نگاهي به کتاب
خاطرات پرويز شهرياری
.... يکي ديگر از خاطرات دوران زندانم مربوط به سال 1330 و زماني است که در زندان قصر بوديم. يک طرف زندان مخصوص ما توده ای ها بود و طرف ديگر متعلق به طرفداران نواب صفوي و اسلام گراها که خود نواب هم در ميانشان بود. توده ای ها در زندان معمولا خيلي سرو صدا نمي کردند ولي طرفداران نواب مرتبا تظاهرات مي کردند و مسئولان زندان را به دردسر مي انداختند. نواب اخلاق خاصي داشت. هميشه استکان و چای در کنارش بود و هر بار که يکي از ما به ديدنش مي رفت برايش در يک استکان کمر باريک چای مي ريخت و زماني که آن شخص توده ای چای را مي خورد ، نواب استکان را همان موقع مي شکست.
البته معمولا من به عنوان نماينده توده ای ها به ديدار نواب مي رفتم و او در حين صحبت برايم چای مي ريخت و بعد استکان را هم مي شکست. او مرا از دو جهت نجس مي دانست. زيرا هم توده ای بودم و هم زرتشتي.
... آن زمان تابستان بود و هوا خيلي گرم. زنداني هاي توده اي لباس مناسبي نداشتند و چون گرما خيلي آزارشان مي داد در زندان شورت مي پوشيدند که تصوير بسيار نامطلوبي داشت.
يک روز جمع شديم که چه چاره کنيم. تصميم گرفتيم مقداري پارچه بخريم و براي همه زنداني ها شلوارک های يک رنگ بدوزيم تا لباس هاي آبرومندانه ای باشند با مسئولان زندان صحبت کرديم و سرانجام موفق شديم پارچه تهيه کنيم. رنگ پارچه ها را سبز انتخاب کرديم تا زود چرک نشود. شلوارک ها را دوختيم و به بچه ها داديم تا بپوشند. چند روز نگذشته بود که ناگهان جنجال عظيمي بپا شد. طرفداران نواب به شدت شلوغ کرده بودند و ناگهان يکي از نگهبانان به سراغ ما آمد که همه اش تقصير شماست. من علت را جويا شدم و نگهبان گفت بهتر است برويم پيش نواب. به هر صورت من به سلول های آن طرف رفتم.
خيلي شلوغ بودند و حتا نزديک بود مرا کتک بزنند که نواب جلويشان راگرفت. من تعجب زده به نزد او رفتم و از اوضاع پرسيدم. او خيلي ناراحت بود و ابتدا چيزي نگفت. سپس کم کم به حرف آمد و گفت پارچه سبز براي او قداست دارد و آن را به سر و کمرش مي بندد و آن وقت ما آمده ايم و با پارچه سبز براي خودمان شلوارک دوخته ايم. تازه فهميدم که مشکل کار از کجاست. نواب خيال کرده بود ما به عمد اين رنگ را انتخاب کرده ايم ولي اطمينان دادم که عمدی در کار نبوده و به طرف سلول های توده ای ها برگشتم و موضوع را گفتم و بچه ها خيلي سريع شلوارک ها را در آوردند... (ص164-165)