راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

امیرعلی لاهرودی- صدرفرقه دمکرات آذربایجان ایران
کوته بین ها
از انتخابات امریکا
ذوق زده شدند
به کسانی که نوک بینی خود را
می بینند باید گفت: بمباران 79
روزه و وحشیانه یوگسلاوی را
به خاطر بیآورید که در زمان
کلینتون دمکرات انجام شد.

 

آمريکا در جهان بعد از جنگ به يک قدرت بزرگ جهانی مبدل شد و جهان سرمايه داری بويژه سرمايه داری اروپای غربی را زير چتر حمايت خود قرار داد.
آمريکا در چنين اوضاع و احوالی به يک قدرت تازه نفس و پيروزمند در جنگ جهانی دوم مبدل گرديد. جهان به دو اردوگاه شرق (سوسياليستی) و اردوگاه غرب (سرمايه داری) تبديل شد. با شکست ژاپن در خاور دور نهضت آزاديبخش در شرق دور نيرو گرفت و چين در عرض سه سال انقلاب سوسياليستی را با پيروزی به پايان رساند و مردم ويتنام تحت رهبری هوشه مين، کمونيستی کهنه کار، ارتش مقتدر استعماری فرانسه را در کنار ديوار قلعه دين بين فو شکست داد و حکومت سوسياليستی در شمال ويتنام استقرار يافت. اما جنگ آزاديبخش در اين منطقه نه تنها پايان نيافت بلکه شدت بيشتری پيدا کرد و لائوس و کامبوج را نيز در بر گرفت. پيروزيهای پی در پی در اروپا و خاور دور نتيجه قانونمندی تحولات و تبدلات در جهان آنروزی محسوب می شد. بدين ترتيب اردوگاه بزرگ شرق يک سوم اهالی کره زمين را در خود جای داد و سرحدات جغرافيايی آن از رودخانه الب در آلمان تا رودخانه مکونگ در ويتنام ادامه پيدا کرد. گرچه اردوگاه شرق در ايران و يونان شکست خورد و آوارگان جنگ خانمانسوز اين دو کشور در اتحاد شوروی و اروپای شرقی پراکنده شدند، اما اين به اين معنا نبود که اردوگاه غرب راه پيروزی بر شرق را برای خود باز کرده است. ملتی دانا و رجالی توانا اردوگاه شرق را به قدرت عظيم هسته ای مبدل نمودند. در سالهای موجوديت اردوگاه شرق نهضت های آزاديبخش در آسيا و آفريقا و آمريکای لاتين گسترش پيدا کرد. مصر و عراق و سوريه و نيروهای انقلابی يمن جنوبی، الجزاير پايگاههای امپريآليستی را در منطقه خاور ميانه متزلزل نمودند. استعمار پانصد ساله هلند در اندونزی و انگلستان در شبه قاره هندوستان و فرانسه در الجزاير و مراکش و تونس در شمال آفريقا، انقلابيون جنوب آفريقا از استعمار 500 ساله پرتقال رهايی يافت و بنحوی از انحاء به نيروی ذخيره اردوگاه شرق تبديل گرديد.
در سالهای بعدی نهضت های آزاديبخش در آمريکای جنوبی توسعه پيدا کرد. کودتا و ضد کودتا در اين منطقه از نيمکره غربی قدرت را از يک نيرو به نيرويی ديگر تحويل می داد.
بی لياقتی و قبل از همه خيانت سران اتحاد شوروی سی سال و خورده ای بعد از مرگ استالين زمينه مساعدی برای پر و بال گرفتن اردوگاه غرب بوجود آورد و اتحاد شوروی بدون اينکه يک گلوله از سوی اين کشور شليک شود جامعه سوسياليستی جای خود را به سرمايه داری قرن نوزدهم داد. جهان به يک اردوگاه سرمايه داری تمام عيار تبديل گرديد و آمريکا در راس آن کشورهای صنعتی اروپای غربی و ژاپن قرار گرفت و به يک قدرت سياسی اقتصادی و نظامی در جهان تبديل گرديد. اولين قدرت نمايی آمريکا پس از بمباران گسترده یوگسلاوی سابق و تقسیم آن به چند کشور کوچک بود. سپس اشغال افغانستان و بدنبال آن تصرف عراق. انتخابات ميان دوره ای کنگره آمريکا و پيروزی دموکراتها بر جمهوری خواهان اکنون اين سئوال را مطرح کرده است که آیا این پيروزی به معنای شکست و تغییر سیاست های تجاوزکارانه امریکاست؟
پاسخ به اين پرسش از آن رو اهمیت دار که این شکست خرسندی دولت مردان جمهوری اسلامی را سبب شده است.
نظری کوتاه به تاريخ 60 ساله دوران بعد از جنگ جهانی دوم نشان می دهد که آمريکائيان اولين بار نيست که قربانی سياستهای ماجراجويانه خود می شوند، اما در همین 60 سال شاهدیم که هر بار آنها با برخی مانورها، باز هم سیاست های استراتژیک خود را ادامه داده اند. جنگ جهانی دوم آمريکا را از انزوای 150 ساله خارج نمود و به يک قدرت جهانی مبدل ساخت و اين قدرت مغرور جهانی 30 سال قبل در ويتنام به شکل مفتضحانه ای شکست خورد، اما دیدیم که نتوانست از تاريخ درس عبرت بگیرد و اکنون شاهدیم که درعراق سياست تجاوزکارانه آن شکل فاجعه آميزتری به خود گرفته است. خروج آمريکا از ويتنام امکانی بوجود آورد که ويتنام شمالی و جنوبی به هم بپيوندند و يک دولت ملی تشکيل دهند. جنوب شرق آسيا از جمله هندوچين فاقد منابع انرژيزا است و بنابر اين خروج آمريکا از اين منطقه منافع آمريکا در اين منطقه را زير ضربه قرار نداد. برعکس بعد از 3 دهه از پايان جنگ در اين منطقه سرمايه های کلان آمريکا به چين و هندوچين سرازير شده است. اين منطقه امن ترين محل برای سرمايه گذاری آمريکا شد. در عين حال شرق دور و منطقه جنوب شرقی آسيا باثبات ترين نقطه از جهان است و در اين منطقه در حال رشد برای جلب و جذب سرمايه از اروپا و آمريکا زمينه مساعدی بوجود آمده است. آیا خروج امریکا از عراق که اجتناب ناپذیر می نماید، به چنین تحول مثبتی خواهد انجامید که در ویتنام انجامید؟ و یا بدلیل اختلافات مذهبی؛ نبود یک جنبش سراسری مترقی و نداشتن رهبری منسجم و پیش رو، منطقه وارد دوران خونین جدیدی خواهد شد؟
خاور ميانه برخلاف خاور دور بحرانی ترين منطقه جهان است. جمهوری هايی که بعد از فروپاشی شوروی بوجود آمدند هنوز هم به ثبات سياسی و اقتصادی دست نيافته اند. قفقاز و اوکرائين و مولداوی هنوز در حال کشمکش های ملی هستند. در کشورهای بالتيک اقليت های روس زبان تحت فشار دولت های اين کشورها هستند. پاکستان و افغانستان و اسرائيل و عراق و فلسطين و لبنان به يک بشکه باروت شباهت دارند که هر روز احتمال گسترش انفجارها در آن ها می رود تا صدها انسان را به کام مرگ بکشد. دولت های آنگلوساکسون خود آتش بيار معرکه هستند. آنها در عين حال می خواهند نقش آتش نشان بازی کنند، درحالیکه نقش اول در حال گسترش و تعميق است و نقش دوم بی اثر.
جهان يک قطبی که تحت تسلط کشورهای صنعتی است نمی تواند ثبات سياسی و اقتصادی در جهان را بر قرار نمايند، اما این بدان معنی نیست که قدرت اقتصادی و نظامی آمريکا رو به ضعف گذاشته است. آمريکا هم از لحاظ اقتصادی و هم از لحاظ نظامی هنوز هم قدرتمندترين کشور جهان است و اروپای صنعتی در اتحاد با اين دولت پشت سر آن ايستاده است، زيرا منافع اقتصادی و از آن مهمتر منافع نظامی همه کشورهای صنعتی در يک نقطه متمرکز شده و در مقابل جهان 5 ميلياردی قرار گرفته است. ما چه بخواهيم و چه نخواهيم اين جهان 5 ميلياردی را کشورهای صنعتی اداره می کنند.
خرسندی از شکست جرج بوش در انتخابات ميان دوره ای نبايد موجب سرگيجه سياستمداران کوته بين باشد. پيروزی دموکراتها به آن معنی نيست که در سياست آمريکا کشتی بانی نو ظهور آمده است. دموکرتها با 7 هزار رای اضافی جمهوری خواهان را شکست دادند. يعنی نيمی از شرکت کنندگان در انتخابات هنوز هم سياست جمهوری خواهان را تاييد می کنند. يعنی از اين سياست رويگردان نشده اند. گر چه رسانه های گروهی جهان پيروزی دموکراتها را حادثه ای فوق العاده نشان می دهند اما همه اينها با واقعيت انطباق ندارد.
دموکراتها هميشه ماليات بر ثروتمندان را بالا می برند. ارقام نسبتا بيشتری در آموزش و بهداشت سرمايه گذاری می کنند. از اين طريق اقشار آسيب پذير جامعه بويژه سياه پوستان را پشت سر خود می کشند. اين بار هم همينطور خواهد بود. دموکرتهای در قدرت مسئله حقوق بشر را بزرگتر جلو گر می سازند، اما چگونه می توان فراموش کرد که در دوران کلينتون دموکرات 79 شبانه روز پل ها، بيمارستانها، زايشگاهها و کارخانه ها و بعبارت ديگر مناطق غير نظامی يوگسلاوی بمباران شد و هزاران انسان بيگناه کشته شدند. در اين جنگ بی رحمانه که باید آن را بمباران بیرحمانه نامید، از دماغ يک سرباز آمريکائی خون جاری نشد. به همین دلیل است که باید هشدار داد و تکرار کرد که هر دو حزب جمهوری خواه و دموکرات فرزندان "خلف" سرمايه فراملی هستند. سياست خارجی آنها نيز متکی به نيروی نظامی است. اين سياست صرفاً برای حفظ و دفاع از منافع سرمايه داری فرا ملی است.

راه توده شماره 113
27.11.2006

 

  فرمات PDF                                                                                                        بازگشت