راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

از انقلاب اکتبر تا فروپاشی شوروی
فراز و فرودهای
انقلاب سوسیالیستی
لودو مارتنس( نماينده حزب کار بلژيک)
ترجمه : کيوان خسروی
 

احيای کامل سرمايه داری در اتحاد شوروی و اروپای شرقی درسال های 1990- 1989، نيروهايی را که دربرابر امپرياليسم در سطح جهان مقابله و پايداری می کردند ازميان برداشت و خود اين کشور ها را دربحران اقتصادی و سياسی فرو برد.
برای آنکه ضد انقلاب درست ارزيابی شود، درمرحله نخست سخن درباره اوج گيری نيروهای انقلابی درمقياس جهانی در نيمه نخست سده بيست، ضروری است. اين سده دراروپا با دگرگونی سرمايه داری آزاد به سرمايه داری مونوپل آغاز شد. مونوپل ها برای آنکه از پيامد بحران ها درسطح ملی رهايی يابند و حداکثر سود را ببرند، دولت های خود را به تسخير مستعمرات و صدور سرمايه به مستعمرات سوق دادند.
بحران ها و رقابت ها در این فاز منجر به جنگ اول جهانی و مرگ دهها ميليون انسان گرديد. احزاب سوسيال دمکرات که در آن سال ها رهبری طبقه کارگر را بعهده داشتند، به پرنسيپ های انقلابی مارکسيسم خيانت کردند، دنباله رو بورژوازی تجاوزکار شدند و کارگران را به جنگ امپرياليستی فرستادند.
تنها حزب بلشويکها توانست مبارزه را تا سقوط طبقات ارتجاعی، تزاريسم، مالکين و بورژوازی بزرگ هدایت کند. استالين با پيروی از رهنمودهای لنين از سال 1923 ساختمان سوسياليسم را هدايت کرد. وی به چهار شگفتی تحقق بخشيد: صنعتی سازی سوسياليستی، کلکتيويزه کردن و مدرنيزه کردن کشاورزی، انقلاب فرهنگی که کشور بی سوادها را به کشور کارگران روشنفکر و با فرهنگ تبديل کرد، سازمان دادن ارتش سرخ ، مسلح به تسليحات نوین.
ازسال 1929 کشورهای امپرياليستی، بارديگر بگونه ای پرتب وتاب آماده جنگ شدند. بدين ترتيب فاز دوم بحران سيستم امپرياليستی آغاز شد.
جنگ دوم جهانی، که درسال 1939 بطور همه جانبه در گرفت، دليلی شد بر ورود امپرياليسم جهانی درجنگ. درسايه تيزبينی استالين و حزب بلشويکها، قهرمانی های ارتش سرخ و توده زحمتکشان شوروی. اتحاد شوروی از جنگی ويرانگر، پيروز بيرون آمد. شهرت سوسياليسم به اوج رسيد. درهمه جهان کارگران و دهقانان ديدند که آلترناتيو استثمار و بهره کشی و بربريت سرمايه داری وجود دارد.
سرمايه داری جهانی با تخريبی که جنگ در اروپا ببارآورده بود، چنان در موقعیت ضعیف قرار گرفته بود که اتحاد شوروی توانست اصول دمکراتيک را در آيين نامه سازمان ملل متحد پی ريزی کند. اصولی که امپرياليسم علیرغم قبول اولیه آن، هرگز در عمل نپذيرفت وهمواره، هر گاه تناسب قوا امکان داد، آنرا پايمال کرد.
درسال 1949 پس از شکست برفاشيزم ژاپنی، مردم چين تحت رهبری مائوتسه تونگ و حزب کمونيست درجنگ انقلابی ضدامپرياليستی پيروزشدند. با پيروزی سوسياليسم درچين سرمايه داری و امپرياليسم دچار دومين شکست استراتژيک شد و موازنه نيروها درمقياس جهانی به نفع خلق ها و طبقه کارگر بکلی برهم خورد. با پيروزی الهام بخش اتحادشوروی درجنگ عليه فاشيسم و پیروزی انقلاب چين، جنبش انقلابی طبقه کارگر نيروی محرک نوينی را درهمه جهان بدست آورد و مبارزه انقلابی درراه استقلال ازهندوستان تا جهان عرب وآفريقای سياه شعله ورشد.
نيروی فزاينده انقلابات سوسياليستی و ضدامپرياليستی، ملی ودمکراتيک از سال 1960- 1956 زمانيکه درحزب کمونیست اتحاد شوروی نمايندگان جريان اپورتونيستی روی کار آمدند، خدشه دار شد. درحقيقت ضد انقلاب سرمايه داری در سال های 1990- 1989 بلحاظ سياسی و ايدئولوژيکی با روی کارآمدن گروه خروشچف در سال 1956 آماده یک جهش شد.
اين چرخش در اتحاد شوروی گسيختگی قاطع با سياستی که در دوران لنين و استالين دنبال شده بود را همراه آورد. همه پرنسيپ های مارکسيسم – لنينيسم يکی پس از ديگری کنار گذاشته شد. رويزيونيست ها اعلام کردند که سوسياليسم بطورنهايی پيروز شده، مبارزه طبقاتی دراتحاد شوروی پايان گرفته و درنتيجه ديکتاتوری پرولتاريا بر بورژوازی و عناصر آن ديگر لازم نيست. مبارزه عليه امپرياليسم تعطيل شد و خروشچف اعلام کرد: «ما می خواهيم با ايالات متحده دوست باشيم و با آنها درمبارزه در راه صلح و شکوفايی خلق ها همکاری کنيم». تئوری انقلابی تحريف و سرانجام برچيده شد. ايده ها و رفتارهای بورژوايی در بين کادرهای حزبی و دولتی ريشه دواند.
پس از بازسازی اصل سود سرمايه داری درسال 1965 بتدريج ديگر اصول اقتصاد سرمايه داری بتصويب رسيد. بخش اقتصادسرمايه داری «سايه» رشد کرد. ضد انقلاب در اتحاد شوروی در حقيقت، در حزب و دولت دوباره رشد کرد. استالين همواره به خطر آسان گرفتن دفاع از دژ درونی ... اشاره می کرد.
نيروهای امپرياليستی که آشکارا از حرکت های ارتجاعی و حتی فاشيستی پشتيبانی می کردند، همچنين به اين جريان اپورتونيستی که در راس حزب قرار گرفته بود کمک و ياری کردند. انحطاط ايدئولوژيکی، سياسی و اقتصادی درسال 1990 به احياء کامل سرمايه داری دراشکال بسيار وحشيانه آن منجرشد. پيامد های اين امر برای توده های زحمتکش مهلک بود. تجربه سده 20 به ما می آموزد که تدوين و بکار بردن خط مشی انقلابی سياسی و سازمانی پيروزی سوسياليسم را تعيين می کند. اتحاد شوروی لنين و استالين ازسال 1917 تا 1953 با مسائلی روبرو شد که هيچ خلقی طی همه تاريخ مبارزات آزاديبخش با آن روبرو نشده بود. دشواری چندان عظيم بود که همه اپورتونيست ها «دلايلی» برای آنکه عدم امکان پيشبرد وظايف را پيش بينی کنند، پيدا می کردند.
يکی ازآنها مدعی بود که اتحادشوروی هنوز برای سوسياليسم آماده نيست، سايرين می گفتند که اصولا ساختن سوسياليسم دريک کشورغيرممکن است. اما کار سياسی و سازمانی جدی که در دوران استالين بعمل آمده بود، به مردم شوروی امکان داد که بر اکثر دشواری های وحشت انگيز غلبه کنند. قرن بيستم همچنين بما آموخت که اتخاذ و انجام خط مشی سياسی و سازمانی اپورتونيستی تنها می تواند انقلاب را دچار پسرفت سازد و در تحليل نهايی به برچيده شدن همه آنچه که بدست آمده و به احيای ديکتاتوری بورژوازی بیانجامد.
ازسال 1968 (سال تاسيس حزب کار بلژيک) ما بتدریج توسط جريان های مختلف بورژوازی با اصطلاحات «چپ» که مدعی بودند دیکتاتوری انقلابی باستثنای دوران جنگ های داخلی ضدانقلابی يا تجاوزات امپرياليستی ممکن نيست رو برو شدیم. در مراحل بعدی اپورتونيست ها مدعی شدند که خروشچف و برژنف محق بودند به اعلام پیروزی نهائی سوسياليسم دراتحادشوروی و نا ممکن بودن احيای دوباره سرمايه داری در این کشور. این نوع برداشت ها و تبلیغات به مخربين بورژوازی و امپرياليستی ياری رساند که فعاليت خود را برای نابودی همه جانبه سوسياليسم تشدید کنند. حتی در مقاطع تعيين کننده ای ضدانقلاب بصورت عوام فريبانه تزهای «مارکسيستی» يا «لنينيستی» را به برای توجیه نظرات خود برای احيای سرمايه داری بکار گرفتند. درهمان زمان آنها ضمن وانمود کردن اينکه تنها مخالفين باصطلاح «استالينيسم» هستند، به فعاليت شديد و مداوم به همه اصول انقلابی حمله ور شدند. ما ديديم که چگونه گارباچف پس از سال 1985 «بازگشت به لنينيسم» را درهمه نطق های خود تبليغ می کرد و این نبود مگر برای پایان رساندن راهی که خروشچف و برژنف نیمه کاره پیموده بودند.
درسال 1990 درکنگره بيست وهشت حزب کمونيست اتحاد شوروی، گارباچف علنا اذعان داشت که مبارزه او عليه «استالينيسم» بيشتر به احيای سرمايه داری معطوف بود. گارباچف گفت: «رژيم توتاليتاريستی استالين ازميان برداشته خواهد شد. تحکم ايدئولوژيکی جای خود را به آزادی انديشه واگذار می کند»، «برتری اقتصاد بازار در مقياس جهانی به ثبوت ميرسد ... گذار به مناسبات بازار بايد محتوای اصلی راديکاليزه کردن رفرم های اقتصادی شود».
درتمامی جهان بسياری از جنبش های مترقی و انقلابی تحت تاثير اين يا آن نوع استالينيسم ستيزی قرار داشتند که زير پوشش اصطلاحات «لنينی» پنهان بود. خط مشی ومسير «گلاسنوست» [ علنيت ] سرشت حقيقی اين پروسه را از خود نشان داد.
يوری کورياکين، نماينده شوروی گفت:«من همانند بسياری ‌از ديگران عليه استالين و در خط لنين بودم. در صورتي که ما حقيقتا بخواهيم تغييرات را عملی کنیم، می بايستی به سرچشمه ها برگردیم. به مارکس، انگلس و لنين ».
ايدئولوگ اصلی «گلاسنوست» "آلکساندر ياکووليف" توضيح داد که کار تخريب سياسی بلحاظ سيستماتيک و اسلوبی در طول سال ها انجام گرفت. مبارزه با استالين درعمل ميراث مارکسيستی را هدف قرارداده بود. وی درادامه می گويد: «در سياست بايد آسياب به نوبت باشد. نمي توان نسبت به افکار اجتماعی بی اعتنايی کرد... همه اذعان می کنند که مارکس آموزش در باره بشريت را بوجود آورده است. درحالیکه چنین نیست. او بدعت گذار مبارزه طبقاتی بود و اتفاقا آنچه ما باید از شر آن خود را خلاص کنیم همین مبارزه است».
خروشچف و ياکووليف به بهانه مبارزه با استالينيسم نه تنها سرمايه داری مافيايی را احياء کردند، بلکه به بازسازی جنبش فاشيستی در اتحادشوروی سوسياليستی و کشورهای سوسياليستی اروپای شرقی ياری رساندند. اکنون در پایان «بازی» ما می توانيم بسادگی درک کنيم که سرشت حقيقی آن نيروهايی را که در پشت نقاب « چپ » و عوام فريبی پنهان بود.
دربلژيک ارنست مندل (يکی از ايدئولوگ های تروتسکيسم بين الملل) گفت:«پروسترويکا – انقلاب نوين حقيقی است. جنبش ما به چنين وضعيت و موازينی طی 55 سال پايبند بود و بخاطر همين جنبش ما ضد انقلابی خوانده شد. امروز ديگر واضح است که چه کسی ضدانقلاب حقيقی و چه کسی انقلابی حقيقی بود». «يلتسين اصلاح طلب آن جريانی را نمايندگی می کند که می خواهد ماشين عظيم بوروکراتيک را حذف کند. وی ضمن عمل به اين نحو، بدنبال تروتسکی می رود».
در سال 1991 زماني که "يانايف" سعی می کرد جلوی مسير جنون آميز را بگيرد، مندل نوشت: «جلوگيری از کودتا، و درنتيجه مبارزه در کنار يلتسين ضروری بود». پيامد عوام فريبی «لنينی» گارباچف و گروه او بخوبی مشخص شد: احياء سرمايه داری وحشی و مافيايی، منفصل کردن اتحاد شوروی، راه اندازی جنگ های ارتجاعی داخلی در گرجستان، ارمنستان، آذربايجان، تاجيکستان و تصرف قدرت توسط شبه فاشيست های «اسلامی» در چچن وغيره. بدين ترتيب دوره های دهه 1960- 1990 بما نمونه های منفی را نشان می دهند و دوره های دهه 1930- 1950 نمونه های مثبت را: مبارزه سخت و پيگيرانه عليه دشمنان سوسياليسم و سازمان های مخفی آن. امروزه ما می دانيم که گارباچف و يلتسين بطور موثر و کامل برنامه ای را اجرا کردند که بخاطر آن اسلاف آنها بوخارين و تروتسکيست ها درسال 1938 محکوم شده بودند. امروزه مامورين عمده دوره گارباچف خودستايی می کنند که آنها سال های متوالی در جریان ساخت و پاخت با سرويس های ويژه آمريکايی بوده اند! همچنين بسيار مهم است که امثال مندل اذعان می کنند که گارباچف برنامه انترناسيونال تروتسکيستی را «درپراتيک اجرا کرد» و يلتسين «مبارزه عليه بوروکراتيسم» را بدقت تروتسکی !


راه توده 160 10.12.2007
 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت