راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

خاموشي ناگهاني

رضا خالصي

 

هفته گذشته، "رضا خالصي" يکي از کادرهای حزب توده ايران بر اثر ايست قلبي در شهر برلين آلمان برای هميشه خاموش شد. از مهاجران پس از يورش به حزب توده ايران در جمهوری اسلامي بود و عاشق ايران. همه آنها که او را از نزديک مي شناختند مي دانند که عشق شورانگيز به ايران از خصوصيات بارز رضا خالصي بود. مرز60 سالگي را طي مي کرد و شايد موجزتر و رساترين سخن در باره او همان باشد که خود به قلم خويش نوشته است:

 

«در يکي از روستاهای گرمسار متولد شدم. پدرم در ابتدا کارگر راه آهن بود و بعدها به کارها کشاورزی روی آورد.7 ساله بودم که کودتای 28 مرداد 1332 روی داد و هزاران عضو و هواداران حزب توده ايران در سراسر کشور دستگير، شکنجه و اعدام شدند. پدرم که از اعضای حزب بود توسط عمال و نوکران مالکين منطقه گرمسار دستگير و با چشم خود ديدم که چگونه او را به درختي بسته  و تا مرز مرگ او را شلاق زدند. مي خواستند او را قطعه قطعه کنند که ژاندارم ها رسيدند و او را مجروح و خونين از نوکران مالکين تحويل گرفته و به زندان منتقل کردند. روز بعد جسد قطعه قطعه شده ملا نصر الله تحريری، از دوستان پدرم را نزديک خانه ای که در آن زندگي مي کرديم ديدم. بدستور مالکين منطقه و طرفداران شاه به قتل رسيده بود. از همين دوران بود که کينه مالکين، ژاندارم ها و رژيم شاه جرقه ای شد پنهان در وجودم برای سال های جواني. دوران 6 ساله دبستان و 3 ساله از دوران دبيرستان را در روستاهای کوچک و بزرگ گرمسار گذراندم و با توجه به وضع بد مالي خانواده هميشه مجبور بودم در دوران تحصيلي سه ماه تابستان را کار کنم تا بتوانم مقداری از هزينه تحصيل خود را تامين کنم .

در سال های 40-42 در منطقه گرمسار خشکسالي بروز کرد و بسياری از کشاورزان، دکاندارن جزء منطقه ورشکسته و خانه به دوش شدند. خانواده ما نيز مجبور به مهاجرت به دشت گرگان شد. در آنجا روی زمين های مالکين منطقه سرگرم کار شديم. در اين مدت هزاران سيستاني و گرمساری به دشت گرگان مهاجرت کرده بودند که همگي زندگي غم انگيز و دشواری داشتند. اغلب در خانه ای حصيري زندگي مي کردند، که باران به راحتي به داخل آنها نفوذ مي کرد. خانواده ما در روستای قلعه محمود که متعلق به اشرف پهلوی بود ساکن شده بود...»

 

نوجواني و جواني رضا خالصي اينگونه گذشت و با همين نفرت و کينه مبارزه را عليه رژيم کودتا شروع کرد. تحصيلات دانشگاهي خود را در رشته تاريخ و جغرافيا به پايان رساند و معلم شد. سپس بر پايه نفرت و شور مبارزه را آغاز کرد. اين مبارزه خيلي زود به زندان ختم شد و او ابتدا به مدت يکسال در زندان کميته مشترک (زندان توحيد و بند سه هزار در دوران جمهوری اسلامي) و سپس به مدت سه سال را در اوين پشت سرگذاشت. از زندان که بيرون آمد، آن شور و نفرت جواني، به آگاهي عميق از مبارزه حزبي انجاميده بود. رضا خالصي نيمه توده ای به زندان رفت و توده ای از زندان بيرون آمد. به صف حزب و انقلاب پيوست. در دوران مهاجرت نيز ابتدا در اتحاد شوروی سابق مستقر شد و سپس برای مدتي راهي افغانستان شد تا به ايران نزديک تر باشد. مهاجرت دوباره، از افغانستان آغاز شد و به آلمان ختم. دوران پناهجوئي او بسيار طولاني گذشت و تنها قريب دو سال پيش موقعيتي عادی يافته و در برلين مستقر شد. در اين دوران دو بار دچار عارضه قلبي شد و بار سوم، قلبش پيش از آنکه بتواند طلب ياری کند از طپش باز ايستاد. آخرين صدائي که از او باقيست، همين طلب ياری از يکي از دوستان همسايه است، که روی نوار ضبط شده و نتوانسته آن را به پايان برساند. چند کلامي به سرعت بر کاغذ نوشته است. آن دوست زماني به خانه باز می گردد و پيام خالصي را مي شنود که ديگر قلب رضا خالصي از حرکت باز مانده بود.

مشتي کتاب، شمار قابل توجهي پرسش و پاسخ های پس از انقلاب و مجموعه ای از نشريه دنيا به همراه يادداشت های شخصي و برخي ترجمه های نا تمام از زبان روسي به فارسي مجموعه بازمانده های يک زندگي پرحادثه در مهاجرتي بود که به او و بسياری ديگر تحميل شد.

مجلس يادبودی برای او در نظر گرفته شده که روز پنجشنبه درKiez oase به آدرس

 Barbarossastr.65

Berlin schönberg

Ubahn -Eisenacherstr

منعتقد است.

 

 

 

  فرمات PDF                                                                                                       بازگشت