اسلام در برابر اسلام
حجتيه
از دل اين نبرد بيرون آمد
فروزنده فرجاد
زندگي اجتماعي سيد جمال الدين افغاني پس از ترک افغانستان در 1869 آغاز شد. دانسته ها از زندگي او تا پيش از اين اندک است. به ادعاd خويش در دهه 1860 در گذار مسائل سياسي افغانستان بوده است. بر اساس نوشته های پژوهشگری برجسته، سيد جمال در آن زمان مامور روسيه تزاری در افغانستان بوده است.[13] اما فعاليت های تاثير گذار او از سال 1869 و در طول ربع قرن جهانگردی چشمگير او آغاز شد.
سفر او، حتي با نگاهي کوتاه عجيب مي نمايد. او نخست به هند رفت. حاکمان بريتانيايي هند از "عالم اسلامي" با احترام و افتخار پيشواز کردند، و پس از آن با کشتي دولتي، و با هزينه ی دولت بريتانيايي هند، تا کانال سوئز در مصر همراهي اش کردند. او سپس به ترکيه رفت. در آنجا نظرات مذهبي نامتعارف و خلاف عرف مرسوم وی جنجال و هياهو برانگيخت، و بهمين دليل بطور غيررسمي دولت ترکيه اخراجش کرد. سيد جمال سپس به قاهره بازگشت و "رياض پاشا" نخست وزير مرتجع و بدنام مصر که دشمن ناسيوناليسم نوپای مصر نيز بود، پذيرای وی شد. رياض پاشا سيد جمال را به ماندن در مصر واداشت و به او اجازه داد در جامعت الازهر قاهره که پيشينه ای 900 ساله داشت و مرکز جهاني آموزش اسلامي بود جايگزين شود، و ماهانه مستمری دريافت کند. اين نخستين، و نه آخرين سمت رسمي سيد جمال بعنوان عالم اسلامي و همزمان حقوق بگير يکي از قدرتهای استعماری يا دولت های دست نشانده ی آنها بود. سيد جمال به مدت 8 سال، تا پيش از آتش سوزی اسکندريه توسط انگليس ها و اشغال مصر، در کوران رخدادهای سياسي اين کشور بود.
با حمايت های بريتانيا از سيد جمال در هند و فرستادن او به مصر و پشتيباني از او به عنوان مامور انگليس در قاهره، سيد جمال آرام آرام جنبش پان اسلاميستي را بنياد نهاد. اما بي ثباتي سياست های استعماری در مصر دشواری هايي نيز داشت. همزمان با نيرومند شدن جنبش ناسيوناليستي در مصر (که بوسيله بريتانيا سرکوب شد) تاثير گذاری سيد جمال نيز رو به افول نهاد. اينگونه، در 1879 سيد جمال از مصر اخراج شد و اقامت های گذرای او در هند، لندن، پاريس (بمدت سه سال)، روسيه (بمدت چهار سال)، آلمان (شهر مونيخ) و ايران آغاز شد. در ايران از سوی شاه به سمت وزير جنگ و پس از آن نخست وزير منصوب شد. اما ديری نپاييد که راه او از شاه ايران جدا شد و تحريک مردم عليه سلطنت ايران را آغاز کرد. او در مسجدی پناه گرفت و پنهاني برای سازماندهي روحانيون در حمايت از خويش تلاش کرد. پس از چندی دستگير و به ترکيه تبعيد شد. سرانجام پيروان او در1896 شاه ايران[1] را ترور کردند و اين چنين سلطنت پنجاه ساله شاه (ناصرالدين شاه) پايان يافت.
اين فعاليت های پنهاني سيد جمال بود که او را پيوسته از ديگران متمايز مي داشت. در دهه 1870، در مصر هنگامي که خود را مسلماني پارسا مي نماياند، بارها در لژهای فراماسونری مصری - انگليسي و مصری - فرانسوی شرکت مي جست. او در عرفان اسلامي و صوفيگری غرق بود. آنگاه که از مصر اخراج شد، سرکنسول بريتانيا در گزارشي محرمانه نوشت که سيد جمال "اخيرا بدليل اظهار بي خدايي آشکار از لژ فراماسونری قاهره، که وی عضو آن بوده اخراج شده است." بگفته کدوری، سيد جمال عضو لژ فراماسوني ژنرال اسکاچ[14] بوده است. در اين لژ آييني سری به رهبری گرداننده ای با لقب "استاد اعظم" برگزار مي شد، چنان شگفت انگيز و ناگشودني که گويي چون اهرام مصر يکي از عجايب جهان است. "استاد اعظم" انجمن فراماسونری مفهوم "خدايگان" دارد. بسياری از شخصيت های انگليسي و فرانسوی قرن نوزدهم، بشکلي وسواس آميز شيفته کشورهای خاور زمين، اهرام مصر، معارف ماسوني و انواع محفل های آييني سری بودند و از اين دست محافل دوستانه بشيوه ای رقابت آميز بعنوان کانال های اعمال قدرت استعماری خويش استفاده مي کردند.
در اواخر دهه 70 سده نوزدهم سيد جمال الدين در مسجد تاريخي الازهر قاهره جمعي نوپا از هواداران و همکاران مذهبي خويش را گردهم آورده بود. در اين ميان شيخ محمد عبده بيشتر از ديگران خود را به سيد جمال نزديک کرد؛ اينگونه، سيد جمال شاگرد آينده خويش را يافت. عبده در سال 1849 در مصر در خانواده ای مذهبي بدنيا آمد. در ده سالگي قرآن را از بر داشت و مي توانست آن را بدرستي بشيوه ترتيل ادا کند. همانند سيد جمال، محمد عبده نيز به سمت محافل صوفي گری با نگرشي متعالي به زندگي روحاني، کشيده شد. صوفيگری که جرياني کهن در دين اسلام است، همواره راست آييني (ارتدوکس) اسلامي را به چالش کشيده است. صوفيگری معتقد است که با تزکيه روح و فکر و درونگرايي مي توان به مقام يگانگي با خداوند رسيد. صوفيگری در شکل طريقت های گوناگون يا محفل های پنهاني و يا حرکت های جمعي سلسله مراتبي در مناطقي وسيع فعاليت مي کند.[2]
سيد جمال پس از آشنايي با عبده بي درنگ او را براي پايه ريزی محفلي با خود همراه کرد. کدوری، نگارنده بيوگرافي سيد جمال و عبده، مي نويسد:
"محمد عبده هنگام آشنايي با سيد جمال در حدود 22 سال داشت. او جواني با شور و حرارت بود که شديدا تحت تاثير زندگي مذهبي خانواده اش بود؛ و اين خود سبب اثر پذيری بيشتر او مي شد. اما سيد جمال نيز مي بايست جاذبه معنوي خاصي داشته باشد تا بتواند سال های دراز بر عبده تاثيری چنين عجيب و پايدار کند. ارتباط ميان اين دو فراتر از رابطه استاد - شاگردی در محفلي پنهاني بود."[15]
در ميانه سال های 1871 تا 1879 سيد جمال و محمد عبده در کنار هم فعاليت مي کردند. آنان نه تنها در مصر بلکه در کشورهای اطراف نيز هواداراني براي خود دست و پا کردند و در اين ميان برخي گروه های مسيحي عارف مسلک از سوريه نيز مجذوب سخنان غريب سيد جمال شدند. برخي از هواداران او گروه سری "مصر جوان" را بنياد نهادند. بتدريج سيد جمال و عبده محفلي از هواداران فداکار در حوزه مسجد الازهر تشکيل دادند. در 1878 رياض پاشا، نخست وزير مصر وحامي سيد جمال، که ديگر تمايلي به او نداشت، عبده را به سمت استاد ممتاز تاريخ در "دار العلوم"، مدرسه اسلامي تازه تاسيس، و همچنين استاد زبان و ادبيات در موسسه ديگری گمارد. سرانجام هنگامي که دولت رياض پاشا ساقط شد، سيد جمال و عبده مصر را ترک کردند. در اين هنگام در قاهره جنبش ناسيوناليستي از درون ارتش به رهبری قهرمان نامدار مصری، "احمد عربي" در حال شکوفايي بود. "احمد عربي" کلنل و وزير جنگ بود که جنبشي ضد انگليسي را رهبری مي کرد. اين جنبش بوسيله بريتانيا سرکوب گرديد و مصر به اشغال کامل بريتانيا درآمد. "احمد عربي" نيز به سيلان ]سريلانکا[ تبعيد شد. عبده مخالف شيوه مبارزه مسلحانه با بريتانيا بود، و از شيوه ای مسالمت آميز، و تلاش برای مصالحه ميان ناسيوناليسم خشن مبارزان مصری و برنامه های استعماری لندن دفاع مي کرد. رشيد رضا همکار و نويسنده زندگي نامه عبده، نظر وی را چنين خلاصه مي کند: " او]عبده[ ضد انقلاب مسلحانه بود. هر چند خود روح هدايتگر جنبشي فکری بود. او از انقلاب بيزار و مخالف رهبران آن بود."[16]
استراتژيست های امپرياليست غربي در اسلام گرايي افراطي الگويي برای نسل های آينده يافتند. ضديت سيد جمال و عبده با ناسيوناليسم مصری و حمايت آنان از آرمان پنداری دولت متحده اسلامي از مخالفت "الاخوان المسلمين" با رييس جمهور مصر جمال عبدالناصر در دهه 1950، ايستادگي حماس (با هدايت اخوان المسلمين) در برابر ناسيوناليسم فلسطين و سازمان آزاديبخش آن و نمونه های بسيار ديگر از مقاومت اسلامگرايان در برابر جنبش های ناسيوناليستي و چپ در روند جنگ سرد خبر مي داد.
سيد جمال و عبده خود را تنها در گستره فرهنگ اسلامي و تئوريزه کردن عقلاني آن محدود نساختند؛ هنگامي که سيد جمال سرانجام از مصر اخراج شد، او و عبده به سازمان دهي گروهي پنهاني از "جوانان داوطلب عمليات ترور" متهم شده بودند. عنوان اتهام نشانه ای است از اعضای سرکش لژ فراماسوني که بوسيله سيد جمال هدايت مي شد[17] و گويي از سازمان شبه نظامي که بعدها در دهه 1930 بوسيله "الاخوان المسلمين" تاسيس شد، خبر مي داد. سيد جمال هنگام ترک مصر، عبده را بعنوان جانشين شايسته خويش معرفي کرد. "من شيخ محمد عبده را که انديشه و دانش وی برای مصر بسنده مي کند نزد شما بر جای مي گذارم."[18] عبده موقتا به روستای زادگاهش در مصر تبعيد شد، هر چند بعدها در پاريس به سيد جمال پيوست و با پيروزی با حمايت کامل ماموران "پادشاهي فخيمه انگلستان" به مصر بازگشت.
سيد جمال که در سال 1879 مصر را ترک گفت، رهسپار عربستان و سپس هندوستان شد. پس از چندی، او همراه عبده که به وی پيوسته بود به پاريس، جايي که بيشترين همکاری موفقيت آميز را در آن با يکديگر داشتند، مهاجرت کردند. آنان در پاريس، اواسط دهه 1880، شبکه ای براه انداختند که پس از مرگ ايشان نيز ادامه يافت. در سال 1884، هفته نامه "عروة الوثقي" را منتشر ساختند که گرچه تنها 18 شماره از آن منتشر شد، اما تاثير بسزايي داشت. اگر چه بگفته کدوري، دولت فرانسه پنهاني هزينه روزنامه سيد جمال الدين را مي پرداخته است اما منبع مالي آن بدرستي معلوم نيست. بايد دانست که سيد جمال چون درخواستش برا يافتن ماموريت در دستگاه سياسي بريتانيا پذيرفته نشد به دولت فرانسه روی آورد.]19[ آدامز[3] که در سال 1933 کامل ترين بيوگرافي عبده را نوشت، اشاره مي کند که ""عروة الوثقي" ارگان سازماني با همين نام و متشکل از مسلمانان هند، مصر، شمال آفريقا و سوريه بوده، که بوسيله سيد جمال الدين پديد آمده است و هدف آن متحد ساختن و بيدار کردن مسلمانان و آشنا کردنشان با خطراتي که تهديدشان مي کرده و نيز راهنمايي آنها براي رو در رو شدن با آن خطرات بوده است."[20] سيد جمال در مکه نيز انجمني پان اسلاميستي با هدف تشکيل خلافت واحد برای رهبری جهان اسلام سازمان داد.
اين امر که فعاليت های اين چنيني سيد جمال و عبده، ابتکار خود ايشان بوده است يا به احتمال زياد با همکاری لندن و پاريس، چندان معلوم نيست. با وجود اين، درست در اين گيرودار، دولت فرانسه مانع انتشار "عروة الوثقي" شد و سيد جمال و عبده به لندن رفتند. ظاهراً برای بررسي بحران سودان و استفاده از جنبشي پان اسلاميستي هماهنگ با بريتانيا را به دولت انگلستان پيشنهاد کردند. اندکي پس از وقوع شورش قومي- ديني ضد انگليسي در سودان، اين پيشنهاد پياده شد. رهبری شورش در دست شخصيت کاريزماتيک "محمد احمد" بود؛ شيخي سوداني که خود را "مهدی" موعود، ناجي، مي ناميد و طغياني را زير پرچم اسلام ناب پيش مي برد. اينگونه، دو نوع اسلامگرايي در مقابل هم قرار مي گرفتند. يکي شورش "مهدی" که در آن انگيزه های ناسيوناليستي در پوشش ديني بروز مي کرد و ديگری جنبش اسلامي انگليسي گرای سيد جمال بود، که گروه "مهدی" را بنيادگرا و بي فرهنگ مي دانست. در سال 1885 نيروهای "مهدی" که خود را "ياران پيامبر" مي ناميدند ژنرال معروف انگليسي "چارلز گوردون"[4] را شکست دادند و کشتند و "خرطوم" مرکز سودان را تصرف کردند. از آن پس سيد جمال برای حفظ اعتبار پان اسلاميسم خويش به چاپلوسي "مهدی" روی آورد اما در پشت پرده به پشتيباني از بريتانيا و ضديت با شورش سوداني ها ادامه مي داد. او مي نويسد: "من مي ترسم، همانگونه که همه مردان عاقل مي ترسند. من از اينکه گسترش اين دکترين ]مهدويت[ و فزوني گرفتن شمار هواداران آن به مصالح بريتانيا در مصر و هر که در مصر حقوقي دارد آسيب برساند هراس دارم." سيد جمال در نوشتاری جداگانه با عنوان "بريتانيا در سواحل دريای سرخ" مي نويسد: حرکت "مهدی" حمايت مردمان "ساده انديش" را بخود جلب مي کند. او در نوشتار ديگری پيشنهاد مي کند که با شورش "مهدی" تنها بوسيله نيرويي که انديشه سازمانيش بر پايه اصول اسلامي باشد، مي توان رو در رو شد. او مي نويسد: "با قدرت معنوی اسلام نمي توان روبرو شد، مگر بوسيله بديلي اسلامي، هيچکس جز مرداني مسلمان نمي تواند با اين متظاهر ]"مهدی"[ مبارزه کند و او را سر جای خود بنشاند."]21[
به بيان ديگر، سيد جمال پيشنهاد مي کند که بايد آتش را با آتش و اسلام را با اسلام پاسخ داد. بريتانيا آشکارا با اين پيشنهاد سيد جمال مخالفت مي ورزد. اين امر، خشم سيد جمال را برمي انگيزد، اما عبده همچنان به لندن وفادار مي ماند. پس از اين، راه سيد جمال و عبده از هم جدا مي شود. سيد جمال به روسيه روی مي آورد و عبده رهسپار تونس در شمال آفريقا مي شود. عبده از آنجا " مخفيانه به چند کشور برای تقويت انجمن هايي که با سيد جمال تشکيل داده بود، سفر مي کند."[22] پيام آن انجمن ها برای توده ها "پان اسلاميسم" در شکل بنيادگرايانه آن بود:
"دين اسلام "حبل متين" است که همه مسلمانان جهان را متحد و هرگونه نشاني از نژاد يا ناسيوناليسم را محو مي کند... پيشتر مسلمانان در يک امپراتوری درخشان متحد شدند و دستاوردهايشان در همه زمينه های فلسفه و علوم، از افتخارات آنان است. اين وظيفه همه مسلمانان است که در راه حاکميت اسلام و قوانين اسلامي بر ملت هايي که زماني مسلمان بوده اند، تلاش کنند...تنها راه چاره براي اين ملت ها بازگشت به قوانين اسلامي و اجرای آن است؛ همانگونه که در دوران خلافت اسلامي بوده است....قدرت عالي حاکم بر همه، بايد قرآن باشد."[23]
امروز اين سخنان از سوی اسلامگرايان امری عادی است و نمونه هايي از آن، در برگ هايي از تاريخ "الاخوان المسلمين" و منشور القاعده بارها تکرار مي شود. اما در دهه 1880 چنين سخنان، مفاهيمي جديد و انقلابي بود زيرا در سده های متمادی مسلمانان تصوری از مبارزه برای احياء خلافت اسلامي نداشتند. پيام "عروة الوثقي" خطاب به مسلمانان برای احياء قوانين اسلامي "در سرزمين هايي که زماني مسلمان بوده اند" گويي دعوت به جهاد برای پس گرفتن بخش هايي از اسپانيا، اروپای مرکزی و سرزمين هايي بود که به دامان مسيحيت يا ديگر اديان افتاده است. پيام جهاد سيد جمال، چالشي بود که پيامد آن "لورنس" و همکاران امنيتي او را در اينتليجنس سرويس بريتانيا و بخش عربي آن در قاهره در خلال جنگ يکم جهاني و در هنگامي که لندن تز سيد جمال و عبده را در بسيج مسلمانان برای احياء خلافت اسلامي پس از مرگشان ادامه مي داد، به هراس مي افکند. و آن تز چيزی بود که مي وانست ضربه نهايي بر پيکر امپراتوری در حال فروپاشي عثماني بزند و همزمان تهديدی برای روسيه تزاری باشد.
و اما عبده که در دهه1880 با لباس مبدل به مصر بازگشته بود، سرکوبي ناسيوناليست های مصر بدست نيروهای انگليسي را فقط بيننده ای بي تفاوت بود. تا پيش از اواخر دهه 1880 "عبده" آشکارا با همدستي "لرد کرومر" و دولت بريتانيا گروه خويش را در مصر تشکيل داده بود. در سال 1888، عبده به کمک لرد کرومر علني به مصر بازگشت و نخستين سمت رسميش را، از چند سمت آينده خويش در قاهره بدست گرفت. شيوه سخن گفتن عبده نيز درباره "سودمندی اجتماعي مذهب" چون سيد جمال، محتاطانه بود.[24] کدروري در بررسي مجموعه سخنرانيهای شيخ محمد عبده چاپ بيروت بنام "الرسالة" چنين نتيجه مي گيرد: "آشکار است که عارف پيشين و به ظاهر پارسای ديندار، در نهان، همچون استاد خويش متفکری آزاد انديش بوده است." عبده، پس از بازگشت به قاهره بتدريج با لرد کرومر که سمبل امپرياليسم بريتانيا در مصر بود، آغاز به همکاری کرد. لرد کرومر از خانواده بانکدار بسيار بانفوذ و قدرتمند شهر لندن بود. او در دهه 1870 در دفتر انجمن خيريه همگاني مصر، نخست با سمت نماينده بريتانيا، و سپس با سمت سر مميز خدمت مي کرد.
پس از آنکه بريتانيا شورش عربستان را درهم شکست، لرد کرومربه سال 1883 بعنوان مامور و سرکنسول به مصر بازگشت، و تا سال 1907 حاکم غير رسمي اين کشور بود. شيخ محمد عبده، اسلامگرای ستيزه جو، و لرد کرومر اشراف زاده بريتانيايي و معمار استعمار امپراتوری بريتانيا و مشوق عبده، دوست و محرم اسرار يکديگر شدند. با بازگشت کرومر به مصر، عبده به رهبری کميته ای برای سازماندهي مجدد الازهر و سردبيری "ژورنال رسمي" مصر برگزيده شد. او به نمايندگي در مجلس قانونگذاری مصر نيز رسيد. "نظرات اعضای ارشد آن مجلس، درباره هر مساله ای محترم بود، و عبده رياست مهمترين کميته های آن را بدست گرفت."[25]
سرانجام در 1889، دو سال پس از مرگ سيد جمال، محمد عبده به عنوان "مفتي مصر" برگزيده شد. او بعنوان مفتي "مفسر ارشد قوانين شريعت اسلامي در سراسر مصر بود و فتاوايش که همه ي مسائل ارجاع داده به او را در بر ميگرفت، حرف آخر بود."[26] پس از آنکه فتاواي شيخ محمد عبده در سازمان اوقاف مصر نيز جاري شد، نفوذ و قدرت او بيش از پيش گسترش يافت.
هنگامي که قدرت نفوذ عبده در مصر فزوني ميگرفت، سيد جمال چند سالي در روسيه بود. سيد جمال پس از رد پيشنهادش از سوي بريتانيا در حمايت از تز "کشورهاي متحده اسلامي" به نشانه ي قهر به روسيه رفته بود. بگفته ي کدوري "سيد جمال مدتي مامور روسيه بود."[27] گفته ميشود او براي متقاعد کردن روسيه در اينکه ميتواند در هند که قلب امپراتوري بريتانيا بود جرقه ي شورشي را روشن کند، ناکام ماند. طبق گزارشي از سرويس امنيتي بريتانيا در سال 1888، سيد جمال "توانست برخي سران روسيه را درباره ي نقشه ي آغاز شورش در هند با چراغ سبز روسيه متقاعد کند."[28] اما بنظر ميرسد که روسيه اين پيشنهاد را نپذيرفته و سيد جمال پس از چندي به لندن بازگشته است.
روابط سيد جمال با لندن گونه گون بود؛ از سويي در دنياي فراماسونها، گنوستيک ها[5]، عارفان، صوفيان و ديگر مذهب باوران و پارسايان غرق شده بود و از سوي ديگر با نويسندگان، مسافران و شرق شناسان شيفته ي خاور نزديک دوستي داشت. اکنون زمان آغاز بود. لندن در اواخر سده ي نوزدهم بسان خمره يي بزرگ بود، که جنبش هاي مذهبي از آن مي تراويد. در ذهن بسياري از روشنفکران و نيز امپرياليستها ايده ي دستيابي به تئوري وحدت آفريني از باورهاي مذهبي شعله ور شد. مساله ي آشتي اديان، هواداران بسياري در ميان فرهيختگان يافت. با اين باور که شايد بستري از آيين ها و انديشه هاي نوين براي حفظ يکپارچگي در قلمرو گسترده و گونه گون فرهنگ امپراتوري امپرياليستي بريتانيا فراهم آيد. مذاهب تجربي که ريشه اش به اوايل سده ي نوزدهم بازمي گشت سر برآورد. و سيد جمال که ديدش به اسلام با تعهدي عميق به عرفان، صوفيگري، فراماسونري و شک گرايي فلسفي آميخته بود، پذيراي همه ي اين باورها گشت.
يکي از مهمترين آشنايي های سيد جمال در لندن با شرق شناس مشهور ادوارد براون بود. ادوارد براون استاد دانشگاه کمبريج در حقيقت پدر خوانده شرق شناسان سده بيستم بويژه در زمينه مطالعات مذهبي و ايرانشناسي است. او تا پيش از مرگش در 1926، علاوه بر شمار زيادی از دانشجويان بر بسياری از سياستگذاران بريتانيايي نيز تاثير بسزايي داشته است. خواهيم ديد که ادوارد براون، زماني که بريتانيا به شدت درگير مسائل خاورميانه در جنگ يکم جهاني بود، استاد و دوست دو نفر از ماموران برجسته سرويس جاسوسي انگلستان، فيلبي[6] و لورنس بود. در دهه های 1880 و 1890، براون سفرهای بسياری در جهان عرب و ترکيه و ايران کرد. او در زمينه جنبش های شبه مذهبي، صوفي گری و آيين های مذهبي نوظهوری چون بهاييت تخصص يافت.
استاد ايراني ادوارد براون "ميرزا محمد باقر"[7] بود. براون مي نويسد "او (ميرزا محمد باقر) نيمي از جهان را ديده بود و به شش زبان بخوبي تسلط داشت. او بتناوب شيعي مذهب، درويش، مسيحي، آتئيست(خداناباور) و يهودی بود، و سيستم مذهبي خويش که خود او آن را "وحدت اسلامي- مسيحي" مي ناميد، داشت."[29] اين دو به هم بسيار نزديک شدند و براون که تحت تاثير آثار "جوزف گوبينو"[8] که متخصص اديان آسيای مرکزي بود، به پژوهش در زمينه جنبش هايي چون بهاييت پرداخت و سراسر عمر شيفته اين آيين مذهبي غريب بود.
همچون "وحدت اسلامي- مسيحي" ميرزا محمد باقر، بهاييان نيز باوری آشتي جويانه و غير عرفي را در ايران ترويج مي کردند که هواداراني در "حيفا" و ديگر نقاط نيز داشت.
سال ها در خاورميانه بهاييت را بدبينانه مي نگريستند و رهبران مذهبي و سياسي آنان را توطئه گر، مرتبط با شبکه های فراماسوني و اينتليجنس سرويس مي انگاشتند. در واقع بهاييان هوادار انگليس بودند و پس از جنگ اول جهاني يکي از بنيانگزاران اين فرقه به نام "عبدالبهاء" از سوی بريتانيای کبير به لقب Sir ملقب شد. شايد ادوارد براون برجسته ترين نويسنده غربي در زمينه بهاييت باشد. او آشکارا باور داشت که جنبش بهايي در آينده مذهب در خاورميانه تاثير بسزايي خواهد داشت.
سيد جمال و عبده، هر دو با ادوارد براون، ميرزا محمد باقر و همچنين رهبران بهايي تماس داشتند. بگفته کدوری زماني که سيد جمال و عبده روزنامه "عروة الوثقي" را منتشر مي کردند، عبده و باقر در پاريس درباره تئولوژی و قرآن بحث و مناظره داشته اند. نيز سيد جمال روزنامه را برای رهبران جنبش بهايي در مرکز خاورميانه يرايشان مي فرستاده است.
شخص ديگری که در مشهور شدن سيد جمال در ايران تا رسيدنش به مقام نخست وزيری نقش داشته، ميرزا ملکم خان بوده است. ملکم خان ساليان دراز سفير کبير ايران در لندن بود. او پسر موسس "انجمن ايراني فراماسون ها" بود. ملکم خان نيز همچون سيد جمال، بهاييان و ميرزا محمد باقر معتقد بود که گونه ای اصلاح شده و جهاني از "مذهب بشری" پيشنياز هر گونه اقدام سياسي امپرياليستي در خاورميانه و بويژه ايران است. سيد جمال گرچه از تبليغ به شيوه ای تاثير گذار در ميان توده ها برای نوعي اسلام بنيادگرا دست نکشيد، به اشاره ملکم خان نيز "انجمن فراماسوني عرب" را بنياد نهاد. "[30] به نظر مي رسد که سيد جمال، اين مرد هزار چهره، به گونه ای اسلام عاميانه برای "ساده انديشان" يا توده ها، و شيوه ای فرهيخته پسند براي قشر بالايي، و بر روی هم از ترکيب اين دو، مکتبي آشتي جويانه و جهانشمول باور داشت.
اما دوره کاري سيد جمال به پايان رسيد و دست کم در بخشي از آن به شکست انجاميد. او بيشتر ساله اي پاياني عمر خويش را با حمايت ملکم خان در ايران به عنوان وزير جنگ و نخست وزير سپری کرد. اما آراء وی ديگر بر شاه يا برجستگان سياسي موثر نبود. "سرانجام شاه (که از ارتباطات سيد جمال با روحانيون ايران خسته شده بود) با شکستن حريم مسجد، سيد جمال را در حالي که در بستر بيماری بود دستگير و به مرز ترکيه منتقل کرد."[31] در دهه 1890 سيد جمال ميان ترکيه، افغانستان و ايران سرگردان بود و بگفته کدوري "تلاش مي کرد تا توجه سازمان های اطلاعاتي و امنيتي را جلب کند."[32] بار ديگر بريتانيا در سالهای پاياني زندگي سيد جمال به داد او رسيد. "در 1895 در استانبول و دو سال پيش از مرگش در حالي که دولت سلطان عبدالحميد نام او را در ليست سياه نوشته و تهديدش به استرداد به ايران کرده بود و دولت ايران نيز او را بجرم تحريک مردم به شورش ضد سلطنت تعقيب مي کرد، سيد جمال در اين هنگام به عنوان شهروند افغاني به سفير کبير انگليس براي تامين جاني مراجعه کرد."[33] کنسول بريتانيا به سيد جمال اجازه خروج از قلمرو سلطان عبدالحميد را داد و برای او پاسپورت تهيه کرد. سرانجام سيد جمال به ترکيه بازگشت؛ جايي که پان اسلاميست سرگردان]يهودای سرگردان(م)[ در آن از بيماری سرطان به سال 1897 درگذشت. ادوارد براون معتقد بود که نام سيد جمال با شهرتي که او در کتابش "انقلاب ايران" در سال 1910 به وی داده است، سال های سال پس از مرگش نيز همچنان مشهور خواهد ماند.
اما لرد کرومر، امپرياليست عملگرا، چنين نوشت که مرگ سيد جمال پاياني بر نام او، عبده و نسل نخست احياگران اسلامي است. "آنان با انديشه مذهبي غير معمول خويش نمي توانستند مسلمانان محافظه کار را برای مدتي دراز بدنبال خود بکشند، از سوی ديگر به اندازه کافي اروپايي]متجدد[ نشده بودند که بتوانند از شيوه اروپاييان تقليد کنند. آنان نه مسلمانان خوبي بودند و نه اروپايياني به اندازه کافي خوب." کرومر، همچون دانشمندی که تحقيق در تجربه ای شکست خورده را رها مي کند، نتيجه مي گيرد که پان اسلاميسم سيد جمال و عبده به بازنگری اساسي نياز دارد. نگرش مدرن جهاني با رنگ و لعاب فراماسوني او به اندازه کافي با اسلام ناب قرن هفتم ميلادی آميخته نشد و بهمين دليل نتوانست همراهي روحانيون يا مجددان را بدست آورد. سرانجام آراء سيد جمال و عبده بوسيله رشيد رضا که روزنامه "المنار" را منتشر ساخت، حفظ شد و جنبش سلفيه مصر و "الاخوان المسلمين" زمينه مساعدی برای رشد اين نظرات گرديد. همزمان بريتانيا در سياست نو استعماری خويش به اسلام گرايي راديکال مطمئن تری روي آورد: وهابيت عربستان سعودي.
فرمات PDF : بازگشت
[1] ناصرالدين شاه قاجار(م)
[2] چنين محافلي هم اکنون نيز در بسياري شهرهاي ايران و بويژه کردستان وجود دارند. بسياري از مردم عادي و بويژه زنان که محروم از سواد و تحصيل مانده اند بيشترين علاقه را به چنين محافلي نشان ميدهند. اخيرا بافت شرکت کنندگان در اين گروهها جوانتر نيز شده است. سرپرست چنين محافلي را فردي بنام شيخ عهده دار است و درباره ي مسائل مذهبي و بويژه دعا سخن ميگويد. مراسم خاصي نيز بوسيله ي "دراويش" که براي عوام جذبه ي خاصي دارد و به عنوان کارهايي خارق عادت تلقي ميگردد نيز اجرا ميشود. در کردستان ايران اين محافل عموما در خانقاه ها تشکيل ميشود. ترديدي وجود ندارد که گردانندگان چنين محافلي با توجه به تقدسي که نزد مردم دارند ميتوانند اهرم هدايت آنان به سمت خاصي باشند(م)
[3] C.C. Adams
[4] Charles Gordon
[5] گنوستيسيسم(Gnosticism): سيستم مذهبي مبتني بر باورهاي عرفاني است که معتقد به پيروي از گنوسيس به عنوان هدف اصلي زندگي و راه رسيدن به رستگاري است. گنوسيس معرفت قلبي يا بينش درباره ي ذات روحاني عالم است. معتقدان به اين آيين آفرينش را نتيجه ي مبارزه ي روشني و تاريکي ميدانند و به دواليسم عالم مادي و عالم روحاني باور دارند. (م)
[6] Harry St. John Bridger Philby
[7] آقا ميرزا باقر بواناتي، معروف به جان معطر(م)
[8] Joseph de Gobineau
توضيحات:
[13] Nikki Keddie ، "سيد جمال در افغانستان"، Middle Eastern Studies (1) صفحه 4.
[14] کدوري، صفحه 21-20.
[15] همانجا صفحه 8.
[16] آدامز، صفحه 54.
[17] همانجا صفحه 31-30.
[18] آدامز، صفحه 18.
[19] همانجا صفحه 39، کدوري مينويسد" اين منطقي است که فرض کنيم سيد جمال که پيشتر يکبار بخدمت بريتانيا درآمده است، دوباره به دولتي ديگر(فرانسه) نيز روي آورده باشد." به هر حال دولت فرانسه انتشار "عروة الوثقي" را تحمل ميکند در حالي که بريتانيا،مصر و هند انتشار آنرا ممنوع اعلام کردند.
[20] آدامز، صفحه 9.
[21] کدوري، صفحه 54.
[22] همانجا، صفحه 58.
[23] نقل قول از آدامز، صفحات 59 و 60.
[24] کدوري، صفحه 14.
[25] آدامز، صفحه 83.
[26] همانجا، صفحه 79.
[27] کدوری، صفحه 56.
[28] ماخذ در کتاب کدوري صفحه 56 آمده است.
[29] ادوارد براون، "يکسال در ميان ايرانيان"، چاپ لندن، انتشارات Adams and Charles Black، 1950، صفحات 15 و 16.
[30] درباره ي ارتباطات ملکم خان و سيد جمال کتاب کدوري، صفحات 22 و 23 را ببينيد.
[31] آدامز، صفحه 11.
[32] کدوري، صفحه 4.
[33] همانجا، صفحه 5.