فاز دوم جنگ جهاني سوم
ابوذر- فرقه دمکرات آذربايجان
پس از پيروزي سرمايه داري در برابر فئوداليسم، فراماسيون اجتماعي جديد از سوي يک جنبش جهاني مورد تهديد قرار گرفت. پيروزي انقلاب اکتبر در سرزمين پهناور روسيه و تشکيل اولين دولت سوسياليستي خواب را از چشمان «اربابان» جديد جهان ربود. سرمايه داري براي ابقاء و دوام سيطره خود بر جهان کارزار پر دامنه اي را تحت لواي مبارزه با کمونيسم آغاز و در اين راه به اقدامات وحشيانه و جنايتکارانه زيادي دست زد.
تحميل دو جنگ جهاني که در پي آنها ميليونها انسان نابود و هزاران شهر به ويراني کشيده شد، زيربناي اقتصادي بسياري از کشورها را درهم ريخت و روند عادي تکامل و پيشرفت عمومي در سطح جهان بهم خورد و موجب توسعه سريع کشورهاي بزرگ سرمايه داري و عقب ماندگي و فقر کشورهاي حاشيه اي گرديد. غرب به سرکردگي آمريکا مانع از به قدرت رسيدن نيروهاي چپ در ايتاليا و فرانسه و در ديگر نقاط جهان شد، موج توطئه ها، کودتاهاي خونين جنگ هاي فرسايشي از به قدرت رسيدن نيروهاي دموکراتيک و عدالت خواه جلوگيري بعمل آورد. پس از پايان جنگ جهاني دوم فاز نخست جنگ جهاني سوم آغاز شد و اساساً به «جنگ سرد» معروف گرديد. جنگ سرد چيزي جز به زانو درآوردن توان اقتصادي و خدشه دار کردن سيماي سوسياليسم يعني دشمن سرمايه داري نبود. نهايت سوسياليسم موجود در برابر اين مبارزه شکست خورد و جهان دو قطبي به يک جهان تک قطبي به رهبري غرب و اساساً ايالات متحده آمريکا مبدل شد.
پس از جنگ جهاني دوم و آغاز جنگ سرد بسياري از کشورها از ميدان مانور موجود بهره گرفته و توانستند به استقلال خود نائل آيند و برخي ديگر از کشورها براي استقلال خود به تشکيل گروه بندي هايي منطقه اي، ديني، نژادي اقدام نمودند و در اين انديشه بودند که بدينوسيله در برابر جهان دو قطبي با ايجاد توازن حاکميت هاي خود را حفظ کنند. لاکن نبرد طبقاتي در سطح جهان بداخل اين گروه بندي ها نيز کشيده شد و گاهاً آنها را دچار تلاطم هاي سياسي کرد. در ميان اين گروه بندي ها، گروه بندي نژادي که پايه اساس فلسفي و ايدئولوژيکي آن بر روي مسائل قومي بشکل شوونيستي و برتري طلبي استوار بود با تکيه بر تاريخ و فرهنگ گذشته خود تلاش نمود تا قطب قدرت جديدي بوجود آورد که در مقابل قدرت هاي بزرگ مقاومت نمايد. از آن جمله مي توان به «جهان اعراب»، «جهان اسلاو» و غيره اشاره کرد.
بايد يادآوري کرد که در دهه هاي نخست قرن بيستم حزب ناسيونال سوسياليست آلمان به رهبري هيتلر بر پايه و اساس بينش هاي شوونيستي- قومي شکل گرفت و بعد با قدرت گيري، اروپا را در مسير جنگ فاجعه باري پيشبرد و نهايت به دفاع از قوميت بشکل شوونيستي و برتري جويي به ايدئولوژي برتري نژادي مبدل گرديد.
در اينجا قصد اين نيست که درباره تاريخچه هر کدام از اين گروه بندي ها سخن به ميان آيد. لاکن با يک نگاه گذرا مي توان اين را مشاهده کرد که در جهان معاصر ما که پايه و اساس آن حاکميت يک گروه کوچک بر جهان است. سرمايه هاي ترانس ناسيونال (فراملي) با اعتقادات ديني گوناگون (يهودي، مسيحي، بودايي و غيره) و ترکيب قومي متفاوت (اروپايِي، آمريکايي، آسيايي و غيره) مي کوشند با بدست آوردن مواد خام جهان و با استفاده از نيروي کار ارزان ميزان سودهي و بهره وري سرمايه را بالا ببرند. اگر به منظره امروزي جهان نگاه شود مشاهده مي گردد که نبرد طبقاتي نه بصورت کلاسيک آن، يعني يک طبقه در مقابل طبقه ديگر، بلکه يک طبقه در مقابل ترکيبي از همه انسانهاي تحت ستم در جريان است. بر اساس تضادهاي موجود و ايجاد شده اساساً پايه هاي جبهه بندي هاي ديني و منطقه اي از همان حالت نطفه محکوم به شکست است. براي نمونه مي توان به برخي از اين جبهه بندي ها اشاره کرد. براي نمونه در جهان اعراب و بعلت دست نشانده بودن بسياري از رهبران کشورهاي عربي و بعلت مشارکت هاي مالي اليگارشي حاکميت اين کشورها در زد و بندهاي مالي جهان اين توانايي وجود ندارد که با موضع واحد و با اتحاد در مقابل يک مشکل عمل کنند. عملکرد مصر در کمپ ديويد، برخورد اردن و همکاري نزديک اين کشور با آمريکا و غيره عملاً جهان عرب را آنچنان سترون کرده که اين «جهان» قادر نيست در مقابل تهاجمات زورگويي ها و برخوردهاي اسرائيل موضع واحدي اتخاذ کند.
در جهان اسلاويان، باز به خاطر همان عواملي که در بالا ذکر شد امکان اتخاذ مواضع واحد وجود ندارد. در اشغال بالکان ها توسط آمريکا و اروپا، اسلاويان ها نتوانستند مواضع واحدي پيدا کنند و بخاطر منافع اين و يا آن کشور و ضعف قدرت عمومي عملاً در خارج از بازي ماندند. ناتو به سوي شرق پيش روي کرد و عملاً جهان اسلاويان به مثابه يک ترکيب ملي و قومي از هم پاشيد.
قطب بندي هاي ديني نيز سرنوشتي بهتر از اين گروه بندي ها نداشتند. سيماي امروزي جهان اسلام حکايت از آن دارد که کشورهاي گوناگون اسلامي توانايي برخورد واحد در مقابل مسايل روبروي آنها را ندارند و هر کشور اسلامي بخاطر منافع خود ساز خود را مي زند.
نتيجه اين که در آغاز قرن بيست و يکم و در دوران حاکميت مطلق سرمايه بر جهان، نمي توان با گروه بندي هاي ديني، نژادي مانع از غارت و چپاول و بي عدالتي ها شد. بلکه در اين نبرد طبقاتي غير کلاسيک با اهرم هاي ديگري وارد کارزار شد. حوادث ۱۱ سپتامبر دست آمريکا و غرب را براي يک بازي بسيار خطرناک باز کرد. آنچه که امروز تحت نام «مبارزه با تروريسم» در جريان است در حقيقت فاز دوم جنگ جهاني سوم است که سرمايه داري براي «ابدي» کردن حاکميت خود براه انداخته. در اين جنگ مرزهاي شناخته شده حرمت خود را از دست داده اند. آمريکا و غرب با بازوي نظامي خود ناتو اين حق را براي خود قائل شده است که براي جلوگيري از اقدامات تروريستي در هر کجا که لازم است بايد مداخله کند. اين مداخله داراي مراحل گوناگوني است در مرحله اول تسليم بدون قيد و شرط در مقابل آمريکا در آنصورت اين کشور در رديف کشورهاي آليانس ضد تروريستي به حساب مي آيد و از کمک هاي مادي غرب و سرمايه داري برخوردار مي شود، اراضي اين کشور به پايگاه هاي نظامي آمريکا تبديل مي شود. اگر کشوري در مرحله اول به اين خواست آمريکا تن ندارد، دچار فشارهاي بين المللي مي گردد. در داخل اين کشورها ناآرامي و عدم ثبات پيش مي آيد. اگر کشوري اين مرحله را نيز تحمل کرد آن وقت در رديف کشورهاي حامي تروريست قرار مي گيرد و تحت تبليغات آمريکا و غرب و با استفاده از اهرم هاي «حقوق بين المللي» (سازمان ملل متحد) افکار عمومي جهان براي تنبيه کردن اين کشور خاطي وارد عمل مي شود. اين فرق نمي کند ونزوئلا، سوريه يا بلاروس و غيره باشد.
يک نکته جالب ديگري نيز به چشم مي خورد و آن اينست که در جغرافياي جهان کشورهاي عقب نگهداشته شده که بيشتر مسلمان هستند از منابع زيرزميني قابل توجهي برخودار هستند. تحريکات جهان غرب و آمريکا در رابطه با اين که تروريست ها از ايدئولوژي اسلامي راديکال بهره مند هستند نيز در حقيقت يک نوع توجيه براي جنگ صليبي بر عليه مناطق مسلمان نشين و يا در واقع براي کسب اين ذخاير غني زير زميني است.
غرب به جز اين که خود مستقيماً با اين «تروريست ها» برخورد مي کند، سران وابسته کشورهاي اسلامي را در وضعيتي قرار مي دهد که براي حفظ قدرت خود به کشتار اعتراضات ديني و در اصل برعليه عدالتي در کشورشان اقدام مي کنند. پاکستان، اندونزي حتي ايران نيز از اين امر مستثني نيستند.
مي توان با نگاهي به حوادثي که در حاشيه چاپ کاريکاتورهاي از پيغمبر اسلام اتفاق افتاد به خيلي از نکات ظريف پي برد.
چاپ کاريکاتورهاي پيغمبر اسلام در يک مجله دانمارکي و سپس دفاع برخي از نشريات ديگر اروپايي از به اصطلاح «آزادي بيان» موج دامنه داري از اعتراضات مسلمانان در جهان بويژه در کشورهاي اسلامي را برانگيخت. در اين کارزار حساب شده و دقيق آمريکا و اسرائيل که بيش از حد مواضع ضد اسلامي دارند از زير ضربه خارج، در عوض «جهان اسلام» در مقابل اروپا قرار گرفت. اين حوادث تازه يک روي سکه بود. روي ديگر سکه از اين عبارت است که توده هاي بي پناه و گرسنه و دردمند عصباني مسلمان به دفاع از اعتقادات ديني از يک سو و بيان دردهاي اجتماعي خود از سوي ديگر به اعتراضات خشمگينانه اي بر عليه نمايندگان کشورهاي اروپايي پرداختند، اما نکته جالب در اينجاست که رهبران مسلمان اين کشورهاي اسلامي بجاي اتخاذ سياست درست و سازماندهي هوشمندانه اعتراضات ديني توده ها بر سرکوب آنها مي پردازند و از طبقه خود به دفاع بر مي خيزند. از طرف ديگر غرب و بويژه آمريکا بدينوسيله نشان مي دهد که اين توده هاي خشمگين امروز بر عليه اروپا و غيره و فردا بر عليه حاکمان خود به قيام خواهند پرداخت.
ويژگي جهان امروز در آن است که انسان هاي تحت ستم در مقياس جهاني عامل اصلي بدبختي ها و نگون بختي هاي خود را خوب مي شناسند، لاکن هر کدام از آنها به سياق و به طريقه خود بر عليه آن مبارزه مي کنند. اگر ديروز سرمايه در مقابل جنبش جهاني کمونيستي و کارگري قرار داشت، امروز در مقابل مسلمانان، مسيحيان، يهوديان، سبزها، احزاب چپ و ملي و غيره قرار گرفته است. حاشيه نشين شهرهاي مختلف فرانسه مسيحي، مسلمانان عراق، افغانستان، اندونزي و يهوديان غير وابسته به محافل صهيونيستي، جنبش سبزها مرکب از مسيحيان و غيره احزاب کمونيست و جنبش هاي کارگري با سياست هاي «نوين» آمريکا و غرب مخالف و بر عليه آن مبارزه مي کنند. اما از آنجا که آمريکا با استفاده از بمب اسلامي در افغانستان، استفاده از مسيحيت در لهستان و بخش وسيعي از اروپاي شرقي جنگ وسيعي بر عليه کمونيسم و کشورهاي سوسياليستي براه انداخته بود، امروز همان سازمان ها با درک جنايتکار اصلي جبهه را تغيير داده و به مصاف ام الفساد يعني جهان سرمايه داري و در راس آن آمريکا بپا خاسته اند. آنچه که امروز تحت نام تروريسم اسلامي از آنها ياد مي شود، ديروز از آنها به مثابه مجاهدين و غيره مورد تکريم غرب و آمريکا قرار مي گرفتند. بنظر مي آيد در تاريخ تشکيل دولت آمريکا هيچ گاه مثل امروز مورد نفرت توده هاي محروم و مظلوم قرار نگرفته است.
اگر در جنگ جهاني اول و دوم آمريکا از معرض حمله مستقيم دور ماند. در فاز دوم جنگ جهاني سوم که به وسعت سرتاسر کره زمين گسترش يافته و برخلاف فاز اول، يعني جنگ سرد با قتل، غارت، خونريزي و ويراني همراه است (نمونه هاي يوگسلاوي، عراق، افغانستان و غيره نمونه هاي بارز اين جنگ جهاني است) آمريکا مستقيماً مورد هدف قرار گرفته است.
فرمات PDF : بازگشت