از اين معبر تنگ و خطرخيز
با عصای تجربه بايد گذشت
م. ميرخود
سير تحولات در ايران و ستيز بلاوقفه نيروهای بازدارنده، عليرغم ديدگاه ها و نظراتي که از سر ياس يا غرض، آن را پايان يافته مي انگارند و مدال پيروزی را برشانه های راست مي آويزند، نه تنها از نفس نيفتاده است، بلکه دامنه نبرد را در تمام مسامات جامعه و ارگان های حکومتي آن گسترش داده است.
اين پديده ضمن آنکه حامل قانون عمومي تحولات اجتماعي است، چنان در کلاف ويژگي های خود و انبوه خصايص بلا انفکاک جامعه ايران پيچيده است که در نظری اجمالي جوهر تکاملي و پيشبرنده آن به گونه ای در تيرگي و ابهام خود مي رود که گزيده ترين نيروها نيز اساسا وجود عنصر عدالت خواهانه، سنگين يا حذف ناپذير اين معقولات و کيفيت ويژه را انکار مي کنند و به تبع آن در اين مغلوبه نبرد کثيرالجبهه قادر به تميز نيروهای خودی و سپاه بيگانه نمي شوند.
بي شک يکي از علل ديرجنبي و آهنگ کند گسترش جنبش، همين خودپوئي و ناداني نيروهای موثرآن در تشخيص اين کيفيت بنيادی رشد و لاجرم عجز آنان در شناخت دوستان و بي بها انگاری تلاش « ديگران» درعرصه جامعه است.
شمشير اين نقصان از همان روزهای بهمن برفرازیانقلاب در گردش بود. اما چه در ميان سکانداران قدرت و چه در ميان بسياری از گردان های عدالت جوی جامعه، شدت اغراق در نقش خود، تنگ نگری و رويای انحصار قدرت، به دفعات راه را بر فرود اين شمشير بر پيکر انقلاب آسان ساخت. اين انحصار گری ها، دوست ستيزی و هيچ يا بد انگاری ديگران، درست بر دری مي چرخيد که پاشنه آن عدم درک مضمون انقلاب بود.
تسلط اين کيفيت بر بخش قابل توجهي از نيروهای فعال اجتماعي، يعني ابهام در مضمون و مرحله انقلاب و در نتيجه نشناختن دوستان و دشمنان، عامل سنگين در فرسايش توان و نيروی انقلاب بود.
در آن زمان بخش کثيری از نيروهاي باورمند اسلام و نزديک به اکثريت نيروهای دگرانديش، نه با تکيه بر ماهيت رويدادها، بلکه با درکي آرماني، پديده انقلاب ايران را ارزيابي مي کردند، و در واقع از هر دو سو پديده زمينه به ستوه آمده مردم از رژيم شاهي و تصميم ميليوني به سرنگوني شاه و پي ريزي حکومتي ديگر را از متن پويای جامعه جدا و تبديل به تصويری منجمد و خشک از روحانيت مي کردند که بي نياز و بي ارتباط با حيات اجتماعي سرگرم حيات آسماني است.
از يک سو باورمنداني که مشروعيت جمهوري اسلامي و روحانيت را از پايگاه اجتماعي آن منفک مي کردند و مسرور از پيروزی و غافل از نيازهای حياتي مردم، خود و روحانيت را و رای جامعه، هميشگي و لايتجزيي برافلاک مي ديد، در حوزه عملي و رويارويي با نيازهای «مستعضفان با توسل به انتهای تاريخ و رستاخيز مهدی، گريبان خود را از تکاليف سنگين زميني رها مي کرد.
بر همين سياق آنهايي که در جبهه تند مخالف پای مي کوفتند اما محروم از قدرت ماندند، برآشفته از اين پيروزی و عاجز از درک سمت و سوی انقلاب، با زباني ديگر، نه تنها جمهوری اسلامي بلکه روحانيت را نيز از تاروپود جامعه، ايران و ايران زمين وکره خاکي برداشتند و به همان جائي بردند که جبهه مخالف مي خواست. يعني آسمان وافلاک. اين اشتراک فکری هر دو جبهه در حوزه نظری، يعني انفکاک روحانيت از نيروهای اجتماعي و نديدن خطوط و آثارعميق مبارزات طبقاتي در پيکر روحانيت و واحد و لايتجزا انگاشتن آن، هر دو جبهه را عملا به نقطه ای مي راند که ضمن انهدام ستون و جبهه متحدين بالقوه راه انقلاب، شانه از بار سنگين حل مسائل جدی مردم، مراقبت، پشتيباني وهدايت جنبش در نيل به اهداف واقعي آن خالي مي کرد، و اين يک به خاطر صرفا حفظ قدرت و آن يک درهوای صرفا کسب قدرت ، دست به تير و طپانچه و تحميل اراده خود بر سير انقلاب زدند.
اين تحليل های انتزاعي از روحانيت و جمهوري اسلامي، از آنجا که ناتوان از دريافت پديده استخراج روحانيت با لايه های گوناگون و حتي متضاد جامعه، و سير ناگزير تجزيه و تغيير و تکامل بعدی آن بود. اگرچه نظرأ روحانيت را بيرون از ميدان تاريخ و مجزا از کنش های اجتماعي مي نمود، در عمل اين خود بود که با توسل به سياست های اراده گرايانه، هر چه بيشتر از هداف جنبش، حرکت تاريخ، مضمون تکاملي آن و نيروهای محرکش دور مي شد.
تضاد اين دو ديدگاه فکری در گم کردن سمت و سوی انقلاب، توقف در اشکال، تظاهر آن در عمل همانا ائتلاف نيروهای مفيد آن بود. اگر مردم به ميدان آمده از استبداد سلطنتي، عزم به خلع آن و بنيان حکومتي را بنام آقای خميني رقم زدند. اين را نمي شود تعارمي بي مضمون دانست که توده های ميليوني با آيت الله خميني داشتند. ذات اين حمايت را شرطي تاريخي مي سرشت که نگين آن تضمين عدالت و آزادی بود.
غفلت از شالوده اين بيعت و عنصر عميقا مشروط و قامض آن، چه از جانب هواخواهان او و چه از جانب مخالفين، راه به جائي برد که در عرصه اجتماعي به قهر با امکانات موجود تاريخي، تلاشي و انهدام فرصت ها و تلفات بيشمار نيروهاي انقلاب انجاميد و درعرصه نظري منجربه توليد ديوان هايي شد که سرشار از شعار و مکاشفه، خراب آخرالزمان، فتح کربلا، رستاخيز و قيامت و اعجاز فرشته پرولتاريا، خواب تحولات آسماني و برق آسا و ديگر هذيان های انقلابي و پريشان گوئي ها ديگر است.
واقعيت اين است که اگر انقلاب ايران در قالب و آشيانه مساجد، ولايت فقيه، شورای نگهبان، بيت رهبری و غيره محاصره شد، اين رويداد نه تنها به معنای تغيير طبيعت و مضمون عدالت خواهانه آن نبود، بلکه تکليفي تاريخي و امکان و آزموني سخت و منطقا تکرار ناپذير بود که توده ها فرا راه آشناترين و هموارترين باورهای ديرين خود نهادند. اما درست اينجا نبايد فراموش کرد که عليرغم تمام اين اختصاصات و ويژگي های بروز تحولات، هسته ای بالنده در نهاد آن در حرکت است.
تجربه دهه های اخير به خوبي نشان داد که مرکز تعادل و عدم تعادل جامعه، و سقوط و صعود نيروهای آن در زير نعلين و پوتين کسي نمي ايستد و انقلاب و نيروهاي ميليوني آن نه عاشق ابدی ريش و عبای کسي هستند و نه عقد دل در تار زلف و سنجاق کراوات کس ديگری بسته اند.
جان و جوهرتاريخ نه در وعده های اين يا آن حکومت که در سفره توده ها مي تپد. و تا زماني که بر اين سفره رنج معاش، شقاوت فقر، عدم امنيت، با راهانت و حق کشي ها، زنجير و اسارت و در يک کلام استثمار و استبداد لگام گسيخته مي تازد، هيچ سندی از رهبری و هيچ رخت و سرائي از حاکميت را نمي توان با ورد و دعا و يا درود و سرود پايدار ساخت.
اين فرياد مکرر سال ها جنبش ترقي خواهي ايران است.
تصور يکپارچگي قدرت، بيرون انگاشتن حاکميت از دايره جنبش، عدم اعتقاد به تاثير نيروهای ترقي در ايجاد گسست و شکاف های آتي در مجموعه رهبري، فرزند همان روياهای گذشته است، بويژه سال های اول انقلاب است.
حضور نيروهای مردمي در همه جا، به خدمت گرفتن تجارب جنبش مانع قمه کشي و جنگي ديگر است. همانگونه که اهرم تحولات اساسي است.
در صورت انفعال نيروهای مردمي، ضعيف ترين دولت تبديل به کانون تمرکز قديت به گروگانگيری مردم تبديل خواهد شد. همانگونه که مرکز سرکوب و ماجراجوئي و خرافات خواهد شد.
اينجاست که بايد در اين کلام معيوب که « حاکمان شايسته مردمان خويشند» با حفظ سهم مهم تاريخ، ترميمي چنين آورد که « حکومت ها بايستد نا تواني بديل های خود هستند».
فرمات PDF : بازگشت