دور ساختن از حاکمیت کنونی از یکسو، و اندیشه حاکمیت
مطلق نظامی و نه قرار گرفتن در کنار جنبش عمومی مردم است.
مخالفان تحولات تلاش میكند فرماندهان و بخشهائی از نیروهای مسلح را در
مواقع حساس در برابر مردم قرار دهند و آنها را عامل سركوب مردم سازند،
آنها حتی برای اطمینان خاطر از شورش احتمالی بدنه نیروهای مسلح شناخته شده
در برابر فرامین سركوب مردم، در سالهای اخیر دست به ایجاد واحدهای ویژه
زدهاند. از جمله این واحدها "بسیج جدید"، "واحدهای نوپو" و "نیروهای لباس
شخصی" است كه در حقیقت لباس قهوهایهای دوران نازیسم در آلمان اند. خوراك
تبلیغاتی كه توسط امثال مصباح یزدی تهیه و به گلوی این نیروها ریخته میشود
با همین هدف است. این حقایق را باید برای نیروهای مسلح و بویژه بدنه آنها
افشاء كرد. نیروهای طرفدار جنبش وظیفه دارند نه تنها به این نكات توجه كرده
و آنها را افشاء كنند، بلكه خود نیز روی این فعل و انفعالات دقت كرده و به
آگاهی رسانی بیشتر و سازماندهی بپردازند.
برای ایجاد ماشین دولتی نوین، حتی در شرایط تكامل مسالمت آمیز جنبش و
انقلاب، پیروزی و یا شكست نیروهای انقلابی در گرو محروم ساختن رژیم ارتجاعی
از تكیه بر نیروهای مسلح و ارتش است.
لنین در مقاله درسهای قیام مسكو مینویسد: «… درس دیگر مربوط به چگونگی
قیام و شیوه اجرای آن و شرایط گرویدن ارتش به سوی مردم است… بدیهی است كه
اگر انقلاب جنبه تودهای پیدا نكند و خود ارتش را نیز در بر نگیرد، از
مبارزه جدی حرفی هم نمیتواند در میان باشد. بدیهی است فعالیت در میان
واحدهای ارتش امری است ضروری… وقتی مبارزه انقلابی حدت یابد دو دلی و تردید
ارتش كه در هر جنبش واقعا تودهای امری ناگزیراست، عملا به یك مبارزه واقعی
برای جلب ارتش بما تبدیل میگردد.»
انگلس در نامه خود به ماركس در سال 1851 مینویسد: «"ازهم پاشی ارتش"
یعنی میزان توفیق نیروهای انقلابی در آزاد ساختن ارتش از نفوذ طبقات
استثمارگر و دستهبندیهای نظامی ارتجاعی، یك شرط اساسی برای همه
انقلابهای پیروزمند و در عین حال دستآورد این انقلابهاست.»
مخالفان این نظرات را باید دعوت کرد تا یكبار دیگر كتابهای پایهای را
بخوانید!
لنین در دولت وانقلاب مینویسد: «انگلس در عباراتی كه از او نقل شده از نظر
تئوریك آن مسئلهای را مطرح میكند كه هر انقلاب بزرگی آن را در عرصه عمل،
آنهم عملی با شركت تودههای وسیع با وضوح تمام در برابر ما قرار میدهد، كه
همانا مسئله مناسبات متقابل میان دستههای "ویژه" افراد مسلح و "سازمان
مسلح خودگردان اهالی" است!»
كارگران و سربازان پطروگراد، تحت تاثیر اقدامات توضیحی حزب بلشویكها در
میان تودهها نه تنها به دولت موقت انقلاب بورژوا-دمكراتیك فوریه اعتماد
نداشتند بلكه همچنین سیاست توافق با بورژوازی را كه "اسارها" و
"منشویكها" در شوراها تعقیب میكردند، نمیپذیرفتند.
لنین باز در مقاله درسهای قیام مسكو نوشت: «پرولتاریای مسكو در روزهای
دسامبر درسهای بزرگی در عرصه "آماده ساختن" فكری ارتش به ما داد…
رویدادهای دسامبر صحت یكی دیگر از احكام پرمعنای ماركس را كه اپورتونیستها
آن را فراموش كردهاند آشكارا تائید كرد كه گفتهاست: قیام فن است و قاعده
عمده آن تعرض است كه باید با از جان گذشتگی و تهور و عزم راسخ انجام گیرد…
آنچه كه ما باید تبلیغ كنیم عدم فعالیت و توسل به شیوه "انتصار" ساده فرا
رسیدن لحظه "گرویدن" ارتش بسوی ما نیست،- خیر، ما باید با طبل و شیپور
ضرورت تعرض تهورانه (را) برای جلب افراد متزلزل ارتش اعلام داریم و در نیل
به این مقصود دست به مبارزهای كاملا جدی بزنیم.»
راه توده 117 25.12.2006
فرمات PDF
بازگشت